به گزارش «سدید»؛ کتاب «سرمایهداری پلتفرمی» نوشته نیک سِرِنیچک، با ترجمه مجید سلیمانیساسانی به همت پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی و انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. این کتاب میتواند علاوهبر ایجاد شناخت جهان پلتفرمی معاصر، تجربهای انتقادی نیز برای وضعیت امروزین جامعه ما در حیطه پلتفرمهای اجتماعی به ارمغان آورد. بهنظر میرسد بازخوانی تجربه پلتفرمهای جدید، رسانههای اجتماعی و اقتصاد دیجیتال و مخاطراتش برای ما ایرانیان حاوی درسهایی باشد؛ درسهایی که عرصه سیاستگذاری فرهنگ، اقتصاد و فناوری ما بهوضوح با آن روبهرو است و میتواند شناختی جامع به ما دربرابر پلتفرمهای «نظام جهانی شبکه» به دست دهد.
سوال این است که آیا در جهان پلتفرمها و رسانههای اجتماعی، رویکردهای استثماری و پسااستعماری نظام جهانی سرمایهداری ادامه خواهد داشت؟ در این صورت، سرمایهداری جهانی چگونه خود را در شکلهای جدید بازتولید میکند؟ و نهایتا اینکه اقتصاد دیجیتال و پلتفرمها، چگونه بحرانهای سرمایهداری را مرتفع ساختهاند و همزمان چه پیامدهایی برای انسانها داشتهاند؟ کتاب مذکور تلاشکرده در پاسخ به این پرسشها تأمل کند و بسیاری از پیشفرضها را به چالش بکشد.
این کتاب بهصراحت به نقد شیوههای تولید جدید سرمایهداری و نظام جهانی شبکه میپردازد و در اسطورههای اقتصاد امروز یعنی اقتصاد پلتفرمی، شرکتهای استارتاپی، و... تشکیک ایجاد میکند و نشان میدهد که چگونه سرمایهداری با طرح اقتصاد دیجیتال، استثمار را گسترش داده و بحرانهای خود را مرتفع ساخته است.
با مجید سلیمانیساسانی، مترجم کتاب در این باره گفتوگو کردهایم که در ادامه از نظر میگذرانید.
بیش از دودهه است که در مواجهه با تکنولوژی بحث فلسفه تکنولوژی و مباحثی اینچنینی و جنبه سلبی و بعضا جنبه ایجابی مساله مطرح میشود. مواجهه ما با سرمایهداری متاخر که قرار است خود را در پلتفرمها نشان دهد، شبیه به مواجهه قبلی ماست یا باب جدیدی است و آشنایی جدیدی میخواهد؟ زیرا شما در کتاب، به جامعه علمی گوشزد میکنید که با دیدگاههای قبلی نمیتوان با این شرایط روبهرو شد.
ایده کلی کتاب سرمایهداری پلتفرمی همین است و میگوید هر چیز جدیدی که اتفاق افتاده، در سازوکار کلی سرمایهداری قابلتعریف است؛ سرمایهداری در هر جایی که با بحران روبهرو شده سعی کرده با فناوریهای جدید، بحرانهای خود را حلوفصل کند و پلتفرمها عملا در خدمت حل بحرانهای سرمایهداری هستند. فحوای کلی کتاب این است که اقتصاد دیجیتال جدیدی که شکل گرفته مبتنیبر امر واقعی در اقتصاد نیست. نویسنده سعی میکند مرتبا شواهد و مثالهای مختلفی بیاورد و بگوید که این اقتصاد جدید بهطور مثال چگونه علیه تولید عمل میکند یا علیه حقوق اولیه کارگر و کارمند است یا اینکه چطور پلتفرمهای جدید، معنی تامین اجتماعی و خدماتی را که کارفرما باید برای کارگر در نظر بگیرد، از بین برده است. یکی از مثالهای نویسنده، پلتفرم اوبر است که افراد زیادی با آن کار میکنند و رانندههای تاکسی آن هستند که شباهت زیادی با پلتفرمهای داخلی ما مثل اسنپ و تپسی دارد. در اوبر نه تعهدی برای بیمه افراد وجود دارد و نه مالیات درستی پرداخت میکنند و هیچکدام از کارهایی که برای استخدام نیروی کار انجام میشود، وجود ندارد. آنچه بحث کتاب را جذابتر میکند بحث پلتفرمهای صنعتی است. من در کمتر جایی دیدهام که از این منظر نگاه شود. مثلا در شرکتهای هواپیمایی مثل بوئینگ کار به نقطهای رسیده است که توانستهاند با یکپارچه کردن سیستمهای خدماتی خود، عملا خرید هواپیما را هم بیمعنی کنند و کنترل بخشهای زیادی در صنعت هوایی را در دست خود بگیرند. درحقیقت حرف اصلی این است که تمام این بازی که تحتعنوان اقتصاد جدید و اقتصاد دیجیتال شکل گرفته، بهنفع سرمایهداری است. این یک بعد است. نگاه نویسنده با مثالهایی که میزند به ما کمک میکند تا ببینیم چطور اقتصاد دیجیتال جدید بهنفع قدرتهای اصلی نظام سرمایهداری مثل آمریکا و بهضرر کشورهایی مثل ماست.
درواقع آن چیزی که ارزشمند و ماده خام جدید عصر جدید است، اطلاعات و فعالیت کاربران در این پلتفرمهاست. اگر تا دیروز میگفتیم ما کشوری ثروتمند هستیم و منابعی غنی در حوزه نفت و انرژی و فلزات و... داریم باید گفت امروز این نسبت به آنچه آنها در اختیار دارند یعنی «دادهها»، ارزش کمتری دارد، زیرا کلاندادهها برای آنها امکان سیاستگذاری بیشتری فراهم میکند. آنچه را آنها نداشتند بهواسطه تعریف جدید از اقتصاد و بهواسطه این پلتفرمهای انحصاری بهدست آوردهاند. تا دیروز منابع غنی، انرژی و نفت و فلزات بود اما امروز ثروت بیشتر در دادهها نهفته است.
ما اساسا نیازمند وجود پلتفرمهای گسترده با کاربران و مخاطبان گسترده هستیم که ما از عهده آن برنمیآییم. دلایل میتواند فنی باشد یا دلایل استعماری و نهادهای بینالمللی پشت داستان باشند. همه اینها مطرح است ولی پلتفرم با تجمع کاربران معنی پیدا میکند. این چیزی است که ما در این سالها بهدنبال آن رفتیم و در بسیاری از حوزههای پلتفرمهای شبکههای اجتماعی نتوانستیم به آنها برسیم، یعنی در پیامرسانهای اجتماعی که بهعنوان خدمات عمومی تلقی میشوند هم موفق نشدیم. درحالیکه پیامرسانها، یک سطحی از شبکههای اجتماعی دستپایینتر هستند و دولتها به این بهانه که باید به همه خدمات عمومی ارائه بدهند، میتوان و البته باید پیامرسانهای داخلی را گسترش دهند، ولی این اتفاق نیفتاد
من میخواهم نگاهی پسااستعماری به این مساله داشته باشم. نویسنده متعلق به جریان چپ است و من هم تا حد زیادی با او همراه نیستم ولی او خواهناخواه اشاره میکند که چگونه اقتصاد دیجیتال بهنفع سرمایهداری جهانی یعنی آمریکاست و از آنسو استعماری جدید رخ میدهد که بهواسطه انحصاری بودن این پلتفرمهاست. در فصل آخر میگوید که این پلتفرمها سعی میکنند محتواهای خود را انحصاریتر کنند یا با ادغامهای افقی و عمودی که در آنها صورت میگیرد، عملا میتوانند با کاربران کاری کنند که فقط از خدمات آنها استفاده کنند. مثلا اگر میخواهید از خدمتی استفاده کنید از طریق فیسبوکتان وارد شوید یا اگر از خدمت دیگری استفاده میکنید تعهدی را بپذیرید و موافقتنامهای را قبول کنید که اطلاعات خود را در اختیار پلتفرم قرار دادهاید و پلتفرم هم برای مقاصد تجاری میتواند از این اطلاعات استفاده کند. مرتبا با این اقدامات میبینیم که تنها چند شرکت محدود، تقریبا 20 پلتفرم اول رسانههای اجتماعی جهان را در اختیار دارند. متا یا فیسبوک سابق، گوگل و... مهمترین پلتفرمها را در اختیار دارند. یعنی میبینیم دو پیامرسان اجتماعی عمده متعلق به فیسبوک یا متاست. دو پیامرسان هم متعلق به تنسنت چین است. در این بین چین توانسته با انحصاری که ایجاد کرده و کاربران بسیار زیادی که داشته است بخشی از این فناوری عظیم جدید باشد. در هر صورت آنچه برای کشورهایی چون ایران رخ میدهد، یک وضعیت پسااستعماری است. این وضعیت موجب میشود ما روزبهروز سهمی کمتر در اقتصاد دیجیتال جدید داشته باشیم. ما اساسا نیازمند وجود پلتفرمهای گسترده با کاربران و مخاطبان گسترده هستیم که ما از عهده آن برنمیآییم. دلایل میتواند فنی باشد یا دلایل استعماری و نهادهای بینالمللی پشت داستان باشند. همه اینها مطرح است ولی پلتفرم با تجمع کاربران معنی پیدا میکند. این چیزی است که ما در این سالها بهدنبال آن رفتیم و در بسیاری از حوزههای پلتفرمهای شبکههای اجتماعی نتوانستیم به آنها برسیم، یعنی در پیامرسانهای اجتماعی که بهعنوان خدمات عمومی تلقی میشوند هم موفق نشدیم. درحالیکه پیامرسانها، یک سطحی از شبکههای اجتماعی دستپایینتر هستند و دولتها به این بهانه که باید به همه خدمات عمومی ارائه بدهند، میتوان و البته باید پیامرسانهای داخلی را گسترش دهند، ولی این اتفاق نیفتاد. شبکه اجتماعی نیازمند ارتباطی گستردهتر در پهنه جهانی است و ارتباطات کاربران به صورتی است که بهجایی میروند که دیده شوند و دوستان و اطرافیانشان در آنجا باشند. من درجایی میتوانم تجارت کنم و زیست داشته باشم که انسانهای دیگر هم باشند. پلتفرمهای بزرگ میگویند که من کاربران بیشتر و انسانهای بیشتری را ذیل خودم جمع کردهام و شما اگر میخواهید ارتباط داشته باشید؛ باید پلتفرم من را مورداستفاده قرار بدهید، چون تجمع در آنجاست.
آیا میتوان اینطور استنباط کرد که مواجهه ما با سرمایهداری متاخر و شناخت ما از آن هنوز شناخت درستی نیست و ما قبل از این شناخت هستیم؟
به عقیده من طرحی که از آینده جهان وجود دارد طرح سرمایهداری است، یعنی گویی هیچگریز و گزیری وجود ندارد. البته این به هر دلیلی میتواند باشد و من نمیخواهم وارد بنیانهای معرفتی بشوم. این نکته که آیا ما از قبل به این فکر کرده بودیم و آیا میتوانستیم مواجههای دیگر داشته باشیم؟ اما درواقع آنها تمام جهان را گرفتهاند و ما چه میتوانستیم بکنیم و اگر میتوانستیم تاملاتی داشته باشیم که قبلا کمابیش در حوزههای فکری و نه در بین عامه مردم، داشتیم، باز هم گریز و گزیری از آن نبود، زیرا این طرح از آینده آنچنان قدرتمند است که هر نوع از گفتارهای عدالتخواهانه هم نتوانستهاند در برابر آن توفیقی داشته باشند. من فکر میکردم وقتی پروژه لینوکس دربرابر ویندوز شکل گرفت -که سیستمعامل جهانی بود و مایکروسافت آن را بهراه انداخته بود و عملا نماد سرمایهداری محسوب میشد- وضع متفاوت شود. لینوکس، سیستمعاملی غیرانتفاعی بود که توسعهدهندگان و برنامهنویسانش مشخص نبودند و برای اینکه در مقابل این شبکه جهانی قرار بگیرند، شروع به توسعه لینوکس کردند. چرا پلتفرمهای اینچنینی که میتواند در برابر سرمایهداری دیجیتال قرار بگیرد شکل نگرفته یا حداقل اگر شکل گرفته است چرا فراگیر نیست؟ بههرحال نظام سرمایهداری با بیعدالتیهایی که دارد قاعدتا باید مخالفان گستردهای در نقاط مختلف جهان داشته باشد. چرا چنین اتفاقی نیفتاده است؟ شاید بهزودی این اتفاق بیفتد. من همیشه به این نکته فکر میکنم. اما نظام سرمایهداری آنچنان گسترده است که هر کاری انجام بدهید باز در نظم شبکهای آنها قرار میگیرید و میتوانند بلایی سر شما بیاورند و شما را مجازات کنند. آمازون بهعنوان مهمترین سرویسدهنده فضای ابری جهان، میتواند کار شما را دچار خلل کند. از این رو امکانات گسترده بسیار زیادی را دارند که جلوی شبکههای دیگر را بگیرند؛ مگر اینکه شبکهای جدا شکل بگیرد و عدهای بخواهند آنجا فعالیت کنند که این امر بسیار بعید بهنظر میرسد.
با این سطح از سیطرهای که اینها دارند، اگر جایگزینی هم در کشوری دیگر مثلاً در چین صورت بگیرد، باز هم میتواند در بلندمدت به رقیبی تبدیل شود و آن سیستم هم همین کارکرد را داشته باشد و در خدمت سرمایهداری باشد؟
اگر در خدمت سرمایهداری نباشد نمیتواند حیات داشته باشد. چین هم اقتضائات خاص خودش را دارد و آنها هم برنامه خاص خود را در این فضا دنبال میکنند. به همین دلیل عملاً از شبکه جهانی جدا هستند. ولی هرگونه فعالیتی که صورت بگیرد به دلیل مسائل فنی شبکه، عملاً ذیل همین سازوکار سرمایهداری قرار میگیرد. بیشتر آدرسهای اینترنتی از آمریکا و کانادا سرویس خود را دریافت میکنند و بخش کمی در اختیار چین است. این امکان به لحاظ فنی وجود دارد که تمام منافذ را ببندیم و شبکهای داخلی داشته باشیم. اما این شیوه در دوران پلتفرمهای جهانی، معنا و مفهوم خاصی ندارد. ایده ما هم نباید این باشد. ایده ما باید برونزا باشد. کل ایده انقلاب اسلامی این بود که خودش را در عالم منتشر کند. مگر میتوان در این فضا که مهمترین دریچه رو به جهان است برای خود محدودیتی قائل شود و مرزی برای خود بگذارد؟ درواقع ما دچار تناقضاتی بسیار گسترده هستیم. ویژگی تکنولوژیهای مبتنی بر طرح سرمایهداری در جهان همین است که ما را در چرخهای قرار میدهد که نمیتوانیم از آن خارج شویم و ما را دچار تناقضات متعددی میکند. اگر تجمعی بین منتقدین نظام سرمایهداری در این شبکه رخ بدهد، ما میتوانیم بخش اعظمی از آن را نمایندگی کنیم. در عالم سیاست واقعی نیز بخش اعظمی از مخالفت با نظام سرمایهداری را نمایندگی میکنیم. البته کاری با این ندارم که در داخل کشور به لحاظ اقتصادی چطور عمل میکنیم، من عقیده دارم ما به دنبال یک نوع سرمایهداری ملی هستیم. ولی در هر صورت در فضای جهانی ما را بهعنوان یکی از منتقدین اصلی نظام جهانی تلقی میکنند. ما میتوانیم سهممان را از مجموعه منتقدان نظام جهانی در شبکه از آن خود کنیم و این باعث قدرت ماست و اگر این کار را نکنیم اشتباه کردهایم. همانطور که چین از منظر دیگری توانسته است بخش اعظمی را از آن خود کند. ما هم باید بهاندازه خودمان این توان را داشته باشیم و بتوانیم نمایندگی کنیم.
در مواجهه با نظام سرمایهداری قدیم، قبل از اینکه این پلتفرمها بیاید، از سوی متفکران هند نظریهای با عنوان پسااستعماری به وجود آمد و توانست در یکی دو دهه تا حدی سیطره پیدا کند.
بعضاً چپهای جهان را تحت تأثیر خود قرار داد و حتی برخی از لیبرالها را از منظری تحت تأثیر خود قرار داد. کتابهای زیاد و اندیشههای زیادی هم تولید شد. نکتهای که وجود دارد این است که دیدگاه پسااستعماری که ما هم بعضاً در کشور از آن استفاده کردهایم مربوط به ماقبل پرسرعتشدن پلتفرمهای جدید بود و به معنای امروزی شاید واقعاً ناکارآمد است.
بله مهمترین متفکران پسااستعماری هندیها هستند؛ ولی ادوارد سعید هندی نبود. فرانتس فانون یا علی شریعتی هندی نبودند. این موضوع به لحاظ ملیت و فرهنگ و قومیت و... گستره خوبی دارد؛ ولی اوضاع ما در بسط این دیدگاه از همه بدتر است. هندیها تحت استعمار مستقیم بودند؛ اما الان که مساله ذهنی استعمار به وجود آمده است و استعمار نهتنها با لشکرکشی و گرفتن زمینهای یک سرزمین؛ بلکه با تسخیر اذهان آن کشور کاری میکند که فردی در کشوری شرقی یا در کشوری که در حاشیه نظام جهانی قرار دارد یا در تعبیر دیگری بهاصطلاح در کشور جهانسومی زندگی میکند، به لحاظ ذهنی گرفتار استعمار است. من عقیده دارم کلیت نظام سرمایهداری دقیقاً برابر با نظام استعماری است. اساساً نظام سرمایهداری آمده است تا روشهای جدید استعمار را گسترش بدهد و اتفاقاً تکنولوژیهای جدید پلتفرمی با همه مزایایی که برایش ذکر شده است، ولی عملاً هم به لحاظ مالکیت اطلاعات و کلاندادهها و هم به لحاظ قدرت سیاستگذاری در میان عامه مردم در جهان، عملاً یک تکنولوژی پسااستعماری محسوب میشود. در اینجا ایده پسااستعماری میتواند به ما کمک کند که چطور استعمار به نسبت سدههای گذشته که با حضور فیزیکی مستقیم کشوری را اشغال میکرد، امروز بهراحتی تمام جهان را مسطح کرده و با مشابهسازی فرهنگی همه مردم جهان، قدرت سیاستگذاری خود را افزایش داده است. من عقیده دارم اگر بتوانیم دیدگاه پسااستعماری را برای توضیح و صورتبندی نظری وضع موجود، استفاده کنیم خیلی میتواند به ما کمک کند. خوانشهای مختلفی در مورد دیدگاه پسااستعماری وجود دارد و البته بعضی از خوانشهای دیدگاه پسااستعماری، ما را عملاً در چرخهای قرار میدهد که قدرت و نیروی ملی را از ما میگیرد، یعنی میتواند چنین اتفاقی را رقم بزند.
من عقیده دارم ما به دنبال یک نوع سرمایهداری ملی هستیم. ولی در هر صورت در فضای جهانی ما را بهعنوان یکی از منتقدین اصلی نظام جهانی تلقی میکنند. ما میتوانیم سهممان را از مجموعه منتقدان نظام جهانی در شبکه از آن خود کنیم و این باعث قدرت ماست و اگر این کار را نکنیم اشتباه کردهایم. همانطور که چین از منظر دیگری توانسته است بخش اعظمی را از آن خود کند. ما هم باید بهاندازه خودمان این توان را داشته باشیم و بتوانیم نمایندگی کنیم
من فکر میکنم منظور شما این است که رویکرد پسااستعماری میتواند نهایتاً وجهی سلبی پیدا کند.
بله ولی رویکرد کلیاش این نیست. اتفاقاً رویکردی بسیار امیدآفرین برای ملل در حاشیهمانده جهان است. من در حوزه پسااستعماری مطالعات زیادی داشتم و برخلاف بسیاری از تفکرات فروبسته، تاریک و ناامیدانه موجود در عرصه علوم انسانی و اجتماعی است. دیدگاههای پسااستعماری این ویژگیها را ندارند. دیدگاههای پسااستعماری همان بازگشت به هویت خویشتن ماست. یعنی ما متوجه داشتههایمان باشیم و متوجه سازوکارهای مدیریتی و علوم اداره خودمان باشیم و اینکه به لحاظ ذهنی اسیر استعمار نشویم. ما نباید سوژه ذهنی استعمار شویم. «هومی بابا» تعبیری تحت عنوان دورگهگی دارد که به نظر من، نمونه عملی این مفهوم را بعد از گسترش پلتفرمهای جهانی بیشتر میتوان دید. دورگهگی در فرهنگ استعماری شبیه همان دورگه بودن وراثتی است. مثلاً فردی از پدر و مادری با ملیتهای مختلف باشد. حالا در بعد فرهنگی استعماری، ما دورگه شدهایم؛ یعنی در شرقیترین نقطه عالم، کاملاً غربی فکر میکنیم و منافع جهان سرمایهداری را پیگیری میکنیم. از منظر دیگر، کلاندادههای اصلی در اختیار مالکین این پلتفرمها است درنتیجه آن وجه استعماری گسترش پیدا کرده است. این وجه استعماری کاملاً با رویکردهای پسااستعماری قابل توضیح دادن است. اگرنه میگویند رسانههای اجتماعی باعث شده است که گروههای کوچک که تابهحال رسانه نداشتند، امروز امکان بازنمایی دارند. اما به نظر من این حرف دقیق نیست. هرکسی که میخواهد به این فضا بیاید باید بهنحوی تکلیف خود را با کلیت این فضا روشن کند. یا به تعبیر دیگر فرهنگ حاشیهای و خردهفرهنگی که میخواهد در فرهنگ جهانی قرار بگیرد باید عناصر فرهنگی خودش را که در تضاد با این فرهنگ جهانی است کنار بگذارد و ادغام شود و بهنوعی به خردهفرهنگی بیخطر تبدیل شود که میتواند خود را در این فرهنگ سرمایهداری - که در نظام شبکه ایجادشده - بازتعریف کند. از این رو من تاکید میکنم که ما باید به سراغ بسط رویکردهای پسااستعماری در فهم فضای جدید سرمایهداری پلتفرمی یا سرمایهداری جدید یا اقتصاد دیجیتال و امثالهم برویم.
جدیبودن بحث پسااستعماری در کشور ما دیده نمیشود. اگر فرض بگیریم که حوزه و دانشگاه ما میخواهد پسااستعماری را جدی بگیرد، آیا میتواند شکلی از پسااستعماری را که تا امروز وجود دارد با تفسیری نو به نفع خود مورد بهرهبرداری قرار بدهد یا نه و ما هنوز با آن شرایط فاصله زیادی داریم؟
اینکه نظام آکادمیک ما این آمادگی را دارد یا نه؟ قطعاً ندارد. در سالهای اخیر هم تلاشهای کمی انجام شد. ولی جریان کلی علوم انسانی در ایران کاملاً سعی در حذف دیدگاههای پسااستعماری داشته و به نسبت حوزههای مطالعاتی دیگر، دیدگاههای پسااستعماری حتی کمتر ترجمه شدهاند. یعنی جریان ترجمه تعمداً به حوزه مطالعاتی پسااستعماری توجهی ندارد. مثلاً همین هومی بابا کتابی تحت عنوان موقعیت فرهنگ دارد که ترجمه نشده است؛ درحالیکه کتابی بسیار مهم است.
ما به این امر توجه چندانی نداشتیم. نکته مهم این است که شما حیات علوم انسانی را در دانشگاه در نظر بگیرید که عدهای هستند که در نقد نظام جهانی و با رویکرد پسااستعماری حرف میزنند؛ البته نه از دیدگاههای چپ. من عقیده دارم دیدگاه چپ نهایتاً میتوانند بخشی از همان طرح تجدد باشد و واقعاً همینطور است ولی دیدگاه پسااستعماری کاملاً متفاوت و راهگشا است. پسااستعماریها سعی میکنند که خودشان را کاملاً از چپ متمایز کنند و حتی سعی میکنند فاصلهای با دیدگاههای انتقادی مثل فمنیسیم داشته باشند. ما فمنیست پسااستعماری هم داریم؛ ولی به دنبال این است که به زن مسلمان و زن شرقی بگوید داشتههایت در جامعه خودت چیست؟ نگذار آن خواهر غربی تو، تو را تحقیر کند و برای تو برنامه خاصی را تدوین کند که تو در جامعه خودت درگیر شوی. رابرت یانگ در بخشی از کتاب «درآمدی اجمالی بر پسااستعمارگری» از این صحبت میکند که حجاب چگونه باعث منزلت زن در جامعه مسلمان مصر بود و کسی که حجاب نداشته زن ایلیاتی بوده و منِ فمنیست غربی کاری با تو میکنم که تو جایگاهی که در جامعه خود داشتی و میتوانستی از طریق آن، حقوق ازدسترفته خود را به دست بیاوری، از همان راه شکست بخوری. یعنی عملاً تحقیری جدی از طرف فمنیستهای غربی رخ میدهد. نهایتاً اینکه باید خوانشی پسااستعماری از وضعیت خودمان داشته باشیم. کسانی که میگویند چون ما تحت استعمار مستقیم نبودیم هیچ ارتباطی با حوزه مطالعات پسااستعماری نداریم، کاملاً اشتباه میکنند. اتفاقاً دانش پسااستعماری بیشتر به درد ما میخورد که به لحاظ تاریخی، تجربهای از استعمار مستقیم -به آن معنا که هند و کشورهای آفریقایی و آمریکایی تجربه کردهاند- نداشتهایم. اگر خوانش جدیدی از این مفهوم داشته باشیم و اگر این اتفاق بیفتد در بسیاری از حوزههای علوم انسانی شاهد وضعیت دیگری خواهیم بود. شاید هم بسیاری از جریانهای ترجمه که گسترده شدهاند به کناری بروند.
/انتهای پیام/