به گزارش «سدید»؛ مرتضای آنها از ابتدا از انفاس قدسی برخوردار بود و از بدو طفولیت شخصیتی معصوم و بیگناه داشته و هیچ نشانهای از خطا یا تجربههای شکست خورده، مراودات و نشست و برخاستهای عادی و یا شرکت در مجامع و کلاسهای ادبی و هنری نداشته است. او در فضایی هورقلیایی به این مقامات دست یافته بود. مرتضای آنها در جامعه ایزولهای ساخته و پرداخته شده بود و به صورت الهامات غیبی و یا اشراقات ربانی به این فضائل دست یافته بود.
اما مرتضای ما از درون تضادهای همین جهانِ خاکی سر برآورده بود و با همین نشانههای زمینی زیسته بود و جرقههای نورانیت و معنویت را از درون همین آزمون و خطاهای بشری یافته بود و خودش با اندیشه و تفکر و مجاهده نفس، از کامرانِ دیروز با همه تعلقات و آثارش، با همه دلبستگیها و آرمانهایش، تا شهید سید مرتضی آوینیِ امروز را پیموده بود.
مرتضای آنها باید همه گذشته خود را فراموش کرده یا پنهان ساخته
مرتضای آنها باید همه گذشته خود را فراموش کرده یا پنهان ساخته و با تاریخ ساختگی و منزه در برابر دیگران ایستاده و از ناکردههایش بگوید و بنویسد. او نباید از حضورش در جامعه روشنفکری و یا آرزوهای دوران نوجوانی و جوانیاش بگوید. او نباید گذشتهاش را برای دیگران برملا سازد. مبادا که از قدسیت و معنویتش کاسته شود.
مرتضای ما کتمان نمیکرد که از یک راه طی شده آمده است
اما مرتضای ما کتمان نمیکرد که از یک راه طی شده آمده است و همانهایی را که آنها آزموده بودند، او تا با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده و تا پایان سیر کرده بود و اکنون از این مسیر طی شده با آنها سخن میگفت و با شجاعت تمام خود را آیینهای روشن برای همه جستوجوگران حقیقت میدید و از اینکه این گذشته را برملا کند، هیچ ابایی نداشت. او در عین اینکه از گذشته عبور کرده بود، اما میدانست که از کدام مبدأ آغاز کرده و از کدام مسیر این سلوک را شروع کرده است.
مرتضای آنها به دنبال موضوعات کلیشهای و دهان پرکن بود تا خود را به عنوان یک فیلمساز و اندیشمند معرفی نماید و به اصطلاح خودشان صاحب سبک شده باشد. او باید از اصطلاحات مغلق در کلامش استفاده میکرد تا توهم داناییاش کامل شود و باید با آن ژستهای هنری در انظار ظاهر میشد. ولی از طرف دیگر نباید از خط قرمزهای جامعه روشنفکری که حلزونهای خانه به دوشی بودند، عبور میکرد و آرامش آنها را نباید بهم میزد.
مرتضای ما به چیزی میاندیشید که انقلاب اسلامی به آن نیاز داشت
اما مرتضای ما کسی بود که همه خودخواهیها و هواهای نفسانی را برای آرمانهایش مدفون ساخته بود. او به چیزی میاندیشید که انقلاب اسلامی به آن نیاز داشت و از پرداختن شجاعانه به موضوعات بنیادین نمیهراسید و از خوشنشینیهای هنرمندانه- که کافهها و گالریها مجال اندیشیدن انتزاعی برای آنها فراهم کرده بود- پرهیز داشت و همه جا از آرمانهای انقلاب دفاع میکرد به هر قیمتی که بود.حتی به بهای از دست دادن جایگاه منزلت اجتماعی و هنری خود، تریبونی برای روشنگری اسلام و انقلاب بود.
مرتضای آنها آثارش را در خلوتهای خلسهوار هنر خلق میکرد/ مرتضای ما در میان جمع
مرتضای آنها از کنجِ دنجِ عافیت به اندیشه میرسید و آثارش را در خلوتهای خلسهوار هنر خلق میکرد. خلوتی که نه دغدغههای انسانی در آن جایی داشت و نه انقلاب، با همه آن تحولآفرینیاش برایشان مهم بود. آنها فقط در فکر خلق اثری خوشساخت، بدون معنا و بدون توجه به مخاطب بودند و بس. برایشان انقلاب و غیرانقلاب فرقی نمیکرد. در هر شرایطی به جشنواره و جوایزش فکر میکردند!
اما مرتضای ما در همان زمانه آشوب و دلهره و جنگ و اختلافافکنی، در راهِ رسیدن به محل کار، یا پای میز مونتاژ و یا در اتاق کوچکش در حوزه هنری و حتی در میان جمع مینوشت و ایدهپردازی میکرد و جوششهای او از سرِ شکمسیری و برای نمایش دادن قوت ادبی نبود، بلکه او سالها بود که با آن نوع زندگی متظاهرانه روشنفکری وداع کرده بود و به خیمه حقیقت تکیه زده بود. او از تظاهر به دانایی متنفر بود و به باطنِ دانایی چشم دوخته بود.
مرتضای آنها با سردبیری و کارگردانی و روایت فتح، قلههای رفیع جایگاههای مدیریتی را طی کرده بود و پلههای ترقی را میپیمود و مشغلههایش برای کسب جایگاههای دنیوی و یا حداقل شهرت و معروفیت و مدارج آن اشغال شده بود.
مرتضای ما تنها به وظیفه میاندیشید
اما مرتضای ما اصلاً در این دنیا نبود و با این مدارج نسبتی نداشت و میزی برای تکیه زدن و مقامی برای تکیه کردن متصور نبود. او سیال بود و مرزهای بیانتهای آینده انقلاب اسلامی را درمینوردید. حتی نزدیکانش هم این دیدگاه را از درون قلب و افکارش نمیتوانستند حدس بزنند. او میجوشید و میخروشید و بیتاب برای یک مسئله بود و آن هم انجام تکلیف بود و بس. او تنها به وظیفه میاندیشید و همه اینها را ابزاری برای رسیدن به حقیقت میدانست و در تکاپوی این رسیدن به همه جا سرک میکشید.
مرتضای آنها سینما، ادبیات، قلم زدن و تألیف را هدفی بزرگ قلمداد میکرد
مرتضای آنها سینما، ادبیات، قلم زدن و تألیف را هدفی بزرگ قلمداد میکرد که با آن میتوان به کارنامهای درخشان از مجموعههای هنری دست یافت و با یکی از این مجموعهها به دیگران فخر فروخت و تا ابد با آن نام، نان هم داشت. گوشهای مینشست و مثل بقیه از آن پُز هنرمندانه در برج عاج خویش ارتزاق میکرد.
مرتضای ما این ابزارها را به خوبی شناخته بود که اسیرش نمیشد
اما مرتضای ما این ابزارها را به خوبی شناخته بود که اسیرش نمیشد. برخلاف برخی که اسیر این ابزار شده و از تندرویهای شعارزده و بیتکنیک تا دگراندیشیهای تکنیک زده بیمحتوا را به سرعت طی کرده و با تکیه بر این آیینه جادو، مفتون چشم شیطان شده و بر همه آن اندیشههای انقلابی پشت پا زدند. چون مبنا و مرادشان با سید مرتضی تفاوتهای اساسی داشت. او به فردایی دیگر میاندیشید که در سایهسار آن انقلاب اسلامی در اوج قله آن قرار داشت.
مرتضای آنها تجربه اشراقی خویش را از الهامات نادیدنی و تزکیه نفس راهبانه آموخته بود و پدیدهها را از نگاهی دیگر مینگریست. اما مرتضای ما از همیناندوختههایش که در جازموریان یا در منجلاب خانگزیدگی شکل گرفته بود، جبهه مستضعفان را دریافته بود و در خیره شدن به عمق راشهای روایت فتحاش، سکویی برای خویش ساخته بود و شهری در آسمان ایجاد کرده بود. او مانند همه ما میخندید و گفت وگو میکرد و فیلم میدید و کتاب میخواند. اما افق نگاهش به سوی دیگری چرخیده بود. او نظرکرده نبود. بلکه خودسازی در کوران عبادتهای شبانه، و تفکر به عالم و یافتن بصیرتی از عمق مکتب حضرت امام(ره) او را به این مقام رسانده بود.
مرتضای آنها در کمال آرامش و اطمینان و با مهیا بودن امکانات دولتی و فرهنگی به خلق آثار فاخر انقلابی میپرداخت و هیچ دغدغهای از تهیه ملزومات و تدارکات نداشت. همه درها به روی او گشوده بود و هر ایدهای که میداد، بلافاصله پذیرفته و اجرایی میشد و هیچ مانعی برای طرحهای او نبود.
هرکسی که با مرتضی ما کار میکرد، باید قید موقعیت و منافع خود را می زد
اما مرتضای ما هزاران دغدغه و گرفتاری داشت تا اثری فراخور شأن انقلاب اسلامی تولید نماید. از سر و کله زدن با مدیران لیبرال و بیتدبیر گرفته که هر لحظه با سنگاندازیهایشان جلوی او راههای هموار را ناهموار میساختند و او را به مرزهای تنگنا و دلزدگی میبردند، تا دویدن برای تهیه کوچکترین ابزارهای ساخت و تولید آثارش. ملزوماتی که برای هر برنامه ضعیف و سخیفی در آن دوره آماده بود. به همین دلیل هرکسی که با مرتضی کار میکرد، باید قید موقعیت و منافع خود را زده و برای روزهای سخت و دشوار آماده میشد.
مرتضای آنها در جوامع مختلف تکریم میشد و بر صدر مینشست
مرتضای آنها با این ابزار و امکانات و عوامل، تبدیل به مستندساز و فعال فرهنگی شده بود و آنهایی که برایش کار میکردند، از سر تجربهاندوزی و یا مزایایش با او همراهی میکردند که اگر اسم و رسمش نبود، هیچ کس کنارش نمیماند.
اما مرتضای ما با اینکه همیشه به روی دوستان لبخند میزد، اما غمهای بزرگی، از نادانی و حماقت برخی مدیران را تحمل میکرد. او در این کوره ناملایمات طاقتفرسا آبدیده شده بود و هم چون خورشیدی همه عوامل را شیفته خود کرده بود. همه برای دانایی و تعهد خستگیناپذیرش تا پای جان در کنارش ماندند.
مرتضای آنها در جوامع مختلف تکریم میشد و بر صدر مینشست و هر مدیری برای او آغوش باز میکرد و چنان که عکسهای یادگاری و مصاحبههای تاریخی گواهی میدهد مورد مهر و محبت همگان بود.
مرتضای ما را به طرق مختلف به انزوا میکشاندند
اما مرتضای ما کسی بود که با مظلومیتی فراتر از یک انسان صاحباندیشه، در هر جمعی - چه کسانی که ادعای هنر و ادب داشته و از مدارا و تحمل رأی مخالف دم میزدند- مورد شماتت و توهین قرار میگرفت و چه مدیران ارشدی که او و تفکر او را مزاحم استراحت و التقاطاندیشیشان میدانستند و با هر حربهای در برابرش میایستادند. گاه با تأخیر در مجوز دادن، گاه با سانسور و گاه با تعطیلی آثارش او را به انزوا میکشاندند.
کدام مرتضی را باور دارید؟
و باید دید که کدام مرتضی را باور دارید؟ آن مرتضایی که ساختهاند و تراشیدهاند تا اشتباهات خود را پنهان کرده و عقاید خودشان را بر چهره او تحمیل کنند، یعنی آن مرتضایی که سخن نگوید و صامت باشد و یا آن مرتضایی که از نفس رحمانی حضرت امام(ره)، ققنوسوار زنده شده و تحول یافته و از گذشتهای روشنفکرمآبانه و دانایی زده، به ساحت قدسیِ اشراقیِ انقلاب اسلامی و آینده روشن آن عروج کرده بود. شما با کدام یک موافق هستید و کدام مرتضی را واقعی و انسانساز میدانید؟ مرتضای آنها یا مرتضای ما؟
/انتهای پیام/