حجت‌الاسلام محمدرضا یوسفی ضمن بازخوانی خطبه ۱۴۶ که مربوط به مشورت امیرالمومنین (ع) هنگام نبرد اعراب با ایرانیان است تصریح کرد: امیرالمومنین (ع) مخالف حکومت عمر بود در عین حال عمر می‌فهمد امیرالمومنین (ع) که مخالف او است حرفی برای گفتن دارد و به او کمک می‌کند و آن حضرت مسائل را با هم قاطی نمی‌کند و مصالح ملی را در نظر می‌گیرد.

به گزارش«سدید»؛ جلسه بازخوانی خطبه ۱۴۶ نهج‌البلاغه با سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا یوسفی، دانشیار دانشکده اقتصاد دانشگاه مفید، روز گذشته، ۳۰ آبان به صورت مجازی برگزار شد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید.

خطبه ۱۴۶ یک خطبه‌ای است که به جهاتی مهم است، چون شامل سخنان امیرالمومنین (ع) هنگام جنگ عرب‌ها و ایرانیان است، زمانی که عمر می‌خواهد برخی تصمیمات را بگیرد و به همین دلیل یک عده از صحابه را جمع کرده است. اینکه عمر در کدام جنگ این کار را کرده مشخص نیست، چون در زمان عمر دو جنگ وجود داشته یکی جنگ قادسیه که حدود سال ۱۴ هجری است، یعنی ۳ سال پس از رحلت پیامبر (ص) و دیگری جنگ نهاوند که حدود سال ۲۱ است. برخی مورخین اختلاف دارند مشورت عمر مربوط به جنگ قادسیه است یا نهاوند. موضوع مشورت این است که عمر می‌گوید خودم میان جنگجویان بروم تا لشکر اقتدار پیدا کند و موفق شویم.

نظر امیرالمومنین (ع) این است که شما در مدینه بمان و نرو. دلیل اولی که حضرت ذکر می‌کند این است اگر شما بروی ممکن است آن‌ها روی شما تمرکز پیدا کنند و تو را بزنند و تو رئیس کشور هستی و اگر کشته شوی کشور از هم می‌پاشد. دلیل دوم اینگه گرچه عربستان و بخشی از عراق دست ما است، ولی گروه‌هایی هستند که ممکن است علیه ما شورش کنند. به همین دلیل مصلحت نیست شما بروی. عمر هم همین نظر را می‌پذیرد.


قبل از امیرالمومنین (ع) طلحه حرف می‌زند. حرف طلحه متملقانه است و اینکه هر چه شما بگویید همان درست است. عثمان نیز می‌گوید، چون لشگر ایرانیان زیاد هستند، برای اینکه برابری داشته باشیم مرزبانان را فرابخوانیم، گروه‌های یمن را هم فرا بخوانیم، در مکه و مدینه هم نیرو‌ها را فرابخوانیم تا به تعداد ایرانیان نزدیک شویم، شما هم فرماندهی را بر عهده بگیر و برو بجنگ. این پیشنهاد از نظر امیرالمومنین (ع) پیشنهادی است که آسیب‌های زیادی می‌رساند. نظر حضرت این است اکر این اتفاق بیفتد مرز روم خالی می‌شود و فرصت مناسبی برای روم پیش می‌آید تا هجوم بیاورند. یمن هم همین شرایط را دارد و ممکن است از آن ناحیه هم مورد حمله قرار بگیریم.

علت حمله اعراب به ایران
پایتخت دوم ساسانیان مدائن بوده است. مدائن صد کیلومتر بالای کوفه است. در آن هنگام مسلمانان بصره را گرفته بودند. در این شرایط سران ارتش ایران در کنار یزدگرد دور هم جمع شدند و گفتند اسلام در عرب‌ها رشد پیدا کرده و وقتی این اتفاق بیفتد ممکن است سراغ ما بیایند، بنابراین ما به سمت آن‌ها برویم. روی این حساب به این فکر افتادند که به مناطق عرب‌نشین هجوم بیاورند. متاسفانه به این نکته در تاریخ توجه نمی‌شود. کسانی که می‌گویند عرب‌ها چرا حمله کردند تصورشان این است که یکباره عرب‌ها به ایران حمله کردند در حالی که آن‌ها احساس خطر می‌کردند که در خطبه هم به این نکته اشاره می‌شود. از این شواهد معلوم می‌شود مشورتی که در خطبه انجام می‌گیرد باید مربوط به قادسیه باشد. بعد از اینکه ایرانیان در قادسیه شکست خوردند به نهاوند رفتند. غیر از این دو جنگ دیگر مقاومتی میان مسلمانان نمی‌بینیم.

حالا خود خطبه امیرالمومینن را می‌خوانیم و بعد مباحث تحلیلی درباره خطبه که می‌تواند برای امروز از آن بهره گرفت را مورد بررسی قرار می‌دهیم. حضرت می‌فرمایند: «اِنَّ هذَا الاْمْرَ لَمْ یَکُنْ نَصْرُهُ وَ لا خِذْلانُهُ بِکَثْرَة وَلا بِقِلَّة، وَ هُوَ دینُ اللّهِ الَّذى اَظْهَرَهُ، وَ جُنْدُهُ الَّذى اَعَدَّهُ وَ اَمَدَّهُ، حَتّى بَلَغَ ما بَلَغَ، وَ طَلَعَ حَیْثُ ما طَلَعَ. وَ نَحْنُ عَلى مَوْعُود مِنَ اللّهِ، وَ اللّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَ ناصِرٌ جُنْدَهُ»، پیروزی و شکست اسلام به فراوانی لشکر و اندکی آن نبود، آن دین خداست که خدایش پیروز کرد، و ارتش حق است که آن را مهیّا نمود و یاری داد، تا رسید به آنجا که باید برسد و طلوع کرد تا جایی که باید طلوع کند. ما را از جانب حق وعده پیروزی است، و خداوند وفاکننده به وعده خویش است، و لشکرش را یاری می‌دهد.

بعد حضرت به تحلیل پیشنهاد عثمان می‌پردازد: «وَ مَکانُ الْقَیِّمِ بِالاْمْرِ مَکانُ النِّظامِ مِنَ الْخَرَزِیَجْمَعُهُ وَ یَضُمُّهُ، فَاِنِ انْقَطَعَ النِّظامُ تَفَرَّقَ الْخَرَرُ وَ ذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ یَجْتَمِعْ بِحَذافیرِهِ اَبداً»، مرتبه زمامدار در این محور مرتبه رشته‌ای است که مهره‌ها را جمع می‌کند و به هم ارتباط می‌دهد، اگر رشته بگسلد مهره‌ها پراکنده شده و هر یک به جایی می‌رود، پس از آن هرگز همه آن‌ها جمع نشود.

بعد حضرت عمر را دلداری می‌دهد و تصریح می‌کنند: «وَ الْعَرَبُ الْیَوْمَ وَ اِنْ کانُوا قَلیلاً فَهُمْ کَثیرُونَ بِالاْسْلامِ، عَزیزُونَ بِالاْجْتِماعِ. فَکُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحى بِالْعَرَبِ، وَ اَصْلِهِمْ دُونَکَ نارَ الْحَرْبِ»، عرب اگرچه امروز در شمار و عدد اندک است، اما با بستگی به رشته اسلام بسیار، و به خاطر اتحاد نیرومند است. پس تو همچون محور آسیا باش، و به وسیله عرب آسیا را بگردان، و آنان را در دل آتش جنگ بیفکن و خود به جبهه جنگ مرو.

نکته دیگری که حضرت می‌فرمایند و نکته مهمی است این است اگر تو بخواهی حرف عثمان را گوش بدهی و همه نیرو‌ها را به میدان بیاوری پشتت خالی است و ممکن است ضربه بخوری: «فَاِنَّکَ اِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الاْرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَیْکَ الْعَرَبُ مِنْ اَطْرافِها وَ اَقْطارِها، حَتّى یَکُونَ ما تَدَعُ وَراءَکَ مِنْ الْعَوْراتِ اَهَمَّ اِلَیْکَ مِمّا بَیْنَ یَدَیْکَ»، زیرا اگر بیرون روی عرب از همه طرف پیمان با تو را بگسلند، تا جایی که حفظ مرزهایی که پشت سر گذاشته‌ای برای تو از رفتن به کارزار مهم‌تر شود. حضرت دوباره اشاره می‌کند اگر تو رفتی جنگیدی ممکن است تو را بکشند: «اِنَّ الاْعاجِمَ اِنْ یَنْظُرُوا اِلَیْکَ غَداً یَقُولُوا هذا اَصْلُ الْعَرَبِ، فَاِذَا اقْطَتَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَیَکُونُ ذلِکَ اَشَدَّ لِکَلَبِهِمْ عَلَیْکَ، وَ طَمَعِهِمْ فیکَ»، بی‌شک اگر ایرانی‌ها فردا تو را ببینند می‌گویند این ریشه عرب است، اگر آن را قطع کنید آسوده می‌شوید، و این اندیشه باعث می‌شود که آن‌ها را در جنگ با تو و طمع در از بین بردنت حریص‌تر و سرسخت‌تر کند.

بعد حضرت دوباره عمر را دلداری می‌دهد: «فَاَمّا ما ذَکَرْتَ مِنْ مَسیرِ الْقَوْمِ اِلى قِتالِ الْمُسْلِمینَ، فَاِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ هُوَ اَکْرَهُ لِمَسیرِهِمْ مِنْکَ، وَ هُوَ اَقْدَرُ عَلى تَغْییرِ ما یَکْرَهُ. وَ اَمّا ما ذَکَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ، فَاِنّا لَمْ نَکُنْ نُقاتِلُ فیما مَضى بِالْکَثْرَةِ، وَ اِنَّما کُنّا نُقاتِلُ بِالنَّصْرِ وَالْمَعُونَةِ.»، اما آنچه در رابطه با آمدن ایرانیان به جنگ بامسلمانان گفتی، خداوند سبحان بیش از تو از آمدن آنان ناخشنود است، و خود بر تغییر آنچه خوش نمی‌دارد تواناتر است و، اما آنچه درباره کثرت عددشان گفتی، ما در زمان پیامبر با لشگر انبوه با کفّار نمی‌جنگیدیم، بلکه با نصرت و یاری خداوند وارد کارزار می‌شدیم.

در اینجا چند مسئله مشخص می‌شود؛ یکی اینکه عمر با امیرالمومنین (ع) مشورت می‌کند. امیرالمومنین (ع) مخالف حکومت عمر بود در عین حال عمر می‌فهمد امیرالمومنین (ع) که مخالف او است حرفی برای گفتن دارد و به او کمک می‌کند و آن حضرت مسائل را با هم قاطی نمی‌کند و مصالح ملی را در نظر می‌گیرد. نکته دوم که در خطبه قابل تامل است این است که عمر می‌گوید تعداد ما کم است، ولی آن‌ها زیاد هستند، ولی امیرالمومنین (ع) چندبار تاکید می‌کنند آن‌ها تعدادشان زیاد است، ولی اتحاد ندارند، ولی اسلام ما را به هم پیوند داده است.

انتهای پیام/

منیع:ایکنا

ارسال نظر
captcha
پرونده ها