به گزارش «سدید»؛ در زندگی، بعضی از آدمها هستند که به قول سهراب دانههای دلشان پیداست. آدمهای صاف و ساده و زلالی که نشست و برخاست با آنها به تو انرژی میدهد و حالت را خوب میکند. آدمهای بینقابی که در قاب چشم دنیا، خودشان را - همان گونه که هستند - به تماشا گذاشتهاند.
زندهیاد امیرعلی مصدق یکی از آن آدمها بود. شاعری صمیمی و بیتکلف که هر چه بود و هر که بود، خودش بود. البته این سادگی و زلالی گاهی کار دستش میداد. چون دنیا آدمهای ساده و بیشیلهپیله را زیاد جدی نمیگیرد. من خود شاهد بعضی از این دردسرها بودم. دردسرهایی که به خاطر سادگی و بیتکلفی برای مصدق پیش میآمد و دیگران را نسبت به او جسور میکرد. رسم غریبی است. ولی گویا برای دنیا باید کلاس گذاشت، تا تحویلت بگیرد! اما مصدق به قول حضرت حافظ «لوحی ساده» و شاعری آزاده بود. شاعری بیرنگ و ریا که با زبان دلش با دنیا حرف میزد.
مصدق برای من از دوستان زیرخاکی بود! بیش از چهل سال نان و نمک هم را خورده بودیم. او برای من برادری امین و دوست داشتنی بود. برادری که در رفاقت و دوستی کم نمیگذاشت. در زندگی سلوکی انسانی داشت. از جاهطلبی و زیاده خواهی به دور بود و راضی به رضای حضرت دوست. اهل صلح و مدارا بود و سینهاش خالی از هرگونه کدورت و کینه. و، اما در عرصه شعر، مصدق در شمار پیران و پیشکسوتان شعر انقلاب بود. او از فردای پیروزی انقلاب به حلقه نقد شعر حوزه هنری پیوست و در دهه اول انقلاب، در تمام جلسات نقد، حضوری فعال داشت. از همان آغاز، عرصه اصلی فعالیتاش، رباعی و دوبیتی بود. البته غزل هم میگفت، ولی رباعیهایش حلاوتی دیگر داشت. اگر بخواهیم از پنج رباعی سرای نام آور شعر انقلاب نام ببریم، بیهیچ اغراقی نام مصدق در شمار یکی از این پنج تن قرار میگیرد.
وی ترکی پارسیگو بود که به همان شیرینی زبان آذری، به فارسی شعر میگفت. هنگام اجرا نیز، شعرهایش را با تمام وجود میخواند، آن چنانکه بر دل مینشست. ولی دریغ که مشکلات زندگی - در دهه اخیر - او را از حضور در عرصه شعر و ادبیات بازداشت و به پیله انزوا کشاند. از او رباعیهای نابی با موضوع دفاع مقدس به یادگار مانده است. این رباعیها در تراز رباعیهایی است که بزرگانی، چون سیدحسن حسینی، قیصر امینپور، وحید امیری و سهرابینژاد برای انقلاب گفتهاند. رباعیهای زیر نمونهای از آنهاست:
آنان که به خون خود وضو میکردند
دست و سر خود فدای او میکردند
در دشت بلا، میان خون و آتش
گم کرده خویش، جستوجو میکـردنـد
*
بر سینه شب، تیغ فلق خواهد خورد
بر حنجر کفر، تیر حق خواهد خورد
سوگند به فارسان والفجر آخر
تاریخ به دست ما ورق خواهد خورد
*
آنان که به مرگ سرخ لبخند زدند
مردانه قدم در ره دلبند زدند
از یار و دیار خود گسستند همه
بگسسته و با خدای پیوند زدند
(امیرعلی مصدق، با اجازه عشق، تکا)
من سالها پیش، بعد از انتشار اولین مجموعه شعر مصدق توسط انتشارات نیستان با عنوان گزیده ادبیات معاصر (شماره ۸۵)، یادداشتی نقدگونه بر این مجموعه نوشتم که به انگیزه گرامیداشت یاد و نام این شاعر انقلاب و دفاع مقدس، شما را دعوت به خوانش بازنویسی شده این نقد میکنم.
️بگذار که از رباعی آغاز کنیم تنفس در هوای شعر و شاعرانه زیستن، محصول پیوند مبارکی است که بین شاعر و عالم هستی برقرار میشود. روح لطیف شاعر در لحظههای ناب و مبارک سرودن، همچون پرندهای در اوج پرواز، از حضیض بودن خاکی پر میگیرد، و در قاف افلاک به گلگشت ملکوت میپردازد. سرمایه و ره توشة اصلی شاعر در این گلگشت ملکوتی چیزی نیست جز نور تجلی آسمانی واژهها.
شاعر واقعی کسی است که با دلی اهورایی و نورانی، از مشرق شهود طلوع میکند و با دمیدن روح شاعرانة خویش در کالبد همین واژههای معمولی، رستاخیز کلمات را بشارت میدهد و پنجرهای از تجلی، به روی دیدگان مشتاق و بیقرار دلشدگان نور جمال و جلال حضرت دوست (جلجلاله) میگشاید:
کوچة ما منتهی میشود آنجا که اوست
پنجرة بیدلی با در او روبهروست
دیده ازو روشن است، عالم ازو گلشن است
سینه که بیجوشن است، منتظر تـیـر اوست
(امیرعلی مصدق، گزیده ادبیات معاصر، ش ۸۵، غزل دوست - ص ۹)
۲
هشتاد و پنجمین شماره گزیده ادبیات معاصر، به مجموعه شعر شاعر خوشذوق و نامآشنای انقلاب و دفاع مقدس «امیرعلی مصدق» اختصاص پیدا کرده است.
این مجموعه در بردارندة ۱۹ غزل، ۶۹ رباعی و ۳۹ دوبیتی میباشد که در سه بخش و بدون ذکر تاریخ سرایش اشعار در این دفتر فراهم آمده است.
آنان که با ادبیات دو دهة اخیر حشر و نشر داشتهاند، به خوبی میدانند که نام مصدق با رباعی و دوبیتی پیوندی ناگسستنی دارد، چنانچه اگر بخواهیم فهرستی از نام رباعی سرایان معاصر تهیه کنیم، نام مصدق یکی از نامهایی است که باید در این فهرست قرار بگیرد. جالب است که بدانید در پارهای از موارد حتی شهرت و آوازة بعضی از رباعیهای این «ترک پارسیگوی» در ذهن و زبان مردم کوچه و بازار از شهرت و آوازهای که شاعر در طول این دو دهه برای خود دست و پا کرده، بیشتر است! مانند رباعیهایی که در پیشانی این یادداشت خودنمایی میکند. به جرأت میتوان گفت که درخشش مصدق در عرصة رباعی بیش از سایر عرصههاست، و این به خاطر همخوانی و همخونی زبانی شاعر با این قالب ادبی است.
از مجموع ۶۹ رباعی فراهم آمده در این دفتر، ۲۸ رباعی در ستایش حضرت دوست (جل جلاله)، ۱۲ رباعی با مضمون مذهبی و عاشورایی، ۹ رباعی با مضمون جبهه و جنگ، ۹ رباعی با مضمون عاشقانه - عارفانه و ۱۱ رباعی با مضامین پراکنده سروده شدهاند که در این میان آن دسته از رباعیهایی که در ستایش حضرت احدیت و با مضامین جبهه و جنگ و شهداء سروده شدهاند - چه از نظر فرم و ساختار و چه از نظر بافت زبانی و محتوا - شاخصتر از سایر رباعیها هستند.
بدون اغراق باید گفت که حلاوت بسیاری از رباعیهای این دفتر که در سالهای آغازین انقلاب و در طول دوران پرافتخار دفاع مقدس سروده شدهاند، در ذایقة بسیاری از خوانندگان مشتاق و جدی ادبیات معاصر هنوز هم باقی مانده است. چرا که شاعر در این رباعیها با زبان شور و شهود، آیات تجلی جمال و جلال حضرت دوست (عزوجل) را در گوش جان ما تلاوت میکند:
خواهی در وصل، بسته باشد، باشد
یا این دل خسته، خسته باشد، باشد
گفتی که دل شکسته را داری دوست
خواهی دل من شکســته باشد، باشد
(رباعیها - ص ۴۵)
او آمدن تگرگ را میداند
هنگام حیات و مرگ را میداند
برگی به زمین نیفتد الا این که
افـتـــادن هر چه برگ را میدانـد
(رباعیها - ص ۵۰)ای پردهنشین، پرده ز رخ یک سو، زن
یک سو همه مرد منتظر، یک سو، زن
هر چند که انکار کنندت، اما
از رونق تو کم نشــود یک سـوزن
(رباعیها - ص ۶۱)
۳
یکی از مشخصههای توانمندی یک شاعر، میزان مهارت و تسلط او در عرصة گزینش و استخدام واژگان و کلماتی است که با احساس و اندیشة او قرابت، همخوانی و همخونی داشته باشد. به عبارت سادهتر یک شاعر توانمند با شناخت کاملی که از کارکردهای زبانی و قابلیتهای ادبی کلمات دارد، در عرصة سرودن و خلق ادبی، همواره به دستچین کلمات و واژههایی میپردازد که با صراحت کامل و با کمترین دخل و تصرف در معنا، احساس و اندیشة او را به خوانندة شعرش انتقال دهد. طبیعی است که برای دستیابی به این هدف، شاعر باید همیشه آمادگی فراخوان کلمات و واژههای جدید را - البته به حکم ضرورت - برای تقویت ساختار زبانی شعرش داشته باشد و خود را از دایرة دور و تسلسلی که در اثر دلبستگی و تعصب شدید نسبت به مجموعهای از کلمات «درونی شده» به وجود میآید، بیرون بکشد تا به شکفتگی زبانی برسد. رعایت این اصل مهم، در عین این که زبان شعر را از پوسیدگی و نخنما شدن حفظ میکند، به شاعر نیز توانمندیهای جدیدی در عرصة سرودن میبخشد که این توانمندیها در نهایت منجر به آزاد شدن پتانسیل ذهن و زبان شاعر میشود.
هدف از این پیشدرآمد؛ تأملی در غزلهای فراهم آمده در گزیدة اشعار مصدق است. باید گفت که رفتار شاعر در غزل با کلمات، رفتاری از نوع رفتار «بههنجار» است. شیوة سلوک شاعر با کلمات در اکثر غزلهای این دفتر، شیوهای کاملاً رسمی و منطبق با آموزهها و سنتهای ادبی مقبول زبان فارسی است. شاید همین تقید تا حدودی باعث محافظهکاری شاعر و سد راه او برای خطر کردن در گسترة زبان شده است. نوع گویش شاعر در غزل، گویشی متین، موقر و بههنجار است، ولی پایبندی بیش از حد شاعر به این نوع از گویش، فرصت خلاقیت و نوآوری را در بسیاری از موارد از او سلب کرده است. برای مثال شاعر در غزل «چشم تو» که یکی از غزلهای زیبای این مجموعه است، با مطلع زیبای «چشم تو آفتاب را زیر سؤال میبرد» آغاز میکند، ولی پیش از آن که ذایقة خوانندة شعر او از طعم این مطلع زیبا و باطراوت شیرین شود، بلافاصله در مصرع دوم، ترکیب فرسوده و کلیشهای «نرگس مست» را به کار میگیرد و خواننده را در خماری باقی میگذارد! متأسفانه این دوگانگی تا پایان غزل ادامه مییابد که امری مطلوب و پسندیده نیست:
چشم تو آفتاب را زیر سؤال میبرد
نرگس مست خواب را زیر سؤال میبــرد
(وغزل چشم تو - ص ۱۱)
برای بیرون آمدن از دایرة این دوگانگی زبانی، من به هیچوجه به مصدق توصیه نمیکنم که همچون بسیاری از شاعران معاصر، به غزل «نوکلاسیک» روی آورد، زیرا بر این اعتقاد و باورم که هر شاعری باید نوآوری و نوگویی را به شیوة خویش تجربه کند و پیچیدن یک نسخه برای همة شاعران در عرصة نوآوری، کاری مقرون به صواب و سازنده نیست. ولی حداقل انتظاری که از شاعر توانایی همچون مصدق میتوان داشت این است که بعد از دو دهه تجربة شاعری و تنفس در هوای شعر، با نگرشی امروزیتر به زبان، به غربال تجربههای ادبی خویش بپردازد و با ویرایش و پیدایش زبان ادبی خویش از هر آنچه از «جنس زمان» نیست، درصدد همدلی و همزبانی بیشتر با جریان شعر معاصر برآید. نکتة دیگری که در غزلهای مصدق جای تأمل دارد «شاعر محوری» بعضی از غزلهاست. تصویری که شاعر در غزل در زندگی و هستی ارایه میدهد، در بسیاری از موارد تصویری شخصی و وابسته به خویش است. یعنی شاعر در بعضی از غزلها به ترجمان هستی و تفسیر زندگی از زاویة دید «من» غیراجتماعی مینشیند و آرزوها و آمال شخصی خویش را واگویه میکند که این مولفه، امکان همذات پنداری مخاطب با شعرهایش را محدود میکند.
آن چه مسلم است هر شاعری به دنبال همدلی و همزبانی با جهان و بشریت است و هرگز دوست نمیدارد که خود را در دنیای کوچکی به وسعت «من» محدود و محصور کند. چنان که به شهادت تاریخ شاعران بزرگ نیز زمانی قد کشیدند و بزرگ شدند که «من» را به «ما» پیوند زدند. اگر شاعر این مجموعه نیز میتوانست دغدغهها و دلشورههای خود را به «درد مشترک» تبدیل کند و با هستی و بشریت همنوا و همزبان گردد، هم دایرة تأثیرگذاری غزلهایش را گسترش میداد و هم به کامیابی بیشتری در عرصة جذب مخاطب دست مییافت. و، اما با اغماض از نکاتی که در نقد غزلهای این مجموعه به آنها اشاره شد، از آنجا که گفتهاند «عیب آن جمله بگفتی، هنرش نیز بگو»، خارج از دایرة انصاف است که نگوییم شاعر در گستره غزل نیز از توانمندیهای ارزندهای در شکار جلوههای تصویری و خلق مضامین بدیع و نو برخوردار است که این تواناییها در غزلهای «چشم تو» (ص ۱۱)، در انتظار تو (ص ۲۵)، و به یاد تو (ص ۳۸) به خوبی به منصة ظهور درآمده است. در اینجا خالی از لطف نیست که بعضی از ابیات برگزیدة این غزلها را با هم زمزمه کنیم.ای سبو سپیده بر دوشت
مِیْ خورشید خوردنم هـوس اسـت
(خورشید صبح آدینه - ص ۱۷)
گل محمدی ار بشکفد به طرف چمن
دهان دوباره پر از شعر ناب خواهد شــد
(در انتظار تو ـ صص ۲۶-۲۵)
دل من برکة آب است و رخت جلوة ماه
که در آن عکس تو، چون جلوة مهتاب افتد
(شرح منظومة داغ - ص ۳۶۰)
زلطف تو باشد، به مصر غزلها
چو یوسف کنعان، اگر چه عزیزم
(به یاد تو - ص ۳۸)
عطر عاشورا تراوا بود از زخم تنش
بوی آیات خدا میداد گـــل پیراهنش
(عطر عاشورا - ص ۴۰۱) تأملی در دوبیتیها
از دو فصل غزل و رباعی که بگذریم، به آخرین فصل این دفتر که در بردارندة ۳۹ دوبیتی از شاعر است، میرسیم. در اولین نگاه به دوبیتیهای فراهم آمده در این مجموعه به آسانی میتوان نتیجه گرفت که دوبیتیهای شاعر از نظر استحکام، فخامت و ساختار ادبی، به پای رباعیهای او نمیرسد و هموزن آنها نیست. سیمای شاعر در آیینه رباعیهای این دفتر؛ بسیار زیباتر و دلنشینتر از سیمای او در آیینه دو بیتیهاست. این امر گویای آن است که شاعر در عرصه سرودن رباعی از استعداد، نبوغ و توانمندیهای ذاتی بیشتری نسبت به سایر قالبهای ادبی برخوردار است که اگر توان ادبی خود را در این جهت متمرکز کند، بدیهی است زودتر به سرمنزل مقصود خواهد رسید. با این حال هرگز نمیتوان منکر آن شد که مصدق در غزل نیز - اگر دچار تساهل و تسامح ادبی نشود - دستی توانا دارد. قبل از پرداختن به دوبیتیهای این مجموعه، ذکر نکتهای درباره قالب دوبیتی و تاریخچه آن ضروری به نظر میرسد.
تاریخچه دوبیتی که در فارسی به «ترانه» هم شهرت دارد به روزگار ساسانیان برمیگردد. به نظر میرسد این قالب ادبی صورت کامل شده اشعار دوازده هجایی روزگار ساسانی است که بعد از اسلام به آنها «فهلویان» هم میگفتند. مضمون اصلی و درونمایه اکثر دوبیتیها «عارفانه - عاشقانه» است. ولی این عشق از جنس عشقهای بیپیرایه و سادهای است که مولانا در داستان معروف «موسی و شبان» روایتگر آن است، با همان سادگی و زیبایی غیرقابل وصف، نه از جنس عشقهای متکلف فلسفی:
اگر صــد تیــــر ناز از دلبـــر آیـد
مکــن بـــاور که آه از دل بـــرآیـد
پس از صـد سال بعد از مرگ «فایز»
هنوز آواز دلبـــــر، دلبـــــر آیـد
در ادبیات فارسی گاهی به دوبیتیهای بسیار زیبا و دلنشینی برمیخوریم که متأسفانه گوینده بسیاری از آنها نامعلوم است. با این توصیف باید گفت که «دوبیتی» شاخهای از فرهنگ بومی و یکی از مردمیترین قالبهای ادب فارسی است. به عبارت دیگر «دوبیتی» نوعی از «بومی سروده»های زبان فارسی است که ریشه در فرهنگ ساده و بیپیرایه روستا مردان و روستا زنان این مرز و بوم کهن دارد. با توجه به شأن نزول دو بیتی و فلسفة وجودی آن، باید گفت که امروزه به خاطر اضمحلال و استحالة فرهنگ روستایی و هجوم بیامان فرهنگ پر ادعای شهری به دور افتادهترین روستاها از طریق رسانههای صوتی و تصویری، دیگر «دوبیتی» در زندگی انسان عصر ما، نمیتواند محلی از اعراب داشته باشد، مگر آن که خصوصیات ذاتی خویش را حفظ کند و با همان گویش اصیل سروده شود، و این کاری است که متأسفانه بسیاری از دوبیتیسرایان معاصر از آن غافل ماندهاند.
و، اما آنچه در مورد دوبیتیهای این مجموعه باید گفت، گرفتار آمدن شاعر در چنبرة این غفلت و عدم توجه به گویش فولکلوریک و بافت زبانی این قالب ادبی است. دوبیتی اگر از پشتوانهای فولکلوریک و بومی برخوردار نباشد، نمیتواند به عنوان یک رسانة ادبی به رسالت فرهنگی خود عمل کند و زبان حال دلشدگان و سوتهدلانی باشد که حدیث سوختن خویش را در طول تاریخ از گلوی دوبیتی فریاد کردهاند. مصدق به خاطر غفلت ناخواسته از این نکته، در سرودن دوبیتی به توفیق زیادی دست نیافته است. البته شاعر تلاش خویش را در پیوند زدن دوبیتیهای خویش با گویش محلی و بومی در بعضی از موارد به کار برده که متأسفانه این تلاش آن چنان که باید و شاید به ثمر ننشسته است:
دل عاشــق خریــدار بلایــه
گرفتـار و اسیــر و مبتلایــه
خوشـا روزی ببینم کربلایت
اگر چه هر زمینی کربلایــه
(دل عاشق - ص ۸۳)
۴
هر چند یادداشت این دلشده براین مجموعه شعر به پایان رسید، ولی نیک میدانم که هنوز ناگفتههای فراوانی در مورد سیروسلوک ادبی مصدق عزیز وجود دارد که امیدوارم دیگران، با فرصتی فراختر به آن بپردازند.
با عرض تسلیت مجدد به خانواده ارجمند آن عزیز سفر کرده و همچنین جامعه ادبی ایران، و با آرزوی آمرزش و آرامش برای روح پرفتوح زندهیاد استاد امیر علی مصدق، این یادداشت نقدگونه را با یک دوبیتی زیبا از گزیدة اشعار او به پایان میبرم:
دلم در ســینه آهی کــرد و بگذشت
خودش را خاک راهی کرد و بگذشت
جهان یک پنجره دارد که هــر کس
ز در آمد، نگاهی کــرد و بــگذشـت
روحش شاد و چراغ یادش پر فروغ باد.
انتهای پیام/