در گفتگو با میترا عرفانی مطرح شد؛
فیلمساز اجتماعی است که به بهترین شکل اجرا کرده و می‌بینیم که در سطح بین‌الملل موفق است، چون کارش را بلد است، ولی خب همه دارند فیلم اجتماعی می‌سازند در سطح و درجات متفاوت. ما دیگر گوناگونی سینما را نمی‌بینیم یا نمی‌بینیم هر کسی صاحب اندیشه خودش باشد. انگار وظیفه هنر دیگر تولید تفکر نیست! انگار هنر تبدیل به فضایی شده که گاهی حرفی بزنیم و اعتراضی یا ماجرایی را تحلیل کنیم. این‌گونه نیست که وقتی مخاطب از سالن رفت بیرون، مدام با خودش فکر بکند و دچار چالش شود. درصورتی‌که در نسل‌‎های قدیم این اتفاق می‌افتاد. فیلم‌ها جریان‌ساز بودند. آقای کیمیایی با فیلم‌های گوزن‌ها و قیصر جریان فیلمسازی را عوض کردند.
به گزارش «سدید»؛  یکی از نام‌های شناخته‌شده فیلمنامه‌نویسی و کارگردانی در عرصه تئاتر، تلویزیون و فیلم کوتاه، خانم میترا عرفانی‌خانقاهی است که از حدود دو دهه پیش به این‌سو، مشغول فعالیت هنری در عرصه نویسندگی و فیلمسازی بوده است. عرفانی دارای دیپلم کارگردانی از هنرستان سوره و کارشناسی تدوین از دانشگاه سوره است و تاکنون فیلمنامه‌های مجموعه‌های فراوانی را برای تلویزیون نوشته که از آن جمله می‌توان «اردشیر و چُغا»، «معمای شاه» (همکار)، «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»، «سلام بر سلامتی»، «گوهرشاد بیگم» را نام برد. همچنین در حیطه سینما، فیلمنامه‌های «نابغه‌های کوچک»، «رویای خواب» و «زنان با طبل جنگ نمی‌رقصند» را نوشته است. این هنرمند خلاق و پرکار، تجربه کارگردانی تئاتر و فیلم کوتاه و نگارش یک کتاب با عنوان «فیلم‌نگاری یک داستان عاشقانه» را نیز در کارنامه خود دارد. با میترا عرفانی درباره فعالیت‌های هنری او به گفتگو نشستیم.

شما در حیطه‌های مختلف هنر‌های تصویری و نویسندگی کار کرده‌اید. ورودتان به این عرصه از کجا آغاز شد؟
اولین‌بار مجموعه «من و مامانم، من و بابام» را با آقای بیژن شکرریز و خانم یاسینی کار کردیم. من دانش‌آموخته مدرسه سوره هستم. اولین ورودی‌های سوره بودیم و آن‌جا چیز‌های زیادی یاد گرفتیم. تا پیش از دوره ما، مدرسه سینمای دخترانه وجود نداشت. تجربه خیلی جالبی بود، چون ما از پایه با هنر عجین شدیم. به‌هرحال شخصیت و آینده ما در آن سن‌وسال شکل گرفت. البته من دوره دبیرستان را مشهد درس خوانده‌ام. آنجا یک هفته‌نامه محلی به نام «هوشیار» وجود داشت که به نام آقای هوشیار موسس نشریه بود. از ۱۶ سالگی آنجا کار می‌کردم و از این طریق وارد دنیای نویسندگی شدم. بعد‌ها درحالی‌که در رشته سینما درس می‌خواندیم، از مدرسه فرار می‌کردیم و به سینما می‌رفتیم! یادم است در آن فرارها، فیلم‌هایی مثل «پارتی» و «شیدا» را دیدیم.

اولین فیلمنامه را برای تلویزیون چگونه نوشتید؟ سفارش کار بود یا طرح و ایده خودتان؟
سال ۸۷ شروع همکاری من با تلویزیون بود. قبل از آن فیلم کوتاه می‌ساختم، چون باید این فضا را تجربه می‌کردیم. فیلم‌های کوتاهم جایزه گرفته و تقدیر شده بودند. فیلم نیمه‌بلندی ساخته بودم به نام «ردیف ۴۲» که در سینماتک اکران شد و جایزه فیلم جوان را برد، اما برای ورود به تلویزیون از طریق یکی از دوستانم، به آقای علی زارعان که برای کودک و نوجوان برنامه می‌ساختند و خانم یاسینی معرفی شدم و مجموعه «من و مامانم...» را برای آقای بیژن شکرریز نوشتم. در واقع خانم یاسینی ایده‌ای داشت و دنبال نویسنده می‌گشتند که من به ایشان معرفی شدم. ایشان چند متن از من خواندند و دعوت به همکاری شدم که این همکاری ادامه پیدا کرد و تا سال ۹۴ در تلویزیون مستقر بودم. بیشتر برای کودک و نوجوان، نویسندگی و کارگردانی می‌کردم.

شما سابقه نوشتن فیلمنامه انیمیشن هم دارید. بین فیلمنامه‌نویسی رئال برای بزرگ‌تر‌ها با فیلمنامه‌های انیمیشن یا کودک و نوجوان چه تفاوت مهمی وجود دارد؟
من برای شبکه خانگی هم فیلمنامه نوشته‌ام یا سریالی را براساس رمان آقای کیمیایی ـ جسد‌های شیشه‌ای ـ برای آقای نوروزبیگی در دو فصل نوشته بودم. من کار سفارشی هم می‌نویسم. مثلا برای بهاره رهنما فیلمنامه «دختران صفویه» را و برای آقای نادری، «قصه‌های یانا و یامی» را نوشتم، اما دنیای کودک، دنیای شگفت‌انگیز و قشنگی است. شما وقتی برای بزرگسال می‌نویسید، باید الزاما با منطق بزرگ‌تر‌ها پیش بروید و هر اتفاقی امکان وقوع ندارد، ولی وقتی برای کودک می‌نویسید، هر چیزی در جهان کودک پذیرفتنی است و قابلیت اتفاق‌افتادن دارد. اکثر پیشکسوتان ما کار کودک را تجربه کرده‌اند. برای مثال خانم فرشته طائرپور که مرگ نابهنگام ایشان خیلی شوکه‌کننده بود یا خانم مرضیه برومند، خانم تهمینه میلانی یا بین بازیگران، آقای اکبر عبدی، خانم لیلا حاتمی، آقای آتیلا پسیانی و... یک‌دوره‌ای کار کودک می‌کردند، چون دنیای کودک خلوصی دارد که انگار فقط مختص به کار کودک است که از خالص‌بودن حس کودکی می‌آید. نمی‌توان این را در کار بزرگسال تجربه کرد.

با این تعریف که در جهان کودک هر اتفاقی پذیرفتنی است، نوشتن برای کودک نیاز به تخیل و فانتزی دارد. آیا این فانتزی را در ذهن‌تان دارید یا برای نویسندگی کار‌های کودک از منابع خاصی استفاده می‌کنید؟
جهان نویسندگی برای کودک قطعا به فانتزی نزدیک است، چون باید بتوانید هرچه را اراده بکنید، در متن به شکل تصویر بیاورید و مخاطب از شما قبول بکند! این خیلی مهم است. من الان حدودا ۴۰ ساله‌ام، اما وقتی برنامه کودک می‌بینم، منطق فانتزی برنامه کودک را می‌پذیرم، یعنی من با سنم برنامه کودک نمی‌بینم. با کودک درونم آن برنامه را تماشا می‌کنم و کودک درونم آن را قبول می‌کند. دنیای فانتزی، یک دنیای خیالی است و برای نوشتن آن، نیاز به تلاش چندانی نداریم، زیرا به محض آنکه به دنیای کودکی‌مان مراجعه کنیم و آن حس‌ها را زنده نگه داریم، می‌دانیم ما چیزی نبودیم که الان هستیم. وقتی سن‌مان به مرور بالا می‌رود، باید و نباید‌ها و هنجار‌هایی هست یا پدر و مادری که به ما می‌گوید این کار را بکن یا نکن و... و این اجتماع و خانواده و فرهنگ است که ما را می‌سازد، ولی وقتی با کودک بنشینید، تمام این‌ها را فراموش می‌کنید. برای کودک نژاد، رنگ، مذهب، خانواده و... تاثیری ندارد. کودک تازه از پروردگار جدا شده و خالص است. ذره‌ای است که تازه تجلی پیدا کرده است. از این‌رو دنیای او بی‌نهایت گسترده است؛ برخلاف ما بزرگ‌تر‌ها که برای هر چیزی ساختار و چارچوب محکمی داریم که به مرور ساخته شده‌اند.

اشاره کردید که کار سفارشی هم می‌کنید. اصولا دغدغه‌های شخصی‌تان برای فیلمنامه‌نویسی چیست؟ آیا پیش‌آمده موضوعی دغدغه ذهنی خودتان باشد و بنویسید یا در نوشتن دست‌تان باز است و هر سوژه‌ای را تبدیل به فیلمنامه می‌کنید؟
سوال خیلی خوبی کردید، چون مدت‌هاست به این موضوع فکر می‌کنم و اگر عمری باشد، روزی این مساله را مفصل تئوریزه و تحلیل می‌کنم. طی بیش از ۱۵ سال عمر حرفه‌ای فعالیتم در حیطه فیلمنامه‌نویسی، متوجه اتفاق ناراحت‌کننده‌ای شدم. ما پیش از انقلاب در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ یکسری مولف داشتیم که هر کدام یک خط فکری و سبکی در نوشتن داشتند که مختص خودشان بود، یعنی آقای کیمیایی مثل آقای کیارستمی کار نمی‌کرد یا داریوش مهرجویی سبک و سیاق روشنفکری خودش را داشت. آقای کیارستمی فیلمسازی را به‌صورت تجربی آموخت و بیش از آنکه فیلمساز تکنیکال باشد، فیلسوف بود. پشت دوربین فکر می‌کند. در فیلم‌های او میزانسن و حرکات عجیب‌وغریب دوربین نمی‌بینیم یا در فیلم‌هایش نابازیگر می‌آورد. ما بازیگر چهره نمی‌بینیم. آقای بیضایی نحوه بیان خودش را داشت و اصلا قابل‌مقایسه نبود با کیارستمی یا کیمیایی. هر کدام هم در جای خودشان محشر بودند و کارشان را به بهترین نحو انجام می‌دادند، اما متاسفانه اتفاقی که من طی ۲۰ سال اخیر دیده‌ام این است که نوعی یکدستی پیش آمده که الان یک‌عالمه فیلمساز اجتماعی داریم! کاری به بدی یا خوبی این ژانر نداریم. کمااینکه فیلمساز اجتماعی خوبی مثل آقای فرهادی داریم که اسکار گرفته! سینمای فرهادی که سینمای روشنفکری نیست یا مثل بیضایی کار نمی‌کند. فیلمساز اجتماعی است که به بهترین شکل اجرا کرده و می‌بینیم که در سطح بین‌الملل موفق است، چون کارش را بلد است، ولی خب همه دارند فیلم اجتماعی می‌سازند در سطح و درجات متفاوت. ما دیگر گوناگونی سینما را نمی‌بینیم یا نمی‌بینیم هر کسی صاحب اندیشه خودش باشد. انگار وظیفه هنر دیگر تولید تفکر نیست! انگار هنر تبدیل به فضایی شده که گاهی حرفی بزنیم و اعتراضی یا ماجرایی را تحلیل کنیم. این‌گونه نیست که وقتی مخاطب از سالن رفت بیرون، مدام با خودش فکر بکند و دچار چالش شود. درصورتی‌که در نسل‌‎های قدیم این اتفاق می‌افتاد. فیلم‌ها جریان‌ساز بودند. آقای کیمیایی با فیلم‌های گوزن‌ها و قیصر جریان فیلمسازی را عوض کردند.

اگر بخواهید از نسل فیلمسازان فعلی با این ویژگی مثال بزنید، چه کسانی به نظرتان می‌رسند؟
الان دیگر چنین چیزی نداریم؛ البته فیلمساز خوب داریم، مثلا آقای مهدویان فیلم‌های خوش‌ساخت و خوبی می‌سازند، یا خانم آبیار که با ایشان فیلمنامه «سووشون» را کار کردم و الان دنبالش هستند که به تولید برسانند، بسیار تکنیک بلدند. از بازیگرانش خیلی خوب بازی می‌گیرد، دوربینش می‌داند چه می‌خواهد. سرگردان نیست. ایشان به‌عنوان یک کارگردان زن جایگاه ویژه خودش را دارد، ولی وقتی نگاه می‌کنید، می‌بینید همه مثل هم‌اند. بقیه فیلمساز‌ها نیز به همین شکل فیلم می‌سازند. این وضعیت ناراحت‌کننده است. چیز دیگری نمی‌توانم بگویم.

شما که نسبت‌به این وضعیت آگاهی و انتقاد دارید، چرا خودتان برای تغییر این رویه پیشگام نشدید؟
چون همان‌طور که گفتم، من علاوه‌بر فیلمنامه‌های دغدغه خودم، فیلمنامه‌های سفارشی هم می‌نویسم. الان من فیلمنامه‌ای دارم به نام «موراکو» که شاید به هفت دفتر سینمایی ارائه کرده‌ام. همه گفتند به‌به! چه فیلمنامه خوبی! اما کسی نیامد سرمایه‌گذاری بکند که این فیلمنامه ساخته شود، ولی هر کس که فیلمنامه‌ام را خوانده بود، بعدا زنگ می‌زد و می‌گفت: «خانم عرفانی، ما یک سفارش داریم با این مشخصات. این کار را برای ما می‌نویسید؟». این یعنی آن‌ها می‌گویند «من فهمیدم که تو نویسنده‌ای، اما فیلمنامه تو را کار نمی‌کنم. بیا فیلمنامه من را بنویس!». خب، من نویسنده‌ام و از این راه امرارمعاش می‌کنم. حرفه دیگری کنار این کار ندارم؛ بنابراین وقتی کار من را نمی‌خرند، ولی می‌گویند بیا کار من را بنویس، ناچارم برای امرارمعاشم آن پیشنهاد را بپذیرم! نتیجه چنین وضعیتی می‌شود این که طی ۱۰ سال، ۲۰ سال قدرت تفکر از من گرفته می‌شود. تبدیل به آدم کسانی می‌شوم که مدام به من پیشنهاد نوشتن می‌دهند. استعدادم می‌رود زیر سایه درخواست سفارش‌دهنده.

این اتفاق در فضای فیلمسازی شما هم وجود دارد یا آنجا فیلمنامه‌های موردعلاقه خود را می‌نویسید؟
بله، قطعا. فیلم‌های کوتاه من با هزینه و سرمایه خودم تولید شده‌اند و هرچه دلم خواسته ساخته‌ام. حتی پذیرفته‌شدن یا نشدن در جشنواره برایم مهم نبوده است. در فیلم کوتاه من هزینه می‌کنم که حرف خودم را بزنم و تجربه شخصی و دنیای خودم باشد؛ بنابراین دیگر خیلی چیز‌ها برایم ملاک نیست، چون قرار نیست از فیلم کوتاه پول دربیاورم که زندگی‌ام بگذرد، ولی وقتی فیلمنامه سریال بزرگی را می‌نویسم، قرارداد دارم و پول می‌گیرم. درنتیجه داستانی که گفتم، تکرار می‌شود.

شما رمانی هم به نام «فیلم‌نگاری یک داستان عاشقانه» نوشته‌اید. ماجرای نوشته‌شدن این رمان چه بود؟
البته بیشتر از آنکه بگوییم رمان، باید گفت یک داستان بلند است. در «فیلم‌نگاری یک داستان عاشقانه»، مجموعه‌عکس‌هایی را از فیلم‌های موردعلاقه‌ام انتخاب کرده‌ام و کاراکتر‌های داستانم وقتی می‌خواهند حالت روحی‌شان را در آن لحظه توصیف بکنند، آنچه در ذهن‌شان شکل می‌گیرد، فلاش‌بک می‌خورد به فیلم‌هایی که دیده‌اند. عکس‌هایی منتخب من هم لابه‌لای صفحات کتاب گنجانده شده! برای خودم تجربه جالبی بود. زمان ما کتاب‌هایی وجود داشتند که در قالب داستان و ضرب‌المثل‌های قدیمی، پند‌های اخلاقی می‌دادند. من فکر می‌کنم دوره آن ضرب‌المثل‌ها گذشته، چون مردم امروز به‌شدت بصری شده‌اند. در این سال‌ها سینما به‌شدت قدرت و سیطره خودش را بر فرهنگ مردم به نمایش گذاشته است. نه فقط در کشور ما، در همه‌جای دنیا. الان دیگر وقتی می‌خواهیم به کسی چیزی بگوییم یا منظوری را برسانیم، دیالوگی از کاراکتر یک فیلم یادمان می‌آید. آدم‌هایی که بیشتر فیلم می‌بینند، این مساله را بیشتر درک می‌کنند یا مثلا در لحظه‌ای که قرار داریم، یک تصویر سینمایی معادل آن یادمان می‌آید. به طرف مقابل‌مان می‌گوییم «یادته فلان‌سکانس در فلان‌فیلم؟! الان فکر می‌کنم کاراکتر فلانی در آن فیلم هستم»! سعی کردم این مضمون را در داستان «فیلم‌نگاری...» بیاورم.
 
انتهای پیام/
منبع: صبح نو
ارسال نظر
captcha