به گزارش «سدید»؛ پس از یادداشت مختصر اینجانب در نقد «اندیشه و سلوک اجتماعی مرحوم استاد محمدرضا حکیمی»، شماری از اساتید، علما و دانشپژوهان محترم طی تماس یا ارسال پیام، ضمن تایید مفاد یادداشت مزبور، بنده را مشمول لطف و عنایت خود قرار دادند و متقابلا برخی از محققان و دانشپژوهان گرامی با ارسال نقدهای خصوصی و یا انتشار نقدهایشان در رسانهها، اشکالاتی را از منظر اخلاقی یا علمی متوجه عرایض حقیر کردند. در بین این عزیزان، شماری از علاقهمندان مرحوم استاد حکیمی نیز قرار داشتند و کاملا طبیعی بود که هنوز موفق به حاشیه راندن عواطف و احساسات خود و ارائه یک بحث علمی نیستند. در عین حال در بدو سخن، مایلم از همه برادران و خواهران بزرگواری که با نقدهای خود اعم از علمی و غیرعلمی خواسته یا ناخواسته به پیشرفت این بحث مهم کمک کردند، سپاسگزاری کرده و تلاش آنها را ارج دهم. همانطور که در یادداشت قبلی متذکر شدم، بنده برای مرحوم استاد حکیمی بهخاطر زحماتی که در حد بضاعت خویش در مسیر ترویج معارف اهل بیت عصمت و طهارت (ع) کشیدند احترام قائلم و به هیچ وجه مایل به نادیده گرفتن زحمات آن فقید سعید در این عرصه نیستم لکن بر حسب وظیفهای که در باب روشنگری بر دوش خود احساس میکنم، لازم میدانستم نقدهایی را که البته جا داشت در زمان حیات آن بزرگوار منتشر شود، تقدیم علاقهمندان کنم. بحث من درباره اندیشه و سلوک اجتماعی استاد حکیمی از سه بخش عمده تشکیل شده است: یکم، عدالتگرایی به سبک مرحوم حکیمی؛ دوم، عدالتگرایی مطلوب و سوم، موضوع مکتب تفکیک و پیامدهای آن. در همین جهت و در پاسخ به برخی اشکالاتی که به یادداشت قبلی اینجانب وارد شده، چند نکته را از باب تکمیل عرایض پیشین خدمت علاقهمندان تقدیم میکنم:
۱- عدالتگرایی یکی از ارکان و مقومات جامعه اسلامی است و چنانچه از سکه رایج بیفتد و به فراموشی سپرده شود، بدون تردید، بیعدالتیها جامعه اسلامی را به تباهی خواهد کشید. ما همه مامور به قیام به عدالت هستیم و هرگونه کوتاهی در این زمینه قابل قبول نیست. با این حال باید توجه داشت که عدالتگرایی نه از سویی با نشستن و سخنرانی کردن محقق میشود، نه از سوی دیگر با انزواطلبی و از متن جامعه فاصله گرفتن و به تبع آن، فقدان واقعبینی و جامعنگری قابل جمع است.
۲- عدالتگرایی را باید به دو بخشِ عدالتگرایی نظری و عدالتگرایی عملی تقسیم کرد. در عدالتگرایی نظری، در گام نخست، مهم، توانایی اجتهاد صحیح و روشمند از قرآن و سنت و بهکارگیری حداکثری عقل بهمنظور دستیابی به یک نظریه روشن است که بتواند در برابر نقدها از خود بیشترین مقاومت را نشان دهد؛ و درگام بعدی، رسیدن به الگوی علمی پیادهسازی نظریه در جامعه اسلامی متناسب با واقعیتهای حاکم بر جامعه در اعصار گوناگون است. هرچند داشتن نظریه در جای خود بسیار ارزشمند است، لکن چنانچه نظریهای فاقد الگوی پیادهسازی باشد، در حد نظریه باقیمانده و جامعه را از عدالت بهرهمند نخواهد ساخت. و، اما در عدالتگرایی عملی، مهم، اولا برخورداری تحلیل درست و فراگیر از شرایط جامعه و نوسانات آن و ثانیا درک عمیق ظرایف، پیچیدگیها و موانع گوناگون حاکم بر اجرای عدالت است.
۳- آنچه در یادداشت قبلی نیز به اجمال یادآور شدم، لزوم نگاه سیستمی به عدالت و ایجاد سیستم و مکانیزم تحقق عدالت در جامعه اسلامی است. حتی الگوی پیادهسازی عدالت نیز جای سیستم و مکانیزم اجرایی عدالت را نمیگیرد. البته میپذیرم که ایجاد سیستم و مکانیزم، کار هر عدالتپژوهی نیست و بدون کمک گرفتن از عرصههای میانرشتهای امکان طراحی فعالسازی سیستمها و مکانیزمها وجود ندارد با این حال، آنچه مسلم است، رسیدن به سیستم و مکانیزم، بدون مشارکت عدالتپژوهان ممکن نیست.
۴- با آنکه عدالتگرایی برای جامعه اسلامی یک امر تماما حیاتی است، اما روشن است که عدالتگرایی موردنظر اسلام، یک عدالتگرایی توأم با عدالت، اخلاق و در یک کلمه، توأم با رعایت احکام شرعی است. بنابراین، عدالتگراییای که خود از عدالت به دور باشد و به سهولت از مرزهای اخلاق و شرع عبور کند، نسبتی با عدالتگراییِ اسلامی ندارد و ثمره آن چیزی جز اضافه شدن ظلمی جدید بر مظالم قبلی نخواهد بود. با این وصف، کسانی که به نام عدالتگرایی بدون تحقیق کافی و رسیدن به حجت شرعی دیگران -اعم از اشخاص حقیقی و حقوقی- و مهمتر از همه، نظام اسلامی را متهم به ظلم میکنند یا مانند آب خوردن، با آبروی دیگران بازی میکنند، خود مرتکب بیعدالتی شدهاند.
۵- هرچند عدالتگرایی باید صحیح و مشروع باشد، اما کمرنگ و متوقفسازی آن از روی تساهل و تسامح و یا مصلحتاندیشیهای بیمبنا قطعا جامعه اسلامی را با لطمات جبرانناپذیری روبهرو ساخته و خواهد ساخت. با این وصف من معتقدم که مرزبندی نکردن میان عدالتگرایان حقیقی و عدالتگرایان دروغین و مواجهه ناصواب با عدالتگرایان حقیقی، حتما بسترهای مساعد برای تقویت و تداوم عدالتگرایی در جامعه اسلامی را از میان خواهد برد. علاوهبر این، نباید از نظر دور داشت که اهالی ستم، نه از فریب عدالتگرایان و تبدیل آنها به خدمه خود خواهند گذشت و نه از تهدید و ارعاب عدالتگرایان حقیقی و خفه کردن صدای آنها در گلو ابایی خواهند داشت و این میدان، یک میدان مبارزه واقعی و البته پرهزینه است.
۶- من در کتاب «بازکاوی نظریه عدالت در تفکر اسلامی» به وضوح و با ذکر مصادیق روشن تشریح کردهام که جمهوری اسلامی درجهت درک و تحقق عدالت اجتماعی گامهای بلندی برداشته است، لکن فقدان درک عمیق از عدالت اجتماعی موردنظر اسلام، نداشتن ایده روشن برای پیادهسازی عدالت، بهعلاوه وجود برخی انحرافات فکری و عملی در برخی دولتها بهویژه دولتهای مولود دو جریان اصلاحطلب و تکنوکرات، سرجمع شرایطی را برای عدالت فراهم ساخته است که هیچیک از ما که از طرفداران سرسخت جمهوری اسلامی هستیم از آن راضی و خوشنود نیستیم و همواره از آن رنج میکشیم. با این حال، توجه به این نکته ضروری است که متهم ساختن کلیت نظام به بیعدالتی، نادیده گرفتن دشواریها و موانع حقیقی اجرای عدالت و مهمتر از همه، تلاش نظام برای جبران عقبماندگیهای خود در باب تحقق عدالت، نهتنها خود یک مواجهه ناعادلانه با جمهوری اسلامی است، بلکه ثمرهای جز ناامیدسازی مردم و کاهنده انگیزهها در میان مدیران انقلابی و دلسوز برای تحقق عدالت اجتماعی نخواهد داشت.
۷- نباید این واقعیت را نادیده گرفت که کسانی که تاکنون با همه توان در مسیر تقویت لیبرالیسم تلاش کردهاند و در مناصب گوناگون در دولتها، خود متهمان اصلی دور کردن کشور از مسیر عدالت اجتماعی و رواج اشرافیت هستند نسبتی با عدالتگرایی و به تبع آن، نسبتی با مرحوم حکیمی در این باب ندارند و جای تعجب است که نهتنها این افراد در نیمه دوم حیات مرحوم استاد حکیمی با ایشان مأنوس بودند بلکه تا الان سهم مهمی را در انتشار تجلیلنامههای رنگارنگ از مرحوم استاد حکیمی و عدالتگرایی ایشان داشتهاند که «تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل».
۸- در خلال بحثهایی که از سوی اینجانب درباره اندیشه و سلوک اجتماعی مرحوم حکیمی داشتیم، بعضی از من خواستند که در باب رابطه روحانیت و عدالتگرایی سخن بگویم. البته من مرحوم استاد حکیمی را در سلک روحانیت تعریف میکنم و لذا صحبت از استاد حکیمی را صحبت از طیفی از روحانیت قلمداد میکنم، اما برای اجابت به درخواست دوستان، در ادامه بر چند نکته تاکید میکنم:
اولا؛ در طول تاریخ معاصر ایران، بر خلاف جریان روشنفکری غربگرا، نهتنها بیشترین تلاش و مجاهدت برای مطالبه و تحقق عدالت از سوی علما و روحانیت صورت گرفته بلکه ملجأ و پناهگاه همیشگی مردم مظلوم ایران روحانیت بوده است. از مرحوم آیتاللهالعظمی میرزایشیرازی تا مرحوم طباطبایی، بهبهانی و آقانورالله اصفهانی، از شهید والامقام شیخفضلالله نوری تا شیهد مظلوم سیدحسن مدرس از مرحوم آیتالله ابوالقاسم کاشانی تا امام خمینی و.... موضوع عدالتگرایی در میان علما و روحانیت بهقدری حائز اهمیت بوده است که شمار کثیری از روحانیون مجاهد در این مسیر هتکحرمت، زندانی، شکنجه و یا به شهادت رسیدهاند.
ثانیا؛ در عین حال که در میان روحانیون میتوان از صدها مجاهد عظیمالشأن نام برد که در مسیر عدالت گامهای بلند و پرهزینهای برداشتهاند. روحانیانی نیز بودهاند که یا از سر ترس و محافظهکاری، یا از سر جذب در بدنه سازمان اشراف و آلوده شدن به خوی اشرافی، یا از سر رسوخ تفکرات مسمومی مانند تفکرات انجمن حجتیهای و...، پرچم عدالتخواهی را بر زمین نهادند و لکه ننگی را بر دامن خود و روحانیت در تاریخ بهجا گذاشتند.
ثالثا؛ در طول ۴۲ سالی که از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته، روحانیون عدالتگرا که برای تحقق عدالت سر از پا نشناخته و انواع رنجها و فشارها را در راه به جان خریدهاند کم نبوده و نیستند، لکن واقعیت این است که از دهه ۶۰ به بعد، شیوع یک ویروس خطرناک به نام مصلحتاندیشی در کنار میکروب قباحتزدایی از اشرافیگرایی، بخشی از روحانیون را از وظیفه حیاتی خود در باب عدالتگرایی دور ساخت. از سوی دیگر، برخی از روحانیونی نیز که از ویروس مصلحتاندیشی و اشرافیگری جان سالم به در برده بودند -که عدد آنها کم نبوده و نیست- دچار ویروس دیگری شدند که من نام آن را به ویروس بیمسئولیتی در قبال نظام و سرگرم شدن به امور خود میگذارم. یعنی عدهای تصور کردند که جامعه سرپرست دارد و خودش به تنهایی عدالت را محقق میکند! «فاذهب أنت و ربّک فقاتلا إنّا هاهُنا قاعدون»
رابعا؛ در کنار ویروسها و میکروبهایی که از آن نام بردم، نمیتوانم از پردهبرداری از ویروس دیگری به نام تفکر انجمن حجتیه که یکی از میوههای جریان اخباریگری است چشمپوشی کنم. هرچند این تفکر با هوشیاری امام راحل و رهبر بزرگوار انقلاب از شیوع گسترده در حوزهها و محافل دینی بازایستاد، لکن رسوخ آن در میان جمعی از روحانیون معمم یا مکلا چه در قم و مشهد و چه در سایر نقاط کشور قابل انکار نیست. این طیف که حتی بعضا در بیت برخی از علمای بزرگ نیز نفوذ عمیقی داشته و دارند، نه فقط عدالتگرایی را به حدیث خواندن درباره عدالت تقلیل دادهاند، بلکه علاوهبر متهمسازی نظام اسلامی به بیعدالتی، خود نیز از برداشتن گامی هرچند کوچک درجهت کمک به زعیم جامعه اسلامی بهمنظور تحقق عملی عدالت دریغ کرده و حتی دیگران را به خانهنشینی و بیتفاوتی در حوزه عمل ترغیب کردهاند.
خامسا؛ امروز به لطف الهی شاهد گسترش طیفهای عدالتگرا در میان روحانیون و طلاب در سراسر کشور هستیم. کسانی که نهتنها در قیام علمی، بلکه در قیام عملی نیز درحال بهدستگیری نقش پیشرو در جامعه اسلامی هستند. اگر این طیفها زودتر از این، جدیتر و صریحتر وارد میدان شده بودند و با غلبه بر ویروسهایی که از آن سخن به میان آمد، میدان عدالتگرایی را بهدست گرفته و وسعت میدادند، امروز شاهد ظهور برخی مفاسد بزرگ اقتصادی در کشور یا سرکشی برخی مدیران عدالتستیز در کشور نبودیم، اما مهم این است که این طیف امروز با هدایتها و بسترسازیهای رهبرمعظمانقلاب اسلامی به میدان آمده و از فرصت شکلگیری دولت، مجلس و قوهقضائیه انقلابی برای جبران عقبماندگی نیز استفاده میکنند.
۹- من در یادداشت پیشین، نکات مهمی را درباره مکتب تفکیک و عوارض سوء آن مطرح کردم که با استقبال خیلی از اساتید و محققان گرامی روبهرو شد و یکی از موسسات علمی نیز از حقیر مقالهای در این زمینه خواستند که قبول کردم. با این حال، لازم میدانم فعلا در تکمیل مطالب قبلی، چند مطلب جدید را در این باب اضافه کنم:
یکم. با آنکه مرحوم حکیمی در احیای مکتب تفکیک و طرح آن به زبان روز نقش غیرقابل انکاری دارد، اما جریان اخباریگری و حتی تفکیک، شعب گوناگونی دارد که نمیتوان از تفاوتهای جزئی این شعب با یکدیگر غافل بود.
دوم. بهرغم اینکه اصحاب امروزی مکتب تفکیک خود را مبرا از عقلستیزی دانسته و حمله خود را صرفا متوجه فلسفه و عرفان میکنند، لکن اولا. آنها قادر به تمایز بخشیدن میان تاریخ فلسفه و آرای فلاسفه و خود فلسفه به مثابه یک دستگاه فکری نیستند و هجمههای آنها عمدتا متوجه آرای برخی از فلاسفه است که برخی از فلاسفه نیز به آرای مزبور نقدهایی دارند. ثانیا؛ متاسفانه عمده اهالی تفکیک با آنکه بعضا سابقه کار در حوزه فلسفه نیز دارند، از فهم عمیق فلسفه اسلامی خصوصا فلسفه صدرایی عاجز بودهاند چه رسد به عرفان. ثالثا؛ اهالی این مکتب قادر به پاسخگویی به این پرسش مهم نیستند که با حذف فلسفه، چه دستگاه جدیدی را برای بهکارگیری روشمند عقل سراغ دارند و اگر سراغ دارند چرا تاکنون قادر به رونمایی از آن نشدهاند؟ این سوال اصلی من در این بحث است که خوشحال میشوم یکی از بزرگان مکتب تفکیک به آن پاسخ روشنی ارائه کند.
سوم. چرا جریان اخباریگری بهویژه مکتب تفکیک طی دهههای اخیر بهجز ناسزاگویی به اهالی فلسفه و عرفان که بسیاری از آنها جزء وزنههای شیعه محسوب میشوند، و به تبع آن، ایجاد اختلاف در میان شیعیان، هنری از خود حتی در دفاع موفق از دین در برابر سونامی شبهات و انواع هجمههای بیسابقهای که از سوی عالم غرب بهسمت دنیای اسلام و جامعه شیعی سرازیر شده نشان ندادهاند؟ چنانچه اهالی حکمت و فلسفه تا الان در این زمینه قیام عقلی نکرده بودند، معلوم نبود امروز چه بر سر فکر شیعی آمده بود.
چهارم. مسئول این همه سطحینگریها و برداشت و ترویج گسترده تفاسیر غلط و بعضا موهن از احادیث که نمیتواند ثمرهای جز کمرنگ شدن نقش عقل باشد، کیست و اهالی مکتب تفکیک چه پاسخی در برابر این همه انحرافات، کجرویها و سوءاستفادهها داشته و دارند؟
پنجم. البته اختلافافکنی اهالی تفکیک که به آن اشاره شد، صرفا محدود به شیعیان نمیشود و ایجاد شکاف میان شیعه و سنی و دامن زدن به تنشهای مذهبی (با تمرکز روی برخی روایات قابل تأمل) نیز یکی دیگر از کارنامههای -نه همه، ولی بخشی از- اهالی مکتب تفکیک است که زیانهای وارد شده به عالم اسلامی از ناحیه آن قابل محاسبه نیست.
ششم. روشن است که بحث ما درباره مکتب تفکیک صرفا منحصر به فلسفهستیزی آنان نمیشود و مساله دیگری که نباید از آن چشمپوشی کرد، نوع فقاهت و اجتهاد آنهاست. وقتی در فرآیند اجتهاد، قرآن نیز در برابر سنت به حاشیه رفت، به طریق اولی عقل نیز محلی از اعراب ندارد و میوه آن تولید فقهی است که نهایتا در حد مسالهگویی در حوزه فردی متوقف شده و هیچ امیدی برای کلاننگری، نظامسازی و به تبع آن جامعهسازی از آن نمیرود.
هفتم. خیلی از اهالی مکتب تفکیک از ابتدا به نهضت امام (ره) امید چندانی نداشتند و قدم موثری برای موفقیت آن برنداشتند و امروز هم خیلی از آنها به تداوم و موفقیت انقلاب اسلامی امیدی ندارند، لکن سوال مهم اینجاست که اگر قائل به خانهنشینی در دوران غیبت نیستند، برای ساختن جامعه اسلامی چه ایدهای تاکنون ارائه داده و یا قادر به ارائه آن هستند؟
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
توضیحات صفحه اندیشه
پیشتر هم در تبیین یا نقد آرای مرحوم علامه حکیمی، مطالب متعددی در این صفحه به چاپ رسیده است و منبعد نیز إنشاءالله این محل، عرصه عرضه نقدها و پاسخهای صاحبنظران -از نزدیکان و آشنایان ایشان یا منتقدان- خواهد بود تا بلکه جوانب آثار و آرای آن استاد فقید -و در عینحال ربط آن با تلقی عمومی یا با سیاست و مجاهدت و امثالهم- بیش از پیش وضوح یابد یا اقلا مخاطبانی چند را به مطالبی متوجه کند که توجه به متفکر از طریق، چون و چند با آثار و آرای او ممکن میگردد. بمنه و کرمه.
انتهای پیام/