به گزارش «سدید»؛ او تا سال ۱۹۳۵ که فهمید حال مادرش خیلی وخیم است و ممکن است دیگر او را نبیند به دیدنش نرفت. او از مادرش پرسید: مادر! چرا مرا آن طور شدید کتک میزدی؟ مادر پاسخ داد: بخاطر همان کتکها بود که تو این طور در زندگی موفق شدهای. راستی جوزف تو الان دقیقا چه کارهای؟ تصاویر جوزف در هر کوچه و خیابانی در معرض دید مردم بود و به زحمت میشد باور کرد که او نداند پسرش چه کاره است. او فقط میخواست پسرش کمی خودنمایی کند. جوزف هم دقیقا همین کار را میکرد: مادر آیا تزار را به خاطر داری؟ من هم یک تزار هستم. مادر، اما پاسخ داد: اگر کشیش میشدی بهتر بود.
مدافع مرد دیوانه
جوزف (یوسف) جوگاشویلی یا جوزف استالین، در سال ۱۸۷۸ در شهر کوچک گوری واقع در گرجستان شوروی پا به جهان گذاشت. مادرش به رسم گرجستانیها او را سوسو نامید. خیابانی اصلی و طولانی این شهر را به دو قسمت تقسیم میکند. قبلا نام این خیابان تزارسکایا بود که بعدا به استالین تغییر نام یافت.
در مرکز شهر یک بازار سنتی شرقی بود که در طول دالانهای تاریک آن غرفههایی کوچک بیشماری وجود داشتند که همه چیز از چوب کبریت تا سنگهای قیمتی میفروختند. خیاطها در خیابان اندازه مشتریان خود را میگرفتند. خیاط ابتدا روی زمین دوده میپاشید، مشتری را روی آن میخواباند و خوب به زمین فشار میداد تا اندازههایش مشخص شود. سلمانیها موهای مشتریان را میشستند و کوتاه میکردند یا با گازانبر، دندان میکشیدند. مغازهدارها شراب مینوشیدند و تخته نرد بازی میکردند.
بی توجه به پول
سوسوی کوچک نیز اغلب به بازار میآمد. مادرش رختهای خانه یک تاجر یهودی را میشست. سوسو، اما از دیوانه دفاع میکرد. تاجر یهودی هم مرد مهربانی بود و دلش برای دیوانه میسوخت. او اغلب در برابر مهربانی سوسو نسبت به این دیوانه، پاداشی به او میداد. سوسو با آن پول آب نبات میخرید و بین بچهها تقسیم میکرد
دیوانه شهر نیز گاهی به بازار میآمد و پسربچههایی که او را اذیت میکردند دنبالش وارد بازار میشدند. سوسوی کوچک نیز اغلب به بازار میآمد. مادرش رختهای خانه یک تاجر یهودی را میشست. سوسو، اما از دیوانه دفاع میکرد. تاجر یهودی هم مرد مهربانی بود و دلش برای دیوانه میسوخت. او اغلب در برابر مهربانی سوسو نسبت به این دیوانه، پاداشی به او میداد. سوسو با آن پول آب نبات میخرید و بین بچهها تقسیم میکرد. با وجود تنگدستی خانواده سوسو، پول برای او ارزشی نداشت.
خانواده جنگجو
بسو اسم پدر استالین بود که از راه پینهدوزی روزگار میگذراند. او بعد از ازدواج با کک مادر استالین در کلبهای کوچک سکنی گزید. کک از یک خانواده زارع بیزمین تهیدست بود که پدرش را خیلی زود از دست داده بود. اما مادر، کک را برای یادگیری خواندن و نوشتن به مدرسه فرستاده بود.
خانواده بسو هم از دهقانان بدون زمین بودند. اربابان آنها شاهزادههای جنگجوی گرجستان بودند. جد سوسو یک رعیت شورشی بود که چند طغیان خونین علیه اربابان را راه انداخت یا در آنها شرکت کرد. هر بار دستگیر و مجازات شد تا ازادواج کرد و آرام شد. وانو پسر این شورشی پیر، ولی زندگی آرام و صلحآمیزی را پیشه کرد، اما گویی روح پدربزرگ در دو پسر او یعنی بسو و گئورگی حلول کرد.
گئورکی که فردی خشن بود در یک نزاع حین مستی با چاقو کشته شد. بسو هم که مشروبخوار و مبارزهطلبی سرآمد بود از آن ده آرام به تفلیس رفت و در کارخانه چرمسازی آدلخانوف سرگرم کار شد، کارخانهای که برای سربازان ققفازی چکمه میساخت. بسو یکبار برای دیدن دوستان کفاشش به گوری آمد و همانجا کک ۱۶ ساله را دید. در گرجستان دخترها زود بالغ میشوند و یک دختر ۱۶ ساله یک زن کامل است. کک جهیزیه نداشت و بسو هم یک کفاش ساده بود.
ازدواجی ناهمگون
جشنهای عروسی در گرجستان طولانی است. مهمانان تا چند روز مشروب مینوشند و موزیک نوازان با فلوت آنها را همراهی میکنند. نوشیدن شراب در گرجستان فرصتی برای عیاشی است، اما بسو شرابخواری ترسناک و خشن بود. او خیلی سریع مست شد و به جای تعارفهای رایج در جشنهای گرجستانی، در پی یافتن داوطلبی برای جنگیدن با او برآمد.
بسو مردی تیره فام با قدی متوسط و بدنی لاغر بود. ریش و سبیل خود را نمیتراشید. سواد چندانی هم نداشت و اصطلاحا بیفرهنگ بود. اما کک دختری زیبا و سفیدروی، مذهبی، با سواد و عاشق موسیقی بود. کک در سالیان اول این وصلت، فرزندانی به دنیا آورد که همگی مردند. سرانجام در سال ۱۸۷۸ سوسو را به دنیا آورد
بسو مردی تیره فام با قدی متوسط و بدنی لاغر بود. ریش و سبیل خود را نمیتراشید. سواد چندانی هم نداشت و اصطلاحا بیفرهنگ بود. اما کک دختری زیبا و سفیدروی، مذهبی، با سواد و عاشق موسیقی بود. کک در سالیان اول این وصلت، فرزندانی به دنیا آورد که همگی مردند. سرانجام در سال ۱۸۷۸ سوسو را به دنیا آورد. دعای مادر مستجاب شد و کودک زنده ماند. کک تصمیم گرفت به پاس حیاتی که به پسرش ارزانی شده بود او را به خدمت خدا درآورد.
مادر بدکاره؟!
استالین یک بار در گفتگو با امیل لودویک نویسنده آلمانی درباره والدین خود گفته بود: آنها مردمی ساده بودند، اما رفتارشان با من چندان بد نبود. ولی در گرجستان داستان بسیار متفاوتی نقل میشد. روزنامهنگاری روسی میگوید: یکی از آشنایان ما پیرزنی بود که در گوری زندگی میکرد. او میگفت سوسو همیشه مادرش را بدکاره خطاب میکرد. در گرجستان حتی شرورترین و پستترین جنایتکاران نیز به مادر خود احترام میگذارند. استالین بعد از ۱۷ سالکی احتمالا فقط دو بار به دیدار مادرش رفت و حتی در تشییع جنازه او نیز شرکت نکرد.
در سندی دیگر هم این چنین نقل میشود: مادرش هیچگاه در مسکو به دیدنش نیامد. چطور میتوان تصور کرد که یک گرجستانی تزار شود و کسی را دنبال مادرش نفرستد؟ او هیچگاه نامهای به مادرش ننوشت و به تشییع جنازه او هم نیامد.
حقیقت این بود که بسو در تفلیس زندگی میکرد و هیچ گاه برای کک و سوسو پولی نمیفرستاد. آن دایم الخمر همه پولش را مینوشید. کک ناچار برای امرار معاش و تامین هزینه تحصیل سوسو مجبور بود سخت کار کند. برای همین در خانه ثروتمندان رختشویی و خیاطی میکرد. او کاملا جوان بود و دیگر خودتان میتوانید بقیه ماجرا را حدس بزنید.
حتی زمانی که استالین هنوز زنده بود و مردم از حرفزدن منفی درباره او میترسیدند به کرات شنیده میشد سوسو پسر آن بسوی دایم مست بیسواد نیست بلکه فرزند یک سیاح روسی به نام پرژوالسکی است. عکسی از این جهانگرد در دایره المعارفهای منتشره در دوره استالین وجود دارد که به طرز عجیبی شبیه استالین است.
آرزوی استالین
پس از مرگ استالین، مردم از افراد مختلفی به عنوان پدر احتمالی او یاد میکردند. نامی که بیش از همه در این باره شنیده میشد یاکوف اگناتاشویلی یک تاجر شراب ثروتمند بود که کک در خانه او هم کار میکرد. او به بازی بوکس علاقه داشت. یاکوف حتما باید دلیلی برای پرداخت هزینه تحصیل سوسو در مدرسه علوم دینی میداشت. اما این فرد از نظر ظاهری شباهتی به سوسو نداشت
پس از مرگ استالین، مردم از افراد مختلفی به عنوان پدر احتمالی او یاد میکردند. نامی که بیش از همه در این باره شنیده میشد یاکوف اگناتاشویلی یک تاجر شراب ثروتمند بود که کک در خانه او هم کار میکرد. او به بازی بوکس علاقه داشت. یاکوف حتما باید دلیلی برای پرداخت هزینه تحصیل سوسو در مدرسه علوم دینی میداشت. اما این فرد از نظر ظاهری شباهتی به سوسو نداشت.
هر وقت بسو از تفلیس به خانه میآمد این شایعات به گوش او هم میرسید. شاید به همین خاطر است که او هر بار سوسو را به شدت و کک را تا سر حد مرگ زیر باد کتک میگرفت. طوری که مادر و پسر از دست او به همسایهها پناه میبردند.
زمانی که استالین زنده بود و مردم به خاطر به زبان آوردن یک حرف غلط درباره او کشته میشدند، همه او را آشکارا فرزند نامشروع آن سیاح معروف میخواندند. این قبیل حرفها تنها در صورتی از مجازات مصون میماند که از بالا تایید میشد. مساله این بود که استالین در آن زمان تزار روسیه شده بود و دوست داشت پدرش به جای آن گرجستانی بیسواد، یک جهانگرد روس بانفوذ باشد.
پینوشت
استالین، ادوارد راژینسکی، مترجم مهوش غلامی، انتشارات اطلاعات
/انتهایپیام/
منبع: ایرنا