به گزارش »سدید»؛ روزگاری نه چندان دور، عکاسی حرفهای سخت بود و این چنین راحت هر کسی به ابزار آن دسترسی نداشت. حلقه فیلمهای ۳۶ تایی و دوربینهای آنالوگ هنوز در یاد بسیاری از ما هستند و خاطرهها و لحظههای زیادی را ثبت کردهاند. فیلمهایی که قدر هر کدامشان را میدانستیم. شاید به خاطر همین است که عکسهای قدیمی بیشتر دستهجمعیاند، زیرا فیلمها آن قدر ارزش داشتند که نخواهیم هر کدامش را تنها به یک نفر اختصاص دهیم. این روزها و با در دسترس بودن ابزار عکاسی، این امر برای مردم عادی سادهتر و برای بسیاری از عکاسان شاید سختتر شده باشد. دیده شدن بهعنوان یک عکاس در دنیایی که هر فردی میتواند با گوشیاش عکسهای خوبی ثبت کند کار راحتی نیست. در این میان سراغ یکی از عکاسان حرفهای رفتهایم که سالهاست عکاسی میکند و با زیر و بم آن کاملا آشناست. «حمید ضرابی» دانشآموخته کارشناسی علوم ارتباطات اجتماعی از دانشگاه تهران و کارشناسیارشد مدیریت رسانه از دانشگاه صداوسیماست که مدتهاست در ژانرهای مختلف بهصورت حرفهای عکاسی کرده و آموزش میدهد. در این گفتگو او از ویژگیهای یک عکس خوب و رسالت عکاس به «صبحنو» چنین میگوید:
چه شد که سراغ عکاسی رفتید؟
رشتهای که در دانشگاه میخواندم نظری بود و نیاز داشتم آنچه را میخوانم به لحاظ عملی نیز تجربه کنم. مدتی با دوربین یکی از دوستانم عکاسی میکردم تا اینکه در سال ۸۸ خودم دوربین خریدم. این دوربین همه جا همراهم بود و عکسهای زیادی را با آن ثبت کردهام.
شما در ژانرهای مختلف عکاسی کردهاید، از عکاسی طبیعت گرفته تا عکاسی اجتماعی و حتی عکاسی سینما. کمی بیشتر از ژانرهای متفاوتی که عکاسی کردهاید بگویید.
هدفم تجربه کردن بود. برخی ژانرها را برای ارتزاق زندگی تجربه کردم. لابهلای آنها مواردی هم بود که هیچ حاصل مالی برای من نداشت، اما احساس کردم دوست دارم تجربهشان کنم؛ بهعنوانمثال، از عکاسی طبیعت معمولا پولی نصیب عکاس نمیشود، اما برایم لذتبخش است. این ژانر را بهواسطه طبیعتگردی و سفرهای مختلف تجربه کرده و عکسهایی از آسمان شب در کویرنوردی گرفتهام. به عکاسی پرتره بیشتر در ژانر مستند اجتماعی پرداختهام و در سفرهایی که به نقاط مختلف داشتم سعی کردم بافت روستایی و فرهنگی آن را در چهرههای متفاوت ببینم. ژانر دیگری که تجربه کردهام عکاسی صنعتی و محصولات است که بیشتر از همه از این ژانر ارتزاق کردهام؛ البته عکاسی در این حیطه را هم دوست دارم. تنها بودن در یک فضای خلأ در استودیو و چندین ساعت نورپردازی کردن برای ثبت یک فریم نیز جذابیت خودش را دارد. عکاسی سینما را هم اخیرا تجربه کردهام و آنچه را تابهحال آموخته بودم در این حیطه به عمل درآوردم.
در میان ژانرهای مختلف عکاسی که تجربه کردهاید، کدامیک محبوب شماست؟
عکاسی سینما. به این دلیل که سینما را دوست دارم. از سال ۹۱ در مجلات مختلف نقد فیلم نوشتهام، چندین فیلم کوتاه ساخته و افق دیدی برای فیلمسازی در نظر گرفتهام. عکاسی سینما برای من جایی است که دو علاقه اصلی من یعنی عکاسی و سینما با هم تلاقی میکنند. در این حیطه آنچه برایم جذاب است این است که جدای از فن عکاسی، روابط و هوش هیجانی در این شاخه بسیار مهم بوده و چالشی است که من از آن بسیار لذت میبرم.
به نظر شما کدام ژانر عکاسی ماندگارتر است؟
شاید عکاسی مستند اجتماعی. پرترههایی که من از آدمهای مختلف در اقوام و نواحی متفاوت ایران گرفتهام ازجمله آثاری است که خودم به مدت طولانیتری نگاهشان میکنم.
در عکسهای پرترهای که گرفتهاید تمرکز عجیبی روی چشمها دیده میشود. در این عکسها و چشمها دنبال چه چیزی میگردید؟
وقتی سوژه عکاسی، انسان میشود وارد چالش مهمی میشویم تا بتوانیم روح و درون آن فرد را از طریق چشمهایش ثبت کنیم.
چهرهها در حالت کلی به هم شبیه هستند، ولی آن چیزی که آنها را از هم متفاوت میکند روح و تجربههای متفاوت آدمهاست که از دریچه چشم آنها قابلشناسایی و رویت است.
در عکاسی پرتره چالش اساسی یک عکاس چیست؟
آدمها به محض دیدن یک فرد بیرونی به نام عکاس با ابزاری مانند دوربین در لایهای از حجاب فرومیروند، چشمها را میبندند و دیگر درونشان را به ما نشان نمیدهند. عکاسی پرتره از این منظر برای من چالشبرانگیز است؛ زیرا مجبورم ساعتها با سوژه صحبت کنم تا بتوانم اعتماد او را ایجاد کنم. پس از مدتها حرف زدن میبینم که چشمها باز میشوند و عواطف و احساسات درونی خودشان را نشان میدهند و تازه میتوانم عکس بگیرم.
این روزها دوربین در قالب یک گوشی موبایل همهجا بهسهولت در دسترس است و عکاسی از دانشی حرفهای به امری سطحی تبدیل شده است. به نظر شما، این سهولت دسترسی به ابزار میتواند به عکاسی کمک کند یا به ضرر آن تمام میشود؟
من خوشحالم که ابزار عکاسی در دسترس همه قرار گرفته است. پیش از این عکاسی کردن بسیار سخت، پیچیده، پرهزینه و چالشبرانگیز بود، زیرا ابزار عکاسی محدود و گران بود و در دسترس همگان نبود. پروسه عکاسی نیز طولانی بود. از لحظهای که عکس را میگرفتید تا زمانی که عکس چاپ شود و خروجی دیده شود چندین روز طول میکشید و همه اینها مهارتهای بالایی میطلبید. این روزها، اما میتوان عکس را در همان لحظهای که ثبتشده نگاه کرده و حتی اشتباهات را اصلاح کرد. همه اینها به فراگیر شدن عکاسی کمک کرده است. از سوی دیگر، این سهولت باعث شده از عمق عکاسی کاسته شود. به یاد دارم یکی از عکاسان سینما میگفت وقتی شروع به عکاسی کرده بود، مدیر تولید چند حلقه فیلم ۳۶ تایی در اختیارش گذاشته بود تا در پایان مدت دوماهه فیلمبرداری ۵۰ فریم خوب تحویل دهد. یعنی از هر سه عکس یکی باید عکس نهایی باشد. همین موضوع باعث شد تکتک شاتهایی که عکاس میزد ریسک بزرگی برای او باشد که آیا از این کار سربلند بیرون خواهد آمد یا نه. اما این روزها بهواسطه سنسورهای دیجیتال دست عکاس برای عکاسی باز است و در صحنه صدای شاتهای پیاپی دوربین شنیده میشود؛ و این دقت کم عکاس را نشان میدهد!
دقیقا. این نشان میدهد دقت کافی برای ثبت کردن تکفریم بینقص وجود ندارد و عکاس بهواسطه تعداد عکسهای بیشتر این کار را انجام میدهد. الان گالری گوشی بسیاری از ما پر از عکسهایی است که اگر همین الان پاکشان کنیم هیچ اتفاقی نمیافتد. وقتی ابزار کار گرانبها باشد، مانند حلقه فیلم عکاسی آنالوگ، دست ما نیز روی شاتر نمیرود مگر اینکه بدانیم از همه نظر بهترین قاب را ثبت خواهیم کرد. شاید لازم باشد این موضوع را کمی در عکاسی با گوشی موبایل مدیریت کنیم و برخی محدودیتها را قائل شویم. مثلا از منظرهای که در آن حضور داریم تنها سه عکس بگیریم، اما سعی کنیم این سه تا را با بیشترین دقت ثبت کنیم.
شما مدرس عکاسی نیز هستید و با نسل عکاسان آینده در ارتباطاید. وضعیت عکاسی در بین این نسل چطور است و آیا آنها در این حرفه عمیق میشوند؟
وضعیت بسیار امیدبخش است و من بسیار به بچهها امیدوارم. آنها هم نگاه خوبی دارند، هم ابزار را بهتر میشناسند و هم نسبتشان با تکنولوژی بیشتر از ماست. اما با یک سختی نیز روبهرو هستند؛ زیرا به همان میزان که ابزار عکاسی زیاد شده، تعداد عکاسها نیز بیشتر شده است. زمانی که من عکاسی را شروع کردم، تعداد عکاسها کم بود و همین که شما عکاس باشید کافی بود برای اینکه کارتان دیده شود. مدتی بعد، اما تعداد عکاسها زیاد شد، ولی عکاس خوب کم داشتیم و برای دیدن شدن، باید عکاس خوبی باشید، اما مسالهای که این بچهها با آن مواجه هستند این است که این روزها هم تعداد عکاسها زیاد شده و هم عکاس خوب زیاد داریم. کسانی که هم دانش فنی خوبی دارند و هم نگاه درستی به عکاسی.
در این میان راه دیده شدن عکاسهای جدید چیست؟
به نظرم، آنها باید به فکر مجموعهها باشند. عکاسی که مجموعه عکس خوبی داشته باشد میتواند دیده شود، زیرا این روزها تکفریم دیگر بهخوبی قبل دیده نمیشود.
میان عکسهای زیادی که این روزها با گوشیمان میگیریم و در جاهای مختلف ازجمله شبکههای اجتماعی میبینیم، چطور عکس خوب را تشخیص دهیم؟ ویژگی کلی یک عکس خوب چیست؟
این موضوع مفصل است و به تناسب هر ژانر فرق دارد. در عکاسی اصلاحی وجود دارد بهعنوان «آن عکس». بعضی عکسها آنی دارند که بیننده را میگیرد. اینکه این «آن» از چه تشکیل شده سالهاست موردبحث است و در ژانرهای مختلف فرق دارد؛ مثلا در عکاسی پرتره «آن»، لحظه برقراری ارتباط چشمی بین لنز عکاس و چشم سوژه است. در عکاسی سینما و خبری انتخاب لحظه درست برای ثبت است. در عکاسی طبیعت بیشتر با رنگ و نور ارتباط دارد و در عکاسی مینیمالیسم به سادهسازی تصویر مربوط است، ولی آن چیزی که بین همه این عکسها مشترک است همان «آن» است که به زیبایی عکس منجر میشود.
منظور شما از «آن» همان چیزی است که باعث ارتباط مخاطب با اثر میشود؟
بله، دقیقا. همان «آن»ی که باعث میشود بیننده با اثر ارتباط برقرار کند. ما عکسهای پرتره زیادی دیدهایم که به لحاظ فنی بسیار بینقص هستند، نور و فوکوس خوبی دارند، اما ماندگار نیستند. حتی عکسهایی نیستند که خود سوژهدوست داشته باشد. فکر میکنم در همه عکسهایی که سوژه اصطلاحا ژست گرفته و منتظر است از او عکس گرفته شود، خیلی سخت بتوان به این «آن» رسید. عکسهایی که در لحظه گرفته میشوند، بدون اینکه سوژه حواسش باشد و خودش را هم از درون و هم از بیرون آماده کند، معمولا عکسهایی هستند که به «آن» موردنظر، یعنی برقراری ارتباط حسی بین بیننده و عکاس با سوژه نزدیکترند.
آیا ژانری بوده که تابهحال تجربه نکرده و دوست داشته باشید تجربهاش کنید؟
دوست دارم عکاسی خیابانی را بیشتر تجربه کنم. عکاسی خیابانی هم به لحاظ اجتماعی با محدودیتهایی همراه است و هم به لحاظ امنیتی. از منظر فرهنگی نیز مردم خیابان معمولا در مقابل عکاس گارد میگیرند. مباحث اخلاقی هم مطرح است که آیا باید از سوژه اجازه گرفت یا بیخبر از او عکس گرفته شود. این مسائل حقیقی و حقوقی کمی کار را سخت میکند، اما دوست دارم این نوع عکاسی که زیرمجموعه عکاسی مستند اجتماعی قرار دارد را بیشتر تجربه کنم.
در این مسیر طولانی عکاسی، بزرگترین چالشی که با آن روبهرو بودهاید چیست؟
در دورهای از زمان عکاس نمیداند که آیا ابزارش از او پیشی گرفته یا خودش بر ابزارش چیره است و به آن جهت میدهد. ابزار دست عکاس را باز میگذارد تا عکسهای بهتری بگیرد، اما مثالهای نقض زیادی نیز دارم از زمانی که خودم ابزار خوبی در دست داشتم، ولی عکسهای خوبی نگرفتم. عکاس باید خودش را ارتقا دهد و از ابزارش پیشی بگیرد. عکاسی که نتواند با گوشی موبایلش عکس خوبی ثبت کند، عملا عکاس نیست. او باید بتواند با سادهترین ابزاری که در دست دارد، عکس خوب بگیرد.
در میان هزاران عکسی که گرفتهاید، عکسی هست که بیشتر از بقیه دوستش داشته باشید و برایتان خاص باشد؟
عکسی دارم از کودکی که در روستایی نزدیک چابهار گرفتم و برایم بسیار خاص است. با یکی از دوستانم در خرابههایی روستا میگشتیم و بچههایی را دیدیم که با پای برهنه میخهای کج شده و زنگزده را جمع میکردند. کمی با آنها حرف زدیم و به آنها نزدیک شدیم تا زمانی که میخواهیم از آنها برای عکس گرفتن اجازه بگیریم خود واقعیشان باشند. از سه نفر از این بچهها عکس گرفتم، اما یکی از آنها برایم فرق دارد. زمانی که عکس را میگرفتم جرقهای درونم روشن شد و فهمیدم این یک عکس معمولی نیست، زیرا چشمهای این کودک، چشمهایی معمولی نیست. همان موقع از بچهها خداحافظی کردیم و به سمت محل اقامتمان برگشتیم. در راه به دوستم گفتم حس میکنم بهترین عکس عمرم را گرفتهام.
چه چیزی در این عکس وجود دارد که آن را برای شما متفاوت میکند؟
نگاه خیره کودک در عکس مرا اذیت میکند و نمیتوانم مدت طولانی به این عکس نگاه کنم. هنوز هم وقتی عکس را نگاه میکنم تناقضهای زیادی میبینم. من با قد ۱۸۵ سانتیمتریام خم شدهام روی یک بچه با قد نیم متر و دقیقا از بالا از او عکس گرفتهام. او نیز دقیقا به بالا نگاه میکند و پاهایش در تصویر دیده میشود. وقتی عکس را میگرفتم منتظر بودم به لحظه مناسبی برسم و مدام جابهجا میشدم تا نور روی صورتش درست دربیاید. به لحاظ فیزیکی و اجتماعی قامت من بر آن بچه مسلط بود، ولی آن چیزی که عکس ثبت کرد خلاف این موضوع را نشان میداد. این کودک بود که مرا مغلوب کرده و بر من چیره شده بود. چشمهایش، چشمهایی بود که گویی سالها زندگی کرده. این مهمترین عکسی است که تا امروز گرفتهام و هنوز هم نمیتوانم طولانیمدت به آن نگاه کنم.
تابهحال عکسی گرفتهاید که بعدا از ثبت آن لحظه پیشمان شده باشید؟
بله. در یک پروژه سینمایی در محدوده امامزاده یحیی فیلمبرداری داشتیم. صحنه خارجی بود و همه عوامل بیرون بودند. در این شرایط مردم معمولا میایستند و سوالهایی درمورد نام فیلم و زمان پخشش میپرسند. اما در این میان ناگهان بچهای زبالهگرد که حدودا ۱۰ساله بود و گونی بزرگ زباله را به دوش میکشید از میان ما رد شد، بیآنکه نگاهی به کسی کند، نه از روی خشم یا بغض؛ بلکه او اصلا ما را نمیدید. من این لحظه را ثبت کردم، اما بعدا پشیمان شدم و با خودم گفتم کاش بهجای ثبت این لحظه با او حرف میزدم. شاید تشنه بود و آب میخواست. کاش بهجای عکس گرفتن با خود واقعی این بچه روبهرو میشدم.
روایت شما مرا یاد عکس معروف «کودک و لاشخور» از «کوین کارتر» انداخت. این عکس نیز باعث شد عکاسش بهشدت شماتت شود که چرا بهجای عکس گرفتن به کودک کمک نکرده است؟ به نظر شما رسالت یک عکاس چیست؟ آیا ثبت لحظه وظیفه اوست یا کمک کردن به سوژه؟
بحث اخلاق در عکاسی در کارهای چندین هنرمند مطرح شده که یکی از آنها همین عکس معروف است که جایزه نیز برد، اما عکاسش بعد از چند ماه خودکشی کرد. عکس دیگر از دو کودک در حال سقوط از یک ساختمان درحال آتشسوزی است. نمیتوان به این پرسش، پاسخی مشخصی داد. ما در کلاسهای عکاسی نیز بسیار دراینباره حرف زده و نظرات متفاوت بچهها را میشنویم. اگر این عکاس معروف، آن لحظه را ثبت نمیکرد و به نجات کودک میرفت، در بهترین حالت اگر کودک نجات هم مییافت، او تنها به یک نفر کمک کرده بود، اما با عکسی که گرفت توجه میلیونها انسان را به وضعیت موجود جلب کرد و کمکهای زیادی از این طریق جمع شد.
چرا از عکاس توقع میرود به سوژه بیشتر از حرفهاش اهمیت دهد؟ اگر قرار باشد او به سوژهها کمک کند باید به تعداد عکسهایی که میگیرد به سوژهها کمک کند، زیرا هر کدام مشکلی دارند.
دقیقا همینطور است. نباید فراموش کرد که عکاس مددکار اجتماعی نیست.
درحالحاضر روی چه پروژههایی کار میکنید؟
این روزها در حال کارگردانی مستند «پرتره» هستم که از شبکه چهار پخش خواهد شد و به زندگی هنرمندان میپردازد. تابهحال پرتره هنرمندانی ازجمله آقای نادر مشایخی، حسامالدین سراج و آقای علی فریدونی از عکاسان بسیار خوبمان را ساختهایم.
پس در آینده قرار است شما را بیشتر در کسوت کارگردان ببینیم تا عکاس؟
دوست دارم عکاس سینما باقی بمانم و در این رابطه نیز کار خواهم کرد.
عکسی دارم از کودکی که در روستایی نزدیک چابهار گرفتم و برایم بسیار خاص است. با یکی از دوستانم در خرابههایی روستا میگشتیم و بچههایی را دیدیم که با پای برهنه میخهای کجشدهو زنگزده را جمع میکردند.
انتهای پیام/