به گزارش «سدید»؛ روزهایی که بر ما گذشت، تداعیگر سالروز فرار پهلوی دوم، در پی آشکار شدن علائم تقابل جدی ملت با وی، در مرداد ۱۳۳۲ بود. این رویداد، مدخلی بر شناخت شخصیت و روحیات محمدرضا پهلوی به شمار میرود. مقال پی آمده درصدد است تا حاشیه و متن این رخداد را بازنمایاند. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
ترس شاه از صدور فرمان عزل مصدق
بعد از جنگ جهانی دوم، دولت امریکا با پیاده کردن طرح مارشال و صرف میلیونها دلار هزینه، کمک کرد اروپای غربی، اقتصاد خود را پس از جنگ بازسازی کند و به دامان شوروی نلغزد. امریکاییها در این دوران مواد غذایی، سوخت منازل، کارخانجات و وسایل نقلیه و دیگر نیازمندیهای اروپای غربی را تأمین میکردند، اما در مقابل این کمکها، شرکتهای بزرگ نفتی امریکا توقع داشتند با بریتیش پترولیوم (شرکت نفت انگلیس) ائتلاف کنند و از منابع نفت این شرکت (نفت ایران) بهرهمند شوند. به همین دلیل با انگلیسیها برای سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق که مانعی سر راهشان بود، همپیمان شدند. از همان زمان هم جلسات بسیاری میان نمایندگان وزارت امور خارجه انگلستان و وزارت امور خارجه امریکا برگزار میشد، اما نهایتاً با افزایش فعالیت حزب توده در ایران و عدم همکاری دولت دکترمصدق با انگلیسیها تصمیم میگیرند عملیات نظامی را در ایران به اجرا درآورند. طراحی این عملیات نظامی - که «TPAjax» (حمله) نام داشت- با انگلیسیها بود. البته ابتدا قرار بود این عملیات در سال ۱۳۳۰ اجرا شود، اما به دلیل مخالفت دولت دموکرات هری ترومن (رئیسجمهور وقت امریکا) این کار به تعویق افتاد. با پیروزی ژنرال آیزنهاور در انتخابات ریاستجمهوری، سیاست خارجی امریکاییها دستخوش تغییر شده و تصمیم بر اجرای این طرح نظامی گرفته میشود، اما ترس شاه از اقدامات بعدی دکتر مصدق، مانعی سر راه آنها بود. در همین خصوص هندرسون سفیر وقت امریکا طی تلگراف سری در ۱۴ مارس سال ۱۹۵۳ - تقریباً اواخر اسفند سال ۱۳۳۱- به وزارت خارجه امریکا گزارش میدهد: «ما هر چه سعی میکنیم، نمیتوانیم با شاه تماس بگیریم و او را تشویق به این کار کنیم!» هندرسون طی تلگراف دیگری در هشت میسال ۱۹۵۳، گزارش داده: «در لحظات آخری که برای تشویق شاه میرفتم، با دکترمصدق هم ملاقات کردم و به او گفتم: بهتر است که شما با انگلیسیها کنار بیایید!...»، اما دکتر مصدق این پیشنهاد را نمیپذیرد. هندرسون در تلگراف دیگری نوشته است: «مذاکرات امروز ۳۰ ماه می ۱۹۵۳، با شاه ۸۰ دقیقه طول کشید. برای اینکه مذاکرات محرمانه بماند، ملاقات در باغ کاخ صورت گرفت...» هندرسون در این ملاقات به شاه میگوید: «چرچیل به من اجازه داده است که بگویم اگر شاه اختیاراتش را از دست بدهد یا کنارهگیری کند یا بیرون انداخته شود، انگلیسیها بسیار متأسف خواهند شد!» او همچنین در این ملاقات، از سرلشکر فضل الله زاهدی نام میبرد و به شاه میگوید: «ما به شما توصیه میکنیم سرلشکر زاهدی نخستوزیر شود، بعد هم میپرسد آیا زاهدی مورد قبول شاه هست یا نه؟» شاه در پاسخ به هندرسون میگوید: «زاهدی یک غول روشنفکر آنچنانی نیست، او مثل ناصرالدینشاه زنباره است!» بعد هم با چند شرط، زاهدی را به نخستوزیری میپذیرد.
فرار به نوشهر، پس از صدور فرمان عزل و نصب
شاه تحت فشار امریکاییها در ۲۲ مرداد، فرمان عزل دکتر محمد مصدق و انتصاب سرلشکر زاهدی به نخستوزیری را بهصورت محرمانه صادر میکند. شاه که از ابتدا هم از عواقب صدور فرمان عزل دکتر مصدق نگران بود و میدانست این کار به آسانی امکانپذیر نخواهد بود، همراه ثریا و ارتشبد خاتمی - که در آن زمان سرگرد و خلبان هواپیمای دو موتوره بیچکرافت بود و آتابای، آجودان مخصوصش که بعدها معاون دربار شد- به بهانه استراحت راهی نوشهر میشود. دو روز بعد برای براندازی دولت دکتر مصدق، شاه جلسهای با حضور سرتیپ گیلانشاه، سرلشکر باتمانقلیچ، سرهنگ فرزانگان، سرتیپ تقیزاده، عبدالرحمن فرامرزی و پرویز یارافشار تشکیل میدهد. در همین روز تعدادی از وزیران کابینه دکترمصدق نیز دستگیر میشوند. پس این دستگیری در ساعت ۲ بامداد ۲۵ مرداد، سرهنگ نعمتالله نصیری، فرمانده گارد شاه، فرمان عزل دکتر مصدق را در منزلش به وی ابلاغ میکند، اما بلافاصله به دستور دکتر مصدق، توسط سرهنگ ممتاز بازداشت میشود! سرهنگ ممتاز فرمانده گارد حفاظت از مصدق، رفیق صمیمی سرهنگ نصیری در دانشکده افسری بود. نصیری در خصوص نحوه دستگیریاش میگوید: «به طرف خانه مصدق رفتم و ممتاز را صدا زدم و او را جلوی در خواستم. گفتم این فرمان را به دست مصدق برسانید! ممتاز به من گفت که تو اینجا صبر کن تا جوابت را بیاورم.» نصیری منتظر میماند و ممتاز باز میگردد. پاسخ این بود که ممتاز، بلافاصله نصیری را دستگیر کند و تحتالحفظ به زندان دژبان تحویل دهد! نصیری از ممتاز میپرسد: «رفاقت یعنی این؟» ممتاز پاسخ میدهد: «اینجا صحبت رفاقت نیست، آقای دکتر مصدق دستور فرمودهاند و گفتهاند خودم هم به ریاحی تلفن میزنم که نصیری زندانی باشد تا دستور ثانوی بدهم!» ساعاتی بعد دکتر مصدق در اطلاعیهای، وقوع کودتا در کشور و خنثی شدن آن را اعلام میکند. دکتر مصدق در خصوص صدور فرمان عزلش توسط شاه، گفته است: «ای کاش دستخط عزل صادر نشده بود تا ببینند کارها چطور به صلاح مملکت تمام و تمامی عواید نفت، نصیب ملت ایران میشود. اگر کوچکترین احتمالی در عدم موفقیت میدادم، بهترین بهانه برای کنارهجویی از کار، همان دستخط شاهانه بود. صدور دستخط گذشته از اینکه برخلاف قانون اساسی بود، دلیل هم نداشت. چون که از من و از دولت من، کوچکترین عملی برخلاف مصالح و شخص اعلیحضرت صادر نشده بود...». بعدها که در خصوص علت عدم اجرای طرح از سه فرمانده واحد کودتا سؤال شد، آنها پاسخ دادند: «زمانی که فهمیدیم شاه به نوشهر رفته، جرئت اجرای طرح کودتا را در خود ندیدیم، لذا سه واحد با هم توافق کردند که طرح اجرا نشود!»
فاز دوم فرار شاه از نوشهر به بغداد!
با آنکه قرار بود پس از اعلام خبر پیروزی کودتا، شاه به تهران بازگردد، با شنیدن خبر دستگیری سرهنگ نصیری و شکست کودتا در صبح ۲۵ مرداد، سراسیمه همراه ثریا اسفندیاری، از رامسر به سوی بغداد فرار میکند! ثریا اسفندیاری درباره دوران فرارشان از ایران چنین میگوید: «ما به منطقه کلاردشت نزدیک رامسر، پرواز کردیم. مسافرت ما ظاهراً طبیعی و برای فرار از گرمای طاقتفرسای تهران بود. چند نفر از دوستان نزدیک ما هم در کلاردشت به ما پیوستند، ولی هیچ کدام از آنها از صدور فرمان برکناری مصدق و انتصاب سرلشکر زاهدی و جانشینی وی اطلاع نداشتند. اخبار تهران و سایر پیامها و گزارشها را از طریق فرستندهای که در کاخ سعدآباد نصب شده بود، دریافت میکردیم. از طریق همین فرستنده مطلع شدیم مصدق کار رفراندوم برای انحلال مجلس را به انجام رسانده و مدعی شده که بیش از ۹۹ درصد آرای مردم را به دست آورده است. شاه به جای امضای فرمان انحلال مجلس، فرامین عزل مصدق و نخستوزیری زاهدی را امضا کرد و به وسیله سرهنگ نصیری فرمانده گارد سلطنتی، به تهران فرستاد. ما بیصبرانه منتظر خبرهای تهران بودیم. فرستنده سعدآباد از کار افتاد. شاه مضطرب و نگران در طول و عرض اتاق قدم میزد و من که کمتر از او نگران نبودم، روی مبل نشسته و ساکت بودم. نمیدانم چه ساعتی به خواب رفته بودم که ساعت چهار صبح شاه مرا از خواب بیدار کرد و در حالی که صدایش از وحشت و اضطراب میلرزید، گفت ثریا همانطور که پیشبینی کرده بودم، کار خراب شد. مصدق از فرمان برکناری خود اطاعت نکرده و زاهدی هم به جای اینکه دست به کاری بزند، مخفی شده است. هرچه زودتر باید از اینجا فرار کنیم. باید خودمان را به رامسر برسانیم و از آنجا به بغداد پرواز کنیم. آن لحظات دلهره و اضطراب را که غمانگیزترین اوقات زندگی من است، هرگز فراموش نمیکنم...». ثریا همچنین ادامه ماجرا را چنین روایت کرده است: «نزدیک ظهر، به فرودگاه بغداد رسیدیم. نزدیک شدن یک هواپیمای ناشناس بدون برنامه و اطلاع قبلی، مقامات و مأموران فرودگاه را وحشت زده کرد، زیرا در آن ساعت مقامات فرودگاه، انتظار فرود آمدن هواپیمای ملک فیصل پادشاه عراق را داشتند که برای بازدید یک مرکز نظامی به نزدیکی بغداد رفته بود. از برج کنترل فرودگاه از ما خواستند هویت خود را اعلام کنید! شاه در اعلام هویت و مبدأ پرواز، مردد بود. هیچ کس نباید بداند که ما، شاه و ملکه فراری ایران هستیم! شاه سرانجام پاسخ داد که یک هواپیمای توریستی است و موتور هواپیما خراب شده است، اجازه فرود اضطراری میخواهیم. به محض فرود، مأموران مسلح فرودگاه ما را احاطه کردند و خواستند فوراً باند را خالی کنیم، چون هواپیمای ملک فیصل، تا چند دقیقه دیگر به زمین خواهد نشست. شاه ورقی از دفتر یادداشت خود کند و چند سطر روی آن نوشت و از مأمور امنیتی فرودگاه خواست به محض فرود آمدن هواپیمای ملک فیصل، این یادداشت را به دست او برسانند. این کار به دلایل نامعلومی صورت نگرفت و وی فرودگاه را ترک کرد! اما بعد از نیم ساعت، یادداشت را خواند و بلافاصله ما را به دفتر فرودگاه هدایت کردند. ساعتی بعد خلیل کنا وزیر خارجه عراق، ما را با احترام به یکی از کاخهای سلطنتی هدایت کرد. ملک فیصل از ما دعوت کرد پس از استراحت، در ساعت پنج بعد از ظهر، به کاخ محل اقامت او برویم. در این ملاقات او با کمال محبت و احترام به ما گفت تا هر وقت بخواهیم، میتوانیم در بغداد بمانیم و در این مدت، میهمان او خواهیم بود، ولی شاه گفت میخواهد به اروپا برود و تنها تقاضایی که از اعلیحضرت پادشاه عراق دارد این است که هرچه زودتر وسیله پرواز ما را به رم فراهم نمایند...». ناگفته نماند مظفراعلم سفیر ایران در بغداد، به دستور دکتر مصدق نه تنها به استقبال شاه نمیرود، بلکه به همه اعضای سفارت هم دستور میدهد که هیچ کدام حق ندارند به دیدار شاه بروند!
و نهایتاً فاز سوم فرار از بغداد به رم
صبح ۲۶ مرداد، شاه و ثریا توسط خلبان خاتمی با یک هواپیمای خصوصی انگلیسی که در بغداد کرایه کرده بودند و با آشفته حالی، به فرودگاه چیامپینو (رم) وارد میشوند، اما، چون خبر شکست طرح سرنگونی دولت دکتر مصدق و فرار شاه و همسرش از ایران در تمام دنیا پیچیده و خبر اول مطبوعات و رادیوهای بینالمللی شده بود، خبرنگاران و عکاسان بسیاری در فرودگاه رم، شاه و ثریا را احاطه میکنند. شاه پس از ورود، در برابر اصرار خبرنگاران با این پاسخ که: «من طبق قانون اساسی ایران و اختیارات خود در مقام سلطنت، مصدق را از نخستوزیری برکنار کردهام!» از میان آنها عبور میکند. همچون سفر بغداد به دستور دکتر مصدق، از سفارت ایران هیچ کس به استقبال شاه و ثریا نمیرود. حتی غلامعلی نظام خواجه نوری سفیر ایران در رم که دو سال پیشتر با عنوان رئیس تشریفات دربار، عروسی شاه و ثریا را ترتیب داده بود نیز جرئت نمیکند به استقبال آنها برود! او ترجیح میدهد به جای استقبال از شاه فراری، در پلاژهای آوستی به آب تنی بپردازد! اما ناگهان از میان انبوه خبرنگاران و عکاسان که فرودگاه را به اشغال خود درآورده بودند، یک ایرانی خود را به شاه میرساند. او حسین صادق رایزن سفارت ایران در رم و پسر مستشارالدوله صادق، نماینده تبریز در مجلس شورای ملی در اوایل مشروطیت و رئیس مجلس مؤسسانی بود که رضاخان را به سلطنت برگزید.
ساعتهای تعلیق در هتل اکسلسیورِ رم!
حسین صادق برای شاه و ثریا، اتاقی را در هتل اکسلسیور اجاره میکند و آنها را با اتومبیل خود، به هتل میرساند. از طرفی شاه که در سفر قبلی به رم یک اتومبیل خریده، از صادق میخواهد که این اتومبیل را از گاراژ سفارت بیرون آورد و در اختیار او بگذارد. اما به دلیل مسافرت نظام خواجه نوری کاردار وقت سفارت، صادق اتومبیل را از طریق مسئول حسابداری سفارت - که از دوستانش بود- از گاراژ سفارت تحویل میگیرد. البته حسین فرودست، روایت دیگری از این موضوع دارد: «سفیر (کاردار) ایران در رم، غلامعلی نظام خواجهنوری از وابستگان بسیار نزدیک محمدرضا بود که دائم در کاخ دیده میشد. خواجهنوری نیز به دیدار محمدرضا نمیآید و از اعضای سفارت تنها یک نفر وابسته اقتصادی به نام صادق، در هتل به دیدار شاه میرود. خواجهنوری به حدی مورد محبت محمدرضا بود که مدتی رئیس کل تشریفات دربار شده بود! محمدرضا به صادق میگوید: اتومبیلی که همیشه در رم داشته را از خواجهنوری بگیرد و بیاورد. خواجهنوری تلفنی از مصدق کسب تکلیف میکند و مصدق دستور میدهد ندهید! ندهید!... و اتومبیل نمیدهند! محمدرضا جمعاً دو روز در هتل یاد شده رم اقامت داشت و در این مدت، مقاماتی از انگلیس و امریکا با او در تماس دائم بودند...». وقتی شاه و ثریا به هتل اکسلسیور وارد میشوند، خاتمی خلبان هواپیما به آنها کمک میکند چمدانهایشان را به آپارتمان ببرند. طبق گزارش خبرنگاران مستقر در هتل، شاه خودش چهار راکت تنیس و یک جفت کفش سیاه بهدست داشته، ثریا هم دو کیف بزرگ از چرم تمساح را در یک دست و روی بازوی دیگرش، مقداری لباسهای پارچهای را میبرده است. ثریا پس از ورودش به آپارتمان، برای تهیه ۱۲ لباس تابستانی برای خودش، یک خیاط معروف احضار میکند. شاه پس از استقرار در هتل، با شوخی تلخی به خاتمی میگوید: «امیدوار باشیم که دوران تبعید خیلی سخت نباشد، در هر حال تو مرا رها نخواهی کرد!» خاتمی به شاه میگوید بیم دارد که بهزودی، باری مزاحم برای آنها باشد! اما شاه با اشاره به راکتهای تنیسش میگوید: «چرا؟ اگر تو بروی، چه کسی با من تنیس بازی خواهد کرد؟» از طرفی خبرنگاران و عکاسان، همچنان در انتظار شاه هستند که از آپارتمانش خارج شود، ولی او از ترس، حتی برای شام خوردن هم اتاقش را ترک نمیکند! چون از طریق اخبار رادیو مطلع شده که دکتر فاطمی وزیر امور خارجه وقت، خروج بدون اطلاع قبلی او از کشور را فرار شاه اعلام کرده و به مردم گفته بود: «این عمل شاه، به منزله استعفای اوست!»
بازتاب فرار پهلوی دوم در ایران
دکتر فاطمی در مقاله خود در روزنامه «باختر امروز» این واقعه را چنین شرح داده است: «قرار کودتاچیان با فرزند عاقد قرارداد ۱۹۳۳، این بود که اگر در خفه کردن صدای ملت، در نابود کردن حکومت ملی توفیق پیدا کردند و توانستند به دست و پای آزادیخواهان زنجیر بگذارند، رادیو تهران در ساعت مقرر برنامه معمولی خود را شروع نکند تا سردسته جنایتکاران خود را از کلاردشت و پس از چند دقیقه با هواپیما به تهران برساند و مزد وطنفروشی و تجدید عهد اسارت و مرگ استقلال و محو حاکمیت مملکت را از انگلستان بستاند. صبر، بردباری و متانت دکتر مصدق، بالاخره این پرده پندار را پاره کرد و مردم و دوست و دشمن فهمیدند که وی فرزند همان پدری است که ۲۰ سال، ایران را غارت کرد و سرانجام در روزی که باید از منافع کشورش دفاع کند، مردم بیپناه را با تانک و توپ بمباران دو دشمن قوی، بلاتکلیف رها کرد و خود با کامیونهای جواهرات، راه فرار در پیش گرفت! با این تفاوت که از کودتای انجام شده پدر در سوم شهریور، ۲۰ سال گذشته بود و پسری که وارث آن کودتای ننگین بود، برای تحکیم پایههای لرزان و سبب خیانتآمیز خویش به نهضت ملی وطن که با خون فرزندان ۳۰ تیر آبیاری شده بود، شبیخون ناجوانمردانه زد...». روزنامههای طرفدار دکتر مصدق هم گزارش کرده بودند که سلسله پهلوی به پایان راه خود رسیده است! گروهی از مردم نیز در بعضی از مناطق پایتخت، اجتماع کرده و خواستار برقراری نظام جمهوری و لغو سلطنت شدند. متعاقب فرار شاه رئیس ژاندارمری کل کشور نیز طی بخشنامهای مقرر کرد طبق آن در اجرای مراسم صبحگاه و شامگاه واحدهای تابعه، از ذکر نام شاه خودداری شود! علاوه بر آن جمعآوری عکسهای شاه از ادارات دولتی آغاز شده بود و تظاهرکنندگان، مجسمههای شاه و سایر اعضای خانواده سلطنتی را به زیر میکشیدند! ثریا در خاطراتش مینویسد: «شاه با حالی آشفته کلید رادیو را میپیچاند و زیر لب میگفت این بار دیگر تمام است!» ثریا در ادامه مینویسد: «از شاه پرسیدم کجا باید رفت؟ شاه گفت به امریکا. ما همه آنجا مستقر خواهیم شد و در آنجا مزرعهای خواهیم خرید و به کشاورزی خواهیم پرداخت!»
انتهای پیام/