شهدایی که همچنان گمنام مانده‌اند؛
قطار در ایستگاه مترو می‌ایستد و صدای بلندگوی سالن خبر می‌دهد که در ایستگاه دکتر حبیب‌الله هستیم. بار‌ها تصمیم گرفتم در خصوص این شهید بیشتر بدانم و امروز قصدم جدی‌تر از هر زمان دیگری است. سردار قاسم صادقی از همرزمان شهید محمدعلی حبیب‌الله در گروه فدائیان اسلام بود.
 
به گزارش «سدید»؛ قطار در ایستگاه مترو می‌ایستد و صدای بلندگوی سالن خبر می‌دهد که در ایستگاه دکتر حبیب‌الله هستیم. بار‌ها تصمیم گرفتم در خصوص این شهید بیشتر بدانم و امروز قصدم جدی‌تر از هر زمان دیگری است. سردار قاسم صادقی از همرزمان شهید محمدعلی حبیب‌الله در گروه فدائیان اسلام بود. با صادقی قبلاً مصاحبه‌هایی داشتم و این‌بار حرف از شهیدی به میان می‌آید که سال‌هاست در ایستگاه مترو نامش را می‌شنوم و قرار است چیزی فراتر از یک نام، شنوای خاطراتی از او باشم. دکتر محمدعلی حبیب‌الله با وجود اینکه تحصیلات عالیه خود را در امریکا گذرانده بود، پس از پیروزی انقلاب خودش را به ایران رساند و در جنگ تحمیلی همراه دیگر رزمنده‌ها در جبهه حاضر می‌شود و پنجم دی ۱۳۵۹ در دشت ذوالفقاریه به شهادت می‌رسد.
 

شهید محمدعلی حبیب‌الله تحت چه شرایطی خودشان را به جبهه‌ها رساندند؟

وقتی که جنگ شروع شد نیرو‌های مختلفی از سراسر کشور خودشان را به آبادان و مناطق جنگی دیگر رساندند که ایرانیان مقیم کشور‌های دیگر هم بخشی از این نیرو‌ها بودند. دکتر محمدعلی حبیب‌الله یکی از نیرو‌هایی بود که از خارج کشور به ایران و سپس به جبهه آمد. ایشان حدود ۱۰ سال در امریکا حضور داشت و درسش را در رشته انفورماتیک تمام کرده بود. شهید حبیب‌الله شخصیتی خودساخته و بزرگ داشت. قبل از انقلاب در حدود سال‌های دهه ۴۰ همزمان با اینکه دیپلمش را می‌گرفت در تهران دستفروشی می‌کرد و اسباب‌بازی می‌فروخت. در کنار خواندن درس، خودش پول توجیبی و هزینه‌هایش را هم تأمین می‌کرد. دقیق خبر ندارم که برای تحصیل در امریکا بورسیه می‌شود یا خودش اقدام به رفتن می‌کند، ولی در هر صورت با همین پس‌اندازش خودش را به دانشگاه‌های امریکا می‌رساند و شروع به تحصیل می‌کند. شهید در کنار تحصیل، یک رشته ورزشی هم برای خودش انتخاب می‌کند و ورزش را هم پیگیری می‌کند. همچنین در آنجا کسب درآمد هم داشته است. شهید حبیب‌الله در کنار کسب درآمدی که داشته به دانشجویان بی‌بضاعت کشور‌های دیگر که برای ادامه تحصیل آمده بودند کمک می‌کرد. ایشان چنین روحیه، اخلاق و منش بزرگی داشت.

 

ایشان با پیروزی انقلاب به ایران می‌آیند؟

تمام دغدغه و هم و غم شهید در آن روز‌ها مستضعفین بود. در جریان مبارزات انقلابی هم شعار افراد تحصیلکرده حمایت از فقرا و مستضعفین بود و شهید حبیب‌الله هم چنین دغدغه‌هایی داشت. ایشان در امریکا درس می‌خواند و کار می‌کرد تا اینکه در ایران انقلاب می‌شود. شهید حبیب‌الله انسان آگاه و تحصیلکرده‌ای بود و می‌دانست امریکایی‌ها در ایران چه ظلم و جنایت و خیانت‌هایی کرده بودند به همین خاطر جزو دانشجویانی بود که پس از انقلاب خودش را به ایران رساند و در کار‌های جهادی مشغول فعالیت شد. او این بار در کشور خودش مشغول کمک به فقرا در مناطق محروم می‌شود. همزمان با انجام این کار‌ها جنگ هم شروع می‌شود و ایشان با شروع جنگ خودش را به جبهه‌ها می‌رساند.

من شنیده‌ام که با همسرش و تنها فرزندش به آبادان می‌رود و در میان شرایط سخت جنگی زندگی می‌کند. شهید حبیب‌الله در آن روز‌ها فعالیت‌های زیادی داشت و در رابطه با پالایشگاه آبادان هم کار می‌کرد. ایشان برای جمع‌آوری یک‌سری از دستگاه‌های پیشرفته‌ای که آن زمان در پالایشگاه وجود داشت، می‌رود تا مورد آسیب قرار نگیرد. چون علمش را داشت با بچه‌های شرکت نفت همکاری می‌کرد. با وجود اینکه تحصیلات عالیه داشت و می‌توانست در امریکا بماند و زندگی خوبی برای خودش فراهم کند، اما عطای تمام این‌ها را به لقایش بخشید و بر مبنای حرف حضرت امام لیاقت حضور در جبهه را در خودش دید و به صف مجاهدین پیوست. در نهایت شهید حبیب‌الله در حال درگیری و نبرد با دشمن برای کمک‌رسانی به رزمندگان به منطقه می‌رود و در ۵ دی ۱۳۵۹ در دشت ذوالفقاریه آبادان بر اثر ترکش خمپاره به شهادت می‌رسد.

 

شهید حبیب‌الله به دلیل سطح تحصیلات‌شان چه تأثیری در جبهه داشتند؟

در منطقه که خط پدافندی داشتیم یکی از کار‌های ایشان هنگام پست‌دادن، انجام یک‌سری کار‌های خدماتی و نظافتی بود. هنگامی که شب‌ها برای پست دادن بلند می‌شد به سایر نیرو‌ها کمک می‌کرد. مثلاً ظرف‌های خالی را برمی‌داشت و از منبع آب پر می‌کرد تا نیرو‌ها مجبور نباشند یک مسافت ۱۰۰ تا ۲۰۰ متری را در گل و لای زمستان برای پر کردن ظرف‌ها بروند. شهید حبیب‌الله به این علت این کار‌ها را انجام می‌داد تا جوان‌های ۱۵، ۱۶ ساله‌ای که شب‌ها می‌خواهند برای دستشویی بروند در گل و لای به زمین نخورند. شب‌ها در منطقه تاریکی و خمپاره و ترس و وحشت وجود داشت و برای اینکه این نیرو‌ها به زحمت نیفتند این کار‌ها را انجام می‌داد. درباره شهید حبیب‌الله باید بگوییم ایشان یک انسان جهادگر، خودساخته و خودسوخته برای قشر ضعیف‌تر از خودش بود. در طول روز نیز هر جایی که امکان می‌یافت در نظافت جبهه‌ها به نیرو‌ها کمک می‌کرد. آدم خودساخته‌ای بود. به قول ما خودسوزی می‌کرد تا دیگران خودشان را نسوزانند. کسی که در امریکا مدرک انفورماتیک می‌گیرد وضع زندگی‌اش خوب خواهد بود و دل کندن از تمام این دلبستگی‌ها روح بزرگی می‌خواهد. درست مثل شهید چمران که زندگی مناسبی در امریکا داشت و در نهایت به تمام امکانات آنجا پشت کرد و به جبهه آمد. حبیب‌الله چمران دشت ذوالفقاریه بود.

 

شهید حبیب‌الله در جبهه در گروه فدائیان اسلام شهید مجتبی هاشمی حضور داشتند؟

بله، گروه فدائیان اسلام یک گروه مردمی بود که از همه اقشار در آن حضور داشتند. مثلاً شخصی به نام مهندس اصغر شعله‌ور در گروه بود که شش سال در امریکا حضور داشت و در این کشور مهندسی کامپیوتر گرفته بود. سال ۵۷ وقتی که شاه فرار می‌کند و از کشور خارج می‌شود ایشان به همراه تعدادی دیگر از دانشجویان پلاکاردی را در امریکا با این عنوان که «شاه را جهت محاکمه انقلابی استرداد کنید» می‌نویسند. شهید شعله‌ور خطاب به محمدرضا شاه نوشته بودند: در طول ۵۰ سال خودت و پدرت روزانه چند میلیون نفت را از کشور خارج می‌کردید و پولش را چه کار کردید؟ ایشان زمانی که در امریکا حضور داشت، انقلاب اسلامی به پیروزی می‌رسد و تصمیم می‌گیرد به ایران بیاید، اما وضعیت به گونه‌ای می‌شود که نمی‌گذارند ایشان با هواپیما به ایران بیاید و شهید شعله‌ور ۱۴ روز طول می‌کشد تا از راه آب و خاک به همراه یک‌سری از رفقایش، خودش را به مرز ایران و ترکیه برساند. وقتی تعدادی از رفقای شهید در مرز می‌بینند یک‌سری از ایرانی‌ها از مرز شمالغربی در حال خروج از کشور هستند تعجب می‌کنند و کمی سست می‌شوند.

در نهایت به شهید می‌گویند به سفارت ایران در ترکیه می‌روند و کار‌ها را از آنجا انجام می‌دهند، اما شهید اصغر شعله‌ور دلسرد نمی‌شود و خودش را به ایران می‌رساند. وقتی به ایران می‌آید پس از مدتی به گروه فدائیان اسلام می‌پیوندد و مسئول خط هم می‌شود. ایشان روز ۲۰ اسفند ۵۹ بر اثر اصابت گلوله زخمی می‌شود و در نهایت در روز ۲۹ اسفند در بیمارستانی در تهران به شهادت می‌رسد. شهید دیگری به نام دکتر مهدی موحدی فامنی داشتیم که دکترای علوم سیاسی داشت و شش سال در امریکا زندگی می‌کرد. ایشان پس از پیروزی انقلاب به ایران می‌آید و به خاطر آشنایی با شهید بهشتی، بخشدار بهار همدان می‌شود. بعد از اینکه هشت نفر از نیرو‌های همدان در یک سنگر با یک خمپاره شهید می‌شوند، شهید موحدی بخشداری را ر‌ها می‌کند و در منطقه عملیاتی حاضر می‌شود. ایشان پس از عضویت در گروه فدائیان اسلام در خرداد ۱۳۶۰ شهید می‌شود.

 

حضور افراد تحصیلکرده در کنار دیگران باعث اذیت یا ناراحتی‌شان نمی‌شد؟

این شهدا درست مثل آدم بیسواد خودشان را نشان می‌دادند تا جلوی دیگران فخرفروشی نکنند؛ دکتر‌هایی که از روی تواضع خودشان را هم‌سطح افراد بی‌سواد نشان می‌دادند تا فخرفروشی حساب نشود و دیگران در مقابل‌شان احساس حقارت نکنند. این‌ها درس‌های زندگی است که باید از سبک زندگی شهدا آموخت. شهید حبیب‌الله در چند ماهی که در جبهه‌ها حضور داشت با بچه‌ها به گونه‌ای برخورد می‌کرد که بچه‌ها خیال می‌کردند هم‌سطح خودشان است. با نیرو‌ها خاکی زندگی می‌کرد، ظرف غذا و لباس‌ها را می‌شست و خودش را به هیچ عنوان بالاتر از نیرو‌های دیگر نمی‌دید.

 

با دیگر نیرو‌ها راحت ارتباط می‌گرفتند؟

در گروه فدائیان اسلام هیچ چالشی بین افراد وجود نداشت. خودم رفیقی داشتم به نام حسینعلی صادقی که شب عاشورا شهید شد. ایشان سواد نداشت و به من می‌گفت برایم قرآن بخوان. من شروع به خواندن قرآن می‌کردم و انگار این آیه برای این انسان آمده بود: «الا بذکر الله تطمئن القلوب». ایشان وقتی این آیه را می‌شنید آرامش عجیبی می‌گرفت. با اینکه آیه را فقط می‌شنید و معنا و مفهومش را متوجه نمی‌شد، ولی شنیدنش آرامش خاصی به او می‌داد. در جبهه همرنگ بودن اهمیت زیادی داشت. همه رزمندگان همرنگ و در یک سطح بودند. کسی نمی‌گفت من تحصیلات و قدرت و پول دارم. اصلاً این مسائل در جبهه مطرح نبود.

 

شهید حبیب‌الله چرا در میان مردم جامعه ناشناخته و گمنام مانده‌اند؟

متأسفانه شهدای روز‌های اول جنگ همچنان گمنام مانده‌اند. اگر شخصیتی مثل چمران هم وزیر نبود تا این اندازه در بین مردم شناخته نمی‌شد. جالب است یکی از دلایل اینکه خیابان و ایستگاه مترویی به نام شهید حبیب‌الله وجود دارد را بدانید. خانواده شهید تعریف می‌کرد یک روز مادر شهید به بنیاد شهید می‌رود و می‌گوید شهیدی به نام محمدعلی حبیب‌الله دارید؟ وقتی کارمندان بنیاد جواب مثبت می‌دهند ایشان می‌گوید من مادر شهید هستم و سؤالم این است چرا هیچ خیابان و میدانی را به اسم پسرم که فرد تحصیلکرده و خاصی بوده نمی‌کنید؟ مادر شهید وقتی سابقه و عقبه فرزندش را توضیح می‌دهد تازه آنجا کارمندان بنیاد متوجه بزرگی شخصیت شهید حبیب‌الله می‌شوند و در نهایت خیابانی را به نام ایشان می‌کنند. تا چندین سال هیچ جایی به نام ایشان نبود. این‌ها مهاجر فی سبیل‌الله بودند. آدم‌های بزرگی در جنگ وارد شدند و هنوز گمنام مانده‌اند.

/انتهای پیام/

منبع: جوان
ارسال نظر
captcha
پرونده ها