به گزارش «سدید»؛ بازخوانی یادها و یادمانهای فعالان انقلاب اسلامی از چنین روزهایی در ۴۳ سال پیش، دستکم نمایانگر این مهم است که آنان در آن برهه چگونه میاندیشند و در پی وصول به چه آرمانی بودند. در مقال پی آمده، خاطرات دکتر جواد منصوری از این روزها مورد خوانش تحلیلی قرار گرفته است. مستندات این مقال نیز از کتاب خاطرات ایشان اخذ شده است. امید آنکه تاریخپژوهان ایران معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
احمدرضا صدری
قطع گزارش تلویزیونی ورود امام خمینی و دو برابر شدن استقبالکنندگان
دکتر جواد منصوری بسان بسا فعالان انقلاب اسلامی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، نظامتِ یکی از مناطق استقبال از رهبر انقلاب را بر عهده داشت. او در خاطرات خویش شرایط حاکم بر این منطقه را اینگونه توصیف کرده است:
«انتظار به سر رسید، لحظهها از پی هم میگذشت، روز موعود فرارسید. ساعت ۶ صبح روز دوازدهم بهمن ۱۳۵۷، در حالی که هوا تاریک بود، به اتفاق برادرانم و تعدادی از جوانهای کوچه جواهری خیابان ۱۷ شهریور (شهباز) که از قبل برنامهریزی و سازماندهی شده بودند، با هم و به وسیله اتوبوس به میدان شوش و از آنجا به میدان راهآهن- محلی که قبلاً در ستاد برای استقرار ما و کنترل جمعیت در فاصله میدان راهآهن تا خانیآباد در نظر گرفته شده بود- رفتیم. مردم زیادی قبل از روشن شدن هوا آمده بودند. تلویزیون اعلام کرده بود مراسم ورود و استقبال و نیز مسیر فرودگاه تا بهشتزهرا را مستقیماً نشان خواهد داد. در مینیبوسی که در اختیار ستاد بود، با یک بلندگو در مسیر تعیین شده، رفت و آمد میکردم و ضمن دادن تذکر به آرامش و رعایت نظم و توجه به تذکرات افراد انتظامات- که دارای بازوبندهای سبز بودند- برای جلوگیری از شعارهای متفرقه، شعارهایی میدادم و مردم تکرار میکردند. افراد سازمان مجاهدینخلق مشغول نصب عکسهای رجوی و اعلامیههایی با آرم سازمان بودند و به این ترتیب میخواستند ضمن جلب توجه دیگران به حضور خود، هماهنگی و طرفداری از امام و انقلاب اسلامی را به نمایش بگذارند. مردم هم چندان توجهی به قیل و قالهای آنها نداشتند و شعارهای ما را تکرار میکردند! ساعت ۹ صبح اعلام شد که هواپیمای حامل امام خمینی در فرودگاه بر زمین نشست. بلافاصله پس از نشستن هواپیما در فرودگاه و نشان دادن یک صحنه از آن توسط تلویزیون، طبق دستور دولت، برنامه پخش مستقیم مراسم قطع شد! در نتیجه مردمی که در خانهها بودند، ناگهان به خیابانها هجوم آوردند. در ظرف چند دقیقه جمعیت بیش از دو برابر شد. این واقعه خود ضمن ایجاد مشکل و ازدحام بیش از حد، در عین حال موجب باشکوهتر شدن مراسم شد...».
چه بوسهها که نثار ماشین حامل امام شد و چه اشکهایی که جاری شد...
توصیف حالات مردم استقبالکننده از امام خمینی، از مدخلهای مهم تاریخنگاری این روز تاریخی به شمار میرود. راوی که به تناسب وظیفه خویش، شاهد کنش و واکنشهای مستقبلین بوده، در این باره چنین آورده است:
«جمعیت دو طرف خیابانها، از فرودگاه تا بهشتزهرا را کاملاً متصل کرده بود. تعداد جمعیت، حدود ۵ میلیون نفر تخمین زده میشد. کنترل این جمعیت به خصوص مراقبت از تحرکات گروهها و احیاناً بعضی عناصر رژیم و خرابکاری احتمالی، کار بسیار سنگین و حساسی بود که از عهده افراد انتظامات ستاد استقبال خارج بود! در واقع آنچه مایه دلگرمی و امیدواری بود، توجه و عنایت خداوند بود که تاکنون این انقلاب را به این مرحله رسانده بود. هیچ کس به خوبی نمیدانست که اگر حادثهای رخ دهد، چه باید کرد؟ اگر واقعبینانه به صحنهها و جریانات این روز بنگریم، باید گفت چیزی جز یک معجزه بزرگ الهی نبود. آنچه در فرودگاه گذشت و اشک شوق و شادی را از چشمان مردم جاری کرد، در تاریخ بیسابقه است. امام سوار بر ماشین (بلیزر) به رانندگی آقای محسن رفیقدوست و همراهی حاج احمدآقا از فرودگاه حرکت و از مسیر خیابان آزادی، میدان انقلاب، خیابان کارگر، خیابان، ولی عصر، میدان راهآهن، خانیآباد و نازیآباد گذشتند و وارد بهشتزهرا شدند. بعد از میدان راهآهن، تقریباً ماشین حامل امام در محاصره مردم بود و با فشار آنان حرکت میکرد! چه بوسههایی که نثار ماشین حامل امام شد و چه اشکهایی که جاری شد. بعد از عبور ماشین از خانیآباد، عملاً کار انتظامات مربوط به محدوده ما تمام شده بود؛ لذا ما هم به همراه جمعیت و در داخل مینیبوس، به سمت بهشتزهرا حرکت کردیم. بالاخره حدود ساعت یک بعدازظهر امام در جایگاهی که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت و آن نطق تاریخی را ایراد فرمود. این نطق در واقع اعلام قطعی سرنگونی رژیم و تشکیل دولت و نظام جدید بود. کنترل جمعیت در اطراف جایگاه، کار بسیار سخت و مشکلی بود که با زحمات فراوان و تا حدودی انجام شد. ماجرای انتقال امام از بهشتزهرا تا بیمارستان امام خمینی (پهلوی سابق) و رفتن به منزل یکی از افراد و از آنجا به مدرسه رفاه خود داستانی است که در تاریخ انقلاب اسلامی ثبت شده است...».
هشدار به حاضران در مدارس رفاه و علوی برای نفوذ گروه موسوم به مجاهدین
جلسات انقلابیون در فاصله زمانی ۱۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷، بس مهم و سرنوشتساز بود. چه اینکه راهکار مواجهه با چالشها را ترسیم میکرد. جواد منصوری در باب محتوای برخی از این جلسات، چنین آورده است:
«طبق برنامه قبلی، قرار بود تا آن شب در مسجد صاحبالزمان واقع در خیابان آذربایجان، بعد از نماز مغرب و عشاء سخنرانی کنم، اما حدود ساعت ۵/۹ شب به منزل رسیدم، در حالی که آن روز حدود ۳۰ کیلومتر راه رفته بودم و به سختی میتوانستم برای مدتی بنشینم! دیگر نتوانستم به آن برنامه بروم. برگزارکنندگان که حدس زده بودند اوضاع از چه قرار است، پس از مقداری انتظار، با منزل تماس گرفته بودند و پدرم به ایشان گفته بود هنوز از بهشتزهرا نیامده است! وقتی به منزل رسیدم، دیگر توان سخن گفتن نداشتم، با این حال کنار پدر و مادر نشستم و برایشان آنچه را که دیده بودم، تعریف کردم. گرچه بخشی از مراسم و حرکت مردم و شور و هیجان آنان توسط واحد سیار رادیو و تلویزیون و فیلمبرداران خارجی، ضبط و بارها پخش شده است، ولی واقعیت این است که وضعیت آن روز را نمیتوان با هیچ قلم، تصویر و بیانی به خوبی نشان و توضیح داد. قطعاً چنین استقبالی در تاریخ معاصر جهان و برای هیچ کس دیده و شنیده نشده است! در فاصله ۱۲ تا ۱۷ بهمن ۱۳۵۷، جلسات متعددی با دوستان زندان و بعضی از دوستان مبارز محله شهباز داشتم. در جلسات درباره سازماندهی و تداوم مبارزه و همچنین شناخت گروهها و اهداف و برنامههای آنان بحث میشد. چندین جلسه سخنرانی، در مساجد و دانشگاهها داشتم و درباره جنایات رژیم شاه، برنامهها و اهداف گروهها خصوصاً سازمان مجاهدین توضیحاتی میدادم که برای بسیاری از شنوندگان، روشنکننده و مؤثر بود. در مدرسه رفاه و مدرسه علوی، بحثهای زیادی راجع به فعالیتهای مختلف داشتم. متأسفانه بعضی از افراد، حساسیتی نسبت به اعضای نفوذی مجاهدین نشان نمیدادند!...».
«قم» در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی
راوی در این ۱۰ روز سرنوشتساز، به دو شهر نزدیک به تهران نیز سر زده و شرایط آنها در این برهه را به تاریخ سپرده است. وی در باره مشاهدات خویش در شهر قم در خاطرات خویش چنین نگاشته است:
«در ۱۷ بهمن ۱۳۵۷، به منظور زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه (س) و دیدار با اقوام به قم رفتم. در ضمن علاقهمند بودم تا گوشههایی از حرکتهای انقلابی این شهر مقاوم و مبارز را ببینم، چون مطالب زیادی درباره آن شنیده بودم. با ورود به اولین میدان شهر، وضعیت فوقالعادهای حاکم بود و کاملاً حس میشد که عملاً شهر در اختیار مردم بود و هیچ گونه نیروی نظامی و انتظامی حضور محسوس نداشت. پس از دیدن تعدادی از دوستان، گردشی در شهر نمودم. شهر یکپارچه آماده پیروزی نهایی و استقبال از امام بود. مغازهها و تمامی سازمانهای اداری تعطیل بود. در نوزدهم بهمن، راهپیمایی عظیمی در شهر قم ترتیب داده شده بود. مردم به سمت میدان امام حرکت کردند و شعارهایی، چون حکومت اسلامی تأسیس باید گردد و ما همه سرباز توایم خمینی، گوش به فرمان توایم خمینی، سر میدادند. راهپیمایی بدون هیچ گونه حادثهای، حدود ساعت یک بعدازظهر پایان یافت...».
شکست پروژه جایگزینسازی برای امام خمینی در شهر قم
در سالیان منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش در راستای جایگزینسازی برای امام خمینی از طریق تبلیغ نام و اندیشه آیتالله سیدکاظم شریعتمداری، از سوی ساواک و به شکلی کاملاً آشکار و محسوس در جریان بود. با این همه و به عللی چند، این پروژه به شکست انجامید:
«در شهر قم، فقط عکسهای امام و شعارهای انقلاب دیده میشد. شریعتمداری، کسی که رژیم شاه قصد داشت او را در مقابل امام مطرح نماید، عملاً به فراموشی سپرده شده بود و در واقع از نظر سیاسی، مرده قلمداد میشد! داستان شریعتمداری از ابتدا تا انتها، خود تاریخ خاصی دارد که میتوان درسهای زیادی از آن برگرفت. مردی که داعیه اجتهاد، فقاهت، مرجعیت و اسلامشناسی داشت، چگونه به خاطر جاه، مقام و شهرت، آلت دست رژیم قرار گرفت و حاضر شد در مقابل امام، با مجموعه ویژگیها و تاریخ زندگیاش قرار بگیرد. عجیبتر و اسفبارتر اینکه او پس از پیروزی انقلاب نیز با سلطنتطلبان، طاغوتیان، جاسوسان امریکا و نظایر آنها همراهی و هماهنگی داشت و حرکتهایی بر ضدنظام جمهوری اسلامی صورت داد که هیچ توجیه شرعی و منطقی جز رسیدن به قدرت برای آن نبود. در این زمینه مطلب فراوان است، ولی بهتر است دیگران که اطلاعات و صلاحیت بیشتری در این خصوص دارند، برای نسلهای آینده روشنگری نمایند و انقلاب را از آفات مشابه در آینده به دور سازند. پیشنهاد میکنم برای شناخت بیشتر از شریعتمداری، به کتاب شریعتمداری در دادگاه تاریخ مراجعه کنید...».
«کاشان» در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی
دکتر منصوری در پی سفر به قم به شهر کاشان نیز رفت. او در آن روزهای تاریخساز، شرایط انقلابیون در این شهر را به شرح ذیل آمده دید:
«بعدازظهر روز نوزدهم بهمن، برای دیدار با اقوام و اطلاع از وضعیت انقلاب در کاشان به این شهر رفتم. وقتی به شهر رسیدم، چهره آن را به کلی متفاوت از قبل دیدم! مردم در جریان انقلاب، یکپارچه فعال بودند و در راهپیماییها شرکت میکردند. آقای مشکینی یکی از روحانیون دبیر دبیرستانهای کاشان، شاخصترین فرد در رهبری حرکتهای مردمی بود. او سخنرانی قوی و در عین حال بسیار پر انرژی و پرتحرک بود و غالب دانشآموزان دبیرستانهای کاشان را فعال و سازماندهی کرده بود. آقای مشکینی پس از پیروزی انقلاب، چند سالی رئیس آموزش و پرورش کاشان بود و اقدامات خوبی در جهت پاکسازی و سازماندهی مجدد و ارتقای سطح آموزش و پرورش کاشان انجام داد. در سال ۶۰ همزمان، مدیرکل آموزش و پرورش استان لرستان شد. پس از مدتی، مدیرکل آموزش و پرورش استان آذربایجانشرقی شد. در سال ۱۳۶۴ به دلیل بعضی اختلافات با مدیریت وزارت، از کار برکنار و به حرفه دبیری بازگشت. به هر روی در بیستم بهمن ماه، بنا به پیشنهاد علی هادیزاده از دبیران کاشان و داییام، به جلسهای که در منزل یکی از افراد مبارز کاشان تشکیل شده بود، رفتیم. در این جلسه مشکینی و تعدادی از جوانان جمع بودند و در مورد سازماندهی نیروها و چگونگی اداره شهر صحبت شد. مقداری هم در مورد اوضاع تهران و دیگر شهرهای کشور و مسئله از بین رفتن حاکمیت رژیم شاه و افتادن امور کشور در دست مردم بحث کردیم. قرار شد کمیتهای برای اداره امور شهر با همکاری علما و افراد معتمد مردم تشکیل شود. این جلسه مقدمه آشنایی با تعدادی از افراد، از جمله اصغر رسولزاده - که بعدها در سپاه کاشان و ستاد مرکزی سپاه در تهران خدمت کرد- شد...».
مردمی که در ۲۱ بهمن ماه، حکومت نظامی را به هیچ گرفتند!
راوی خاطرات در بعد از ظهر ۲۱ بهمن ۱۳۵۷، از سفرکاشان به تهران بازگشت و از اعلام حکومت نظامی و فرمان امام خمینی برای نادیده گرفتن آن آگاه شد. وی در ادامه این رویداد، شاهد تاریخساز و بیبدیل شد:
«صبح ۲۱ بهمن ۱۳۵۷، با یک اتوبوس از کاشان عازم تهران شدم. حدود ساعت یک بعدازظهر، وضعیت فوقالعادهای در میدان شهرری احساس میشد. معلوم شد که بین مردم و نیروی نظامی و انتظامی، برای تصرف قرارگاهها، کلانتریها و پادگانها، درگیری پیش آمده است. غالب شهرهای ایران، قبل از تهران به دست مردم افتاده بود. بیمارستان فیروزآبادی، مملو از مردم، آمبولانس و مجروحین بود. حوالی میدان شوش بودم که از برنامه خبر ساعت ۱۴ رادیو، متن اعلامیه ستاد ارتش مبنی بر برقراری حکومتنظامی (از ساعت ۴ بعدازظهر تا ۵ صبح فردا) خوانده شد. پس از رسیدن به منزل، بلافاصله با برادرانم و تعدادی از دوستان برای یک دوره جنگ خیابانی طولانی بحث شد. سپس مشغول فراهم کردن تدارکات و امکانات آن شدیم که ناگهان خبر آوردند امام اعلامیه داده است که مردم به خیابانها بریزند و اعتنایی به حکومتنظامی نکنند و خیابانها را ترک ننمایند! با توجه به تهدیدهای حکومت و شایعه اخباری مبنی بر کشتار یک میلیون نفر با توپ و تانک، وضع بسیار پیچیده و عجیبی پیش آمد. به هر حال مردم، تبعیت از رهبری را بر شایعه، تهدید و تحلیل مقدم شمردند؛ لذا تقریباً هیچ کس در خانه نماند و خیابانها بار دیگر مملو از جمعیت شد. در عین حال عدهای مشغول جمع آوری کیسه شن و درست کردن سنگر در مدخل کوچه شدند و تعدادی هم در خانهها، به ساختن کوکتل مولوتف و تهیه چوب و چماق پرداختند. شهید محمد کچویی از ستاد انقلاب (کمیته استقبال) آمد و گفت همه جوانها شب تا صبح، کوچه و خیابان را ترک نکنند و اگر لازم شد، به نوبت افراد برای استراحت و خوابیدن بروند و جمعیت در خیابان باقی بماند، زیرا ممکن است بخواهند به خانههای شخصی حمله کنند و روحانیون و مبارزان شناخته شده را بکشند! زمزمه حمله امریکاییها، بمباران هوایی، حرکت تانکها و نفربرها، کوبیدن ساختمانها و کشتار وسیع، هر لحظه گسترش مییافت، اما با وجود این شایعات، مردم خیابانها را ترک نکردند! با حضور مؤثر مردم در خیابانها، توطئه طراحی شده حکومتنظامی، خنثی شد و عملاً اعلامیه تهدیدآمیز و برنامه کشتار مردم و حمله به مدرسه رفاه و اقامتگاه امام و سایر اقدامات در نظر گرفته شده، بیثمر و غیرممکن شد. بعد از تاریک شدن هوا، حمله مردم به پادگانها، کلانتریها، مراکز پلیس و ارتش شروع شد و به تدریج این مراکز، یکی پس از دیگری به دست مردم افتادند. مردم با تصرف مراکز نظامی و انتظامی، هر چه سلاح و وسایل دیگر بود، با خود بردند و حتی پروندهها را به خیابانها آورده و به آتش کشیدند!...»؛ و سرانجام: روز خوب پیروزی آنچه در بیستودوم بهمن ماه ۱۳۵۷ رخ داد، واقعهای است که مبارزان انقلاب اسلامی، آن را به خیال خویش نیز راه نمیدادند! با این همه وعده خدا آن است: اگر اهل ایمان صبر و تلاش کنند، برکات الهی از زمین و آسمان بر آنها فرو خواهد بارید:
«در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، از صبح درگیریهای وسیعی اطراف رادیو و تلویزیون، ستاد ارتش، کاخها، زندانها و پادگانها شروع شد. در خبر ساعت ۲ بعدازظهر، رادیو اعلامیه جدید ارتش مبنی بر بیطرفی این نهاد و ملی شدن آن را خواند. به این ترتیب پیروزی بزرگ مردم رقم خورد. تقریباً تا غروب، تمامی مراکز مهم شهر تصرف شد و سلاحها و وسایل زیادی به دست مردم افتاد، به طوری که در هر کوچه و محلهای، تعدادی مسلح شده بودند. طبق اعلامیهای که از ستاد انقلاب (همان ستاد استقبال از امام) منتشر شد، مردم موظف شدند تا سلاحها و وسایل به دست آورده را تحویل مدرسه رفاه یا مساجد محل بدهند. در واقع از بعدازظهر، کمیتههای محلی به مرکزیت مساجد شکل گرفت. مساجد کنترل اوضاع محله، جمعآوری اموال دولتی تصرف شده و تأمین امنیت را بر عهده گرفتند و برای مقابله با اقدامات احتمالی و حرکتهای ضدانقلاب، آماده شدند. پس از حمله به پادگان نیروی هوایی و ستاد نیروی هوایی در خیابان پیروزی، وارد ساختمان شدیم. فرماندهان و افسران فرار کرده بودند. تعدادی از سربازان و درجهداران، سلاحها را به مردم میدادند. افراد گروههای غیرمذهبی و مجاهدینخلق تا توانستند سلاح برداشتند و با ماشینهای نیروی هوایی بردند! البته کسی هم نمیتوانست مانع شود، زیرا ممکن بود موجب درگیری بین افراد مسلح شود. افسرانی که مردم را یاری کردند، همان کسانی بودند که در ۱۹ بهمن، به اقامتگاه امام رفتند و ضمن اعلام وفاداری، آمادگی خود را برای اجرای هرگونه دستوری اعلام کردند. در ۲۰ بهمن، ستاد مشترک طی اطلاعیهای وقوع چنین جریانی را تکذیب و عکس افسران را در محل اقامتگاه ساختگی اعلام کرد، اما با تأیید آن عکس توسط امام، این ترفند نقش بر آب شد...».
انتهای پیام/