بررسی مسئله تنهایی و افراط گرایی به‌ قلم نبیله جفر؛
می‌توانیم بگوییم که تنهایی در واقع زمینه مشترک در میان کسانی است که اقدامات تروریستی انجام میدهند. در حقیقت تنهایی زمینه مشترک ترور است. تنهایی واقعی یعنی بریده شدن از حس مشترک انسانی و قطع رابطه با وجدان. در این حالت است که انسان تنها در دریایی از ناامنی و ابهام خودش را رها شده می‌بیند و هیچ راهی برای گذر از این دریای مواج و طوفانی نمی‌یابد.

 گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ شاید برای بسیاری از ما تنهایی امری شخصی و برآمده از حالات روحی یا آسیب‌های روانی فردی باشد. اما جالب است بدانیم که یکی از نقاط مشترک اکثر افرادی که گرایشی به فرقه‌های مرموز و گروه‌های افراطی یا حتی ایدئولوژی‌های اقتدارگرا دارند، از تنهایی افراطی آن‌ها است.  نبیله جفر (Nabeelah Jaffer) محقق و پژوهشگر اجتماعی که از دانشکاه آکسفورد مدرک دکترای خودش را گرفته است در این یادداشت تلاش کرده است تا با کنکاش مسئله تنهایی، بحران افراط گرایی و چرایی گرایش به تفکرات و اقدامات تروریستی در جوامع غربی را با الهام از ایده‌های هانا آرنت تحلیل کند. این یادداشت برای اولین بار در نشریه اینترنتی aeon منتشر شده است.


چند سال قبل متوجه شدم که تام، یکی از دوستان بسیار صمیمی و نزدیکم دارای گرایش‌های جدی نژادپرستانه است یعنی به طور فزاینده‌ای نژاد سفید را برتر از همه نژاد‌ها می‌داند. فهمیدن این واقعیت من را که یک مسلمان و دختر یک خانواده مهاجر بودم در موقعیتی عجیب قرار داد. در واقع من در ذهن تام عضو جامعه‌ای بودم که او آن‌ها را نه مهاجر بلکه مهاجم می‌دانست و از آن‌ها می‌ترسید و از حضورشان احساس رنج می‌کرد. تام این دیدگاه‌های خودش را عموما از شبکه‌های اجتماعی که در آن‌ها عضو هست منتشر می‌کند و گرایش او به راست افراطی تقریبا از صفحاتش مشخص می‌شود. نکته جالب اینجاست که در حقیقت تام هیچ گاه در تعاملات اجتماعی با من یا دیگران بروزی از گرایش‌هایش نداشته است بلکه عموما در مواجهه با من بسیار صمیمی و گرم برخورد می‌کند. او اعتقاداتش را فقط از طریق فضای آنلاین منتشر و اعلام میکند و حتی بعید می‌دانم در آینده هم میلی به اقدام علنی پیرامون ایده‌آل‌هایش داشته باشد. اما چیزی که من را نگران می‌کند این است که حداقل نمونه‌ای از جنایت به دست فردی که در زندگی روزمره خودش فردی بسیار معمولی و خیرخواه بوده است در ذهن من وجود دارد. توماس مایر مردی ۵۲ ساله در روستایی در شمال انگلستان که عموما زمانش را صرف رسیدگی به افراد سالخورده و کمک به آن‌ها می‌کرد در سال ۲۰۰۶، جو کاکس نماینده‌ای که طرفدار مهاجران بود و در نطق‌هایش از آن‌ها دفاع می‌کرد را به قتل رساند. گزارش شده است که او وقتی کاکس را کشت فریاد میزد: این کار را برای بریتانیا انجام دادم. همین شعار او نشان دهنده این مسئله بود که انگیزه او از قتل انگیزه‌ای نژادپرستانه و با گرایش برتری طلبی سفیدپوستان بر مهاجران بوده است.

جمیز بالدون شاید درست میگفت که ایده‌ها به خودی خود خطرناک هستند. زیرا این ایده‌ها هستند که انسان‌ها را وادار می‌کنند تا توجه آن‌ها به شکاف بین آنچه در ذهنشان می‌گذرد با واقعیت بیرونی جلب شود و به همین دلیل به سمت عملیاتی کردن ذهنیاتشان سوق داده می‌شوند. در شرایط ویژه عملیاتی کردن ایده‌های ذهنی می‌تواند خطر‌های جدی داشته باشد، زیرا در شرایط جدید عموما اقدامات افراطی می‌توانند به سادگی ضروری و حتی عادی جلوه گر شوند و محدودیت‌های اخلاقی و عرفی به راحتی کنار گذاشته شوند. اما نکته مهم این است که برای درک فرآیند گرایش افراد به سمت افراط گرایی نمی‌توانیم تنها به بحث ایده‌ها و ایدئولوژی‌های افراطی اکتفا کنیم. این تنها ایده‌های مرد انگلیسی نبود که باعث شد یک روز صبح تصمیم بگیرد تا نماینده طرفدار مهاجران را ترور کند. گزراش‌هایی که از ملاقات‌های او در هفته منتهی به ترور منتشر شد جزییات زیادی از زندگی شخصی او را برملا کرد. برای نمونه او در مراجعه به مرکز مدیتیشن و مشاوره‌ای که در نزدیکی خانه اش بود با مدیر مرکز بار‌ها صحبت کرده بود. زنی که مدیر مرکز بود بعد‌ها گفت عصر قبل از ترور مایر به مرکز من آمده بود و مانند دفعات قبل شدیدا احساس کردم او از تنهایی رنج می‌برد و مردی تنهاست که دوست دارد با کسی صحبت کند.

وقتی به زندگی دوستم تام بر می‌گردم جالب است که اتفاقا او هم در زندگی شخصی اش هرگز رابطه عاشقانه‌ای را تجربه نکرده است و از زندگی احساس رضایت ندارد. تام از کارش لذت نمی‌برد و با اینکه در بخشی از آکسفورد مشغول به کار است که در آن تنوع فرهنگی زیادی وجود دارد، اما دوستان بسیار کمی پیدا کرده است. یکی از دوستانش برای توصیف حالات تام یکبار به ما گفت تام از لحاظ روحی و معنوی شدیدا آسیب دیده و مجروح است. تقریبا تام شبیه مایر در هاله‌ای از تنهایی گزنده و آسیب‌زا زندگی میکند.

همانطور که هانا آرنت در ریشه‌های توتالیتاریسم نوشته است موضوعی باشد که حکومت‌های توتالیتر از آن وحشت دارند. تنهایی به نوعی می‌تواند یک مدلی از وحشت روانی برای فرد ایجاد کند که تا عمق وجود او نفوذ کرده. هانا آرنت وقتی از تنهایی نام می‌برد منظورش صرفا تنها بودن نیست بلکه او موقعیتی که انسان برای آرامش و خلوت کردن و تفکر کردن در درون خودش ایجاد می‌کند را تنهایی نمی‌داند

می‌توانیم بگوییم که تنهایی در واقع زمینه مشترک در میان کسانی است اقدامات تروریستی انجام میدهند. در حقیقت تنهایی زمینه مشترک ترور است نه اینکه فقط همانطور که هانا آرنت در ریشه‌های توتالیتاریسم نوشته است موضوعی باشد که حکومت‌های توتالیتر از آن وحشت دارند. تنهایی به نوعی می‌تواند یک مدلی از وحشت روانی برای فرد ایجاد کند که تا عمق وجود او نفوذ کرده و انسان تنها در مه‌ای از ترس و عدم اطمینان فرو رود. هانا آرنت وقتی از تنهایی نام می‌برد منظورش صرفا تنها بودن نیست بلکه او موقعیتی که انسان برای آرامش و خلوت کردن و تفکر کردن در درون خودش ایجاد می‌کند را تنهایی نمی‌داند. در واقع ما به این تنهایی نوع دوم که خودساخته است نیاز داریم، زیرا اساس گفتگوی درونی ما در همین اوقات شکل می‌گیرد. یعنی ما در این موقعیت‌ها خودمان را میتوانیم در جای دیگران گذاشته و از زاویه دید آن‌ها با خودمان گفتگو کنیم یا بهتر است بگوییم با وجدان خودمان در تنهایی مذاکره میکنیم. این همان حالتی است که وقتی دچار بحران‌های اخلاقی می‌شویم به وضوح آن را تجربه می‌کنیم. از نظر آرنت تفکر واقعی همین توانایی مهم است که ما بتوانیم خودمان را به جای دیگران قرار دهیم. اما تنهایی مورد نظر ما که منفی است تنهایی به معنای توقف همین گفتگوی درونی است. در واقع در این تنهایی ما خودمان و اعتماد به خودمان را از دست می‌دهیم و دیگر وجدانمان را شریک افکارمان نمیدانیم و با او وارد مذاکره نمی‌شویم، چون اعتمادی به آن نداریم. تنهایی واقعی یعنی بریده شدن از حس مشترک انسانی و قطع رابطه با وجدان. در این حالت است که انسان تنها در دریایی از ناامنی و ابهام خودش را رها شده می‌بیند و هیچ راهی برای گذر از این دریای مواج و طوفانی نمی‌یابد.

آدولف آیشمن افسر معروف نازی که نقش مهمی در تبعید و زندانی کردن یهودیان و نابودی آن‌ها در دوران هیتلر داشت؛ دقیقا دچار همین بحران بوده است. به گفته آرنت آیشمن اسیر همین تنهایی شده بود و دقیقا به همین دلیل خودش را به ایدئولوژی نازی فروخته بود. آیشمن توانایی نگاه کردن به موضوعات از دریچه دیدگاه دیگران را از دست داده بود. چیزی که برای همدلی با دیگران و نگاه نقادانه به تفکر نازیسم لازم بود و می‌توانست باعث شود تا او دست به اقدامات جنایت آمیز نزند. همین تنهایی باعث شده بود تا آیشمن و بسیاری مانند او به دلیل ابهام و سردرگمی خودشان را به ایدئولوژی توتالیتر و مردان کاریزماتیک آن بسپارند. توتالیتاریسم در واقع به سادگی افرادی را که گفتگوی اخلاقی در درون خود را متوقف کرده‌اند جذب می‌کند. ایده‌های توتالیتر برای همه چیز پاسخ‌های ساده و فراگیر دارند و یک توضیح برای همه چیز ارائه می‌دهند. در این مسیر اندیشه مستقل و تفکر درونی و انتقادی جایی ندارد، زیرا اساسا همه چیز یا سیاه است یا سفید. آیشمن به دلیل ترس‌های درونی همیشه آماده پیوستن به یک قدرت برتر بود، زیرا تبدیل شدن به یک ایدئالیست می‌توانست به سادگی او را از حیرت‌های ذهنی‌اش نجات دهد و پاسخ‌های سرراست و کلیشه‌ای برای همه چیز در اختیارش بگذارد.

افرادی که دچار انسداد گفتگوی درونی شده‌اند افرادی احمق هستند بلکه عموما حتی دارای تحصیلات آکادمیک هستند. مثلا تام یک مهندس با تجربه است و بسیاری از همفکران جهادی و طرفداران داعش که من با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام همگی تحصیلات عالی داشتند. اما مشکل همه آن‌ها همان بود که آرنت به خوبی متوجه شده بود. این اشخاص ظرفیت تفکر مستقل خودشان را به نفع تعهد کامل به ایدئولوژی مطلبوشان نادیده گرفته بودند

اگر همه چیز را میتوان در برخورد‌های تمدنی و نژادی خلاصه کرد و توضیح داد پس ساده‌ترین پاسخ‌ها به مشکلات نیز پیوستن به یکی از دو طرف طیف است. به همین دلیل است که در این شرایط انسان‌ها انتخاب میکنند تا همه چیز را از یک دوربین تماشا کنند. این مشکل همیشه و در همه جا می‌تواند بروز کند. کمااینکه تام در این مسیر اصلا تنها نیست. من مردان و زنان زیادی را دیده ام و با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام که از داعش و القاعده و دیگر گروه‌های تروریستی طرفداری جدی می‌کردند و با آن‌ها همدردی می‌کردند. جالب است که اکثر این افراد همانند آیشمن دارای ذهنی قطب بندی شده بودند که برای هر سوالی پاسخی ساده و سریع داشتند. در واقع آن‌ها دارای جهان بینی خاصی بودند که جهان را سفید و سیاه برایشان نشان می‌داد. عموم مصاحبه شونده‌ها انسان‌های به ظاهر شروری نبودند، ولی چون از دریچه خاص خودشان و کلیشه‌های مطلوبشان نگاه می‌کردند پاسخ هایشان و حمایتشان از داعش کاملا طبیعی بود. جالب است بدانید که گروه‌های تروریستی و فاشیستی دقیقا از ظرفیت ابهام آلود ذهن مخاطبان و سوژه هایشان استفاده می‌کنند و در تبلیغاتشان سعی می‌کنند تا از طریق تحریک مخاطب آن‌هایی را که دارای تزلزل درونی و ابهام ذهنی هستند و در درون خودشان گفتگو با وجدانشان را تعطیل کرده اند به امر مطلق سیاه یا سفید برسانند. به همین دلیل قشر خاکستری و بلاتکلیف جوامع عموما طعمه‌های خوبی برای گروه‌ها وافکار فرقه‌ای و تروریستی هستند، زیرا این گروه‌ها با وعده نجات از دوگانگی و ابهام این افراد را جذب می‌کنند. باید توجه داشته باشیم که همانطور که در آمار‌ها موجود است این آسیب روانی هیچ ربطی به میزان تحصیلات و مطالعات افراد ندارد و به معنی این نیست که افرادی که دچار انسداد گفتگوی درونی شده‌اند افرادی احمق هستند بلکه عموما حتی دارای تحصیلات آکادمیک هستند. مثلا تام یک مهندس با تجربه است و بسیاری از همفکران جهادی و طرفداران داعش که من با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام همگی تحصیلات عالی داشتند. اما مشکل همه آن‌ها همان بود که آرنت به خوبی متوجه شده بود. این اشخاص ظرفیت تفکر مستقل خودشان را به نفع تعهد کامل به ایدئولوژی مطلبوشان نادیده گرفته بودند.

حالا با توضیحاتی که داده شد اگر به این نتیجه رسیدیم که تنهایی میتواند زمینه مشترک تروریسم و ترور باشد پس باید در روش‌های مبارزه با افراط گرایی تجدیدنظر جدی کنیم. اغلب اوقات ما تروریسم و افراط گرایی را امری بیرونی و یک تهدید خارجی و ویروس و عفونتی که از یک تمدن بیگانه وارد شده است تصور می‌کنیم. اما حالا باید به دنبال مسئله مهمتری باشیم، زیرا تنهایی در درون جوامع خودمان وجود دارد. آرنت شاید به خوبی توصیفی از این بحران و ریشه هایش ارائه کرده است. او معتقد است که انواعی از تنهایی وجود دارد که انسان را در برابر وحشت و تنهایی آسیب پذیر می‌کند و همین احساس ترس و ناامنی انسان را به سمت افکار و گروه‌هایی که احساس امنیت و تعلق به او می‌دهند سوق می‌دهد. احساسی که آرنت از آن صحبت می‌کند همان احساس عدم تعلق و زائد بودن در جامعه است. احساس اینکه فرد جایی در جامعه نداشته باشد و توسط دیگران به رسمیت شناخته نشود. همه این‌ها باعث حس عدم تعلق در فرد می‌شود. اگر افراد در جامعه و فرآیند‌های آن شرکت داشته باشند و روابط بر اساس اعتماد متقابل و برابر تعریف شده باشد کم‌کم افراد هویت مشترک خودشان را تعریف می‌کنند و تعلقی به جامعه خودشان پیدا می‌کنند. اما وقتی از جامعه طرد می‌شویم در برابر ترس و ناامنی آسیب پذیر می‌شویم. من همین مسئله را در مصاحبه با یکی از افرادی که اکنون در زندان‌های بریتانیا دوران محکومیتش را طی می‌کند مشاهده کردم. او با صراحت گفت من در این جامعه جایگاهی ندارم که بتوانم بگویم اینجا جای من است. در واقع احساس تعلقی به جامعه نداشت. او در ادامه با اینکه پذیرفت داعش تاحدودی زیاده روی کرده است، اما از آن جهت که داعش سعی کرده بود برایش جامعه‌ای درست کند که در آن جایی داشته باشد و حس تعلق به آن داشته باشد همچنان خوشحال و راضی بود.

عامل ایجاد حس عدم تعلق و اینکه غرب را خانه خودشان نمی‌دانند همین رفتار اکثریت اعضای جامعه غربی با ایشان است که در نتیجه آن‌ها را دچار تنهایی عمیق می‌کند. اگر به این مسائل توجه کنیم و نظر آرنت را درست بدانیم می‌بینیم که راه برخورد صحیح با افراط گرایی در جوامع بسیار پیچیده‌تر از تحلیل رفتار‌های فردی است و بیشتر باید به سمت اصلاحات ساختاری برای رفع موانع اجتماعی مشارکت عمومی و برابری اعضای جامعه حرکت کنیم

زندگی در غرب و حتی تولد در آن و با لهجه آمریکایی صحبت کردن هرگز باعث نشده بود تا این جوانان مهاجر خودشان را آمریکایی و غربی تصور کنند و همچنان حس تنهایی و عدم تعلق در آن‌ها وجود داشت. همه این‌ها را نمی‌توان و نباید به عدم توانایی در تفکر مستقل مهاجران نسبت داد بلکه این جوامع غربی هستند که به دلیل رفتار اکثریت باعث ایجاد حس بدون جایگاه بودن در مهاجرانی می‌شوند که میخواهند هم آمریکایی و اروپایی باشند هم سنت‌ها و هنجار‌های فرهنگ خودشان را داشته باشند. در واقع عامل ایجاد حس عدم تعلق و اینکه غرب را خانه خودشان نمی‌دانند همین رفتار اکثریت اعضای جامعه غربی با ایشان است که در نتیجه آن‌ها را دچار تنهایی عمیق می‌کند. اگر به این مسائل توجه کنیم و نظر آرنت را درست بدانیم می‌بینیم که راه برخورد صحیح با افراط گرایی در جوامع بسیار پیچیده‌تر از تحلیل رفتار‌های فردی است و بیشتر باید به سمت اصلاحات ساختاری برای رفع موانع اجتماعی مشارکت عمومی و برابری اعضای جامعه حرکت کنیم. آرنت در مسیر تفکر درباره افراط گرایی مسئله خودش را هرگز فرد تروریست نمی‌داند بلکه به موقعیتی فکر میکند که در آن موقعیت ایدئولوژی‌های افراطی می‌توانند افراد را به دام خود بیاندازند. در واقع او به درستی تشخیص داده بود که شرایط ایده‌آل فرقه‌ها و گرو‌های افراطی در اختیار داشتن افراد مطیع و افراطی نیست بلکه آن‌ها به دنبال انسان‌های منزوی و تنهایی هستند که درون خود دچار ابهام و احساس عدم تعلق هستند و شدیدا حس ناامنی را تجربه می‌کنند. این افراد به دلیل اینکه توان تفکر مستقل را از دست می‌دهند کم کم به دنبال پاسخ‌های کلان و ساده و خطی می‌روند که همه چیز را برایشان به سادگی به تصویر بکشد و نیازی به تفکر و چالش نداشته باشند. دقیقا از همین جاست که قدرت‌های افراطی و ایدئولوژی‌های اقتدارگرا و فرقه‌ها طعمه‌های مطلوبشان را پیدا می‌کنند و از آن‌ها به مرور زمان طرفدارانی می‌سازند که هر کاری در جهت خواسته‌های اربابان قدرت انجام خواهند داد.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha