شناخت اسلام بدون آگاهی از شخصیت پیامبر (ص) و سرگذشت، رفتار و منش ایشان امکان‌پذیر نیست. در این راستا مهمترین عاملی که می‌تواند به بازنمایی چهره پیامبر اسلام (ص) کمک کند آثاری است که با رویکرد سیره‌نویسی پیامبر (ص) در طی قرون متمادی نگارش یافته است.

به گزارش«سدید»؛ استاد تاریخ اسلام ضمن اشاره به اینکه سیره‌نویسی پیامبر (ص) مبتنی بر طرح کلی است که ابن‌اسحاق برای نخستین‌بار پی‌ریزی کرد، گفت: به طور کلی در سیره ابن اسحاق و ابن هشام و سیره‌نویسی به این سبک، پیامبر اکرم (ص) بنیان‌گذار خلافت است نه بنیان‌گذار یک دین یعنی تصویری که از پیامبر (ص) ارائه کرده‌اند تصویر کسی است که یک سلسله‌ای را بنیان گذاشته است.

شناخت اسلام بدون آگاهی از شخصیت پیامبر (ص) و سرگذشت، رفتار و منش ایشان امکان‌پذیر نیست. در این راستا مهمترین عاملی که می‌تواند به بازنمایی چهره پیامبر اسلام (ص) کمک کند آثاری است که با رویکرد سیره‌نویسی پیامبر (ص) در طی قرون متمادی نگارش یافته است.

برای آشنایی بیشتر با نقطه آغاز و سیر تحول سیره‌نویسی با علی بهرامیان؛ استاد تاریخ اسلام و معاون علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی هم‌صحبت شدیم که بخش اول این گفتگو را در ادامه می‌خوانید.

مسئله سیره‌نویسی از چه زمانی آغاز شد، با چه انگیزه‌ای آغاز شد و مسلمانان در سیره‌نویسی از چه الگویی تبعیت می‌کردند؟ آیا سابقه‌ای از این گونه نگارش در میان جامعه عربستان وجود داشته است یا خیر؟

یکی از موضوعات اساسی و مهم در قضیه تاریخ‌نگاری دوره اسلامی که با پیامبر اکرم (ص) شروع می‌شود و با خلافت ادامه پیدا می‌کند و قسمت عمده تاریخ ایران قبل از اسلام و بعد از اسلام به آن مربوط است سیره‌نویسی است. ما دو رویکرد در سیره‌نویسی داشتیم. از آنجایی که در قرآن کریم دستوری خطاب به مسلمین آمده است که «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه»، اعمال و گفتار پیامبر اکرم (ص) و در درجه بعدی صحابه، منبع شرع شمرده می‌شد به این معنی که هر کاری پیامبر اکرم (ص) کرده بود منبع حلال و حرام بود و چیز‌هایی که در سیره شخصی ایشان بوده مثل اخلاق و رفتار، به دلیل همان دستور کلی مورد توجه مسلمانان بود. از این رو اهتمام به اینکه پیامبر اکرم (ص) چکار می‌کردند و چه زندگی داشتند یک مسئله قابل توجهی برای مسلمان‌ها بود. این رویکرد اول در سیره‌نگاری است که رویکرد مبتنی بر حلال و حرام است.

رویکرد دوم مبتنی بر سرگذشت است یعنی زندگی ایشان به چه ترتیبی بوده است. در این رویکرد زمینه تاریخ‌نگاری غالب است تا اینکه بخواهند سیره آن حضرت را ذکر کنند، یعنی بحثی از حلال و حرام نمی‌شود. البته این دو رویکرد خالی از دردسر‌ها و گرفتاری‌ها نبوده است به دلیل اینکه قسمت مربوط به حلال و حرام در یک نظامی رشد کرد که مربوط به اصحاب حدیث بود و در آن موازین و معیار‌هایی وجود داشت که سنجیده شود آیا آن اعمال و رفتاری که به پیامبر (ص) نسبت داده می‌شود مورد وثوق هست یا نیست؛ آیا آن چیزی که نقل می‌شود عین چیزی است که راوی از پیامبر (ص) دیده یا شنیده یا چیزی از خودش اضافه می‌کند. خود وثاقت صحابی یک مسئله است. البته صحابه از نظر اهل سنت در ابلاغ اخبار پیامبر (ص) یک حالت شبیه به عصمت دارند. از اصحاب گذشته، تابعین و اتباع تابعین در نقل سیره پیامبر (ص) و گفتار ایشان چقدر موثق هستند و آیا می‌شود به آن‌ها اعتماد کرد؟ این یک قسمت قضیه بود.

خارج از این چارچوب یک اتفاقی افتاد و کسانی که لزوما به عنوان اصحاب حدیث شناخته نمی‌شدند و در سلک فقها و اصحاب حدیث نبودند شروع کردند به گردآوری سرگذشت پیامبر اکرم (ص) از منابع متعدد. در رأس همه آن‌ها شخصی است به نام محمد بن اسحاق بن یسار مطلبی که در نیمه قرن دوم درگذشته است و دو دولت بنی امیه و بنی عباس را درک کرده است. بر اساس نشانه‌هایی که در دست داریم او شروع کرد به فعالیت گسترده در مدینه و ملاقات با تابعین و اطلاعات آن‌ها را گردآوری کرد و یک کتاب مفصلی در زمینه پیامبر (ص) نوشت که اول به نام سیره معروف نبود، ولی بعدا نام سیره بر آن گذاشتند.

ما می‌دانیم محمد بن یعقوب یسار مطلبی، منشا عربی نداشته یعنی عرب‌تبار نیست و اجدادش در سرزمین‌های عربی زندگی نمی‌کردند. وقتی که خالد بن ولید در زمان ابوبکر به عین التمر حمله کرد یسار در یک محل مذهبی مسیحی مشغول سرود خواندن بود که مورد حمله واقع شد و در اثر آن، یسار اسیر شد و او را به مدینه بردند و در مدینه از موالی قریش شد و از طریق ولاء به خاندان پیامبر (ص) متصل شد؛ بنابراین ابن اسحاق تبار عربی و اسلامی نداشت، ولی در مدینه به دنیا آمد و کوشش بسیار گسترده به کار برد برای گردآوری چیز‌هایی که منسوب به پیامبر (ص) بود. چون کتاب او به صورت مستقیم به دست ما نرسیده اگر جرح و تعدیلی در روایت‌های خودش می‌کرده که احتمالا می‌کرده الآن از کتابش پیدا نیست.

یکی از چیز‌هایی که درباره او اتفاق افتاد این است؛ از زمان حیاتش به او به عنوان یک شخص مطعون نگاه شد یعنی آدم خیلی موثقی نبود، هم از نظر شخصی و هم از نظر اخبار و روایاتی که جمع کرده بود و هم از نظر روشی که به کار برده بود که با روش اصحاب حدیث نمی‌خواند. به هر حال او به اندازه کافی در این زمینه اعتبار کسب کرده بود و کتابی تدوین کرده بود. ادله به اندازه کافی هست که او این کتاب را نوشته بود و آن را در شهر‌های بزرگی مثل مدینه، مصر و ری و کوفه و بعد‌ها در بغداد به تلامیذ خودش القا کرده بود.

به هر حال در این شکی نیست او کتابی در این زمینه داشته و موقعی که خلافت به منصور عباسی رسید ابن سحاق به اندازه کافی شهرت در این زمینه کسب کرده بود؛ لذا منصور او را خواست و پسرش مهدی را نشان داد و گفت کتابی برای او بنویس و از اول خلقت تا امروز را برایش بیان کن. او روایت‌هایی که غالبا اسرائیلیات بود جمع کرد و کتاب مفصلی تهیه کرد و نزد منصور برد. منصور گفت عمر یک آدم برای خواندن این کتاب کافی نیست، این را مختصر کن. ابن اسحاق هم آن را مختصر کرد و آن کتاب را در خزانه منصور گذاشتند.

تا اینجا می‌شود فهمید گرچه ابن اسحاق تحت طعن اصحاب حدیث بود، ولی چون دست حکومت و دولت پشت سرش بود کتابش خیلی رواج پیدا کرد و در شهر‌های مختلف خوانده شد و بعدا طبقات مورخین مطالب آن را در آثار خودشان نوشتند.

اصحاب حدیث دیدند این کتاب به اندازه کافی شهرت کسب کرده و دارد نقل می‌شود و نمی‌شود جلوی آن را گرفت لذا سعی کردند چیز‌هایی که در آن کتاب نمی‌پسندند حذف کنند و آن را تهذیب کنند و روایت خودشان را ارائه کنند. بعد از ابن اسحاق شخصی به نام ابن هشام که در مصر بود و به ادب شناخته می‌شد این کتاب را مختصر کرد و چیز‌هایی که اصحاب حدیث نمی‌پسندیدند حذف کرد و یک روایت‌هایی هم خودش افزود و کتاب جدیدی ترتیب داد که به نام سیره ابن هشام مشهور است. در واقع کتاب سیره ابن هشام اساسش برگرفته از کتاب سیره ابن اسحاق است به اضافه چند درصدی که خودش از روایت‌های گوناگون تهیه کرده است.

از آن به بعد در تاریخ‌نگاری دوره اسلامی سیره‌نویسی پیامبر (ص) مطابق همان طرح ابن اسحاق پیش رفت. اینکه طرح ابن اسحاق الگویی داشته یا نداشته طبیعتا داشته، ولی تشخیص آن دشوار است. شاید او از الگو‌های متعددی استفاده کرده و این کتاب را ترتیب داده است.

غیر از ابن اسحاق مورخان دیگری هم بودند که در این زمینه کوشش‌هایی کردند. باید از واقدی در این زمینه نام برد که گرچه از میراث ابن اسحاق استفاده کرد، ولی خودش تحقیقات محلی گسترده کرد و کتاب مفصلی در طبقات داشت که آن را شاگردش محمد بن سعد در کتاب الطبقات الکبیر گنجانده است.

اجمالا روایت‌های برجای مانده از دوره پیامبر (ص) یعنی روایت‌هایی که گفته می‌شود دارد شرح حال پیامبر (ص) را می‌گوید، تحت تاثیر عوامل مختلف از جمله عامل سیاسی بوده است و آن چیزی که به عنوان سیره پیامبر (ص) در دست داریم عمده‌اش میراث ابن اسحاق و ابن هشام و واقدی و ابن سعد است و البته مقداری از احادیثی که در صحاح است و شامل کلیات است و در فرهنگ شیعی هم روایت‌هایی از ائمه رسیده که بیانگر سیره پیامبر (ص) است، ولی در روایات شیعه هم سیره ابن اسحاق زیاد مورد توجه واقع شده و به آن ارجاع داده شده است. بالجمله همین الآن کسی بخواهد سیره پیامبر (ص) بنویسد تا حد زیادی بر اساس همان طرح اولیه حرکت می‌کند و فصل‌بندی و تدوین او ثابت مانده و بر ذهن ما چیره شده است لذا همین الآن هم بخواهیم سیره بنویسم بر اساس همان طرح پیش می‌رویم.

 شما اشاره کردید تصویری که امروز از پیامبر (ص) در ذهن داریم بر اساس همان طرحی است که ابن اسحاق ترسیم کرده است. از سوی دیگر فرمودید شیوه ابن اسحاق مورد طعن بوده است. شاید نوعی تناقض ایجاد شود که چطور شیوه و وثاقت کسی که مورد طعن بوده است بعد‌ها به روایت رسمی تبدیل می‌شود. ضمنا خوب است به این نکته هم اشاره کنید که آیا ابن اسحاق مسلمان بوده است و به کدام مذهب تعلق داشته است؟

بله، ابن اسحاق خودش مسلمان بوده است ویکسری از روایت‌هایش از عهد پیامبر (ص) از جدش یسار است. آن موقع هنوز این مذاهب به وجود نیامده بود که او پیرو یکی از آن‌ها باشد.

ببینید؛ یک مقدار از نقد اصحاب حدیث بر او جنبه شخصی و یک مقدار جنبه عمومی داشت که این‌ها به هم مربوط بود و بر هم تاثیر می‌گذاشت. جنبه شخصی‌اش این بود که سلوکش سلوک عالمانه‌ای نبود و اهل برخی منهیات بود یعنی اموری که از یک آدمی در آن سطح انتظار نمی‌رفت و خلاف شأن اجتماعی او بود. مثلا گفته می‌شد او از کسانی نقل می‌کند که نمی‌توانسته آن‌ها را درک کند. مثلا از یکی از زنان آل زبیر به نام فاطمه روایت نقل می‌کند در حالی که شوهر آن خانم گفته است زن من از خانه بیرون نمی‌رود، پس چطور ابن اسحاق توانسته از زن من روایت استماع کند. اگر شما کتب رجالی را نگاه کنید ابن اسحاق در دو طیف تعریف بسیار زیاد و طعن بسیار زیاد واقع شده است. حتی برخی تعبیر امیرالمومنین برای او به کار بردند و ازآن طرف برخی او را کذاب نامیدند.

عرض کردم یک مقدار از این انتقادات به رفتار‌های شخصی او برمی‌گردد مثلا گفته می‌شد محاکم مدینه او را نهی کرده بودند در آخر مسجد بنشیند، چون ظاهرا نزدیک قسمت زنانه می‌نشسته. به هر ترتیب یک کار‌هایی می‌کرد که با شان اجتماعی او تناسب نداشت. ممکن است این‌ها را برای طعن بر او ساخته باشند. قسمت دوم انتقادات که برای اهل حدیث مهم بود این است آیا این کسانی که او از آن‌ها روایت نقل می‌کند به اندازه کافی تقوا و صلاحیت دارند یا خیر؟ به عنوان مثال کتاب سیره ابن اسحاق پر از شعر بوده است. یکی از نقد‌هایی که بر او می‌شود این است چرا شعر در این کتاب زیاد است و همه مشغول شعر گفتن هستند و حتی از افراد عادی شعر‌های بسیار بلند نقل شده است. گفته می‌شود افرادی بودند شعر جعلی می‌ساختند و از او خواهش می‌کردند این‌ها را در سیره بگذار. در مجموع برای اصحاب حدیث قابل قبول نبود که چنین شخصی سیره پیامبر (ص) نقل کند و مورد توجه قرار بگیرد.

ابن هشام در آغاز کتابش می‌گوید من این کتاب را از روی سیره ابن اسحاق ترتیب دادم و این چیز‌ها را نیاوردم مثل چیز‌هایی که در قرآن شاهدی برایش نیست یا برای شخصیت پیامبر (ص) شنیع شمرده می‌شود. اصحاب حدیث همه نیروی خود را برای تایید ابن هشام گذاشتند و خیلی تقدس برایش قائل شدند و حتی وزیر مغربی در قرن چهارم کتاب او را مثل قرآن به سی پاره تقسیم کرده بود تا افراد هر شب یک پاره از آن را بخوانند و صحبت این بود اگر بر مریض بخوانند شفا می‌دهد. در واقع سیره ابن اسحاق در سیره ابن هشام تقدس پیدا کرد و به جا‌های دیگر راه پیدا کرد.

چیزی که در مورد ابن اسحاق مهم است و آگاهی تاریخی ما را درباره عصر پیامبر (ص) می‌سازد، شیوه تدوین او است. تدوین او کاملا تحت تاثیر حوادثی است که در دو قرن بعد اتفاق افتاده است مثلا در کتاب او اسلام ابوبکر خیلی برجسته شده است، اسلام عمر برجسته شده است، مقام عثمان برجسته شده است. معمولا این مطالب در پرتو مقامی است که بعدا آن‌ها به دست آوردند. همچنین ابن اسحاق بر اساس چیزی که بنی امیه و بنی عباس دوست داشتند طوری از ابوطالب صحبت نکرده است که حاکی از آن باشد ابوطالب با توجه به ایمانی که آورده بود به پیامبر (ص) کمک می‌کرد. این را می‌گوید که به پیامبر (ص) کمک می‌کرد، ولی هیچ صحبتی از اسلام ابوطالب در آن نیست.

به طور کلی در سیره ابن اسحاق و ابن هشام و سیره‌نویسی به این سبک، پیامبر اکرم (ص) بنیان‌گذار خلافت است نه بنیان‌گذار یک دین، یعنی تصویری که از پیامبر (ص) ارائه کرده‌اند تصویر کسی است که یک سلسله‌ای را بنیان گذاشته است. اساسا، چون منابع ابن اسحاق بیشتر برای مدینه هستند، کتاب او حاکی از نگاه به پیامبر (ص) از چشم اهل مدینه است. ما روایت عمده‌ای از اهل مکه برای پیامبر (ص) نداریم در حالی که قسمت زیادی از عمر پیامبر (ص) در مکه گذشت. خود این جالب است چرا روایت‌های ابن اسحاق بیشتر از آنکه متکی به اهل مکه باشد، متکی به اهل مدینه است یعنی حتی حوادث قبل از بعثت را هم می‌گوید از قول اهل مدینه می‌گوید. به طور کلی از تصویری که او از پیامبر (ص) ارائه داده می‌شود تصویری که مردم مدینه از پیامبر (ص) داشتند را مشاهده کرد. البته این خیلی مهم است که ابن اسحاق ایشان را به عنوان کسی که گویی حاکم است و سلسله‌ای بنیان می‌گذارد به تصویر کشیده است. به طور کلی در روایت ابن اسحاق بر سیره پیامبر (ص) جنگ و غزوه کاملا سلطه دارد و چیزی که قرآن می‌گوید «انک لعلی خلق عظیم» در این سیره جلوه‌گر نیست.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha
پرونده ها