به گزارش «سدید»؛ به شهادت اسناد، توان امام خمینی در نظامسازی سیاسی، آن هم در دورهای که تمامی قدرتهای مطرح از دشمن وی حمایت میکردند، ریشه در خودسازی، شناخت شرایط محیطی و نهایتاً تدارک برنامهای روشن در طول سالیان پیش از آغاز نهضت اسلامی داشت. او به پشتوانه توان روحی و فکری خویش در سالیان تهذیب و تحصیل، به مکانتی نائل شده بود که میتوانست حرکتی به عمق و گستره انقلاب اسلامی را پایه گذاری و رهبری کند. در مقال پی آمده، روایت چهار نفر از معاشران و شاگردان نزدیک امام، از سلوک ایشان پیش از ورود به مبارزه سیاسی، مورد بازخوانی تحلیلی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبولآید.
در برابر فرمانداری رضاخان، مقاومت میکنیم!
عالم ربانی زندهیاد آیتاللهالعظمی سید رضا بهاءالدینی، از دوستان همدوره امام خمینی در دوران تحصیل به شمار میرفت. وی با آنکه خود دارای مقامات والای علمی و عرفانی بود، به رهبر کبیر انقلاب اسلامی عشق میورزید و هماره در ادوار گوناگون، از آن بزرگ و اهدافش حمایت میکرد. مرحوم بهاءالدینی در زمره معدود معاشران نزدیک امام در دوران ما بود که خاطرات خویش درباره آن رفیق دیرین را به تاریخ سپرد. در بخشی از روایت وی، چنین آمده است: «در سالهای اول طلبگی که در مدرسه فیضیه بودم، با آقای حاج روحالله خمینی آَشنا شدم. مدتی نگذشت که من با ایشان، بسیار صمیمی شدم و او را در حد بسیار بالایی از پاکی و تقوا دیدم. ایشان در جوانی، علاقه شدیدی به اهل بیت (ع) اظهار میکرد و ارتباط تنگاتنگ معنوی با ائمه داشت، به طوری که در ماه مبارک رمضان که با هم در جلسهای شرکت میکردیم، برنامه جلسه، ابتدا قرائت قرآن بود و سپس تلاوت کلام معصومان (ع). کتاب ارزشمند «عبقات الانوار» از مرحوم میرحامد حسین را میآوردیم و از روی آن، احادیثی گوهربار و سخنانی دلنشین از ائمه (ع) را میخواندیم. با آنکه حاج آقا روحالله از نظر مالی وضع مناسبی نداشت، جدیت و شور و عشق این جوان، موجب شد یک جلد از کتاب عبقات را منتشر کند تا بقیه هم بتوانند از آن استفاده کنند. من به امام، به شدت علاقهمند بودم و ایشان را دوست داشتم. در آن دوره، زیاد درس میدادم و گاهی به خاطر درس زیاد، بعضی از آقایان که مراجعه میکردند تا درس بدهم، قبول نمیکردم. این افراد، چون میدانستند من به امام علاقه دارم، ایشان را واسطه میکردند. امام که واسطه میشد و میگفت این درس را قبول کن، من هم موافقت میکردم. البته در جلسات زیادی با ایشان بودم و روابط بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتیم و امام به منزل ما میآمد. یکی از خاطرات جالب من در مورد امام، این است که از طرف حکومت پهلوی، جشن کشف حجاب برگزار شده بود و ما و عدهای از رفقا در فیضیه بودیم. در آن شب همه ناراحت بودند، چون از برخی از به اصطلاح رجال، دعوت شده بود که با بانوان بیحجابشان به فرمانداری بروند! فیضیه خلوت شد. امام که تنها در صحن فیضیه بود، به ما گفت: «اگر فرمانداری از ما دعوت کرد، چه باید کنیم؟» تا ما خواستیم فکر کنیم و چیزی بگوییم، امام به ما فرصت نداد و فرمود: «ما قبول نخواهیم کرد و مقاومت میکنیم!» امام این حرف را در جمع نزد، چون به نفوس اطمینان نبود و فقط به ما گفت. ما هم جایی بروز ندادیم. البته رضاخان آخوندها را رها کرده و گفته بود: نمیشود سر به سر اینها گذاشت! از روحانیت دعوتی به عمل نیامد، زیرا عدهای مخالفت کرده و گفته بودند اگر سرمان برود، تن به چنین کاری نمیدهیم! این حرف را به روحانیت تهران نسبت میدهند. در سال ۱۳۴۲، عدهای در مورد مرجعیت نزد بنده آمدند و نظر مرا درباره دو نفر خواستند. عرض کردم: «فلانی آدم خوبی است، اما فقط به درد درس و بحث میخورد، ولی حاج آقا روحالله به درد همه کاری میخورد.» این سخن به گوش آن فرد رسید و از دست من ناراحت شد، تا اینکه قبل از انقلاب از دنیا رفت! یک شب به خواب من آمد و اظهار ناراحتی کرد. گفتم به خاطر آن حرف، چه کنم تا از دستم راضی شوی؟ گفت یک ختم قرآن برایم بخوان! من هم خواندم. مدتی بعد در سال ۱۳۵۷ - که با پیروزی انقلاب مدرسه فیضیه بازگشایی شد- تعدادی از ارواح را دیدم که خوشحالند! یکی از آنان، روح همان شخص بود. در آن زمان بود که احساس کردم خود ایشان فهمیده است که آقا روحالله به درد هر کاری میخورد.»
هیچ اصل و فرعی را بیدلیل نمیپذیرفت
حکیم متاله، استاد علامه سیدجلالالدین آشتیانی در عداد شاگردان دیرین امام خمینی بود و از سلوک آن راحل عظیم در دهههای ۲۰ و ۳۰، خاطرات و مشاهداتی ارجمند داشت. او بر این باور بود که امام در آن روزگاران، از نوعی قدرت و ثبات علمی و شخصیتی برخوردار بود و همین خصوصیات را نیز به اطرافیان منتقل میکرد. به باور وی، وجود همین خصال، موجب توفیق امام و اعتماد عمومی به ایشان در دوران مبارزات سیاسی شد:
«این بنده حقیر بعد از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی - که برای تحصیل به قم مشرف شدم- حضرت امام را در مدرس زیر کتابخانه مدرسه فیضیه، در حال تدریس زیارت کردم و تمام مطالبی را که آن روز تقریباً در یک ساعت افاضه فرمودند، به حافظه سپردم! عباراتی که ایشان با زبان روشن و بیان محکم تقریر میفرمودند، از جاذبهای حیرتآور برخوردار بود و در بیان و تقریر و تحریر و عبارات نمیگنجد! در آن روزگار، آقا جوان و فوقالعاده با نشاط بود و سعی داشت معضلات تفهیم شود و الحق در مستمع صاحب ذوق، یک نوع اهتزاز روحانی و طرب قدسی و ملکوتی ایجاد میکرد. زبان موعظه امام، دومی نداشت یا ما ندیدیم. حضرت امام دارای خصایص و صفاتی برجسته و روحیاتی پر جاذبه بود. شاگردان خود را نمیشناخت و درصدد شناسایی هم برنمیآمد و در فکر جمع کردن مرید نبود. بیان او در مطالب دقیق علمی، بلیغ و فصیح بود. هرگز برخلاف عقیده خود، سخن بر زبان جاری نمیکرد و از انتقاد از اشخاص، سخت پرهیز داشت، مگر در مقامی که ضرورت اقتضا میکرد. در این صورت، در بیان حقیقت، واهمه به خود راه نمیداد. اگر از فضل و دانش و معنویات کسی سؤال میشد، چنانچه آن شخص صاحب فضیلت بود، با احترام از او نام میبرد و اگر تو خالی بود، میفرمود: «چه عرض کنم!» امام از مقدس مآبی نفرت داشت و از این طایفه دلخوشی نداشت. به مبانی تشیع سخت پایبند بود و عقاید خویش را با ضوابط و قواعد مسلّم عقلی و نقلی و بر اصول صحیح، استوار کرده بود و هیچ اصل و فرعی را بیدلیل نمیپذیرفت. رساله «مصباح الهدایه» و «شرح دعای سحر» اعتقادات اوست در ولایت و سر مویی انحراف از اصول و قواعد تشیع، در آثار، افکار، گفتار، نوشتهها و تألیفات آن بزرگ انسان کامل دیده نمیشود. آنچه میگفت و میکرد، به دور از مداهنه و مصلحتاندیشیهای جزئی جایز در سنت سیاست بود. در مبارزه بر ضد دربار، جمعی از روحانیون، تابع صرف امام بودند و اگر امام رهبری مبارزه را به عهده نگرفته بود، آنان نقشی ایفا نمیکردند، یعنی تن به رهبری فرقههای به ظاهر اسلامگرا و در باطن چپرو، نمیدادند. مقصود آن که اگر امام پس از انقلاب، بدون فوت وقت، از گسترش نفوذ فرقههای چپگرا و منافق پیشگیری نمیکرد و پی به نقشهای که آنان درصدد اجرای آن بودند، نبرده بود یا خویش را به ایران نمیرساند و شخصاً زمام امور را در دست نمیگرفت، حتی اگر رژیم نیز ساقط میشد، ملت ایران به مصایب بیشماری مبتلا میشد! اگر آن جماعت که رسالت خود را پیاده کردن یا به اجرا گذاشتن دین توحیدی بیطبقه میدانستند، سلطه پیدا میکردند، به احدی رحم نمیکردند!
پس از آن مدتی که امام (ره) در ترکیه به حال تبعید ماند، شاه و اطرافیان فکر میکردند بهتر است ایشان را به نجف تبعید کنند، زیرا اگر ایشان به نجف برود، در برابر علمای بزرگ نجف، خجالتزده خواهد شد، چون آنان از وی بزرگترند، به طور طبیعی ایشان مورد توجه واقع نشده و تحقیر خواهد شد! با این تصور و پندار غلط، امام را با حاج آقا مصطفی به نجف تبعید کردند که خوشبختانه، بهرغم خواست و آرزوی آنان، علمای نجف استقبال گرمی از امام کردند. من از دوستی که آن زمان در نجف بود، شنیدم که حتی آقای حکیم- که مرجع شاخص حوزه نجف و پیرمرد بود- برای دیدن ایشان میآمد. این در حالی بود که کسانی با آمدن ایشان به استقبال حاج آقا روحالله خمینی، موافق نبودند و تلاش میکردند که این دیدار صورت نگیرد! حتی به ایشان میگویند: «معلوم نیست حاج روحالله، اکنون کجا باشد!» آقای حکیم، همان جلوی در خانهای که برای امام (ره) اجاره کرده بودند، مینشیند و میگوید: «من همینجا مینشینم، تا حاج آقا روحالله بیاید!»
از کودکی، امام را با سایر دوستان پدر متفاوت میدیدم!
مرجع عالیقدر زندهیاد آیتاللهالعظمی محمد فاضل لنکرانی، به دلیل دوستی پدرش با امام خمینی و انس خود با شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی از دیرباز شاهد سلوک آن راحل عظیم و از ایشان، شناختی جامع و بیواسطه کسب کرده بود. او به دلیل همین نزدیکی و آگاهی، از آغاز نهضت اسلامی، در عداد یاران شاخص آن قائد والامقام درآمد. وی در باب خصال بنیانگذار جمهوری اسلامی از سالیان دور، چنین آورده است: «ما از دو طریق با حضرت امام، ارتباط و آشنایی داشتیم. از همان دوران کودکی و در دوره دبستان، بنده با شهید بزرگوار حضرت آیتالله حاج آقا مصطفی، همدرس بودم و پدرم با حضرت امام، رفاقت بسیار نزدیکی داشتند و به علت همین رفاقت و ارتباطی که پدرم با حضرت امام داشتند، ایشان مکرر به منزل ما تشریف میآوردند و متقابلاً پدرم، به منزل ایشان میرفتند. من از دوران کودکی، تشخیص داده بودم که حضرت امام، با سایر دوستان پدرم تفاوت خاصی دارند، چون در ایشان جاذبه مخصوصی وجود داشت و ما را جذب کرده بود و با دیده احترام فوقالعاده - که منحصراً این معنا در ایشان وجود داشت- به ایشان نگاه میکردیم. کمکم دوران دبستان را پشت سر گذاشتیم و با شادروان حاج آقا مصطفی، وارد حوزه شدیم. به واسطه درس و بحثی که با یکدیگر داشتیم، ارتباط ما با امام خیلی نزدیک بود، به طوری که گاهی اوقات، ایشان وضعیت درسی حاج آقا مصطفی را از من میپرسیدند و مثلاً سؤال میکردند: «درس میخواند؟ نزد چه کسی درس میخواند؟» پس از اینکه ما وارد درس خارج شدیم، چون مرحوم حضرت آیتالله بروجردی یک درس بیشتر نمیگفتند و ما نیاز به سه درس داشتیم، به خاطر جاذبه حضرت امام، در درس ایشان شرکت کردیم. کلاس درس حضرت امام، آن قدر در ما شوق و علاقه به وجود آورد که حدود ۱۰ سال در درسهای ایشان حضور یافتیم و هنوز شیرینی و حلاوت آن جلسات را در ذائقهام احساس میکنم، خاصه آن که امام با یک فراغت بال و آسودگی خیالی، به جهات علمی میپرداختند و گاهی درس فقه ایشان، حدود دو ساعت طول میکشید و ما اصلاً احساس خستگی نمیکردیم! امام بزرگوار در درسها، مطالب علمی و اخلاقی را جدا از هم نمیدانستند و درس ایشان تنها یک سلسله مباحث علمی خشک نبود. ایشان در لابهلای درس، به روشی تدریس و رفتار میکردند که یک طلبه واقعی تربیت شود، نه اینکه صرفاً یک سلسله مطالبی از استاد به شاگرد انتقال یابد، بلکه تربیت شاگردانی که برای آینده اسلام مفید باشند، مد نظر ایشان بود. این ویژگی بارز امام، باعث شده بود که همه ما سر تا پا ایمان و اعتقاد به ایشان باشیم و در طول مبارزات و نهضتی که رهبریاش را به عهده داشتند، هیچگونه تردید و ابهامی به درستی راه امام نداشته باشیم و در زمانی که لازم میدیدند طلاب، مدرسین و فضلا با ایشان همراهی داشته باشند، با احساس مسئولیت شرعی این معنا را میپذیرفتیم. امام بزرگوار، جداً مصداق «انسان کامل» بودند، یعنی همه فضائل انسانی را داشتند. امام در تمامی مراحل زندگیشان، نسبت به شاگردان، دوستان و خانوادهشان، آنچه را که شایسته یک انسان کامل بود، مراعات میکردند. به واسطه آشنایی و رفاقتی که با مرحوم حاج آقا مصطفی داشتم، میدانستم که امام در منزل، هیچگونه تحمیل و استبدادی نسبت به همسر و فرزندان ندارند. نوعی آزادی برای خانواده قائل بودند که حتی به وسیله سؤال نمیخواستند عقیدهشان را تحمیل کنند. اعتقاد به آزادی، به تمام معنا داشتند و تنها محدودیتی که در چارچوب آزادی قائل بودند، مسائل دینی بود که نباید لطمه ببینند، مثلاً افراد را شدیداً از غیبت، تهمت و نظایر آنها بر حذر میداشتند...»
چهرهای که آیینه درون بود
زندهیاد علامه محمدتقی جعفری به رغم آنکه تحصیلات خویش را در نجف انجام داد و با امام خمینی ارتباط علمی مداوم نداشت، اما صاحب شناختی پرعمق از ایشان بود. حضور در درس اخلاق امام در دوران کوتاه تحصیل در قم و دیدارها و گفتگوهای وی با آن عارف کامل، چنین شناختی را رقم زده بود. وی پس از ارتحال رهبر کبیر انقلاب، پارهای از یادها و یادمانهای خویش از آن بزرگ را به شرح ذیل نگاشت:
«در اولین روز حضور اینجانب در دروس اخلاق و عرفان حضرت امام، قیافهای بسیار روحانی با نگاههایی جالب دیدم که مطالبی که در درس ابراز مینمودند، با آنچه که در درون میگذشت، موافق بودند. آن روزها آیات آخر سوره حشر را تدریس میکردند. با کمال وضوح به خاطر میآورم وقتی این آیه مبارکه «هو الله الخالق الباری المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم» را تفسیر میفرمودند، جذابیت مطالب به حد عالی رسیده بود و طلاب با یک انقلاب روحی، به افاضات عرفانی ایشان گوش میدادند. هیجان روحی و عمق مطالبی که ابراز میشد، به خوبی اثبات میکرد که مطالب ابراز شده، فوق معلومات حرفهای و رسمی است که متأسفانه عدهای را به خود مشغول مینماید. اینجانب پس از آن تاریخ، فروغی از عرفان مثبت را در زمان تحصیل در نجف اشرف، در چهره و گفتار و سایر رفتارهای زندگی، در حکیم متأله و عارف بزرگوار شیخ مرتضی طالقانی دیدم. در اثنای تحصیل در نجف - که به نظرم میآید حدود شش سال از آغاز اقامت تحصیلی در نجف گذشته بود- برای استراحت و صله ارحام و زیارت مرقد ثامنالحجج (ع)، به ایران آمدم و در مدرسه مروی از طلبهها شنیدم که امام به تهران آمده و در منزل پدر معظم همسرشان، مرحوم آیتالله ثقفی وارد شدهاند. اینجانب با چند نفر از طلاب نجف و قم، به خدمتشان رسیدیم. در این دیدار، بحثی مفصل درباره یک مسئله فقهی که مربوط به طلاق خلع بود، مطرح شد. این مسئله مربوط به این بود که اگر زوجه مقداری از مهریه خود را برای گرفتن طلاق به زوج بذل کند، آیا مانند بذل همه مهر است یا نه؟ و به نظرم میآید که این مسئله را خود امام مطرح فرمودند. به یاد دارم بحث در این مسئله، بیش از یک ساعت طول کشید. یکی از جالبترین خاطرهها در آن روز، این بود که ما طلبهها در بحث و گفتگو، داد و فریاد زیاد میکردیم، ولی ایشان با کمال متانت و شکیبایی، به حل و فصل و استدلال میپرداختند و همه طلبهها را هم برای صرف ناهار نگه داشتند.
پس از سپری شدن سالیان اقامت در نجف، به ایران مراجعت کردم. مرحوم آیتالله مطهری میخواستند به قم مشرف شوند. به ایشان گفتم اگر خدمت استاد رسیدید، سلام اینجانب را عرض کنید و اگر امکان داشته باشد، وقتی را تعیین فرمایند که برای دیدارشان بروم. مرحوم آقای مطهری پس از مراجعت، روز سهشنبه آن هفته را متذکر شدند. اینجانب پیش از ظهر روز سهشنبه در قم به خدمتشان رسیدم، ولی، چون خیلی ازدحام بود، مرحوم حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج آقا مصطفی، با تحمل مشقت، اینجانب را به خدمتشان بردند که به جهت ازدحام جمعیت غیر از احوالپرسی، مطلبی مطرح نشد. ایشان فرمودند شما امروز بعدازظهر بیایید. آن روز بعدازظهر، به خدمتشان رسیدم. وقتی وارد اتاق شدم و ایشان تشریف آوردند، مرحوم آقا سیدمصطفی هم وارد شدند. امام با کمال جدیت و تقریباً با صدایی بلند، خطاب به آقا مصطفی فرمودند: «برو بیرون.» البته ایشان گمان کرده بودند اینجانب مطالب خصوصی به خدمتشان خواهم گفت، در صورتی که منظور من از رسیدن به خدمتشان، دیدار و احوالپرسی بود.»
انتهای پیام/