به گزارش «سدید»؛ کتاب «همسایههای خانمجان»، روایتی است از مدافعان حرم و حریم حضرت زینب (س) که دستپروردههای حاج قاسم هستند و زیر سایه این فرمانده، هفت سال در خاک سوریه جهاد کردهاند.
«همسایههای خانمجان» روایت پرستار احسان جاویدی از چهارماه حضورش در بیمارستان البوکمال سوریه است که به قلم زینب عرفانیان به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شده است.
از این رو با گپ و گفتی با راوی (احسان جاویدی) و نویسنده کتاب (زینب عرفانیان) «همسایههای خانم جان» انجام شد که در ادامه میخوانید.
* آقای جاویدی! در کتاب خواندیم که ۵ سال حسرت داشتید برای رسیدن به سوریه و مدافع حرم شدن. چرا همین جا نماندید که خدمت کنید؟ دکتر احسان در سوریه دنبال چه بود که در ایران پیدایش نمیکرد تا حال دلش را خوب کند؟
دفاع از حرم، عطری در جامعه پاشیده بود که ناخودآگاه دلها را به سمت خود میکشاند، هر از گاهی که خبر شهادت یکی از دوستان یا هموطنانمان را میشنیدیم تا حرم خانم جان پرواز میکردیم و حس میکردیم که باید کاری کنیم تا بلکه رضایت خانم جان جلب شود و اسم ما را نیز در جمع عطراگین مدافعانش بنویسد.
* خانم عرفانیان! کارهای قبلیتان ژانر دفاع مقدس است و کتاب همسایههای خانمجان، اولین کارتان است در باره مدافعین و جبهه مقاومت. از حال و هوای و چگونگی اولین ورود به این حوزه برایمان بگویید.
ورود به حوزه جبهه مقاومت در برنامه کاریام بود، ولی نه به این زودی. شهید رکنآبادی را که الان کارش دستم است واسطه ورود به این حوزه میدانستم، ولی گویا خانمجان ماجرا را طور دیگری چیده بودند و به شکلی دیگر اذن دادند، ذرهای ناچیز چند صباحی در حریم حرمشان معلّق باشد.
* آقای جاویدی! در خاطرات آوردهاید که فکرتان از جهاد در سوریه چیز دیگری بود و آنجا با یک ماموریت دیگر رو به رو شدید یعنی از میدان رزم رسیدید به بیمارستان زنان و زایمان. از سرباز جاویدی تبدیل شدید به دکتر احسان. دوست داریم از حال و هوای دکتر احسان وقتی برگه ماموریت در بیمارستان را گذاشتند جلویش برایمان بگویید. چقدر طول کشید تا با خودتان کنار بیایید؟
حقیقتا خاصترین لحظه حضورم در سوریه همین لحظه بود، لحظهای که بین تمایلات خودم و انتخاب صاحب اصلی جبهه مقاومت قرار گرفته بودم، در آن لحظه برخلاف میل خودم عمل کردم و، چون صفر تا صد کار را به خانم جان سپرده بودم اطمینان داشتم او برایمان بهترینها را رقم زده.
* خانم عرفانیان! خیلیها به اشتباه فکر میکنند خاطرهنگاری یعنی یک ضبط صوت و بعد پیاده کردن کلمه به کلمه حرفهای راوی. برایمان از حضورتان بین خاطرات راوی و مرتب کردن و گلچین کردن و پرداختشان بگویید.
گام اول خاطرهنگاری ضبط و پیاده کردن است و ادامه ماجرا چیزی شبیه هفتخوان رستم است هم برای نویسنده هم برای راوی که کار برایش مهم باشد و بخواهد همراه با کار پیش بیاد. ولی اگر بعد از اتمام کار مخاطبین بگویند نویسنده در این کتاب هیچکاری نکرده و انگار خود راوی آن را نوشته است، این یعنی نویسنده کارش را خوب انجام داده و راوی هم نهایت همکاری را با او کرده است.
بارزترین مثالش هم «مربعهای قرمز» بود که در آن ادبیات حاج حسین حفظ شده است بدون اینکه ردپایی از نویسنده باقی بماند. یا همین «همسایههای خانمجان» که یک متن پیشفرض داشت و با تکمیل مصاحبهها تبدیل به کتاب فعلی شد، تلاشم این بود مخاطب در میان صفحات کتاب حس کند، دکتراحسان (راوی) دارد برایش تعریف میکند: در سوریه و البوکمال و آن بیمارستان زنان و زایمان چه گذشت.
* آقای جاویدی! هر کتاب پر است از شخصیتهای رنگارنگ که شاید همهشان دیده نشوند و قطعا قهرمان کتاب با حضور آنها قهرمان میشود. برایمان از کسانی که پشت صحنه این کتاب بودند بگویید. کسانی که اگر نبودند دکتر احسان نمیتوانست در مرز عراق و سوریه بیمارستان راه بیندازد. کسانی که همه جوره کمک میرساندند تا پرچم ایران بالای پشت بام بیمارستان تن به باد دهد و آرامش بپاشد روی سر همسایههای خانمجان.
اولا لازم است این مطلب اصلاح شود این بیمارستان را اصلا دکتر احسان راه اندازی نکرد بلکه با دستور مسئولین جبهه مقاومت و همت بسیاری از مدافعان حرم راه اندازی شد و که بنده کمترین نقش را داشتم. برای راه اندازی و اداره این بیمارستان جدای از دوستان ایرانی، عزیزانمان در حیدریون و فاطمیون نیز زحمات زیادی کشیدند.
* خانم عرفانیان! اصلا چه شد که نویسنده شدید؟ این سوال را حتما زیاد از شما پرسیدهاند، ولی برای ما از دلیلی که برایتان طعم دیگری دارد بگویید.
راستش دلیل طعمدار برای سال ۸۵ است. روزهایی که کتاب «اینک شوکران» (زندگی شهید منوچهر مدق) را به روایت همسرش خواندم. هنوز طعم آن کتاب زیر زبانم است. لحظههایی که میان صفحاتش حیران بودم. در مصاحبهای دیگر مفصل دربارهاش حرف زدهام، ولی اگر بخواهم مختصر بگویم، آن کتاب برایم شد یک پنجره طلایی رو به دنیای جنگ که از آن ناگفتههای جنگ را دیدم. زندگی زنان جوانی که روزهای طلایی عمرشان به دلواپسی گذشت. زنانی که همیشه دخترک غمگینی گوشه دلشان رخت میشست؛ که اینبار آخرین وداعشان با مرد خاکی پوش زندگیشان بود یا نه؟ زنانی که برگ جدیدی از جنگ برایم رو کردند. آن کتاب و حال و هوایش باعث شد با نوشتن و خاطرهنگاری دنبال باز کردن آن پنجره طلایی برای دیگران باشم. پنجرهای پر از ناگفتههای جنگ.
* آقای جاویدی! برایمان از راز جاری بین همه نیروهای ایرانی بگویید. رازی که ایرانی را کرده بود اصدقا. رازی که باعث میشد مردمی که داعش از ایرانی در ذهنشان یک غول بیشاخ و دم ساخته بود افتخارشان نشستن با شما سر یک سفره باشد. چه چیز باعث شده بود که ایرانی این همه عزیز شود؟
قطعا در جواب این سوال نظریات متعددی مطرح است و میشود به عوامل زیادی اشاره رد. لکن به نظرم سکوی پرتاب ایرانیها رفتار توأم با انسانیت بود، انسانیتی برگرفته از حقیقت اسلام ناب نه اسلام دست ساز تکفیریها وقتی ضمیر ناخوداگاه مردم ستمدیده سوریه رفتار انسانی جبهه مقاومت را در کنار رفتارهای وحشیانه تکفیریها قرار میداد ایرانی میشد «اصدقا».
* خانم عرفانیان! کارهایتان مانند پنجرهای است به سمت روزهای دفاع مقدس و این کار به سمت روزهای نبرد سوریه. دوست دارید از این پنجره چه چیزهایی را به مخاطبتان نشان دهید؟
راستش باید بگوییم خانم جان صلاح دیدند چه چیزهایی را به مخاطبان این کتاب نشان دهند. یک نفر دیگر حکم داده و یک نفر حکم ماموریت را اجرا کرده، عرفانیان فقط این را به مخاطب منتقل کرد، آن هم اندازه ظرف وجودی خودش. آنچه من از اقیانوس وجود این خانم و نوکرهایش فهم کردم توفیق خدمت نوکرها به همسایههای خانم جان بوده. توسلهایشان به رفقای شهیدشان و استحاله کامل شدنشان در اراده خانم جان و... که سعی کردم همه اینها را به مخاطب نشان دهم و طعمش را به او هم بچشانم.
* آقای جاویدی! اگر به عقب برگردید باز هم ۵ سال برای رسیدن به سوریه به قول خودتان به آب و آتش میزنید؟
شاید باور نکنید، ولی حال آن پنج سال و آن تضرعها را خیلی بیشتر از حال امروزم که مدافع حرمش نام گرفتهام میپسندم، گاهی با ترس از خودم میپرسم اگر دوباره چنین شرایطی باشد همان حال هم هست یانه،ای کاش خانم جان کم ما را ملاک قرار میداد و مثل خوبان و مقربانش ما را نیز میخرید ...
* خانم عرفانیان! شما هم همینطور اگر فرصتی باشد که به عقب برگردید، مسیر زندگیتان باز از میان شهدا و نوشتن برایشان خواهد گذشت؟
اگر خدا توفیق دهد و باز این مسیر را مقابلم قرار دهد حتما، ولی این بار دوست دارم زودتر وارد این دنیا شوم و بیشتر ریزهخوارِ خوان کرم شهدا شوم.
* آقای جاویدی! کدام بخش کتاب را طور دیگری دوست دارید و دلتان میخواهد برایتان تکرار شود؟
خیلی از بخشهای کتاب و خاطرات سوریه را دوست دارم و اصلا با آنها زندگی میکنم مثل روزهایی که کارهای سنگین جهاد البناء هم به بیمارستان سپرده شده بود یا خاطره به دنیا آمدن نوزادی که خانم اصیله با سختی و تبحر خاصی آن را به دنیا آورد.
اما ورود شهید محمد حسین بشیری به این کتاب برای من نمک ویژهای داشت.
* خانم عرفانیان! شما دوست دارید حال وهوای نوشتنِ کدام قسمت از کتاب برایتان تکرار شود؟
مسیری که راوی از البوکمال تا دمشق میآید و مسیری که آرزو میکند تا قدس ادامه دهد. کنار مزار عماد مغنیه برود و در مرز مارون الراس اسم خودش و دوستان شهیدش را روی سنگ بنویسد و پرتاب کند سمت اسراییل. راستش بیشتر از اینکه دنبال تکرار حس این بخش باشم دوست دارم خودم این مسیر را تجربه کنم. در تهران استارت بزنم و بروم سوریه و لبنان و بعد قدس. همان شاهراهی که حاج قاسم در ذهن داشت.
* ممنون از فرصتی که هر دو به مصاحبه اختصاص دادید.
ممنون از شما
همسایههای خانمجان؛ روایت پرستار «احسان جاویدی» به قلم زینب عرفانیان (نویسنده دو اثر تحسین شده «مربعهای قرمز» و «درگاه این خانه بوسیدنی است») در قطع رقعی و ۲۶۸ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
انتهای پیام/