به گزارش «سدید»؛ ۴۱ سال پیش در چنین روزهایی، ابوالحسن بنیصدر با تغییر چهره و لباس و در معیت مسعود رجوی - که در تهران با یکدیگر همپیمان شده بودند- از کشور گریخت، اما این موسم، مجالی مناسب برای بازخوانی بسترهای عزل و فرار نخستین رئیسجمهور اسلامی ایران است، امری که بس عبرتآموز و پندآفرین مینماید. نوشتار پی آمده، درصدد چنین خوانشی بوده است. مستندات این مقال، بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در پیشینه و پیشه بنیصدر
شناخت فرجامی که برای ابوالحسن بنیصدر رقم خورد، از شناخت پیشینه خانوادگی و سیاسی وی جدا نیست. به واقع ریشه برخی از مواضع بعدی این رئیسجمهور نگون بخت را باید در رویکردهای گذشته وی جستوجو کرد. زندهیاد پروفسور احمد خلیلی که بنیصدر را از گذشتههای دور میشناخت، اطلاعات خویش را در اینباره به ترتیب ذیل به تاریخ سپرده است:
«ابوالحسن بنیصدر را از زمان پدرش و آن موقع که آیتالله کاشانی در کرمانشاه در پادگان انگلیسها زندانی بودند، میشناختم. موقعی که میخواستیم آیتالله را به تهران بیاوریم، پدر بنیصدر ما و همه کسانی را که قرار بود آیتالله کاشانی را بدرقه کنند، به منزلش - که بسیار بزرگ بود - دعوت کرد. املاکش هم نزدیک املاک تیمسار زاهدی بود که میخواست به آنجا برق بکشد، در حالی که هنوز در تهران خیلی جاها برق نداشتند! وقتی زاهدی نخستوزیر شد و آیتالله کاشانی با او مخالفت کردند، بنیصدر و پدرش پیش آیتالله کاشانی آمده بودند که آقا! شما چرا با سپهبد زاهدی مخالفت میکنید؟ آیتالله کاشانی معتقد بودند که یک فرد نظامی نباید دولت تشکیل بدهد، چون حاصلش جز خشونت بیشتر چیزی نیست. جالب بود بنیصدر زمانی با پدرش پیش آیتالله کاشانی آمد که ایشان را از اعلامیه دادن بر علیه زاهدی منصرف کند که داعیه طرفداری از مصدق و جبهه ملی را داشت. من فقط یک بار در پاریس، با مرحوم شریعتی به جلسهای که بنیصدر تشکیل داده بود، رفتم که ببینم حرف حسابش چیست، اصلاً از آن بساط خوشم نیامد. درس دست و حسابی هم نخوانده بود. او حتی زبان فرانسه را هم درست صحبت نمیکرد و با اینکه ۱۳، ۱۴ سال بود در فرانسه زندگی میکرد، فرانسه را در حد ابتدایی و رفع ضرورت میدانست. سرکلاس هم نمیرفت. چون پولدار بود و پدرش املاک زیادی در همدان داشت، خانه خوبی در محلهای در حومه پاریس به نام «کشان» خریده بود و در آنجا نوچههایش را جمع میکرد و برای خودش بساطی راه انداخته بود. کارش این بود که در کافهتریاها بنشیند و یک مشت جوان بی اطلاع را دور خودش جمع کند و از سیاست با آنها حرف بزند و بگوید: این ممکلت را من باید درست کنم و از این اطلاعات. خودش هم در حرفهایش گفته که استادم میخواست رسالهام را به نفع او و براساس حرفهای او بنویسم، ولی من زیر بار نرفتم. در حالی که شما وقتی میخواهید رساله بنویسید، طرح، اسناد و مدارک را به استاد ارائه میدهید. استاد همه اینها را میبیند و بررسی میکند و بعد به دانشجو توصیه میکند که از چه کتابها و منابعی استفاده کند. رساله با نظر تام و تمام استاد نوشته نمیشود، بلکه استاد روش و متد را به دانشجو میگوید و او را راهنمایی میکند. من بعد از انقلاب، این چیزها را به مرحوم آیت میگفتم و او هم آتشی میشد و در سخنرانیهایش تکرار میکرد. من بارها به او تأکید کردم: اینقدر تند نرو، چون فضا به گونهای است که تو را خواهند کشت!... خود من هم اوایل انقلاب در مخالفت با بنیصدر صحبت میکردم، چون با این آدم بیمعنی و احمق مخالف بودم. خیلی حرف است که کسی متمول باشد و در پاریس خانه و خانواده داشته باشد و هیچ جور دغدغه هم نداشته باشد، درس هم نخواند و وقتش را تماماً به بطالت بگذراند. بعد هم آن اشتباهات بزرگ را مرتکب شود و دخترش را به جانوری مثل رجوی بدهد.»
روزنامه بنیصدر و کلاه نهادن بر سنگ قبر شهدا
ابوالحسن بنیصدر از بدو بازگشت به ایران، خود را در صف نخست انقلابیون قلمداد میکرد. تصویری که از خود ساخت، او را در زمره اطرافیان و نزدیکان امامخمینی نشان میداد و برخی رفتارهای بیت امام هم در جا افتادن این تلقی مؤثر بود. با این همه چه شد که وی اندکاندک، به جریانات ضدانقلاب متمایل گشت و در نهایت به آنان پیوست؟ جواد منصوری از مبارزان انقلاب اسلامی و نخستین فرمانده سپاه، در این باره چنین تحلیلی دارد:
«بعد از تصویب اصل قانون ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی، در روزنامه انقلاب اسلامی که متعلق به بنیصدر بود، کاریکاتوری چاپ میشود که تصویر تعدادی از سنگقبرهای شهداست. روی این سنگ قبرها، هر کدام یک میله و روی هر کدام از میلهها، یک کلاه گذاشته شده است. یعنی شهدا، با تصویب اصل ولایت فقیه کلاه سرتان رفت. خب باید با چاپ همین طرح، خیلیها متوجه تفکرات بنیصدر میشدند، ولی متأسفانه به دلایلی بعضیها نفهمیدند یا نخواستند که بفهمند. از طرف دیگر قبل از انقلاب بنیصدر کسی است که عضو جبهه ملی بوده و در صحبتهایی که میکرد، رگههایی از غربزدگی دیده میشد. بنیصدر همیشه خیلی از موضع بالا و مغرورانه صحبت میکرد، عموماً این دست از افراد، آدمهای خطرناکی هستند و هر پستی که به دستشان برسد، قطعاً و جزماً برای این است که یک پله بالاتر بروند تا بتوانند اهداف خودشان را به هر شکلی که هست پیاده کنند و تمامی توان خود را به کار میگیرند. این قضیه در آثاری که از بنیصدر از سال ۱۳۵۶ منتشر شد، لااقل برای ما که تجربه شناخت جریانات غربگرا و جریانات التقاطی و جریانات سکولاریستی یکی دو قرن اخیر را داشتیم، کاملاً واضح بود؛ یعنی من شخصا بدون هیچ گونه توجه به نظر دیگران و تنها با مطالعات شخصی خودم، روی شخصیت این آدم و آثار مکتوب و صحبتهایی که کرده بود، یقین داشتم که این فرد اعتقادی به جمهوری اسلامی ندارد، بلکه تنها قصدش رسیدن به قدرت است تا بعد جمهوری اسلامی را به کلی از مسیر منحرف کند و دوباره کشور را به دست غرب بدهد. بنیصدر از اوایل سال ۱۳۵۹ تا شهریور همان سال، با جمع کردن بعضی گروههای مارکسیستی، چریکی و احزابی، چون حزب دموکرات کردستان و مجاهدین خلق، برای مقابله با نیروهای انقلاب ائتلافی تشکیل داد و از سوی دیگر به مناسبت سالگرد ۱۷ شهریور، بنیصدر یک سخنرانی انجام داد و در آن سخنرانی، تلویحاً به صدام اعلام کرد: اوضاع داخلی ایران به هم ریخته است. در این زمان، اطلاعات و اسناد، بیانگر آن بود که رژیم عراق قرار است به ایران حمله کند، ولی بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، ظاهراً این مسئله را نمیپذیرفت و میگفت: صدام خودش را با مجامع بینالمللی بر سر جنگ با ایران طرف نمیکند!... به این ترتیب بنیصدر، عملاً تا ۵ مهرماه اجازه نداد یک قبضه تفنگ جابهجا شود و کاری صورت گیرد. صدام هم با محاسبه اینکه در ایران هیچ مدیریت هماهنگ و برنامهای برای دفاع وجود ندارد و امکاناتی نیست، به ایران حمله کرد. بنیصدر دائماً میگفت: شما راه را باز کنید تا ارتش عراق داخل کشور بشود، بعد ما محاصرهشان میکنیم و از بین میبریمشان، اما وقتی عراقیها آمدند و استانهای ما را گرفتند، محاصرهای در کار نبود. بعد از سقوط خرمشهر - که ضربه سنگینی برای ما بود - مردم بسیاری نسبت به بنیصدر به تردید افتادند و آرامآرام علیه او شدند. بنیصدر هم بهتدریج متوجه شد پایگاه خودش را از دست داده، بنابراین تصمیم گرفت با ایجاد یک شورش داخلی به ارتش عراق فرصت دهد که خود را به تهران برساند. برنامه ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، با همین هدف طراحی شد.»
خودشگفتی، مشورتناپذیری وسقوط
همانگونه که در فراز پیشین اشارت رفت، بدبینیها به ابوالحسن بنیصدر در پی سقوط خرمشهر فزونی گرفت، هم از این روی چالشی جدی میان نیروهای وفادار به نظام و رهبری با وی کلید خورد و رفتهرفته توسعه یافت. بنیصدر جنگ را از مرزها، به پایتخت و محافل سیاسی کشاند و به آن ابعادی گسترده بخشید. اما این همه، به سود وی نبود و سقوطش را موجب گشت. فرار تاریخی او همراه با مسعود رجوی، شرایط سیاسی او را در پایان حیات سیاسی، بیش از پیش عیان ساخت. دکتر علیاکبر ولایتی نماینده سابق مجلس شورای اسلامی، در این فقره معتقد است:
«بنیصدر در اواخر سال ۱۳۵۸ انتخاب و در خرداد ۱۳۶۰ عزل شد. او در این فاصله، حقیقتاً برای کشور مشکلات فراوانی را هم در اداره امور عادی و هم در جبههها ایجاد کرد. او همیشه دم از دموکراسی میزد، اما حاضر نبود با کسی تفاهم ایجاد و همکاری کند و دلش میخواست هر کاری که میخواهد، انجام بدهد و کسی هم از او بازخواست نکند. هنگامی که امام فرماندهی کل قوا را به او دادند، به دزفول میرفت و در زیرزمینی مینشست و از خاطرات جنگ، نوار پر میکرد و در عین حال، دستورات عجیب و غریب میداد. در آن دوره عراقیها، چند بار از شلمچه تا خرمشهر آمدند و باز به عقب رانده شدند تا وقتی که بنیصدر دستور عقبنشینی از خرمشهر را داد. میگفت ما مثل دوره اشکانیان، عقبنشینی تاکتیکی میکنیم و بعد حمله میکنیم. او کوچکترین سررشتهای از مسائل جنگی نداشت، اما بهقدری خودشیفته و متکبر بود که حاضر هم نمیشد به حرف متخصصان گوش بدهد و سرخود کارهایی میکرد که جز ایجاد خسارت برای ملت و کشور نتیجهای نداشت. تا زمانی که بنیصدر سر کار بود، ما جز تحمل فشارها چارهای نداشتیم، اما بعد از عزل او کارها بهتدریج سروسامان گرفتند و حصر آبادان - که تهدید بسیار مهمی بود - شکسته شد. بعد هم پیروزیهای پیاپی نصیب ایران شد، در حالی که در فاصله ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ تا آخر خرداد، عمدتاً کارمان عقبنشینی بود. از سوی دیگر بنیصدر، بیش از آنکه به فکر اداره کشور باشد، به فکر بیرون راندن رقبا از صحنه سیاست بود و اداره کشور را با رقابت بین گروهها در دوران قبل از انقلاب یا انتخابات اشتباه گرفته بود. او در پیروزی انقلاب نقشی نداشت، لذا انقلاب را غنیمتی میدانست که به دستش افتاده بود و از آنجا که به مسائل نگاهی سطحی و شعاری داشت، نتوانست از موقعیت به دست آمده به نفع مردم و نظام استفاده کند. او ابداً درکی از این مسئله نداشت که در این کشور، چه رویداد عظیمی رخ داده است، چون برای نابودی رژیم ستمشاهی زحمتی نکشیده بود و همه زحمتها را دیگران کشیده و زندانها هم آنها رفته و شکنجهها هم آنها دیده بودند. پس از انتخاب او، حضرت امام که نمیخواستند در برابر رأی مردم بایستند، به نیروهای انقلابی فرمودند: بروید و مجلس را در دست بگیرید! و با این راهنمایی هوشمندانه، در واقع راه را برای عزل بنیصدر - که لیاقت چنین منصبی را نداشت - باز کردند. مجلس هم در وقت مقتضی، به عزل او پرداخت. در این میان، رفتار کشورهای غربی هم جالب بود. آنها از یکسو تمام امکانات مورد نیاز صدام را در اختیارش میگذاشتند تا بتواند بیش از پیش، به جنایاتش ادامه بدهد و از سوی دیگر به سران اصلی ترورها، یعنی رجوی و بنیصدر پناهندگی میدادند و از آنها حمایت میکردند. غربیها حتی یکبار هم، در مقابل ترور بیرحمانه و گسترده مردم عادی توسط منافقین، واکنش نشان ندادند، اما هر وقت یکی از آنها محاکمه و مجازات میشد، تمام رسانههای غربی، فریاد حقوق بشر سر میدادند. منافقین خودشان اعلامیه میدادند و اعلام میکردند که دست به چه جنایاتی زده و چگونه مردم را ترور میکردند. آن وقت بعضی از کشورهای غربی، آنها را از لیست تروریستها خارج و ایران را - که خود قربانی تروریسم است - به فهرست تروریستها اضافه میکردند. این معنای حقوق بشر در دنیای غرب است.»
روایتی از تصویب عدم کفایت سیاسی و عزل
نحوه اداره جنگ و نیز ایجاد تضاد و دو قطبی گسترده و مخرب در داخل کشور، نمایندگان مجلس را به بررسی عدم کفایت سیاسی بنیصدر سوق داد. او در مجلس نیز حامیانی داشت که البته در برابر جریان خط امام، قدرت چندانی نداشتند. گذشته از آنکه جناح حامی او که از اعضای نهضت آزادی و رفقای رئیسجمهور تشکیل میشد، معمولاً در دفاعیات خویش منفعل ظاهر میشدند و از عملکرد وی، دفاعی مستقیم نداشتند و ضرورت وحدت و اموری از این دست را مورد تأکید قرار میدادند. مصطفی جوان پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در روایت جلسه بررسی عدم کفایت سیاسی بنیصدر مینویسد:
«در مسئله طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر، نمایندگان مجلس به سه دسته جناح حزب جمهوری اسلامی، جناح نهضت آزادی و جناح طرفداران بنیصدر تقسیم میشدند. جناح حزب جمهوری اسلامی و همفکران آن در مجلس، قاطعانه مخالف بنیصدر بودند و وی را دارای کفایت سیاسی برای اداره کشور نمیدانستند. دلیل عمده آنها، ضدیت بنیصدر با نظام با استظهار به حمایتهای امریکا بود. جناح نهضت آزادی معتقد بود که اختلاف میان بنیصدر و حزب جمهوری، اختلافی شخصی است و نه مرامی و مسلکی. آنها معتقد بودند باید وحدتی میان طرفین بهوجود آید و اگر این وحدت بهوجود نیاید، بنبست به وجود میآید، چون رئیسجمهور منتخب مردم و دولت نیز دولت ملی است، انحلال مجلس باید با رفراندوم ملت صورت گیرد و مجلس جدیدی شکل گیرد. بدین ترتیب مجلس جدید با رئیسجمهور هماهنگ خواهد بود. این نظریه که توسط جناح نهضت آزادی بهمنظور رفع بنبست مطرح شده بود، با مخالفت شدید امام و حزب جمهوری اسلامی مواجه گردید. جناح سوم جناح طرفداران بنیصدر بودند که مخالف طرح عدم کفایت بودند. آنها دلیل عزل بنیصدر را مسائل و اختلافات شخصی مطرح میکردند و خواستار رفراندوم و انحلال مجلس بودند. از سوی دیگر، دلایل نمایندگان مخالف دولت عبارت بود از: مخالفت و بیحرمتی با نهادهای قانونی برآمده از قانون اساسی، تلاش برای رسیدن به قدرت مطلقه از طریق مخالفت با مجلس، امضا نکردن لوایح مصوبه مجلس، اهانت به شورای نگهبان، شورای عالی قضایی، اهانت دائمی و مستمر به کابینه و شخص رئیس دولت، مخالفت با سپاه پاسداران، جهاد سازندگی و دیگر نهادهای قانونی و انقلابی، تحقیر جمهوریت نظام توسط رئیسجمهور، حمله و تخریب و اهانت به دلسوزان نظام، اتحاد با دشمنان قسمخورده داخلی و خارجی اسلام، رشد ملیگرایی و هر نوع مکتب و تفکر ضد اسلامی در مقابل انقلاب اسلامی، بهکارگیری عناصر بدسابقه و بدنام بهعنوان مشاوران نزدیک و یاران رئیسجمهور، همکاری با گروهک مجاهدین و فضا دادن به آنها، مخالفت با امام و ولایت فقیه، تهییج روزنامهها در دامن زدن به مطالب تفرقهآمیز و تشنجانگیز بهویژه روزنامه انقلاب اسلامی، عدم صداقت در گفتار و رفتار، از بین بردن حیثیت نظام جمهوری اسلامی در خارج از کشور با رفتارها و عملکرد تبلیغاتی و مطرح ساختن اموری، چون وجود شکنجه، عدم آزادی در کشور، عدم وجود قانون در دولت رجایی، رژیم کنونی را از رژیم شاه بدتر معرفی کردن، ترویج اخلاق استکباری، ترویج اعمال خودمحورانه، افشای اسرار اقتصادی، عدم ارسال نیرو و تجهیزات به جبهههای جنگ و عدم همکاری با دولت در این مورد. سرانجام پس از آنکه نمایندگان نظرات خود را درباره کفایت یا عدم کفایت بنیصدر مطرح کردند، این طرح به رأی گذاشته شد و با کسب ۱۷۷ رأی موافق، ۱۲ رأی ممتنع و یک رأی مخالف در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. پس از تصویب طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس، امامخمینی نیز در تاریخ یک تیر ۱۳۶۰ بنیصدر را از ریاستجمهوری عزل کرد و اینگونه دوره ریاستجمهوری بنیصدر به پایان رسید.»
انتهای پیام/