به گزارش «سدید»؛ نیچه حقیقتا کردوکار ما میتواند بازنویسی تزهای بنیامین به زبان سنت فلسفه و الاهیات و جهانشناسی اسلامی با فیگور راهنما و هدایتگر سهروردی باشد که گونهای سلوک دانتهای را به ذهن متبادر میکند. ما این تفحص را میان خطی/بین خطوط مینامیم که باز هم تداعی گر برزخ دانته و نگارش باطنی توامان است.
۱. خواندن "تزهایی درباب فلسفه تاریخ" بقلم والتر بنیامین محاط در فلسفه، الاهیات و جهانشناسی اسلامی چه برکاتی میتواند داشته باشد؟ با در نظر گرفتن این نکته که در متون و قطعات او، رگههایی انکارناشدنی از افلاتونیسم و ایده ها/مثل دیده میشود که کمتر مورد بازخوانی قرار گرفته است. شاید والتر بنیامین نخستین اندیشه گر جریان مارکسیستی باشد که به فرشته شناسی یا انجلولوژی بعنوان زمینه مهمی برای درک و دریافت ایدههای مسیانیستی – منجیانه، بطریق تمثیلی، توجه کرده باشد البته این اندریافت مسیانیستی در سوسیالیسم یوتوپیایی پیش از مارکس فی المثل شارل فوریه، و در متون موزز هس –پیامبر صهیونیسم و کمونیسم و همعصر مارکس- و امروزه بشکلی نظام یافته در قریب به دو هزار صفحه در"اصل امید" ارنست بلوخ بروشنی قابل ردگیری ست، اما هیچیک مجهز به فرشته شناسی نیستند که البته بنیامین هست.
لحن سودایی و رمزی بنیامین یادآور کردوکار نگارش-نوشتار باطنی صوفیه وعرفای ادیان ابراهیمی-یهودیت و مسیحیت و اسلام– در قرون وسطاست که بخش سیاسی-امنیتی آن مربوط به گریز از آزار و اذیت متشرعان و فقهای آن دوره است که نماینده فهم رسمی و ارتدکس بعبارتی فهم عام از دین بوده اند. بواقع آن سنخ از نوشتارها بین خطوط حرکت میکردند تا رمزآفرینی کنند و سر به مهر باشند تا اغیار به آن راه نبرند؛ زمانه بنیامین که مصادف با خیزخاست توتالیتاریسم فاشیستی-استالینیستی و قتل عام یهودیان-کمونیستهای دگراندیش بود این رمزنگاری را شاید تصریح کرده باشد بعلاوه منش رمانتیک و سودایی بنیامین و آشنایی او با عرفان یهودی به مدد دوستی عمیق فکری اش با گرشوم شولم نیز در این میانه حائز اهمیت است.
در زیست جهان اندیشه اسلامی متقدم، شاید سهروردی از معدود فیلسوفانی باشد که فرشته شناسی را به عنوان قلب و بطن متافیزیک موجود در دستگاه فلسفی خود برگزیده ست که این گزینش بشکلی عیان در رسائل تمثیلی فارسی او مشهود است و از این حیث نمونه وار است. اگر بخواهیم به واژگان گوته سخن بگوییم باید اعلام کنیم که قصد و غرض، خوانش فرشته شناسی بنیامین بین خطوط فلسفه و الاهیات و جهانشناسی یهودی-اسلامی و یا پی جویی "پیوندهای گزیده" میان این دو است. بواقع هدف، استقرار "فرشته تاریخ" بنیامین بر"زمینه و اندریافت اسلامی فلسفه یهودی در قرون وسطا" به مدد جوئل کرمر، پل فنتون و همچنین شلومو پاینز و لئو اشتروس و هری ولفسن است. این اندیشه گران یهودی پیشگفته همگی کوشیده اند در ارتباط میان فلسفه اسلامی و یهودی خطوط تفسیری جدیدی را بگشایند فی المثل دیالوگ پنهان تصوف و یهودیت نزد فنتون و یا کردوکار نگارش باطنی در قرون وسطا نزد اشتروس و نیز تاثیر و تاثر کلام اسلامی و یهودیت نزد ولفسن و مواردی از این دست. پس پیوندهای گزیده سهروردی-بنیامین تدارک دو سنخ فرشته شناسی از عالم ایده ها/ مثل افلاطونی به نیروی سیاسی مسیانیستی - منجیانه است.
حقیقتا کردوکار ما میتواند بازنویسی تزهای بنیامین به زبان سنت فلسفه و الاهیات و جهانشناسی اسلامی با فیگور راهنما و هدایتگر سهروردی باشد که گونهای سلوک دانتهای را به ذهن متبادر میکند. ما این تفحص را میان خطی/بین خطوط مینامیم که باز هم تداعی گر برزخ دانته و نگارش باطنی توامان است.
پی نوشت: در باب خاستگاه مارکسیستی فرشته شناسی؛ سنتی که بشدت غنی ست و حوزه نفوذش تا الاهیات و معادشناسی و مسیانیسم مسیحی- یهودی پیش آمده—چنان که به اشارتی پیشتر ذکر شد. فی المثل (از انبوه مثال ها) ارنست بلوخ یا جاکوب توبز یا یورگن مولتمان. این سه تن محض نمونه مجدانه به خوانش ماتریالیستی حکمت نبوی پرداخته اند و نیروهای سیاسی (جبهه گیریها و تعارضات ایدئولوژیک) موجود در متن الاهیاتی-نبوی را برکشیده اند؛ بلوخ کتابی درباب توماس مونتسر متاله انقلاب و الحاد در مسیحیت و حتا ابن سینا و چپهای ارسطویی در قرون وسطا دارد و توبز رسالهای در پیجویی تاریخ معاد شناسی غرب از پولس رسول تا هگل و مارکس و نیز رسالهای در الاهیات یا تئولوژی سیاسی پولس و همچنین جستارهای معتبری از همین متن بنیامین همان تزها، و مولتمان مبدع الاهیات امید و پیگیر اصل امید به عنوان نیرو و محرکه تاریخ در فلسفه غرب از متون خداناشناسها و خداشناسها جفتا. در این میانه در سنت مارکسیسم ایتالیایی یک فیگور یکه و یگانه در بازنویسی تزهای بنیامین –با تاکید بر گفتار انجلیک- بچشم میآید: ماسیمو کاچاری نویسنده "ملک مضطر" (و نیز اخیرا مقالاتی نه گانه از او در باب دانته با عنوان "فلسفه، عرفان، و امر سیاسی"). البته از طرف دیگر، من کل پژوهش و خوانشی که دیده ام در متن سنت شیعی، کار عبدالعزیز ساچدینا ست که رگ و ریشه مسیانیسم اسلامی را در مهدی و مهدویت شیعه اثناعشری میگیرد و همبسته با سنت نظریه انتقادی ست. اسمش را بگذاریم شبیخون مارکسیستها به ارض ملکوت و عیش و نوش با ملائکه ..! این شبیخون، یک ضرورت درونی و یک فعالیت فلسفی ست بمنزله پراتیک یا کردوکاری قرون وسطایی-متافیزیکال-خالص و خلص.
۲. وقتی امروز به فلسفه مارکسیستی فکر میکنیم تودهای متراکم و نامتجانس (توگویی بخار) به ذهن میآید با فرمهایی پخش و پلا؛ این تراکم و عدم تجانس از جنس علوم سیاسی یا جامعه شناسی نیست. حتی اسمش را نمیتوان فی المثل طبقه کارگر نهاد بمثابه کارگزار انقلاب. این توده پیشگفته، شبح و سایه مارکسیسم است گویی کالبد "مارکسیسم دیگر"ی ست درون مارکسیسم (تو بخوان ارتدکس). یک مارکسیسم نامرئی (مارکسیسم غیرمادی؟!) که درون سنت مارکسیسم (ها) جاخوش کرده ست. گاه سربر میکشد چشم میدراند و زخمی نیشتری چیزی میزند و محو میشود توگویی گربه چشایر.
میخواهیم از آوانگارد مارکسیستی حرف بزنیم لذا باید چند نکته را متذکر شد:جریانی وجود دارد بصراحت هگلیانیستی-مارکسیستی که از دل هرمنوتیک قارهای جوشیده و هدفش تاسیس سنخی هرمنوتیک مارکسیستی ست با چهره شاخصی، چون فردریک جیمسن، دومی جریانی ست برخاسته از سنت اتونومیسم ایتالیایی که بشدت اسپینوزیستی ست و نوعا رقیب و همتای جریان اول بحساب میآید با فیگوری، چون تونی نگری. جریان یا درست تر، خرده-جریان سوم میخواهد به نقد بنیان فکنانه و براندازانه هرمنوتیک -مخصوصا فیگور یکه و موثر آن نیچه- بپردازد آن هم به تاسی از فلسفه مارکسیستی آلتوسر و خاصه نظریه ایدئولوژی اش بطریق اولی. این جریان برخلاف دو جریان دیگر، چندان متشکل و جبههمند نیست و به پیروی از سلف بزرگ خود مارکس سنگ بنای پروژه خود را بر نقد نقادانه "ایدئولوژی آلمانی" میگذارد و ازینرو کمی ارتدکس و وفادارانه بنظر میرسد. اما غایت نقد این جریان، همین نسل پسین ایدئولوژی آلمانی ست بعبارتی نیچه-هایدگر-گادامر که موسسان هرمنوتیک قارهای اند و دربرابرش سه گانه آلتوسر-گرامشی-لنین را مینهد؛ یک فلسفه مارکسیستی خالص و خلص. جف ویت شمایل یکه و نوجوی این ارتش تک نفره در یگانه کتاب خود"مرده ریگ نیچه: زیباشناسی، سیاست، بشارت یا، تکنوکالچر نمایشی زندگی روزمره" تمامی چپهای نیچهای را اعم از پسامدرنیست و نومارکسیست و پسامارکسیست را به تیغ نقد میسپارد؛ این بخشی از پروژه منفی اوست، اما نکته دقیقتر مرتبط با پروژه تصدیقی ویت است، برساختن دستگاه عظیم سنخی نقد/ نظریه ایدئولوژی از یکسو و نیز تدارک و بسط مارکسیستی نظریهای باطنی/ میان خطی/ بین خطوط از سوی دیگر است که نسب به دو فیلسوف ناهمگون میبرد اولی آلتوسر از واضعان نقد/ نظریه ایدئولوژی و خوانش عارضه شناختی (سمپتوماتیک) است و دومی لئو اشتروس فیلسوف سیاسی و نظریه پرداز خوانش و نگارش باطنی در فلسفه کلاسیک و قرون وسطا. وبت افزون بر این برای توسعه نظریه مارکسیستی-باطنی خود بجد به کلاسیکهای علمی-تخیلی بطور خاص و تکنوکالچر (خصوصا سایبرسپیس و سایبرپانک) بطور عام، چون دیوید کراننبرگ، فیلیپ دیک، ویلیام باروز، ویلیام گیبسن، و یا گی دبور بخاطر کتاب خط شکن اش "جامعه نمایش"، عطف نظر میکند.
این سنت برخلاف کتاب پربرگ و آنتی-مدرنیستی لوکاچ "تخریب عقل" که از بیرون بر برج و باروی نیچه میتازد نوعا خوانشگر و مفسر دقیق نیچه هم هست آنهم با دقتی فیلولوژیک؛ روزگاری آلتوسر در گفت و گویی اعلام کرده بود که باید میان واژگان بورژوایی و مارکسیستی خط دقیقی ترسیم کرد و این همان رزمگاه فلسفه هاست در قالب واژگان و مفاهیم. جریان پیشگفته با توشه برگرفتن از این فراز آلتوسر، قسمی فیلولوژی سیاسی را پیش مینهد. قلب آوانگارد این جریان همین فیلولوژی سیاسی آن ست. نیچه خود فیلولوژیست بزرگی بود ازینرو فلسفه مارکسیستی باید از او درس بیاموزد آنهم با استقرار در دل برج و باروی نیچه با تیغ برنده آلتوسر-گرامشی-لنین –به تصریح ویت- که سنت فربهی از نقد و نظریه ایدئولوژی برساخته اند که بنظرم توش و توان رویارویی با این آپاراتوس نیچه یی را دارد؛ در این جریان، فیلسوف مارکسیست هم نیچه شناس است و هم ضد-نیچه! و این عین دیالکتیک اصیل مارکسیستی ست حتی با تمام تناقضاتش (توگویی آپوریا).
انتهای پیام/
منبع: فرهنگ امروز