نوید دری: پدرم دغدغه ملی در سینما و تلویزیون داشت؛
تمام این مشکلات برای این بود که ایشان حرفی میزد که آقایان دوست نداشتند و آن هم نشان دادن دست‌های بیگانگان برای اداره کشور و استعمارگران بود. چیزی که در فیلمنامه‌های کیف انگلیسی، کلاه پهلوی و همینطور من و دبورا، صاعقه، گرداب و لژیون داشت.
به گزارش «سدید»؛  امروز را به نام روز ملّی سینما در تقویم رسمی کشور ما ایران نام نهاده‌اند. سینما را آینه و مظهر فرهنگی هر کشوری می‌نامند که در آن حقایق و وقایع مهم هر ملت و مردمی ثبت می‌شود.

اما بدون شک تصویر ملت و مردم مهم‌ترین نمایی است که باید در آن به عنوان آنچه که آینه می‌نامند دیده شود. اگر این آینه نتواند تصویر این ریشه و حقیقت را نمایان کند، هرآینه ناقص است و متأسفانه سینمای کشور ما سال‌ها است که تصویر ملت و مبارزه علیه استعمار و باور به منافع ملی و استقلال کشور را ندارد. این مسأله مانند دردی بر جان دغدغه‌مندان و علاقمندان ایران اسلامی است.

البته سینمای ما کارگردانان و فیلمسازان بزرگی داشته و دارد که دستی بر آتش زبانه‌دار و گرم پیام انقلاب و مبارزان حفظ این خاک داشته و دارند. یکی از این نوادر، مرحوم سید ضیاالدین دری است. دری را بیشتر با دو سریال ماندگار و فاخر کیف انگلیسی و کلاه پهلوی می‌شناسیم، اما او تنها در سریال‌سازی برای تلویزیون مشغول نبوده است بلکه فیلم‌های مهمی دارد که نشان می‌دهد سابقه کار او قبل از آنکه در تلویزیون باشد، در سینما بوده است.

در جشنواره جهانی فیلم فجر امسال نیز فیلم آخر او که مدت‌ها در میان اتاق‌ها و تصمیمات مدیران فرهنگی کشور در حال سرگردانی بود، به همت نوید دری فرزند وی تدوین و بازسازی و اکران شد. فیلمی با موضوع تروریسم جهانی که در ایران نیز جان دانشمندان و متفکران فراوانی را گرفته است. دغدغه‌های دری در سینما تفاوتی با دغدغه‌های او در تلویزیون ندارد؛ او نیتش بازنمایی نفوذ دشمنان این خاک برای به زیر کشیدن باور و ملیت آنان است؛ همان چیزی که بسیاری تلاش کردند تا آن را تدریجی و پنهانی در کشور ما عملیاتی کنند بدون آنکه کسی نفهمد. همان‌ها که سراغ کدخدا را می‌گرفتند. همانچه بدون آنکه ما بدانیم در برخی از فیلم‌ها و سریال‌های داخلی و خارجی هست و بچه‌های ما آن را می‌بینند.

امروز، یعنی روز ملی سینما بهترین فرصت است تا درباره این مهم یعنی ملیت و منافع ملی در سینما گفتگو کنیم. برای همین بسراغ بازخوانی اندیشه مرحوم دری رفتیم و با نوید دری پسر او که آخرین فیلم این کارگردان فقید را تدوین و آماده نمایش کرده است گفتگو کردیم.

دغدغه پدرم همبستگی و حفظ تمامیت ارضی کشور بود

* آقای دری، مسأله و دغدغه اصلی پدر شما در سینمای ایران چه بود؟
نگاه پدرم مرحوم آقای سید ضیاالدین دری فارغ از همه احزاب و جناح‌ها و همینطور قومیت‌ها در کشور ما ایران بود. آنچه که برای ایشان از هرچیزی بیشتر اهمیت داشت، ملی‌گرایی و همبستگی میان اقوام کشور بود. ایشان دوست داشت که در آثار سینمایی و تلویزیونی خود به این اشاره کند که ما با مشترکات مهمی مانند دین و وطن دور یکدیگر، موقعیت جغرافیایی و سرزمینی به نام ایران را تشکیل داده‌ایم. آنچه که این سرزمین را شکل داده است، ملیت و ایرانی بودن ما است و باید این برابری و برادری موجود در کشور را حفظ کنیم. ایشان دوست داشتند این مفوم را در آثار خودشان نشان دهند و بگوید که دشمنان این کشور از قبیل استعمارگران، هرچقدر در تمام قرون گذشته تلاش کردند تا این همبستگی را از بین ببرند نتوانستند کاری انجام دهند.

آقای دری ریشه‌های عناد و نفود را در فیلم‌هایی مانند «لژیون» و «من و دبورا» نشان داد. در لژیون به فراماسونری و دست‌های پشت پرده آنان در امورات کشور اشاره کرد. مافیای سیاسی پنهانی که قصد کنترل معاملات سیاسی و اساسی جهان و تعادل آن را داشته است و ایران نیز جزوی از همین معامله است.
ایشان از اینکه عده‌ای چه در داخل و چه در خارج این کشور، می‌خواهند با وجود این همه منابع و ذخایر عظیم انسانی و مادی، با ایجاد چنددستگی و اختلاف آن را چندپاره و چند دسته کنند، دلشان می‌سوخت و می‌گفت به کشور‌های خارجی ربطی ندارد که ما چه مشکلاتی داریم و چگونه می‌خواهیم آن‌ها را حل کنیم؛ ما خودمان آن‌ها را حل می‌کنیم و نباید دولت‌های دیگر در این زمینه ورود کنند و برای ما تصمیم بگیرند.

همین الان در حال مشاهده وضعیت افغانستان هستیم که با خروج عده‌ای کشور دچار آشفتگی و نابسامانی می‌شود. همین وضعیت شاهدی بر مد‌های پدرم و امثال ایشان است که باید در داخل کشور همبستگی و وحدت رویه وجود داشته باشد وگرنه کشور دچار تجزیه‌طلبی می‌شود.

پشت صحنه من و دبورا

نکته مهم دیگری که در اندیشه پدرم بود این است که عده‌ای می‌خواهند از کشور‌های خارجی برای ما الگو برداری کنند و آن را ملاک برنامه‌ریزی و کار‌های فرهنگی و اجتماعی در داخل کشور کنند، می‌توانم سریال کلاه پهلوی را نظر بر این موضوع بدانیم. در حالی که آنان از نظر فرهنگی از ما عقب‌تر هستند منتها از ما جلو زدند و حالا ما باید آن‌ها را مبنای دموکراسی در کشور خود بدانیم. همین الان خیلی از چیز‌ها در کشور ما بر اساس نمونه‌های خارجی آن نوشته و اجرا شده است. در حقیقت از خلأیی که برخی در این کشور بوجود آوردند باعث شد که عده‌ای دیگر سؤاستفاده کنند و از نمونه‌های خارجی بخواهند الگوبرداری کنند و کشور را طبق آن به پیش ببرند.

همین الان در حال مشاهده وضعیت افغانستان هستیم که با خروج عده‌ای کشور دچار آشفتگی و نابسامانی می‌شود. همین وضعیت شاهدی بر مد‌های پدرم و امثال ایشان است که باید در داخل کشور همبستگی و وحدت رویه وجود داشته باشد وگرنه کشور دچار تجزیه‌طلبی می‌شود.

در قرون و حاکمیت‌های گذشته، حاکمان همواره یا دنبال خوشگذرانی بودند و با دنبال کشورگشایی؛ برای همین از مسیر پیشرفت بازماندند و برای همین تصمیم گرفتند که از مشروطه به بعد یکباره بخواهند تمام آنچه را که از دست داده‌اند را کسب کنند، اما با الگوبرداری از غرب و کشور‌های خارجی.

پیام آقای دری در فیلم‌ها و سریال‌هایشان این بود که باید خودمان با زمان گذاشتن روی داشته‌های بومی و داخلی به نتیجه برسیم و البته در این مدت کشور‌های دیگر شاید در حال حرکت باشند، اما بعد از مدتی با آورده‌های داخلی و مستقل خودمان مسیر را ادامه خواهیم داد. اما ما با وابستگی به خارج می‌خواهیم قدم برداریم و هنوز هم برخی در داخل می‌خواهند این مسیر را با وابستگی ادامه دهند و نمی‌خواهند کشور مستقل قدرتمندی باشیم یا باید خیلی وابسته باشیم و یا باید کاملاً منزوی. در حالی که می‌شود ضمن تعامل و همکاری بر اساس داشته‌های مستقل و ملی خودمان قدرت داشته باشیم.


نمایی از کلاه پهلوی

ایشان این ریشه‌های عناد و نفود را در فیلم‌هایی مانند لژیون و من و دبورا که آماده پخش است نشان داد. در لژیون به فراماسونری و دست‌های پشت پرده آنان در امورات کشور اشاره کرد. مافیای سیاسی پنهانی که قصد کنترل معاملات سیاسی و اساسی جهان و تعادل آن را داشته است و ایران نیز جزوی از همین معامله است.

بیش از ۴۰ درصد سریال کلاه پهلوی پخش نشد!

* فکر می‌کنید اگر ایشان امروز زنده بودند روی چه موضوعی کار می‌کردند؟ باز هم سراغ موضوعات تاریخی و ملی می‌رفتند؟
اگر ایشان زنده بودند امروز سریال «سنجرخان» را می‌ساختند؛ سریالی که درباره حفظ مرز‌های کشور و تمامیت ارضی آن است و از استقلال و قومیت‌های ایرانی دفاع می‌کند. سنجر خان یک کرد اهل سنت است که در مقابل حملات انگلیسی‌ها در سال‌های مشروطه ایستادگی می‌کند. ایشان این موضوع را در سال ۱۳۹۷ قصد داشت که بسازد و طبیعتاً اگر هم الان زنده بود با دیروزش هیچ فرقی نمی‌کرد بلکه شاید در این تصمیم راسخ‌تر هم شده بود.

کار دیگری که ایشان دوست داشت بسازد درباره «رئیسعلی دلواری» بود؛ البته متأسفانه امروز برای ساخت چنین آثاری باید کلی دوید و رایزنی کرد، آقای دری هم برای تمام کارهایشان مدام در حال دویدن و گفتگو بود تا بتواند کارش را به سرانجام برساند. او برای تمام کارهایش جنگید و اگر کار ماندگاری انجام شد برای جنگیدن و مبارزه‌اش برای رسیدن به نتیجه مطلوب بوده است. در حالیکه برای ساخت این دست آثار دلسوزی وجود ندارد و آخر سر هم که ساخته می‌شود با منت ساخته می‌شود.

نمایی از من و دبورا

باید مدام خود را به مدیران ثابت می‌کرد و می‌گفت که از سر دلسوزی و عقیده این آثار را می‌سازم. بنظرم او بر گردن فرهنگ و سیاست در این کشور حق دارد برای اینکه خودش مستقلاً و از سر دلسوزی خواست تا این آثار را بسازد وگرنه هیچ مدیری را ندیدم که بخواهد این دست آثار ساخته شود. بعد هم کلی سانسور و اذیت و در آخر سر فکر نمی‌کنم که ۴۰ درصد کل سریال «کلاه پهلوی» هم نیست آنچه که دیده شد.

پدر در فیلم من و دبورا ریشه‌های یک تروریسم جهانی را نشان می‌دهند که در تمام کشور‌های دنیا از ایران و کشور‌های منطقه گرفته تا آفریقا و اروپا در حال تررو است و از این ترور پول در می‌آورد. تروریسمی که برایش این مهم است که از این مسیر کثیف پول درآورد اینکه کدام کشور باشد چندان اهمیتی ندارد. یکبار این کشور ایران است و یکبار هم خود آمریکا و ۱۱ سپتامبر است.

مرحوم دری را مدیران سینمایی دهه ۱۳۶۰ طرد و تحریم کردند

پدرم اهل سینما بود تا تلویزوین و تمام کار‌هایی که برای تلویزیون ساخت اولا برای سینما بود، اما از بس که مدت‌ها منتظر ماند تا بتواند از مدیران سینمایی جواز ساخت این فیلم‌ها را بگیرد کارهایش را در تلویزیون ساخت. ایشان اصلاً تحصیلات سینمایی داشت و قرار بود در سینما فیلمساز شود. علت اینکه ایشان را تحریم کردند برمی گشت به مافیای سینمای دهه ۱۳۶۰ و مدیریت آقای انوار. به ایشان گفتند که شما ضعیف می‌نویسی! با این حساب باید گفت که «کیف انگلیسی» یکی از آثار ضعیف ایشان بوده است که جزو آثار ماندگار تلویزیون شده است!

پدرم اهل سینما بود تا تلویزوین و تمام کار‌هایی که برای تلویزیون ساخت اولاً برای سینما بود، اما از بس که مدت‌ها منتظر ماند تا بتواند از مدیران سینمایی جواز ساخت این فیلم‌ها را بگیرد کارهایش را در تلویزیون ساخت
آقای بهشتی و انوار حکم مرد خوب و مرد بد را داشتند، اما هر دویشان دو روی یک سکه بودند. چرخش بیشتر به سمت بدمن بود، اما در نهایت آقای بهشتی تلاش کرد تا در سال‌های آخر فعالیتش به نوعی برای دلجویی از پدرم فیلم «لژیون» را جواز بدهد و کمکشان کند. البته رفتن ایشان از فارابی هم باعث شد تا روال تولید فیلم دچار وقفه و مشکلاتی شود. در سال ۱۳۶۶ فیلمنامه «کلاه پهلوی» را آقای زم مدیریت وقت حوزه هنری از ایشان خرید و گفت که شما صلاحیت ساخت این فیلم را ندارید. همان موقع در حوزه هنری آقای مخلمباف و جریان او فیلم می‌ساخت و اجازه نمی‌داد که پدر من فیلم بسازد. مخلمباف که اجازه نمی‌داد پدرم در آنجا فیلم بسازد و برای خودش رقیب درست کند.

آنچه که باعث می‌شد تا پدرم را طرد کنند این بود که داعیه‌داران انقلاب، ایشان را برای اینکه در انگلیس درس خوانده بود فاقد صلاحیت می‌دانستند درحالی که تمام بچه‌های همین آقایان در خارج از کشور درس خواندند و زندگی کردند و حتی به عنوان مجرم هم شناخته شدند. بله، پدر من در سال ۱۳۵۹ در ایران و جزو انقلابیون نبوده است، اما فکر انقلابی داشت و از خیلی از آقایان به استناد آثارش انقلابی‌تر بوده است. همین افراد به پدرم به عنوان چهره ضدانقلاب و نامتدین نگاه می‌کردند درحالی که خانواده بدشت معتقد و متدینی داشته است.

مرحوم دری وابستگی و غرب‌زدگی را در میان آقایان می‌دید

* در ادامه چه سرنوشتی برای کلاه پهلوی رخ داد؟
بعد از این سازمان صداوسیما در سال ۱۳۸۰ امتیاز فیلمنامه «کلاه پهلوی» را از حوزه هنری خرید و برای تلویزیون ساخت. «کیف انگلیسی» را هم تلویزیون از ایشان در سال ۱۳۷۰ خریده بود که تا سال ۱۳۷۸ نتوانست بسازد. برخلاف تصور اینکه پدرم بخاطر مجلس ششم و دولت اصلاحات این سریال را ساخته باشد، خیلی زودتر پیش‌بینی کرده بود که دراین کشور چه اتفاقی می‌افتد.

حوزه هم این فیلمنامه را خرید که نسازد و کسی هم نمی‌ساخت، چون که سر کسی درد نمی‌کرد؛ بچه‌های انقلاب بودند، اما کسی برای حجاب و مدرنیته و سنت فیلم نمی‌ساخت.

تمام این مشکلات برای این بود که ایشان حرفی میزد که آقایان دوست نداشتند و آن هم نشان دادن دست‌های بیگانگان برای اداره کشور و استعمارگران بود. چیزی که در فیلمنامه‌های کیف انگلیسی، کلاه پهلوی و همینطور من و دبورا، صاعقه، گرداب و لژیون داشت.

در دهه ۱۳۶۰ عده‌ای همه‌کاره سینما بودند که به پدر من می‌گفتند که تو از فیلتر ما بیرون نیامدی و حق نداری بسازی. زمانی که پدرم در ۱۳۶۳ اولین فیلم خود را ساخت به او گفتند که به چه حقی این موضوع را ساختی. فیلم «صاعقه» را ایشان ساخت که هیچکس هم نمی‌آید زنده کند که اولین فیلم ملودرام خانوادگی ایران است. در آن فیلم هم به رابطه دو خانواده سنتی و مدرن می‌پردازد و مسائلی که برای آنان پیش می‌آید.

ایشان قصد داشت که بگوید مردم ما درگیر مدرنیزاسیون و سنت هستند این موضوع را ایشان در سال ۱۳۶۱ گفته بود.

نمایش نفود استثمارگران در کشور باعث شد از سینما دورش کنند

* پس می‌توان گفت آنچه که باعث شد تا مدیران وقت دهه ۱۳۶۰ پدرتان را تحریم کنند به نگاه و تفکر ملی‌گرا بعلاوه ضداستعماری و ضدانگلیسی ایشان بازمی‌گردد.
تمام این مشکلات برای این بود که ایشان حرفی میزد که آقایان دوست نداشتند و آن هم نشان دادن دست‌های بیگانگان برای اداره کشور و استعمارگران بود. چیزی که در فیلمنامه‌های کیف انگلیسی، کلاه پهلوی و همینطور من و دبورا، صاعقه، گرداب و لژیون داشت.

فیلم صاعقه ایشان مورد سانسور قرار گرفت و از جشنواره فیلم فجر آن دوران به دستور معاونت سینمایی جشنواره کنار گذشته شد. پدرم تعریف کرد که رفتم در سالن فیلم خودم را تماشا کنم، اما دیدم که فیلم دیگری در حال پخش است.

پدرم یک فیلمنامه سیاسی نوشته بود به نام «ماریجوانا اکسپرس» که بعداً مشابه همان فیلمنامه را به عنوان «یک مشت پر عقاب» در تلویزیون ساختند. ولی این فیلمنامه ضداستعمارگران و آمریکایی‌هایی دهه ۱۳۶۰ بود، اما بهش اجازه ساخت ندادند، چرا اجازه نداند که ساخته شود؟ یک علتش این بود که ایشان مجیز و بله قربان گوی اقایان مدیر نبود. خودش به من گفته بود که اگر یکبار به این آقایان می‌گفتم چشم هرچه شما بفرمایید، به من هم اجازه ساخت می‌دادند. من میرزا بنویس کسی نبودم بلکه برای عقاید خودم کار می‌کردم. البته آن‌ها شاید بدشان نمی‌آمد که از این سبک کار‌ها هم ساخته شود، اما مشکل اصلی به عقیده من این بوده که او را خودی و از حلقه خودشان نمی‌دانستند.
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha
پرونده ها