فرهنگ فست‌فود و آنچه جامعه در آینده می‌بیند در گفتار دکتر نعمت‌الله فاضلی؛
در محیط‌های شهری و کلان شهری که وارد می‌شویم کارکرد‌های غذا وسیع‌تر است. ما از طریق غذا به جامعه، محیط کاری، صنفی و زیست جهان‌های مختلف وصل می‌شویم. کارکرد‌های غذا خیلی فراتر از بقاست، ما غذا‌های فست فودی می‌خوریم برای این که حس کنیم انسان جهانی هستیم.

 گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ دکتر نعمت‌الله فاضلی، انسان‌شناس و نویسنده ایرانی، استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. فاضلی مدرک تحصیل خود در مقطع دکتری در رشته انسان‌شناسی اجتماعی را از مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن در سال ۱۳۸۳ اخذ کرد. فاضلی آثار متعددی در حوزه انسان‌شناسی، مطالعات فرهنگی، مطالعات شهری و فرهنگ ایران معاصر تألیف و ترجمه کرده و عمده فعالیت‌های پژوهشی خود را نیز در زمینه انسان‌شناسی ترتیب داده است. دکتر فاضلی در این گفتار از فرهنگ فست‌فود نه تنها به عنوان یک شیوه از طبخ یا سرو غذا، که به عنوان یک فرهنگ اجتماعی و اثرات مهم آن در حوزه‌های متفاوت زندگی می‌گوید. او بر این باور است که شتاب مولفه اصلی این شیوه از تفکر، تولید محتوا و زندگی کردن است که از آداب غذا خوردن آغاز شده و انسان امروز را در دیگر حوزه‌ها زیرِ یوغِ خود گیر انداخته است.


مک‌دونالد و مفاهیم عمیق جامعه‌شناسی

نظریه «مک دونالدی شدن» جورج ریتزر در سال‌های ۱۹۸۰ مطرح شد و از آن زمان تا کنون ابعاد گسترده‌تری پیدا کرده است. آقای ریتزر مانند مک دونالد شهرت جهانی پیدا کرد! کتاب مشهور آقای ریتزر «نظریه‌ی جامعه شناسی» و همچنین «نظریه‌های جامعه شناسی معاصر» به فارسی ترجمه شده است. توصیه می‌کنم که اگر می‌خواهید نظریه‌های جامعه شناسی را به صورت داستانی و با زبانی ساده، فشرده و لذت بخش بخوانید حتما به کتاب ریتزر مراجعه کنید. همچنین توصیه می‌کنم که حتما در زندگی فکری‌تان سعی کنید نظریه‌ها را بخوانید؛ نظریه‌ها تفکر انتزاعی ایجاد می‌کنند و اندیشه شما را سامان می‌دهند. البته نه این طور که حتما نظریات را حفظ کنید، هیچ اهمیتی ندارد که آن‌ها را فراموش کنید؛ بلکه بخوانید برای آن که ذهنتان را به تفکر نظری پیدا کردن عادت دهید؛ کتاب‌های ریتزر از این حیث خیلی کمک می‌کنند. ریتزر می‌گوید کتاب «مک دونالدی شدن جامعه» از کتاب‌های مهم‌اش نیست و بعنوان یک کتاب عامه پسند نوشته است. اما این کتاب خیلی فروش رفت، بسیار تاثیر گذار شد و به نوعی به ریتزر هویت بخشید؛ اما این کتاب به فارسی ترجمه نشده است. بحث ما درباره فست فود‌ها و فرهنگ مردمی است، در این رابطه چند ملاحظه وجود دارد:

۱. «فرهنگ مردمی» “Popular culture” با نماد‌های عینی و مادی سروکار دارد. در بحث «فرهنگ مردمی» اشیا، کالا‌ها و ابزار‌ها نقش مهمی دارند. فرهنگ مردمی با «چیزها» شکل می‌گیرد و گسترش می‌یابد نه با مفاهیم. کتاب‌ها، فیلم‌ها، عکس‌ها، لوازم آرایش، اتومبیل‌ها، تزئینات منزل، لباس‌ها و از جمله غذا‌ها هستند که” Popular culture” می‌شوند. این قاعده را در خاطر داشته باشید که “Popular culture” فرهنگ انضمامی‌ست؛ فرهنگ مواد، اشیا و چیز‌ها است. به قول «آرجون آپادورای» انسان شناس هندی تبار امریکایی «حیات اجتماعی اشیاء» را در نظر بگیریم، برای دنیای امروز این حیات اجتماعی نقش تعیین کننده‌ای دارد. هیچ گاه در تاریخ، اشیاء این قدرت و جایگاهی که در دنیای امروز از آن برخوردارند را نداشتند.

امروزه غذاها، لباس‌ها، رسانه‌ها، ابزارها، فست فودها و ... در شکل دادن جهان و زندگی انسان نقش دارند. عباس کاظمی، محقق خوب کشورمان، در کتاب «زندگی روزمره ایرانی در جامعه پسا انقلابی» یک فصل را به ماشین پیکان اختصاص می‌دهد؛ که چطور پیکان در زندگی ما عاملیت داشت


همین قدرت باعث شده است که نظریه پردازانی، چون «برونو لاتور» از عاملیت امر ناانسانی صحبت کند. امر ناانسانی یعنی هرچیزی که غیر از انسان است و بخش عمده‌اش به اشیاء برمی‌گردد. لاتور و خیلی از افراد دیگر بحث می‌کنند که عاملیت انسانی تنها یک عنصر است که تعیین کننده و قوی‌ترین هم نیست. امروزه غذاها، لباس‌ها، رسانه‌ها، ابزارها، فست فود‌ها و... در شکل دادن جهان و زندگی انسان نقش دارند. عباس کاظمی، یکی از محققین کشور، در کتاب «زندگی روزمره ایرانی در جامعه پسا انقلابی» یک فصل را به ماشین پیکان اختصاص می‌دهد؛ که چطور پیکان در زندگی ما عاملیت داشت.

ما در ایران کمتر تحقیقاتی از این نوع انجام داده‌ایم تا قدرت عاملیت اشیاء را بشناسیم. چون فرهنگ مردمی با همگان سروکار دارد، امر انضمامی در آن مهم است؛ توده مردم با چیز‌های لمس شدنی سروکار دارند نه با مفاهیم. Popular culture را باید از این زاویه دید که هرجا از فرهنگ مردمی و مردم پسند صحبت می‌کنیم حتما از ماده و چیزی صحبت می‌کنیم؛ حتی خود امر جنسی نیز به دلیل فیزیولوژی بدن اهمیت پیدا می‌کند.


فرهنگ مردمی، نیازِ انسان و فرهنگ مصرف

۲. «فرهنگ مردمی» همیشه با نیاز‌های بقای ما سروکار دارد.
آن چه که به آن فرهنگ مردم پسند و همه گیر می‌گوییم چیزیست که به بدن ما و بقا ربط داشته باشد. «لسلی وایت» در فصل اول کتاب مشهورش «تکامل فرهنگ» می‌گوید فرهنگ بر بدن ما استوار شده است؛ مثلا در نظر بگیرید که اگر فیزیولوژی ما انسان‌ها به گونه‌ای بود که پوست ما مثل پوست کرگدن بود، اساسا صنعت پوشاک در تاریخ بوجود نمی‌آمد؛ و یا اگر میانگین قد آدم‌ها ۴ یا ۵ متر بود، معماری در جهان تغییر می‌کرد.

فرهنگ مردمی همین طور است و به فیزیولوژی ما وابسته است. تمام نیاز‌های بدن ما بازتاب‌های گسترده‌ای در فرهنگ دارد. موسیقی، شعر، ادبیات، معماری، داستان، شعر و تمام فعالیت‌های نمادینی که انسان انجام می‌دهد به بدن ما ربط دارد. فرهنگ مردمی به بدن و نیاز‌های بدنمان ربط دارد. «برانیسلاف مالینوفسکی» در کتاب «نظریه فرهنگ مالینوفسکی» توضیح داد که چطور فرهنگ سه دسته از نیاز‌های ما را تامین می‌کند: نیاز‌های فیزیولوژیک، نیاز‌های اجتماعی و نیاز‌های ارتباطی.

“Popular culture “دقیقا بر نیاز‌های ما استوار شده است؛ و هرجا که از فرهنگ عامه پسند سخن می‌گوییم مثل مد، موسیقی، فیلم، رمان، فضا‌های مردمی، ابزار‌های مردمی و غذا‌های مردمی بحث بدن و نیاز‌های ما وجود دارد. یعنی Popular culture را نباید مستقل از بدن و نیاز‌های فیزیولوژیک ما در نظر بگیرید.

چطور مک دونالدی شدن بخشی از Popular culture است؟
«کورنلیوس کاستوریادیس» سال‌های ۱۹۷۸-۱۹۷۹ کتابی به نام «The imaginary institution of societ» نوشت؛ او در این کتاب می‌گوید تصور اجتماعی اهمیت زیادی دارد. یک بخشی از نیاز‌های ما برای بقاست مثلا در نبود آب و هوا آدم‌ها می‌میرند. اما انسان‌ها، نیاز‌ها و وجوه دیگری نیز دارند که حیوانات آن‌ها را ندارند؛ آن وجه imaginary است. مثلا ما چه تصوری از غذا، سکس، خانواده، طبیعت، ابزار و یا فرزندآوری داریم؟ این تصوری که در جامعه وجود دارد به اندازه نیاز‌های بقا برای بشر مهم است. تصور‌ها اجتماعی ساخته می‌شوند، مثلا معنای زیبایی و زشتی، پوشش، بدن و همه این‌ها تصوراتیست که به صورت جمعی شکل می‌گیرد و ما در آن بدنیا می‌آییم.

تصور افراد روستایی از غذا و پوشاک با تصور یک انسان شهری از غذا و پوشاک هیچ نسبتی ندارد. پوشاک برای ما به معنای واقعی ارزش کاربردش اهمیت داشت؛ یعنی بدن را گرم، پوشیده و امن از حشرات نگه دارد. البته لبا‌س‌ها جنبه آیینی نیز داشتند؛ مثلا می‌دانستیم محرم باید مشکی بپوشیم و عروسی‌ها لباس رنگی. غذا نیز به معنای دقیق کلمه برای ما مواد غذایی بود؛ البته ذائقه‌ها و آیین‌ها خیلی در آن موثر بودند؛ چون مولفه اصلی آیین‌ها غذاست. هیچ آیینی وجود ندارد که در آن غذا نباشد حتی ماه رمضان.

وقتی به محیط شهری می‌آییم تصور جمعی جامعه از لباس و غذا تغییر می‌کند. لباس به چیزی خیلی فراتر از این که بدن را گرم و امن نگه دارد تبدیل می‌شود و غذا نیز به چیزی خیلی متفاوت‌تر از چیزی که ما آن را بخوریم که فقط بتوانیم زنده بمانیم یا کارکنیم تبدیل می‌شود. در محیط شهری وجه نشانه‌ای غذا بسیار مهمتر از وجه پروتئینی‌اش است. این که چطور بخوریم اهمیت زیادی دارد؛ زیرا با طرز خوردنمان می‌خواهیم نشان دهیم که یک انسان شهری هستیم. آن برنامه و نرم افزار خوردن خیلی بیشتر از سخت افزار خوردن مهم است. البته این طور نیست که در محیط روستایی هیچ نرم افزاری وجود نداشته باشد، آن جا نیز فرهنگ نقش بازی می‌کند؛ اما آن فرهنگ در یک بستر تاریخی چند صد هزار ساله شکل می‌گیرد و طرحواره‌های خاص خود را دارد. اما در محیط‌های شهری و کلان شهری که وارد می‌شویم کارکرد‌های غذا وسیع‌تر است. ما از طریق غذا به جامعه، محیط کاری، صنفی و زیست جهان‌های مختلف وصل می‌شویم. کارکرد‌های غذا خیلی فراتر از بقاست، ما غذا‌های فست فودی می‌خوریم برای این که حس کنیم انسان جهانی هستیم.

مثلا فردی که در بستان‌آباد تبریز در یک ساندویچی چیزی می‌خورد حس می‌کند با کسی که در لندن یا نیویورک یا جایی دیگر است فرقی ندارد و هر دو یک غذا می‌خورند. این معنایی که ساندویچ دارد خیلی متفاوت است با آش رشته‌ای که ما در روستا می‌خوردیم؛ ما آش می‌خوردیم به این دلیل که دقیقا احساس می‌کردیم که این آش خاله است یا آش نذری و یا پشت پاست و در هر صورت برای همین ولایتیست که در آن زندگی می‌کنیم؛ اما ساندویچ می‌خوریم برای این که بگوییم در جهان زندگی می‌کنیم.


فست‌فود‌ها و میل به آینده در انسان

علاوه بر این، در این غذاها، به خصوص فست فود، میل به آینده است در حالیکه در روستا‌ها غذا‌هایی که ما می‌خوردیم میل به گذشته بود. مثلا طرز پخت آبگوشت یا سایر غذا‌هایی که می‌خوردیم را مادرمان از مادرش و او نیز از مادرش یاد گرفته بود و نسل به نسل این‌ها روایتگر یک تاریخ طولانی بودند. همه غذا‌ها داستان گذشته و نخ تسبیح تاریخ بود؛ اما فست فود‌ها درست برعکس، خیلی بی‌ریشه و بی‌اصل و نسب هستند؛ این‌ها ما را به آینده پرتاب می‌کنند. ساندویچ و فست فود روایتی از زمان است که در آن آینده وجود دارد.

در فست فود سرعت اهمیت دارد، نه فقط در آماده شدن سریع بلکه در حرکت زمان. گویی سوار ماشینی شده باشید که سرعتش ۳۰۰ کیلومتر در ثانیه است، اما آبگوشت شبیه اسبی که سرعتش بسیار عادی است. سرعت از این حیث نیز اهمیت دارد، زیرا همان طور که سریع آماده و خورده می‌شود، نمادی از سرعت در همین دنیا نیز هست و این سرعت شما را به جلو می‌برد.

در فرهنگ مردمی، گذرا و موقتی بودن مهم است. این که مواد غذایی به نوعی در غذایی که در قبیله‌ها و عشیره‌ها بود گذرا و آنی نبودند؛ درست است که مصرف می‌شدند، اما پایدار بودند. مثلا آبگوشت یک مصرف فوری و گذرا نیست. این غذا تشریفاتی دارد که آن تشریفات فرد را درگیر خود می‌کند. مثل متنی می‌ماند که وقتی می‌خوانی به فکر فرو می‌روی، متنی با لایه‌های مفهومی و پیچیده. تمام غذا‌های سنتی چنین ویژگی‌هایی دارند درست مانند غزل و موسیقی کلاسیک


در فرهنگ مردمی، گذرا و موقتی بودن مهم است. این که مواد غذایی به نوعی در غذایی که در قبیله‌ها و عشیره‌ها بود گذرا و آنی نبودند؛ درست است که مصرف می‌شدند، اما پایدار بودند. مثلا آبگوشت یک مصرف فوری و گذرا نیست. این غذا تشریفاتی دارد که آن تشریفات فرد را درگیر خود می‌کند. مثل متنی می‌ماند که وقتی می‌خوانی به فکر فرو می‌روی، متنی با لایه‌های مفهومی و پیچیده. تمام غذا‌های سنتی چنین ویژگی‌هایی دارند درست مانند غزل و موسیقی کلاسیک. باید درباره‌اش تامل کرد که چطور آماده شده است. آشنایی و انسی که با آن غذا وجود دارد، آنی نیست؛ ناگهان نیامده و ناگهان هم نمی‌رود. اما فست فود این طور نیست، ناگهان آمده و با مصرف شدن نیز به پایان می‌رسد و وقتی که تمام می‌شود هیچ اثری هم از آن در ظرف باقی نمی‌ماند. آبگوشت و آش‌ها این طور نیستند، این غذا‌ها پایدارند. اتفاقا این روح Popular culture در دنیای جدید است.

غذا‌های سنتی «فرهنگ قومی» (folk culture) هستند؛ در حالیکه غذا‌های پست مدرن فست فود‌ها Popular culture و فرهنگ عامه امروزی و کلان شهری. غذا‌ها در فرهنگ مردمی با لذت تعریف می‌شوند، اما همان لذتی که در Popular culture از آن نام می‌بریم؛ یعنی لذت مصرف گرایانه. در فرهنگ مردمی نیز این لذت گرایی خیالی وجود دارد، یعنی هیجان. غذا‌های folk culture طعم، ذائقه، مزه و بو دارند؛ اما هیجان و مصرف گذرا ندارند. آن‌ها یک وعده غذایی هستند که اگر می‌خواهی کار و فعالیت جدی انجام دهی می‌توانی استفاده کنی. اما فست فود‌ها هیجان هستند. در غذا‌های فست فودی یک ریسک و ماجراجویی وجود دارد. برعکس در غذا‌های سنتی یک آرامشی وجود دارد. این ویژگی غذا‌های فست فودی است که آن را در Popular culture قرار می‌دهد.


رسانه‌ها و منطق فست‌فود یا غذای خانگی؟

اگر بخواهیم با دوستمان یک گفتگوی عمیق داشته باشیم به رستوران می‌رویم یا به خانه دعوتش می‌کنیم و یک غذای خوب خانگی برایش آماده می‌کنیم؛ اما اگر یک قرار موقت باشد به یک ساندویچی می‌رویم. فست فود‌ها یک نسبت خیلی عمیقی با Popular culture دارند. فست فود‌ها فقط خورده نمی‌شوند بلکه فست فود‌ها در تخیل ما تجسم و تصور می‌شوند. همان بحث The imaginary از کورنلیوس کاستوریادیس. فست فود‌ها وجه تخیلیشان خیلی مهم‌تر از وجه غذایی شان است؛ تلویزیون‌ها و شبکه‌های اجتماعی این جا موثر بودند. اگر ما در رسانه با غذایی که به آن رسانه تناسب دارد بخواهیم صحبت کنیم آن غذا فست فود است. رسانه‌ها نقشی که این جا ایفا می‌کنند این است که آن بسته Popular culture را با این مواد فست فودی تکمیل کرده و توسعه می‌دهند؛ تلویزیون، فیلم سینمایی و یا برنامه‌های رسانه‌ای از جنس فست فود هستند. برنامه‌های گذرا، کوتاه، هیجانی و مصرفی، آن‌ها هم غذا‌های فکر مصرفی و فست فودی هستند. کسی که می‌خواهد یک غذای فکری درست و حسابی مصرف کند باید کتاب بخواند، تلویزیون فست فود است. واقعا کسی نمی‌تواند با فیلم دیدن متفکر شود. اگر مدت طولانی تلویزیون و فیلم ببینید و فکر کنید که دارید دانشمند می‌شوید دچار سوءهاضمه شده‌اید. درست مثل کسی که چند ماه فقط فست فود بخورد.

رسانه‌ها به نوعی منطق فست فودی دارند. منطق فست فودی منطق سرعت، هیجان و شبیه همگان شدن است. درست است که ما درواقع می‌گوییم غذا‌های فست فودی به فردیت ربط دارند و انگار ما از طریق فست فود‌ها می‌توانیم انتخاب کنیم. به این صورت که ظاهرا هرکس در منو نگاه می‌کند و آنچه که به ذائقه خودش در می‌آید را انتخاب می‌کند. اما اینجا واقعیت پنهانی نیز وجود دارد که درواقع چندان فردیتی نیز در کار نیست، بلکه شکل همگان شدن است. در منوی پیتزا‌ها مثلا ۴ نوع پیتزا وجود دارد که همه پیتزا هستند با یک تفاوت ناچیز؛ و یک تفاوت کاذب را به جای یک تفاوت واقعی به مشتری قالب می‌کنند. این جا فردیتی وجود ندارد و همرنگ جماعت شدن است.

دنیای فست فودی دنیای همگن و یکدست کردن است. ایدئولوژی سرمایه داری در حال یکدست کردن همه است. مثلا ما در رشت ۲۵۰ نوع ذائقه غذایی داریم که این را از بین می‌برد بطوریکه دیگر در جهان ۸-۷ نوع ذائقه غذایی داریم؛ زیرا تاثیر جغرافیا، تنوعات زبانی، گویشی، تاریخی، مذهبی و تنوعات سیستم های اقتصادی همه اثر خود را در آشپزی و غذا دارند از دست می‌دهند و یا از دست داده‌اند. کمپانی‌های جهانی در حال تصمیم گیری هستند که همه ما یکدست بشویم


ایدئولوژیِ سرمایه‌محورِ یکدست شدن و فست‌فود دوستی

دنیای فست فودی دنیای همگن و یکدست کردن است. ایدئولوژی سرمایه داری در حال یکدست کردن همه است. مثلا ما در رشت ۲۵۰ نوع ذائقه غذایی داریم که این را از بین می‌برد بطوریکه دیگر در جهان ۸-۷ نوع ذائقه غذایی داریم؛ زیرا تاثیر جغرافیا، تنوعات زبانی، گویشی، تاریخی، مذهبی و تنوعات سیستم‌های اقتصادی همه اثر خود را در آشپزی و غذا دارند از دست می‌دهند و یا از دست داده‌اند. کمپانی‌های جهانی در حال تصمیم گیری هستند که همه ما یکسدت بشویم. اگر مثل جورج ریتزر بیاییم قواعد حاکم بر این فرهنگ فست فودی را استخراج کنیم متوجه می‌شویم در این فرهنگ فست فودی قواعد مشخصی وجود دارد، قواعدی که در انتها نوعی امریکایی شدن است. یعنی درست است که کارخانه محلی شما پیتزا و ساندویچ‌های خودتان را درست می‌کند، اما دلالت‌های نشانه شناختی و در خیلی از کشور‌ها درآمد‌های اقتصادی‌اش به جیب کمپانی‌های بزرگی می‌رود که امریکایی هستند.

از جهتی دیگر فرهنگ فست فودی پیامد‌هایی برای زندگی انسان دارد که انسان را می‌تواند نابود کند. دو دهه است که جنبشی در جهان به راه افتاده به نام (slow movement) یا جنبش‌های آهستگی که در سال‌های ۲۰۰۰ در بریتانیا شروع شد. یک رستورانی مردم را دعوت کرد و گفت افراد می‌توانند هرچند ساعت که می‌خواهند در رستوران بمانند و هیچ عجله‌ای وجود ندارد. دلیل تشکیل این جنبش‌های آهستگی این است که سرعت زیاد در همه چیز، انسان را به حاشیه می‌راند. هارتموت روزا در کتاب شتاب و بیگانگی اجتماعی شرح مفصلی می‌دهد که این سرعت - که ناشی از تکنولوژی، فرهنگ و سیاست است - دستاورد‌های مدرنیته را هم به خطر می‌اندازد. فست فود‌ها یکی از جلوه‌های شتاب زیاد است؛ شتابی که می‌تواند زندگی اجتماعی را به خطر بیندازد. روزا در کتاب جدیدش به نام «کنترل ناپذیری جهان» توضیح می‌دهد که ما دیگر طنین هستی را نمی‌توانیم پیدا کنیم.
البته تمام این‌ها به رسانه ربط دارد؛ زیرا منطق رسانه این است که دنیا را فست فودی کند و برنامه‌های تلویزیون نیز همین طور هستند. نسل جوان را ببینید که دیگر حوصله گوش دادن ندارند و هرکس می‌خواهد ۲۰-۱۰ کار را باهم انجام دهد. این‌ها به معنای شتاب است، شتابی که در حال ویران کردن است. روزا در این کتاب مفهوم شتاب را توضیح می‌دهد و می‌گوید در یک زمان واحد تعداد رخداد‌هایی که شکل می‌گیرند هرچه بیشتر باشد یعنی شتاب بالاتر است. مثلا اگر موقع غذا خوردن تلویزیون هم تماشا می‌کنید و یا کار‌های دیگری هم انجام می‌دهید یعنی شتابتان زیاد است و در اصل شما زندگی نمی‌کنید.

شتاب، زیستن در لحظه اکنون را ناممکن می‌کند. درواقع به تعبیر روزا وقتی کار‌ها از یک حدی فشرده‌تر می‌شود دیگر لحظه اکنون وجود ندارد و شما دائما به لحظه بعد پرتاب می‌شوید. فست فود‌ها فرصت زیستن در لحظه اکنون را از ما می‌گیرند، زیرا خیلی سریع آماده می‌شوند، با گذشته ارتباط ندارند و ما را درگیر این می‌کنند که زودتر به گام بعدی برویم.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha