به گزارش «سدید»؛ چاپ دهم کتاب زندگی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقانامیری نوشته فاطمه سلیمانی ازسوی انتشارات شهیدکاظمی منتشر شد. شهید مدافع حرم «محمدرضا دهقانامیری» متولد ۲۶فروردین ۱۳۷۴ در استان تهران دیده به جهان گشود. در تاریخ ۲۱ آبانماه سال ۱۳۹۴ با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرمالحرام در نبرد با تروریستهای تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید و در تاریخ ۲۵ آبان در امامزاده علیاکبر چیذر به خاک سپرده شد.
فاطمه سلیمانی خالق اثر به «سپیدی یک رویا»، نویسنده جوانی است که در سالهای اخیر توانسته با ذوق و قریحه خود فصلی تازه در فضای ادبیات داستانی دینی در ایران بگشاید و آثاری را با زاویه دیدی خلق کند که تا پیش از این نویسندگان این حوزه کمتر به آن دست پیدا کرده بودند. کتاب «یک روز بعد از حیرانی» آخرین اثری است که به قلم این نویسنده خوشذوق به رشته تحریر درآمده و در زمان کوتاهی جای خود را در لیست کتابهای پرفروش کشور پیدا کرده است.
مثل خودش باسلیقه باشید
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
چه خوش روزی بودی! همرزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. یکی از پرچمها متبرک حرم بود با ذکر «لبیک یا زینب» همه میگفتند «محمدرضا خوشروزی بوده که دو پرچم نصیبش شده.» میگفتند: «پرچم یه نشونه از حضرت زینب (س) بود که میخواست به شما بگه هدیهتون رو پذیرفت.»
پدر و مادرت چه هدیهای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟ و چه دلیل و حجتی بهتر از این پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟ پرچم چه بهموقع رسیده بود. قلب مادرت با دیدنش آرام شد. یک ربع تمام، فقط به پرچم نگاه میکرد. پرچم را روی قلبش میگذاشت و عطرش را به مشام میکشید.
وقتی پرچم را روی پیکرت میکشیدند، فرماندهات گفت: «صاف و مرتب بکشید. مثل خودش باسلیقه باشید.»
بهجز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند؛ انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچوقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت میگفتی: «نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیتالله مرعشی نجفی نزدیک ۴۰ سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت، هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود، یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی. چقدر دوستش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیات میرفتی شال را دور کمرت میبستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود. قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی: «مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیات رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر میشد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربهسرت میگذاشت و میگفت: «مردونه است. اصلا بو میده. نمیبرم.» تو التماس میکردی که «حتما چیذر برو»، چون میدانستی بهخاطر دوری مسیر، فقط سالی یکبار به چیذر میرود. گفتی: «هرروز برو چیذر و شال عزای منم ببر.»
«صبحنو» با فاطمه سلیمانی، نویسنده این اثر به گفتگو نشسته است.
کتاب «یک روز بعد از حیرانی» چه بخشی از زندگی شهید محمدرضا دهقان امیری را دربرمیگیرد؟
این کتاب تقریبا تمام طول زندگی پربار این شهید را شامل میشود؛ از کودکی و دوران تحصیل و خانواده و دوستان گرفته تا دوران نوجوانی و جوانی و آموزش نظامی و حضور در سوریه. اما نکتهای که وجود دارد این است که اتفاقات به ترتیب زمانی نیست؛ مثلا فصل اول درباره خبر شهادت شهید محمدرضا دهقانامیری است. ممکن است فصل بعدی خاطرهای از کودکی باشد و فصل بعد خاطرهای از روزهای نبرد این شهید والامقام.
انتخاب نام کتاب دلیل خاصی دارد؟ یا بهطور واضحتر، بخش ویژهای از زندگینامه شهید امیری را روایت میکند؟
اسم کتاب درواقع درباره احوالاتی است که به من عارض شد و این چیزی نیست که برگرفته از بخشی از زندگینامه شهید باشد! اگر بخواهم کاملتر توضیح دهم اینطور باید بگویم که وقتی مادر شهید پیشنهاد نوشتن کتاب شهید محمدرضا دهقانامیری را به من دادند، تا یک روز در بهت و حیرت بودم! روز دوم یک دلنوشته برای شهید نوشتم؛ دلنوشتهای که الان بخشی از کتاب است و این موضوع همان چیزی است که نام کتاب شد؛ «یک روز بعد از حیرانی».
برای جمعآوری خاطرات شهید امیری با چه افرادی مصاحبه داشتید؟
مصاحبهها بهصورت آماده به دست من رسید؛ من مصاحبه را انجام ندادم، اما بعد از خواندن مصاحبهها برای اینکه فضای سوریه برایم ملموستر شود، بهصورت مجدد دو جلسه با خانواده شهید و همرزمان شهید گفتگو کردم.
بازنویسی خاطرات چه مدت زمان برد؟
شاید اسم بازنویسی مناسب نباشد؛ چون فرم این کتاب، فرم خاطره نیست. معمولا سبکی که در کتابهای زندگینامه شهدا به کار میبرند این است که خاطرات را بهصورت دستهبندیشده در کتاب میآورند: خانواده شهدا، دوستان، همرزمان، همکاران و... که هرکدام از این دستهبندیها مجددا به چند بخش تقسیم میشود؛ مثلا بخشی تحتعنوان مادر شهید، یا بخشی تحتعنوان خواهر شهید مطرح میشود و الی آخر. اما کاری که من در این اثر انجام دادم این بوده که زاویه دید را عوض کردم و از نگاه زاویه دوم، شهید را مخاطب قرار دادم و ترتیب زمانی را هم مدنظر قرار ندادم تا به این ترتیب با سبکی متفاوت، در تولید اثر، کتابی را خلق کنم و بهعنوان نویسنده و راوی با شهید صحبت کنم. تالیف کتاب حدود ۶ یا هفتماه طول کشید.
تلخترین و سختترین خاطرهای که طی مصاحبهها با آن مواجه شدید، چه بود؟
قطعا لحظهای که خبر شهادت شهید دهقان به خانواده میرسد از تلخترین و سختترین بخشهایی است که در طول مصاحبهها با آن مواجه شدم؛ آن لحظه و اتفاقات بعد از آنکه اگر مخاطبان فصل اول کتاب را بخوانند به ذهنیت بهتری میرسند، چراکه ماجرای خیلی مفصلی دارد.
بازخورد خانواده شهید بعد از انتشار کتاب چه بود؟
تنها هدف من از تالیف این کتاب رضایت مادر شهید بود. من در جریان تالیف این اثر نه به منتقدها فکر میکردم نه به فروش کتاب و نه به موارد دیگر؛ فقط و فقط رضایت مادر شهید محمدرضا دهقانامیری برایم مطرح بود، که الحمدلله این خواسته قلبی من بعد از تالیف کتاب برآورده شد. مادر شهید امیری بزرگترین حامی من در رابطه با این کتاب هستند و بین ما یک رابطه مادر -دختری شکل گرفته که از ارزشمندترین اتفاقها در طول نوشتن این کتاب برای من بود.
انتهای پیام/