گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ در بخش نخست این گفتگو درباره برخی از حرکتهای خودآگاهانه ایرانیان در عهد صفویه و افشاریه نکاتی بیان شد، اما مسئله مهم امتداد این خودآگاهیهای ایرانیان در عهد قاجار و در مواجهه با تمدن غرب است. از همین رو بخش دوم گفتگو با دکتر علیرضا ملایی توانی، استاد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی را به این مسئله اختصاص داده ایم.
تجدید ساختار آگاهی ایرانیان در مواجهه با مدرنیته
به عنوان سوال بعدی میخواستم اگر اجازه دهید از دوره مورد بحث گذر کرده و دنباله این فکر ایرانی و در حقیقت تاریخ آگاهی ایرانیان را در عهدی واکاوی کنیم که تمدن غرب به عنوان یک مشکل، معضل و در عین حال ظرفیت برای کشور ما جلوه گر شد. در این برهه نمود و جلوه این آگاهی ایرانیان به چه نحو بود؟ آیا طرحی که تاریخ نگاری روشنفکری با عنوان تاریخ بیداری ایرانیان طرح میکند را تبیین درستی از تاریخ میدانید؟ به این معنا که آیا جریانهایی که در صدد تجدید آگاهی ایرانیان بوده و طرحی هویتی داشتهاند، در این دوره در خواب غفلت بوده و با ضربه شست غرب، ما بیدار شدیم، از همین رو تاریخ دویست سال گذشته باید تاریخ بیداری باشد، و یا آنکه جریانهای فعال و حوزههای فکری که تقلای پیشرفت داشته اند در این برهه نیز حضور داشته و روشنفکری تنها جریان ترقی خواه این دوره نیست؟
ملائی: من این پرسش را به گونه دیگری پاسخ میدهم به این دلیل که این پرسش تا حدی با دو سوال قبلی تفاوتهای اساسی دارد. مسئلهای که در این زمان و در مواجهه ایران با غرب رخ داد به طور کلی متفاوت با دو بحرانی بود که متفکران ایرانی پیشتر درباره آن سخن گفته بودند. مواجهه ما با تمدن غرب یکی از گستردهترین و یکی از بزرگترین بحرانها و چالشهای تاریخی - تمدنی بود که ایرانیان پس از سقوط ساسانی با آن مواجه شدند. یعنی هیچ رخداد دیگری، حتی حمله مغول و یا همه تهاجمات پیشین و بعدی قادر نبودند در چنین سطحی همه ارکان جامعه ایران را درگیر کنند.
به عبارت دیگر اگر در آن زمان نخبگان ایرانی، ایران را در سطح کشورهای منطقه میدیدند، امروز و در مواجهه با بحران مدرنیته، ایران باید خود را در یک وضعیت جهانی ببیند و با توجه به این بحران موقعیت خودش را تعریف کند. زیرا ناگزیر بود در این فضای پیچیده کنشگری کند در حالی که ابزار، امکانات، توانمندیها و ظرفیتهای لازم برای چنین مواجههای را در اختیار نداشت. یعنی ایرانیان زمانی با تمدن غرب به طور مستقیم برخورد کردند که تمدن جدید غرب تا حد زیادی تکامل پیدا کرده و به مراحلی از رشد و بلوغ رسیده بود که نه امکان غلبه بر آن برای ما وجود داشت و نه امکان جبران عقب ماندگیها و پر کردن شکافی که میان جامعه ایران و غرب به وجود آمده بود. اگر ما سه سده پیش از آن یعنی در دوره صفویه همراه با نوسازیهای غربی و رنسانس اروپایی، تلاشهایی را آغاز میکردیم شاید میتوانستیم این شکافها را پر کنیم، اما اکنون در یک شکاف گسترده تاریخی و تمدنی گرفتار شده بودیم که پر کردن، جبران عقب افتادگی و رساندن ایران به سطح تمدن غرب ممکن نبود.
نکته مهم این است که جامعه ایران همچنان که رویاروی تمدن جدید و مدرنیته غربی قرار میگرفت، هر بخشی از جامعه ایران متناسب با ظرفیتهای فکری و فرهنگی خود شناختی از این تمدن جدید پیدا میکرد، به همان نسبت به عمق عقب ماندگیها و به عمق فاصله ایران با تمدن جدید پی میبرد و طبیعی است که این آشنایی نخستین بار توسط نخبگان سیاسی صورت گرفت یعنی از سوی دیوانسالاران دستگاه حاکمه، آنهم نه دستگاه حاکمه در تهران بلکه دستگاه حاکمه در تبریز یعنی عباس میرزا و قائم مقامها که این فاصله را حس کردند و متوجه شدند که ما در یک دوره تاریخی عقب تری در نسبت با غرب قرار گرفته ایم. آنها هم تازه در برخورد با روسیه متوجه چنین شکافی شدند. بعدها که سفرنامه نویسان، نمایندگان، سفیران و دانشجویان ایرانی به اروپا رفتند- به ویژه به انگلستان- عمق این شکافها را بیشتر و بیشتر دریافتند. پس این مواجهه ما با تمدن غرب چند لایه شد و از سطح یک سری نخبگان فکری که در جنبش تجدید ادبی و اتحاد اسلامی که در دوره نادرشاه مطرح شد به مراتب عمیقتر و وسیعتر بود.
پس هرچه ما به جلوتر میرفتیم، افزون بر نخبگان سیاسی که بعدها از آنها با عنوان اصلاح طلبان یاد میکنیم، روشنفکرانی ظهور کردند که به دلیل تجربه زیستن در غرب، روایتی از تمدن را طرح نمودند. آنها سخنگویان تحول جامعه ایران بودند، هم ناقد وضع موجود و هم ترسیم کننده وضع مطلوبی که در غرب تجربه نموده بودند. این آشناییها بین نخبگان سیاسی حاکم و نوگرایانی همچون عباس میرزا، قائم مقام ها، امیر کبیر و... که در رأس حکومت قرار داشتند در یک سطح و در یک مسیر خاص پیش رفت و در سطح دیگر توسط روشنفکرانی که اگر در دستگاه حاکمه بودند نقشی تعیینگر نداشتند و یا برخی نیز خارج از دستگاه سیاسی به سر میبردند، همچون ملکم خان و میرزا آقا خان کرمانی، مراغهای، مستشارالدوله و... که در سطح دیگری پیش رفت.
بعد از آنها این خودآگاهی به تدریج توسط بازرگانان ایجاد شد. هنگامی که اقتصاد سنتی ایران در مواجهه با نظام جهانی به سمت یک فروپاشی درونی پیش رفت، کالاهای صنعتی تولید شده غرب با کیفیت بالاتر و با مرغوبیت بیشتری وارد ایران شد و برخی کسب و کارها را تعطیل کرد، طیفی از بازرگانان ایرانی رشد کردند و به دنبال آن که هم مواد خام را صادر کرده و هم کالاهای اروپایی را وارد میکردند به شخصیتهای با تجربه و جهان دیدهای تبدیل شدند. این دسته با فرصتها و مزیتهایی که سرمایه همقطارانشان در اروپا داشتند متوجه بودند که در ایران حداقل برای رشد سرمایه، به قانون و امنیت نیاز است. به همین دلیل آنها هم خواهان تغییر وضع موجود شدند. از همین رو نقش مهمی در تحولات ایران و به ویژه در انقلاب مشروطه ایفا کردند، چراکه از یک طرف تأمین کنندۀ منابع مالی و آثار انتشار یافته روشنفکران و همچنین روزنامههایی بودند که در خارج از ایران منتشر میشد و همچنین به دلیل شبکه گستردهای که در داخل داشتند، این روزنامهها را در داخل ایران توزیع میکردند؛ بنابراین طیف عظیمی از جامعه ایران را در معرض آگاهیهای جدید قرار دادند.
این بازرگانان از یک سو با روشنفکران در ارتباط بودند و از یک سو تجربه زیستن در غرب را داشتند و مزایای حاکمیت قانون را از نزدیک دیده بودند و در سطح دیگری اینها با روحانیون به ویژه با مراجع شیعه پیوند عمیقتری داشتند. مقام مرجعیت و سلسله مراتب قدرت روحانیت و نیز نفوذ اجتماعی آنها در بدنۀ جامعۀ ایران و نیز به منابع مالی مستقلش از حکومت به آنها قدرت بیمانندی بخشیده بود. بازرگانان تنها کسانی بودند که میتوانستند با روحانیت همزبانی و همراهی کنند. چراکه از یک سو تأمین کننده منابع مالی آنها بودند به واسطه وجوهاتی که پرداخت میکردند و از دیگر سو، به واسطه اعتماد متقابلی که بین آنها وجود داشت میتوانستند آرمانهای روشنفکران و همچنین تصویر زیبایی که از تمدن غرب در ذهن و ضمیر آنها نشسته بود را به روحانیون منتقل کنند و به این ترتیب یک ائتلاف سه گانهای بین روشنفکران، بازرگانان و بخشی از روحانیون شکل گرفت که هسته اولیه این خودآگاهی تاریخی و حرکت به سوی انقلاب مشروطه بود.
این ائتلاف از چنان قدرتی برخوردار بود که حتی میتوانست بخشی از نخبگان سیاسی اصلاح گر را با حمایت خود به قدرت برساند و جریان نوسازی را هدایت کند حکومت هم برای پیشبرد امور خود ناچار به آن تن میداد، در نهایت، این جریان هم ائتلاف انقلابی و هم آگاهی از وضع ناخوشایند موجود را توسعه میبخشید.
در همین بستر است که بخشی از روحانیون نواندیش ظهور کردند و تحت تأثیر گفتمان روشنفکری و مدرنیته غربی خواهان بازنگری در بسیاری از رفتارها، باورها و نگرشهای دینی موجود شدند که در جامعه ایران آن روز رواج داشت. برخی از این ایدهها را سید جمال الدین اسدآبادی در پیوند نزدیک با روشنفکران و روزنامه نگاران و به طور مشخص در روزنامه قانون در اروپا دنبال میکرد و طیفهای دیگری در داخل همچون نجم آبادی، طباطبائی به هم پیوند میدادند و جریانی بزرگ را ایجاد میکردند.
به گمان من همه نیروهای اجتماعی که از آن یاد کردیم به سطحی از خودآگاهی دست پیدا کرده بودند و همه اینها متوجه بودند که جامعه ایران دستخوش بحرانهای مهم و پیچیدهای شده که حکومت قاجار به تنهایی قادر به حل آنها و غلبه بر این مشکلات نیست و برای رهایی از مشکلات باید راههای مشارکت در حاکمیت را باز کرد و حکومت قانون را تحقق بخشید؛ بنابراین این آگاهی و خود آگاهی نسبت به تمدن غرب خیلی پیچیدهتر است از دو وضعیت پیشین که من درباره آن سخن گفتم. همچنان که مدرنیته در درون ایران بسط و انکشاف تاریخی پیدا میکرد، آثار و تبعات خود را در سطح اقتصادی، اجتماعی، در آموزشهای جدید و... بروز میداد، آن آگاهی و خودآگاهی و پی بردن به بحران و وضعیت بحرانی کشور توسط طیفهای مختلف کشور فهم میشد و روشنفکران طبیعتا یکی از آن جریانها بود که هم آشنایی آنها از تمدن غرب عمیقتر بوده و هم قادر بودند از جامعه خود فاصله معرفتی و انتقادی بگیرند و نقادانهتر دربارۀ مسائل جامعه خود بیاندیشند. این در حالی است که روحانیت برغم قدرت بی همتای خود به تنهایی نمیتوانست اینگونه همه چیز را مورد پرسش قرار دهد و به انتقاد بکشد.
خودآگاهی تاریخی و کمال گرایی دینی
به عنوان سوال آخر قصد داشتم پیرامون همین جمله أخیر شما که فرمودید «آن آگاهی و خود آگاهی نسبت به مشکلات کشور توسط طیفهای مختلف طرح شد» پرسشی را طرح کنم. شما از یک خودآگاهی تاریخی که توسط چند جریان اجتماعی، یعنی روشنفکری، تجار، لایههایی از روحانیت و جریانهایی در دربار در مواجهه با مدرنیته غربی اشاره کردید. اما گذشته از این جریانها که ذکر کردید، آیا ما شاهد حضور و بروز جریانهای اصیل اجتماعی و دینی دیگری نیستیم که با سطحی از خودآگاهی دینی و ملی، اقدام به کنش گری کرده و تلاشی دارند برای رفع معضل عقب ماندگی ما؟ برای نمونه ما جریان آقا نجفی اصفهانی و برادرشان در اصفهان را داریم که برای کاهش فاصله با غرب، شرکت اسلامیه را راه اندازی میکنند و یا خود حسن رشدیه، بنیان گذار مدارس نوین در ایران، یک طلبه تبریزی بود که با پول مراجع وقت تبریز، به سفر خارجه میرود تا مدارس جدید را بنیان بگذارد، اما هنگام بازگشت پس از آنکه علما متوجه عضویت او در سازمانهای فراماسون شدند مدارس وی را تخریب نمودند، اما همه اینها دلالت بر آن دارد که در میان نیروهای اصیل دینی جامعه، سطحی از خودآگاهی مذکور وجود دارد. نکته قابل توجه این جریان اتفاقا شاید آن باشد که تکامل کشور را در امتداد تاریخ آن مطرح میکند، تاریخ در نزد اینها تاریخ امتداد است، بر خلاف روشنفکری ما که تاریخ در نزد وی تاریخ انفصال بوده و همانگونه که فرمودید، به علت فاصله معرفتی او از جامعه، تیغی که در نقد سنت میکشد قدری فارغ دلانه است. ویژگی جدی تکامل گرایی دینی آن است که امتداد جامعه را در دنباله تجدد دنبال نمیکند، اما در عین حال درک عقب ماندگی و تلاش برای پیشرفت دارد. من این نکته را مخصوصا اینجا طرح نمودم که به عنوان محور آخر پیرامون آن به بحث بپردازید چراکه این جریان ترقی خواه جامعه در تاریخ نگاری ما مغفول واقع شده است گویی که جریانهای اصیل دینی در جامعه، همگی ضد پیشرفت و بسته عمل مینموده اند.
ملائی: اینجا شاید یک اختلاف دیدگاههایی دربارۀ جریانهای اصیل مذهبی و دینی با یکدیگر داریم. به همین دلیل ابتدا باید منظور از جریانهای اصیل دینی مشخص شود. اگر منظور شما مرجعیت شیعه است خب در میان مرجعیت شیعه طیفهای گوناگون فکری وجود داشته و چنانچه خود شما هم میدانید و ما هم خوانده ایم و تدریس کرده ایم برخی از آنها هوادار مشروطه شده و به پشتیبانی از مشروطه خواهان برخاستند و در توسعه ایران با استفاده از سبک و تجربه کشورهای پیشرفتهتر –بر بنیاد آگاهیهایی که با واسطه به دست آورده بودند- دفاع میکردند. اما بخش دیگری از مراجع هم بودند که با این موضوع مخالف بوده و جمع سومی هم داشتیم که کاملاً بیتفاوت بودند. یعنی برای آنها به هیچ وجه تمدن غرب و مدرنیته موضوعیت نداشت، اما همه آنها ممکن بود در استفاده از ابزارهای صنعتی جدید، دفاع از آنها، استفاده و یا اخذ آنها هم داستان شوند؛ بنابراین مشکلی که در اینجا باید به آن توجه کرد، خصوصا از منظری که من مسئله را طرح کرده و به آن پاسخ دادم آن است که شما وقتی از توسعه، عقب ماندگی، پیشرفت، رهایی کشور، مبارزه با خودکامگی، مبارزه با ناکارآمدی و تغییرات سخن میگویید زمانی این بحثها معنا مییابد که بتوانید کشور خود را با یک وضعیت و یک کشور دیگر مقایسه کنید. این مقایسه هست که شما را متوجه عقب ماندگی، متوجه شکافها و متوجه بحرانها خواهد کرد؛ بنابراین باور من آن است که همه جریانهایی که به پیشرفت ایران، به اصلاح ایران، به رهایی ایران از وضعیت حکومت خودکامه قاجار میاندیشیدند، میبایست چشم به کشورهای پیشرفته تری داشته باشند. در میان کشورهای مسلمان تنها کشور مسلمان عثمانی بود که در برخی از حوزهها، پیشرفتهتر از ما عمل کرده و بخشی از علما آگاهیهای باواسطه و بیواسطه از آن داشتند.
به رغم اینکه جامعه عثمانی به اصلاحات عمیق تری در قیاس با جامعه ایران تن داده بود، اما در مشروطه خواهی و در تغییر ساخت سیاسی، ایرانیان جلوتر از عثمانیها عمل کردند؛ بنابراین پاسخ من به پرسش شما آن است که هر جریان اصیل و نواندیشی که میخواهد به پیشرفت ایران بیاندیشد، ناچار از مقایسه وضع خود با یک کشور پیشرفته تر، آبادتر، صنعتیتر و ... است و نمیتواند صرفاً تاریخی و در امتداد گذشته تاریخی- تمدنی ایران بیاندیشد و از اوضاع جهان مترقی بیخبر باشد و یا کشور خود را با یک کشور عقب ماندهتر مقایسه کند و به این خودآگاهی برسد. بخشی از علما آگاهیهای باواسطهای از دنیا داشتند و برخی نیز مانند سید جمال شناخت و آگاهی بی واسطه داشتند، یعنی در مهد تمدن غرب زیسته بودند. نمونههایی که شما یاد کردید به نظرم آگاهیهای با واسطه و گاه محدودی داشتند. بنابراین، همۀ جریانهایی از روحانیت اصیل که فارغ از آنچه که در تمدن غرب میگذشته، به اصلاح ایران میاندیشیدند، نهایتا آنچه که از ایده آنان بیرون میآید گسترش یک نوع عدالتخواهی سنتی و دفاع از گسترش نقش روحانیت در قدرت است. اما آنها چهارچوب و مدلی برای تحقق طرح خود نداشتند. به عبارت دیگر من صحبت پیشین را اینگونه بازگو میکنم که نیروهای اصیل دینی به تعبیر شما، آنهایی که درد و دغدغه کشور را داشتند و برای آبادانی ایران میاندیشیدند، مجبور بودند یکی از دو راه زیر را در پیش بگیرند: نخست، یا بر اساس الگوها و مدلهایی که روشنفکران و همه آگاهانی که درکی روشن از غرب داشتند طرح میکردند پیش بروند و بر بنیاد آموزههای دینی تفسیری تازه از آنها ارائه نمایند تا با آرمانهای دینی منطبق گردند، به گونهای که تعارضی میان آن خواستها و آرمانها با آموزههای دینی پیش نیاید؛ بنابراین سطحی از روحانیت ما اینگونه میاندیشید. اما راه دوم آن است که توسط بخش دیگری از روحانیت پیموده شد. این دسته وقتی با تمدن غرب آشنا شدند و احساس کردند یک تعارض ماهوی و بنیانی میان مدرنیته غربی و آموزههای دینی و واقعیتهای جامعه وجود دارد به انکار آن دست زدند. این نیروهایی که انکار میکردند و نمیخواستند به تغییرات مهم ساختاری در جامعه تن دهند، دارای یک نوع خودآگاهی بسته، یک نوع خودآگاهی محدود و محلی بودند. اینها نمیتوانستند در شعاع جهانی بیاندیشند و ایران را در یک موقعیت جهانی تصور کنند. آنها نهایتا در یک موقعیت محلی و بر اساس یک سری نگرانیهایی که ممکن بود مدرنیته غربی در سنتهای جاری جامعه ایران ایجاد کند دست به کنش گری میزدند؛ بنابراین این خود آگاهی محدود، بسته و محلی را هرچند در امتداد تاریخ داخلی ایران بنگریم من هرگز نمیتوانم با آن خودآگاهیهای عمیقی که از آنها سخن گفتم مقایسه کنم که ناشی از یک دریافت تاریخی و تمدنی در گسترۀ جهانی و در موقعیت ایران است. یعنی مبتنی است بر یک شناختی از نقش ایران و کارکردی است که باید در آینده و در جهان ایفا کند. طبیعتا اگر شما تمدن غرب و مدرنیته غربی را نادیده بگیرید یا باید خودتان الگو و مدلی برای پیشرفت کشور در غیاب مدرنیته عرضه کنید و آن را تئوریزه کرده و درباره آن نظریه پردازی کرده باشید و این الگو هم قابلیت اجرا شدن داشته باشد، یا آنچه که طرح ریزی شده را پذیرفته و با آموزههای دینی سازگار کنید.
به نظر میآید آن اقدامات محدودی که برخی از علما انجام میدادند، مانند تحریم کالاهای غربی و تلاشهای محدود در پیوند با بازرگانان برای جلوگیری از فروپاشی اقتصادی کشور نمیتوانست با کامیابی همراه شود، زیرا حرکت قهری مدرنیته غربی، انقلاب صنعتی و رشد شتابان تکنولوژی و صنایع غرب، خواه ناخواه اقتصاد کشور را فرومی پاشاند. هر اقدامی برای نجات کشور بدون سهیم شدن در مدرنیته و بدون داشتن مدلی و برنامهای اندیشیده برای توسعه کشور محکوم به شکست بود و به نحو اجتناب ناپذیری همه مشاغل سنتی و حرفههای قدیمی ایران را از میان میبرد. چنانکه حتی بازرگانانی که به آن تن دادند و با روحانیان همراه شدند نهایتا نتوانستند یک مقاومت ملی گسترده را شکل دهند. علت این شکست هم به نظرم باز میگردد به عدم خودآگاهی و ناآگاهی از بحران و عدم شناخت از واقعیتهایی که در جهان غرب رخ داده و یا در حال رخ دادن بود و آن انکشاف تاریخی مدرنیته بود که نهایتا طومار کشورهای سنتی را در هم میپیچید و همۀ آنها را به سمت تغییرات عمیق ساختاری پیش میبرد.
/انتهای پیام/
روحالله متفکرآزاد نماینده تبریز گفت: نیروی انتظامی این غائله را یکباره تمام کند.
آقای متفکرآزاد،
نیروهای انتظامی تظاهرکنندگان را اعضای خانواده ی خودشان میدانند و فقط فرامینی را اجرا میکنند که بر اساس قانون اساسی باشد.
آنان که سوار اسب گلگون شدهاند، از مکمن ارتجاع بیرون شدهاند.
با آنکه گرو برده به قانونشکنی، امروز نمایندهی قانون شدهاند.
سرور گرامی،
تنها راه نجات میهن اتحاد ماست که همصدا جمهوری اسلامی را تشویق به انجام دو فوریت نماییم:
1- قطع دشمنی با آمریکا برای دفع تهدیدات خارجی.
2- به رسمیت شناختن حق آزادی بیان مصوب قانون اساسی جهت حل مشکلات داخلی.
با تشکر از توجه شما.