گروه راهبرد «سدید»؛ دکتر رضا بیگدلو، استادیار تاریخ در پژوهشگاه علوم انتظامی و مطالعات اجتماعی، دارای آثار متعددی در حوزهی مسائل سیاسی و فرهنگی تاریخ معاصر است. از جمله مقالات وی میتوان به «ارزیابی انتقادی تاریخنگاری ناسیونالیستی در ایران»، «ایرانشناسی انگلیسی؛ زمینهها و رویکردها» و «پیوند شرقشناسی و استعمار در کتاب تاریخ ایران سر جان ملکم» اشاره کرد. به منظور پی بردن به جریانهای تاریخنگاری معاصر و همچنین نحوهی برخورد آنها با موضوع قحطی بزرگ گفتوگویی با ایشان انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
سوال اول را با سبکشناسی کلی تاریخنگاری در ایران آغاز میکنیم. به نظر شما چه جریانهایی در تاریخنگاری ایران قابل توجه هستند؟
هر جریان فرهنگی بر اساس باورها، ارزشها و اندیشههای خاصی بنا شده و بر اساس همینها هم برای جامعهی خود فرآوردهها و تولیداتی عرضه میکند. یکی از مهمترین عرصههای این فرآوردهها و تولیدات، عرصهی تاریخنگاری و تاریخپژوهی است. بنابراین نسبتی مستقیم بین جریانهای فرهنگی و جریانهای تاریخنگاری و تاریخپژوهی برقرار است
تاریخنگاری پژوهش در رخداداها، کارها، حیات و احوال آدمی در زمان گذشته است و مورخان به عنوان متخصصان علم تاریخ بهصورت آگاهانه، نظاممند و روشمند برای کسب شناخت از گذشتهی حیات آدمی مبادرت به پژوهش میکنند. بهطور کلی تاریخنگاری بیان رابطهای بین وقایع گذشته -که در منابع و شواهد انعکاس یافته-، خود مورخ و زمان حال است. یعنی رابطهای بین این سه موضوع برقرار میشود و تاریخنگاری میکوشد شرحی منسجم، نظاممند و قابل درک و شناخت از وقایع تاریخی ارائه بدهد. پژوهشهای تاریخی و مکاتب و جریانهای آن سابقهای طولانی در ایران و اسلام دارند. با توجه به تاکید آموزههای قرآن و احکام دینی در مورد اهمیت تاریخ و تاریخپژوهی، از قرون اولیهی اسلامی تاریخنگاری مورد اهتمام جدی بوده است. تاریخنگاری اسلامی منبعی برای درک شریعت، استخراج قوانین الهی، سنن، ارزشها و مبادی دینی بود و از نگاه مسلمانان تاریخ به نوعی نمود مشیت الهی تلقی میشد. در اینجا لازم است به سبکها و جریانهای عمدهی تاریخنگاری نگاهی داشته باشیم.
اولین مورد آن تاریخنگاری موضوعی است. این شکل از تاریخنگاری، حول موضوع یا موضوعات خاصی به وجود میآمد و سلسله وقایع مرتبط با موضوع خاصی را شامل میشد. البته در این روش، تاریخنگار در مقام پژوهش در مورد موضوعی خاص به مباحث دیگر هم میپرداخت. اما بهطور خاص محور مطالعه و پژوهش این نوع تاریخنگاری موضوع خاصی بود مثل خراجها، طبقات، مزارات یا شخصیتهای خاص. دومین سبک هم سبک تاریخنگاری عمومی بود. این شکل از تاریخنگاری نزد مسلمین مرسوم بود و در آن سرگذشت انسان از زمان هبوط آدم تا زمان خود مورخ به نگارش درمیآمد. این ژانر تاریخنگاری در اصل شرح تاریخ پیروان ادیان ابراهیمی بود که البته تاریخ ایران باستان هم در این نوع از تاریخنگاری جایگاه خاصی داشت و به شکل کرونولوژیک (نگاشتن وقایع بر اساس زمان وقوع و به صورت سلسلهوار) انجام میشد. سومین سبک، تاریخنگاری جهانی است. این نوع تاریخنگاری بدون محدودیتهای جغرافیایی، دینی، سیاسی و قلمرویی به نوشتن تاریخ اقدام میکرد. هر چند این شیوه بیشتر در عصر جدید مرسوم شده اما نمونههایی از آن را میشود در دوران باستان و حتی سدههای میانی اسلامی سراغ گرفت که بهترین نمونهی آن «جامعالتواریخ» رشیدالدین فضلالله است. این خلاصهای از جریانها و سبکهای تاریخنگاری در گذشته بود.
در دورهی معاصر چه جریانهایی در عرصهی تاریخنگاری ایران فعال بودهاند؟
به عنوان مقدمه باید گفت اگر بخواهیم برای تاریخنگاری معاصر یک جریانشناسی انجام دهیم باید تاریخنگاری را ذیل جریانهای فرهنگی بزرگ مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم. برای این هدف نیز لازم است این توضیح را مد نظر داشته باشیم که هر منظومهی فرهنگی، فضاهای فکری و فرهنگی خاص خود را پدید میآورد. افرادی که وابسته به آن جریان فرهنگی هستند و در آن فضای خاص زندگی میکنند بر اساس ارزشها، باورها و اندیشههای همان فضا سخن میگویند و بر اساس هنجارهای آن هم عمل میکنند. بنابراین میتوانیم جریان فرهنگی را مجموعهی نسبتا منسجمی از باورها، ارزشها، عقاید، سبکهای زندگی، دانشها و اندیشههایی بدانیم که پذیرش اجتماعی پیدا میکنند و در مرحلهی بعد میتوانند به یک نیروی اجتماعی مبدل شوند و این نیروهای اجتماعی به نوبهی خود زمینهی تحولات سیاسی-اجتماعی را در جامعه پدید میآورند.
جریان تاریخنگاری ناسیونالیسم باستانگرا چند ویژگی اساسی هم دارد که باید به آنها اشاره کرد. یکی تاثیرپذیری آن از مکتب نوسازی یا همان ایدهی ترقیخواهی است. دوم اینکه کاملا تحت تاثیر پوزیتیویسم یا همان اثباتگرایی بود و بعلاوه کاملا تحت تاثیر شرقشناسی و دستاوردهای متعدد آن نیز قرار داشت و از اندیشههای نژادگرایی هم متاثر بود. این نژادگرایی را میتوانیم به اشکال مختلف در پژوهشهای این خردهجریان مشاهده کنیم. این جریان تا حدی عرفیگرا و حتی در برخی موارد اسلامستیز بود
هر جریان فرهنگی بر اساس باورها، ارزشها و اندیشههای خاصی بنا شده و بر اساس همینها هم برای جامعهی خود فرآوردهها و تولیداتی عرضه میکند. یکی از مهمترین عرصههای این فرآوردهها و تولیدات، تاریخنگاری و تاریخپژوهی است. بنابراین نسبتی مستقیم بین جریانهای فرهنگی و جریانهای تاریخنگاری و تاریخپژوهی برقرار است.
با این مقدمه میتوان سه جریان عمده در تاریخنگاری معاصر را برشمرد. اولین جریان قابل توجه، جریان تجددگراست. بعد از اینکه فرهنگ ایران با تمدن غربی مواجهه پیدا کرد، شاهد ورود اندیشههای جدید به عرصهی حیات فرهنگی ایران هستیم که جریان کهن فرهنگی ایران را دچار چالشهای عمدهای کرد و به دنبال این چالشها و مواجهه، جریان فرهنگی جدیدی به وجود آمد که در گذشتهی تاریخی ما پیشینهای نداشت اما به خاطر مسائل خاص جامعهی ایران، این ارزشها و ایستارها زندگی ایرانیان را بهشدت تحت تاثیر قرار دادند. گروهی از نخبگان ایرانی به دنبال شکستهایی که ایران از دو کشور روسیه و انگلستان در عرصههای سیاسی و نظامی خورده بود، برای اینکه عقبماندگی خود را از شرایط روز جهان جبران کنند، از این جریانهای جدید استقبال کردند. این پذیرش ابتدا از طرف منورالفکرها بود و بعد کمابیش در جامعه رسوخ پیدا کرد. به دنبال آشنایی ایرانیان و ترجمهی کتب و رفت و آمدها و مبادلات، این جریان کمکم به جریان عمده تبدیل شد. اندیشهی ترقی مهمترین و محوریترین خواست این جریان بود که مخصوصا در بین تحصیلکردگان و متجددین طرفداران زیادی پیدا کرد. تلاش بر محور خردگرایی، عرفیسازی یا همان سکولاریسم، نشر علوم جدید، تاسیس دولت منتظم، تاکید بر قانونخواهی و گسترش صنایع، از مهمترین ویژگیهای این اندیشههای ترقیخواه یا تجددگراست.
این جریان در تاریخنگاری خود، تاریخ معاصر ایران را بر اساس ایدهی ترقی تفسیر میکرد که به نوعی بر جدایی مبانی فکری بین دوران سنت و دوران جدید استوار بود. این جریان معتقد بود که عصر جدید با نقد نهادهای دینی و سنتی و پیریزی آن بر اساس عقل و علم پدید آمده و مایه و مبنای اصلی این تحول دگرگونی در ذهن و فکر افراد است.
به هر حال این اندیشه از ایدئولوژیهای غربی آن زمان به شدت متاثر است. از دید آنها فلسفهی آزادی عالیترین مظاهر فکری مدنیت مغربزمین است که تاریخ ایران را هم بر این اساس تفسیر میکردند و مخصوصا تاریخ معاصر ایران را به این شکل مینگاشتند. تحولاتی که در تاریخ معاصر ایران از زمان جنبش تنباکو و مخصوصا مشروطه و بعد از آن، در عرصههای مختلف حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران شکل میگرفت، بر این اساس تفسیر میشدند. این تاریخنگاری یک وجه روشنفکرانه هم داشت و این دسته افراد اهمیت آن را در پیش بردن اهداف و آرمانهای سیاسی-اجتماعی خودشان درک کرده بودند. میرزا فتحعلی آخوندزاده و بعد از آن میرزا آقاخان کرمانی و همینطور ادامهدهندگان این جریان، اهمیت تاریخنگاری را بیش از پیش نشان دادند و آن را به مخاطبان خود القا میکردند. البته این مکتب از تاریخنگاری یکی از روشمندترین جریانهای تاریخنگاری ایران بود که به هر حال تاریخنگاری آکادمیک و دانشگاهی ما هم تحت تاثیر آن قرار دارد.
جریان مذهبی بعد از دههی 20 و 30 خودش را بازسازی کرد. سپس در مقام دفاع از خود و پاسخ دادن به اتهامات وارد شده از سوی دو جریان دیگر برآمد و سعی کرد ضعفهایش را هم اصلاح کند. به این ترتیب بود که جریان نوگرای دینی متولد شد
این جریان یک زیرشاخهی مهم هم داشت که تاریخنگاری ناسیونالیسم باستانگرا بود و کتابهای زیادی بر اساس این نوع نگاه نوشته شد. بعد از اینکه اندیشهی ناسیونالیسم اروپایی وارد ایران شد ایرانیان بنا به دلایل خاص سیاسی-اجتماعی، دچار بحرانها و شکستهای سیاسی و نظامی شده بودند. از طرف دیگر به دنبال این بودند که علت عقبماندگی جامعه را تحلیل کنند. نشریات شرقشناسی برای ایران یک دوران بسیار پرشکوه در زمان باستان تصویر میکردند. علاوه بر آن مشکلات متعددی در داخل جامعهی ایران وجود داشت که وحدت و هویت ملی را تهدید میکرد. با در نظر گرفتن تمام این شرایط، این جریان توانست با تکیه بر عناصر تاریخی، سنتها و نمادهای ایران باستان، هویت جدیدی بر مبنای اندیشهی ناسیونالیستی ارائه کند. بسیاری از منابعی که در عصر جدید و تاریخ معاصر ایران تدوین شده است -مانند آثار پیرنیا- تا دورهی پهلوی کاملا تحت تاثیر این اندیشه بود.
جریان تاریخنگاری ناسیونالیسم باستانگرا چند ویژگی اساسی هم دارد که باید به آنها اشاره کرد؛ یکی تاثیرپذیری آن از مکتب نوسازی یا همان ایدهی ترقیخواهی است. دوم اینکه کاملا تحت تاثیر پوزیتیویسم یا همان اثباتگرایی بود و بعلاوه کاملا تحت تاثیر شرقشناسی و دستاوردهای متعدد آن نیز قرار داشت و از اندیشههای نژادگرایی هم متاثر بود. این نژادگرایی را میتوانیم به اشکال مختلف در پژوهشهای این خردهجریان مشاهده کنیم. این جریان تا حدی عرفیگرا و حتی در برخی موارد اسلامستیز بود. این موارد از مهمترین ویژگیهای خردهجریان ناسیونالیسم باستانگرا بود که در دورهی پهلوی به یک جریان پرتوان تبدیل شد.
تاریخنگاران شاخص این جریان چه افرادی هستند؟
تاریخنگاری معاصر ایران کاملا تحت تاثیر این جریان است؛ از میرزا فتحعلی آخوندزاده گرفته تا میرزا آقاخان کرمانی و... . جلالالدین میرزا قاجار هم در «کتابنامهی خسروان» تحت تاثیر این جریان است؛ همچنین افرادی مانند مشیرالدوله پیرنیا در کتاب «تاریخ ایران باستان» و افراد دیگری در دورهی مشروطه و پهلوی. این جریان در دورهی پهلوی به جریان رسمی تاریخنگاری ایران تبدیل شد و ارگانهای متعدد و نهادهای آموزشی از آن حمایت میکردند.
از جمله دیگر افراد میتوان به ابراهیم پورداوود و ذبیحالله بهروز اشاره کرد که فعالیتشان صرفا در زمینهی تاریخ نبود بلکه ادبیات و هنر را نیز در بر میگرفت. بعد از آنها میتوان از افرادی که در خدمت حکومت پهلوی قلم میزدند مانند فتحالله بینا، جعفر شاهی، عبدالله طهماسبی و جهانگیر اوشیدری نام برد.
اما جریان دیگری که باید از آن نام برد تاریخنگاری کمونیستی است. بهطور کلی جریان فرهنگی چپ یا کمونیسم عمدتا از مرزهای شمال غربی ایران یعنی روسیه و قفقاز وارد میشد. اندیشهی سوسیالیسم در اصل انتقاد به اندیشههای استعماری و استثماری مدرنیته بود که در ایران به خاطر شعارهای بسیار جذابی که در راستای عدالتگرایی، ساختن جامعهی بدون طبقه و مبارزه با استعمار ارائه میکرد طرفدارانی یافت. کمکم حول آنها احزابی شکل گرفت و تبدیل به جریان عمده و تاثیرگذار –مخصوصا- در دهههای 20 و 30 شدند. حزب توده نماد این جریان است که در دههی 20 به یکی از کانونهای تحولات سیاسی-اجتماعی کشور ما تبدیل شد و با توجه به شعارهایش مبنی بر آزادیخواهی و عدالت اجتماعی و رهایی مردم از استبداد و استعمار محل تجمع خیلی از روشنفکران و شاعران قرار گرفت.
شهید مطهری با صراحت و با استناد به مبانی منطقی بسیار محکم، از اسلام و نقش آن در پیشرفت و تحولات ایران اسلامی دفاع کرد. همچنین دکتر شریعتی در آثار متعددش از اسلام به عنوان مهمترین مبنای هویتی ایران دفاع کرد. او در کتاب «بازگشت» تاکید میکند که اسلام عامل اصلی هویت ایرانی است
اما در حوزهی تاریخنگاری، سرآغاز این جریان از تقی ارانی شروع شد، زمانی که در دورهی رضاشاه اقدام به انتشار مجلهی «مردم» کرد. در واقع بسیاری از مطالب این مجله تاریخنگارانه و در حوزهی تاریخ نوشته شده است. او در این نشریه تاریخ ایران را بر اساس تئوریهای مارکس تحلیل میکرد. بهطور کلی در این جریان تاریخنگاری، مورخ با تکیه بر تئوریهای مارکس میخواهد نشان بدهد که چگونه سیر تحولات تاریخی در ایران منطبق بر آرا و نظریات مارکس جاری شده و چگونه این تحولات صحت پیشبینیهای مارکس را به نمایش میگذارند. اما واقعیت این است که تاریخنگاری چپ بیش از آنکه یک تاریخنگاری مستقل و مبتنی بر نظریات بیطرفانه باشد به نوعی فعالیت حزبی و سیاسی تبدیل شد که نتوانست همگام با تحولات و پیشرفتهای روششناختی علم تاریخ حرکت کند. این جریان، تحولات جامعهی ایران را بر اساس تضاد طبقاتی بین بورژوازی به رهبری علما، تجار فئودال به رهبری اشراف، ملاکین و خوانین قاجار با پرولتاریا را بیان میکرد. این شکل بیان کاملا تحت تاثیر ایرانشناسان شوروی بود. برخی از مورخانی که تحت تاثیر آنها حرکت میکردند شامل تقی ارانی، احسان طبری، کریم کشاورز، ایرج اسکندری و باقر مومنی بودند. مخصوصا میتوانیم از یک نمونهی کامل این جریان یعنی مرتضی راوندی نام ببریم که کتاب عظیم و چند جلدیاش به نام «تاریخ اجتماعی ایران» را بر اساس چنین دیدگاهی به نگارش درآورده است. او در بسیاری از تحلیلهایش دربارهی جامعه و تاریخ ایران، در واقع ادامهدهندهی همین راهی است که ارانی شروع کرده است؛ راهی که قبل از او توسط شرقشناسان و ایرانشناسان کمونیست روسی بنیان گذاشته شده بود.
اما از جریان سوم میتوان با عنوان جریان تاریخنگاری مذهبی نام برد که البته نسبت به دو جریان قبلی متاخر است. جریان تجددطلب در تاریخنگاری ما از لحاظ زمانی مقدم است. بعد از آن جریان تاریخنگاری چپ شکل گرفت که بسیار پرتوان بود. اما جریان تاریخنگاری مذهبی در واقع یک جریان واکنشی است. جریان مذهبی میدید که دو جریان دیگر عرصه را در اختیار خود گرفتهاند و هم در درونمایهی جریان فرهنگیشان و هم در تاریخنگاریشان به شدت نسبت به مذهب موضع دارند و حملات شدیدی به مبانی مذهبی وارد میکنند و آن را عامل عقبماندگی جامعه ایران معرفی میکنند. این باعث شد که کمکم جریان مذهبی بعد از دهههای 20 و 30 خود را بازسازی کرد. سپس در مقام دفاع از خود و پاسخ دادن به اتهامات وارد شده از سوی دو جریان دیگر برآمد و سعی کرد ضعفهایش را هم اصلاح کند. به این ترتیب بود که جریان نوگرای دینی متولد شد. البته نطفهی اولیه و ریشههای جریان نوگرای دینی از خیلی وقت پیش یعنی از زمان سیدجمالالدین اسدآبادی شکل گرفته بود. اما در دهههای 30 و 40 به جریانی فرهنگی تبدیل شد که میتوانست با جریانهای دیگر رقابت و برابری بکند. این جریان کمکم در اواخر دههی 50 موفق شد اکثریت جامعهی ایرانی را به دست بیاورد و موقعیت مرکزی پیدا کرد. جریان مذهبی در اصل به دنبال این بود که متاثر از فضای فرهنگی اسلام و در تقابل با دو جریان قبلی، اسلام را به عنوان موضوع مطالعات و محور تحولات سیاسی و اجتماعی قرار دهد. البته در این جریان افراد تاریخنگار به معنای حرفهای کلمه نداریم. در این جریان میتوانیم از دو شخصیت شاخص نام ببریم که شهید مطهری و دکتر شریعتی هستند. در واقع شهید مطهری در آثار خود مخصوصا کتاب معروف «خدمات متقابل ایران و اسلام» میخواهد به اتهاماتی که جریان تجددخواهی باستانگرا و جریان چپ بر مبانی مذهبی و تحولات تاریخی ایران وارد کردند -و اسلام را به عنوان عامل عقبماندگی و انحطاط ایران معرفی کردند-، پاسخ دهد. شهید مطهری با صراحت و با استناد به مبانی منطقی بسیار محکم، از اسلام و نقش آن در پیشرفت و تحولات ایران اسلامی دفاع کرد. همچنین دکتر شریعتی در آثار متعددش از اسلام به عنوان مهمترین مبنای هویتی ایران دفاع کرد. او در کتاب «بازگشت» تاکید میکند که اسلام عامل اصلی هویت ایرانی است. شریعتی ضمن اینکه جایگاه ایران قبل از اسلام را هم به رسمیت میشناسد و آن را به عنوان یکی دیگر از ارکان هویتی ایران معرفی میکند، از اسلام دفاع میکند. او در مقابل ادعای جریان تجددگرا و جریان کمونیستی که قائل بودند اسلام عامل عقبماندگی و انحطاط ایران است، به مقابله برمیخیزد.
با توضیحاتی که در مورد جریانهای فرهنگی و تاریخنگاری فرمودید، رویکرد هر یک از این جریانها نسبت به موضوع قحطی بزرگ چگونه بود؟
تاریخنگاری چپ در ایران در خدمت آرمانهای سیاسی و حزبی قرار گرفت. این تاریخنگاری صرفا به ابزاری برای حمایت از آرمانها، شعارها و اهداف حزب توده تبدیل شد. در واقع این جریان بر اساس رویکردی که ایرانشناسان کمونیست روسیمحور آن را مشخص میکردند جهت میگرفت. همین مسئله باعث شد که این قحطی و مسائل مرتبط با آن و پیامدهای جنگ جهانی اول چندان مورد توجه این جریان قرار نگیرد
واقعیت این است که این جریانها توجه لازم را نسبت به موضوع قحطی نداشتند. مسئلهی قحطی به دنبال جنگ جهانی اول و اشغال ایران طی سالهای 1297 و 1298 در جامعهی ایران اتفاق افتاد اما متاسفانه چندان مورد توجه پژوهشهای تاریخی و مورخان قرار نگرفته است. به نظر بنده دو عامل در این مسئله دخیل بوده است؛ مسئلهی اول روششناسی تاریخنگاری ماست. واقعیت این است که در تاریخنگاری ما حتی در تاریخنگاریهای جدید وقتی که جریانها به بررسی موضوعات و مسائل تاریخنگاری میپرداختند، بیشتر سراغ وقایع و حوادثی میرفتند که اغلب از جنس سیاسی بود. یعنی همانطور که در گذشتهی تاریخنگاری ما وجود داشت، «سیاسینگاری» همچنان رویکرد غالب در تاریخنگاری بود. حتی تاریخنگاری چپ یا کمونیستی که جریانی نظریهمحور بود، برای بررسی تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، نظریات وارداتی و مارکسیستی را محور قرار میدادند و بر اساس آنها به بررسی تاریخ میپرداختند. اتفاقا یکی دیگر از ویژگیهای این جریان توجه به طبقات پایین جامعه بود. از جمله شعارهای مارکسیستی این بود که باید به طبقات پایین توجه کرد و تاریخ را هم باید بر اساس تضاد طبقاتی تحلیل کرد. البته متاسفانه این نگاه در تاریخنگاری مارکسیستی ایران شکل نگرفت چون همانطور که عرض کردم تاریخنگاری چپ در ایران در خدمت آرمانهای سیاسی و حزبی قرار گرفت. این تاریخنگاری صرفا به ابزاری برای حمایت از آرمانها، شعارها و اهداف حزب توده تبدیل شد. در واقع این جریان بر اساس رویکردی که ایرانشناسان کمونیست روسی محور آن را مشخص میکردند جهت میگرفت. همین مسئله باعث شد که این قحطی و مسائل مرتبط با آن و پیامدهای جنگ جهانی اول چندان مورد توجه قرار نگیرد.
جریان تجددگرا هم بهشدت سیاسینگار و شخصیتمحور بود. تحولی که در دهههای اخیر در عرصهی تاریخنگاری، روششناسی و موضوعات پژوهش تاریخی مرتبط با مسائل اجتماعی و فرهنگی و مخصوصا معطوف به طبقات فرودست جامعه دنبال میشود، در آن دوره هنوز به وجود نیامده بود. بنابراین هر چند در آثار تاریخی جسته و گریخته به موضوع قحطی اشاراتی میبینیم ولی واقعیت این است که موضوع قحطی و به طور کلی پیامدهای اقتصادی-اجتماعی جنگ جهانی اول همچنان در هالهای از سکوت و ابهام باقی مانده و به نوعی میتوان گفت این دوران «تاریخ سکوت» جامعهی ماست. واقعا لازم است که این دوران دوباره بازکاوی شود و مسائل، موضوعات و ابعاد پیامدهای آن به دور از ایدئولوژیگرایی و بزرگنمایی و بر اساس اسناد و مدارک متقن بررسی و مجددا تحلیل شود.
کدامیک از تاریخنگاران در آثار خود به موضوع قحطی پرداختهاند؟ چه آثاری در این زمینه موجود است؟
تا جایی که بنده بررسی کردهام افراد و آثاری که به این موضوع پرداختهاند خیلی محدود هستند. مثلا در آثار کسروی اشاراتی به این موضوع شده است. در آثار، یادداشتها و اسناد مسافران، سیاحان و کارگزاران سیاسی و نظامی دیگر کشورها مثل انگلستان هم کمابیش مطالبی در این موضوع دیده میشود. اما کسی که ابعاد این مسئله را روشن کرد دکتر محمدقلی مجد، استاد جامعهشناسی است که در کتاب «قحطی بزرگ» این واقعه را مطرح کرد. البته در دهههای اخیر پرداختن به این مسئله از سوی جریان تاریخنگاری مذهبی و انقلابی خیلی مورد استقبال قرار گرفته و دوباره مطرح شده است. آرمانهای استکبارستیزی و استعمارستیزی که در این جریان وجود دارد عامل تاثیرگذاری در این امر است و به همین دلیل در نهادهای تاریخنگاری انقلابی مجددا مطرح شده است. در همین راستا همایشهایی برگزار شده و کتابهایی نیز به چاپ رسیده است که عمدهی آنها نیز بر اساس آثار آقای مجد هستند.
هر چند در آثار تاریخی جسته و گریخته به موضوع قحطی اشاراتی میبینیم ولی واقعیت این است که این موضوع و به طور کلی پیامدهای اقتصادی-اجتماعی جنگ جهانی اول همچنان در هالهای از سکوت و ابهام باقی مانده و به نوعی میتوان گفت این دوران «تاریخ سکوت» جامعهی ماست
به نظر شما کدامیک از روایتهایی که در حال حاضر از ماجرای قحطی بیان میشود به واقعیت نزدیکتر است؟
ابتدا باید گفت ابعاد این موضوع هنوز آنطور که باید و شاید روشن نشده و همانطور که عرض کردم جا دارد که تاریخنگاران و پژوهشگران ما دوباره این مسئله را به دور از ایدئولوژیگرایی و بزرگنمایی بررسی کنند. اگرچه نمیتوان تاریخ را از سیاست جدا کرد اما اگر این موارد رعایت شود نتایج پژوهشها به واقعیت و حقیقت نزدیکتر خواهد بود. نکتهی دیگر اینکه بین منابعی که دربارهی تلفات و آثار این قحطی و جنگ وجود دارد و آمارهایی که ارائه میشود تفاوت بسیار زیادی وجود دارد؛ از چند صد هزار نفر تلفات که در منابع عمده انگلیسی ارائه شده، تا حدود نه میلیون نفر که آقای مجد ذکر کرده است. به همین دلیل به یک پژوهش جدید نیاز است که بتواند آثار و پیامدهای آن جنگ را به صورتی منطقی و با استناد به اسناد و شواهد متقن و کافی بنگارد.
در اینجا لازم است به برخی از تبعات جنگ جهانی اول اشاره کنیم. اولین مورد این است که حاکمیت ملی و استقلال ایران نقض شد. قبل از این جنگ قرارداد 1907 بین انگلستان و روسیه بر سر خاک ایران بسته شد. یعنی ایران را عملا بین مناطق نفوذ تقسیم کردند. شمال ایران در اختیار روسیه و مناطق جنوب و شرق در اختیار انگلستان قرار گرفت و منطقهی بیطرفی هم تعیین شد. به دنبال آن و در حین جنگ جهانی اول قرارداد 1915 بسته شد تا به وسیلهی آن به قرارداد 1907 صورت عملی بدهند. در اینجا حتی اسمی از استقلال ایران و حاکمیت ملی ایران نیاوردند و آن را نقض کردند. انگلیسیها جنوب را اشغال کردند و روسها از شمال، آذربایجان تا همدان و قزوین و از سوی دیگر از خراسان تا مشهد را تصرف کردند و به دنبال آن، این دو کشور فجایع متعددی در مناطق مذکور به بار آوردند.
در این تحولات، مالکیتها هم نقض شد. یعنی حق مالکیت توسط نظامیان اشغالگر تهدید شد. کلیهی انبارهای غله، چهارپایان و حیواناتی که متعلق به کشاورزان و روستاییان ایران بود در اختیار دو ارتش اشغالگر قرار گرفت. علاوه بر آن علیرغم اینکه ایران اعلام بیطرفی کرده بود جان انسانها نیز به انحای مختلف در معرض خطر قرار گرفت. نکتهی دیگر اینکه نظام تولید ایران بهطور کامل مورد تهدید قرار گرفت. در زمان اشغالگری، شیوهی تولید ایران دچار تحول شد؛ از این منظر که قوای اشغالگر نیروهای فعال
در انبوه تحولات این دوره که جابجایی دولتها اتفاق میافتد و چالش برای حاکمیت سیاسی ایجاد شده، ارتشهای بیگانه در خاک ایران درگیر هستند و مالکیت دولت و مردم نقض میشود در حالی که خشکسالی رخ داده و انبارهای غله و دامهای مردم توسط اشغالگران به زور تصاحب شده است. در چنین شرایطی واقعیت این است که قحطی بسیار گستردهای اتفاق افتاد
ایران را در اختیار ارتش خود و کارهایی مثل جابجایی ادوات و آذوقهشان گرفتند. همینطور امنیت راههای ایران کاملا از بین رفت و در اختیار اشغالگران قرار گرفت و دولتهای ایران هم کاملا تحت تاثیر این تحولات قرار گرفتند و استقلال آنها هم خدشهدار شد. از جمله تبعات جنگ برای دولتها هم عدم ثبات بود که به خاطر شرایط پس از اشغال به طور مکرر ساقط میشدند و هرکدام سه یا شش ماه تا یک سال دوام داشتند. به طور کلی در حاکمیت و امنیت ایران به ویژه امنیت غذایی و اقتصادی لطمههای جبرانناپذیری وارد شد.
با توصیفی که از تبعات جنگ جهانی اول فرمودید، ابعاد عظیم قحطی چندان دور از ذهن نیست. زیرا همهی منابع و امکانات در اختیار جنگ قرار گرفته بود. آیا این تلقی صحیح است؟
دقیقا بنده نیز میخواهم همین را عرض کنم. در انبوه تحولات این دوره که جابجایی دولتها اتفاق میافتد و چالش برای حاکمیت سیاسی ایجاد شده، ارتشهای بیگانه در خاک ایران درگیر هستند و مالکیت دولت و مردم نقض میشود؛ در حالی که خشکسالی رخ داده، انبارهای غله و دامهای مردم توسط اشغالگران به زور تصاحب میشود. در چنین شرایطی واقعیت همین است که قحطی بسیار گستردهای اتفاق افتاد. گرچه آماری که آقای مجد ارائه داده جای بحث دارد و پروندهی پژوهش در این موضوع همچنان باز است، متاسفانه دیگر تاریخنگاران ما نیز به سراغ تحولات نظامی و سیاسی و شورشهای محلی به عنوان موضوعات کانونی رفتهاند و در واقع از بین رفتن مردم و مسائل اجتماعی و تلفات انسانی وسیعی که رخ میدهد در حاشیه قرار گرفته است.
/انتهای پیام/