روایت زنان رزمنده از دفاع مقدس؛
یکی از موثرترین اقدامات زنان رزمنده خارج کردن شهر از حالت خشن بود؛ وقتی همسران آنها برای استراحت به مقرها می‌آمدند خانم‌ها برای دیدار آنها و درست کردن غذا به آنجا می‌رفتند و با بگو و بخند روحیه شان را عوض می‌کردند و اینگونه عاطفه در آنجا جریان داشت.

به گزارش«سدید»؛ بتول کازرونیان یکی از زنان رزمنده اهل خرمشهردرباره خاطرات خود از دفاع مقدس گفت: زمان جنگ ۱۸ سال سن داشتم و همراه خانم‌ها کار‌های تدارکات و امدادگری را در پشت جبهه انجام می‌دادیم؛ چند بار شهید جهان آرا به من گفت که اسلحه یکی از مقر‌ها کم شده، برو از مقر دیگری برای آن‌ها اسلحه تهیه کن. آن زمان ستون پنجم (منافقان) همه جا حضور داشتند و آدرس مقر رزمندگان را به بعثی‌ها خبر می‌دادند تا آنجا را بمباران کنند به همین دلیل نیرو‌های داخل شهر و رزمندگان در حسینیه ها، مساجد و خانه‌هایی که استحکام بیشتر داشتند، مستقر می‌شدند، خانم‌ها نیز از قبل در این اماکن که محل استراحت رزمندگان هم بود مستقر می‌شدند و کار‌هایی نظیر غذا پختن و تدارکات و پانسمان زخم‌ها را انجام می‌دادند.
خیلی‌ها فکر می‌کنند ما جنگ طلب بودیم، اما اینگونه نبود ما آدم‌های جوان، شاد و پرانرژی بودیم، تازه انقلاب شده بود و تصور می‌کردیم به خواسته هایمان می‌رسیم و زندگی خوب خواهیم داشت که یکدفعه جنگ شروع شد، کسی از این اتفاق خوشحال نبود، از قبل فهمیده بودیم قرار است جنگ شود، چون یکسری تحرکات در مرز‌ها اتفاق افتاده بود، ما قبل از جنگ از سوی سپاه پاسداران به عنوان نیرو‌های سوادآموزی به برخی از روستا‌ها می‌رفتیم تا ضد انقلاب‌ها را شناسایی کنیم.

خیز رفتن برای نجات گوسفند

روحیه‌های لطیفی داشتیم، خانه یکی از خواهران به نام سوسن عابدی زیر باران گلوله و خمپاران دشمن قرار داشت، او یک روز به من گفت: همسایه ما از شهر خارج شده و گوسفندش را به ما امانت داده، برویم به او غذا دهیم با اینکه جانمان در خطر بود از مسجد جامع تا خانه آن‌ها صدبار خیز رفتیم و جانمان را در دست گرفتیم تا یک گوسفند را نجات دهیم، افرادی که چنین روحیه‌ای داشتند نمی‌توانند جنگ طلب باشند.در بیشتر مواقع می‌گویند افرادی که در جنگ بودند از بچگی اهل نماز و مسجد بودند، این سخنان باعث می‌شود بین نسل گذشته و امروز فاصله ایجاد شود و آن‌ها فکر کنند هیچ وقت نمی‌توانند مانند جوانان دوره قبل باشند، برای همین به مسائل توجه نمی‌کنند در صورتی که اینگونه نبود، بسیاری از جوانانی که در جنگ به شهادت رسیدند جوانان معمولی و راحت، اهل سینما و گشت و گذار بودند، اما هنر جنگ این بود که آن‌ها را متحول و غیرتی که در وجود آن‌ها بود را نمایان کرد و حماسه ساز شدند.زمان جنگ سختی وجود نداشت ما خوشحال و سبک بال بودیم و عاشق کاری که انجام می‌دادیم؛ چون احساس می‌کردیم کار‌های موثری انجام می‌دهیم؛ فقط دیدن و شنیدن خبر شهادت دوستانمان برایمان ناگوار بود.

روحیه‌های لطیفی داشتیم، خانه یکی از خواهران به نام سوسن عابدی زیر باران گلوله و خمپاران دشمن قرار داشت، او یک روز به من گفت: همسایه ما از شهر خارج شده و گوسفندش را به ما امانت داده، برویم به او غذا دهیم با اینکه جانمان در خطر بود از مسجد جامع تا خانه آن‌ها صدبار خیز رفتیم و جانمان را در دست گرفتیم تا یک گوسفند را نجات دهیم، افرادی که چنین روحیه‌ای داشتند نمی‌توانند جنگ طلب باشند.در بیشتر مواقع می‌گویند افرادی که در جنگ بودند از بچگی اهل نماز و مسجد بودند، این سخنان باعث می‌شود بین نسل گذشته و امروز فاصله ایجاد شود و آن‌ها فکر کنند هیچ وقت نمی‌توانند مانند جوانان دوره قبل باشند، برای همین به مسائل توجه نمی‌کنند در صورتی که اینگونه نبود


جوی خون در غسالخانه

روز‌های اول جنگ که تمام شهر به خصوص منطقه مولوی و طالقانی را بعثی‌ها زیر آتش گرفته بودند تمام اتاق‌ها حتی راهرو‌های بیمارستان‌ها پر از شهدا و مجروح بود. من برای کمک به گلزار شهدا رفتم غسالخانه پر از اجساد زنان، مردان و کودکان بود و جوی خون در آنجا راه افتاده بود، این یکی از صحنه‌های تلخی بود که من در جبهه دیدم.

جمع کردن پارچه برای کفن شهدا

به در خانه مردم می‌رفتیم و از آن‌ها پارچه می‌گرفتیم تا شهدا را کفن کنیم، بیشتر شهدا که متشکل از پاسداران و مردم بودند از دوستان و آشنا‌های ما بودند با برخی از آن‌ها در قبل از انقلاب فعالیت‌های سیاسی داشتیم. هر وقت یکی از آشنا‌ها شهید می‌شد احساس می‌کردیم تکه‌ای از وجود ما کنده شده و این احساس تلخی بود.

زیرو رو شدن قبر و تکه تکه شدن اجساد بر اثر خمپاره

در حالی که شهدا را زیر آتش تیر و خمپاره دفن می‌کردیم برخی اوقات بر اثر اصابت خمپاره به محل دفن شهدا، قبر‌ها زیر و رو و اجساد تکه تکه بیرون می‌آمد.

بنی صدر اجازه دخالت به نیرو‌های ارتش در جنگ را نداد

خانواده من یعنی مادرم و بچه‌های کوچک‌تر از شهر خارج شدند و من و برادرانم برای کمک و دفاع از خرمشهر در آنجا ماندیم آن زمان وضعیت به گونه‌ای نبود که خانواده‌ها به فرزندان بزرگ خود اجازه ندهند در شهر بمانند، چون همه احساس مسئولیت می‌کردند و جز نیرو‌های سپاه و مردمی، نیرویی وجود نداشت، نیرو‌های ارتش به دستور بنی صدر اجازه دخالت نداشتند و شهر هم تخلیه کردند، بعد از چند روز نیروی هوایی بوشهر با فرماندهی ناخدا صمدی و تکآوران و نیرو‌های مردمی از شمال و خرم آباد به کمک ما آمدند.

تجهیزات ما در مقابل بعثی‌ها ناچیز بود

سلاح سنگین بچه‌های خرمشهر ۲ توپ ۱۰۶ و چند آر پی چی در مقابل تجهیزات بعثی‌ها بود، مادران ما اگر فرزند کوچک نداشتند مانند دیگر زنان شهر را ترک نمی‌کردند و برای کمک و پختن غذا به مسجد جامع می‌رفتند.

۲ بردار و شوهر خواهرم در آزادسازی خرمشهر مجروح شدند، تا حدود ۱۵ روز از هادی برادرم بی خبر بودیم، می‌گفتند گم شده بعد متوجه شدیم او مجروح و به یکی از بیمارستان‌های مشهد منتقل شده بعد از بهبودی دوباره به جبهه بازگشت.

جواد یکی دیگر از برادرهایم نیز بعد از آزادسازی خرمشهر که هنوز درگیری زیاد بود بر اثر اصابت خمپاره سنگر آن‌ها آتـش گرفت و بدن او سوخت و او را به یکی از بیمارستان‌های سوانح در لویزان تهران منتقل کردند، زمان زیادی طول کشید تا بهبود یافت.

اما یکی از موثرترین اقدامات زنان رزمنده خارج کردن شهر از حالت خشن بود؛ وقتی همسران آن‌ها برای استراحت به مقر‌ها می‌آمدند خانم‌ها برای دیدار آن‌ها و درست کردن غذا به آنجا می‌رفتند و با بگو و بخند روحیه شان را عوض می‌کردند و اینگونه عاطفه در آنجا جریان داشت.

/انتهای پیام/

منبع: ایرنا

ارسال نظر
captcha
پرونده ها