به گزارش «سدید»؛ این روزها رایج شده است که حکم به پستی و شرارت ذات انسانها بدهند و بگویند که انواع فجایعی که با آنها دست به گریبان هستیم، انتقام طبیعت یا مجازات خداوند است. اما در واقعیت، وقتی دور و بر خودمان را نگاه میکنیم، میبینیم بسیاری از آدمها هنوز میخواهند خوب باشند. میخواهند به دیگران کمک کنند و غم و رنج آنها را تسکین دهند. این تمایل به خوبیکردن، در دورانهای سختی مثل همهگیری، شاید بیشتر هم بشود. سارا پری (Sarah Perry) نویسنده بریتانیایی از تلاش خودش برای خوببودن نوشته و ایام پاندمی کرونا را دستمایه این موضوع قرار داده است.
از نویسندگی تا آموزش واکسیناسیون
اوایل سال ۲۰۲۱ - در قرنطینه سوم، وقتی هنوز خبری از بهار نبود- عازم فرودگاهی شدم تا تلاش کنم آدم خوبی بشوم. ماهها بود حس بیمصرفبودن به جانم افتاده بود و بعد از اینکه اولین واکسن کووید۱۹ تأیید شد، از فرط غم و ناامیدی که در دلم تلنبار شده بود، اشک ریختم. با این احوالات، عضو سازمانی شدم که به داوطلبان نحوه تزریق واکسن را آموزش میداد، پس کمی بعد از طلوع آفتاب به فرودگاه سوتوکور استانستد رسیدم. در قدم بعد، با ۱۰۰ نفر آدم غریبه در زیرزمین هتلی که تقریباً متروکه بود روی زمین نشستیم. در مربعهایی که با چسب مشکی روی زمین مشخصشده بود. با هم فاصله داشتیم و ماسک زده بودیم. آنجا یاد گرفتیم در صورت بیهوشی، حمله عصبی و شوک آنافیلاکسی بیمار باید چه کار کنیم. در جمعمان بازیگر سیرک، آتشنشان، مشاور و دیگران هم بودند. آنقدر تشنه دیدن چهرههای ناآشنا بودیم که گمان میکنم همگی از بودن در آنجا خوشحال بودیم (یک بار وقتی داشتم خانمی را در وضعیت ریکاوری قرار میدادم، از او عذرخواهی کردم بهخاطر رفتاری که گمان کردم ممکن است بیشازحد صمیمانه بوده باشد. اما او گفت خیلی هم برایش خوشایند بوده که بعد از این همه مدت کسی لمسش کرده است.) بعد به بازویمان اسفنج چسباندیم و یاد گرفتیم چطور سوزن را با زاویه ۴۵ درجه وارد کنیم و همزمان پوست را بکشیم تا جلوی خونریزی را بگیریم؛ چطور پیستون سرنگ را فشار بدهیم و بعد، بدون اینکه به خودمان صدمه بزنیم، سوزن را بیرون بکشیم. بعد، تحتنظارت پرستار بازنشستهای که برای آموزش به ما سریعاً سر کارش برگشته بود، زبردستی خودمان را نشان دادیم، گواهینامهمان را گرفتیم و به خانه رفتیم تا زمان اعزام و شروعبهکارمان فرابرسد.
تلاش برای خوب بودن
همانطور که گفتم، به این خاطر سراغ چنین کاری رفتم که میخواستم خوب باشم. به این مسئله واقفم که چنین ادعایی، در بهترین حالت، ظاهرچندان خوشی ندارد و در بدترین حالت، تکبر محض است، اما به این هم واقفم که در اینجا من حکم قاعده را دارم، نه استثنا.
از دید من، تلاش برای خوببودن در همهجا مشهود است، مثلاً بچهها با گچ کف پیادهرو لِیلِی میکشند تا آدمبزرگهای سرشلوغ را در خیابان وادار به بازی کنند یا مسجدها و کلیساها بین نیازمندان غذا و وسایل آسایش توزیع میکنند. به همین خاطر هم به این باور رسیدهام که همه ما در طلب خوبی هستیم، انگار که همگی در میان دریاییم و با کمک ستارگان و هر ابزاری که در اختیار داریم، بهسوی آن چراغ راهنما که در اسکله میدرخشد در حرکتیم.
اصلاً خوبی چیست؟ سقراط میگوید دانش فضیلت است و در این صورت، شهروند بافضیلت باید از آخرین آمار واکسیناسیون، تعداد مبتلایان، تعداد بستریشدگان و فوتشدگان باخبر باشد و براساس آن عمل کند. اما این سرانجامی جز ناامیدی ندارد، زیرا هر فکتی به فکتهای دیگر گره خورده است و دائماً با بقیه فکتها در تضاد و تعارض قرار میگیرد: درست مثل از هم بازکردن عروسکهای تودرتویِ روسی است با این تفاوت که هرگز به هسته مرکزی قابلاعتمادی نمیرسد (در همین مدتی که ما سرگرم وارسی دقیق نمودارها هستیم. آنها که دچار کمتوانی آموزشی هستند و جانشان مانند جان هر انسان دیگری شگفتانگیز، ویژه و ارزشمند است، بر اثر ابتلا به کووید، شش برابر نرخ کلی جمعیت میمیرند و کاسبان مصیبت از همین مصیبتهای فراوان سرمایه میاندوزند.) از آنجاییکه هرگز از اعتقادات مذهبی دوران کودکیام فاصله نگرفتهام، غالباً خوبی را امری تقریباً و نه کاملاً، انتزاعی میدانم که جدا از خودمان به حیاتش ادامه میدهد. مقصدی است که باید به سویش حرکت کرد یا درواقع هدفی است که با چیزی شبیه به افسون ما را بهسوی خود میکشاند.
ماسک؛ سادهترین نماد خوب بودن یا نبودن!
اما ذات بشر میتواند هر فضیلت یا کشش غریزی ساده و صادقانهای را پیچیده و بیاعتبار کند، پس این معضل که چگونه خوب باشیم، در همهگیری، کمتر که نمیشود هیچ، دردسرسازتر هم میشود. مسئولیت خوبی فردی و جمعی همیشه بر قوت خود باقی است، اما در ۱۸ ماه گذشته تقریباً بسیار طاقتفرسا شده و شکل نمادین به خود گرفته است: ماسکی پارچهای که صورت و دهان را میپوشاند و محکم با بند بسته میشود. قرنها بود که دستکم در جوامع سکولار غربی، راهی تا این حد عیان برای دلالت بر خوببودن یا خوبنبودن وجود نداشت، بنابراین وقتی ماسکزدن نه به قانون، بلکه به مسئولیت فردی و فضیلت مرتبط شده است شاید اجتنابناپذیر باشد که طوفانی که از مدتها قبل در حال شکلگیری بوده رخ دهد.
اعتراف میکنم با اخبار مربوط به همهگیری براساس خلقوخوی خودم برخورد کردم، خُلقی که بیشتر شاد و بشاش است و موضوع سلامتیام چندان پریشانش نمیکند: اولین چیزی که سریعاً به ذهنم آمد این بود که تکتک ماسکهایی که دارم را با حقشناسی به سطل زباله بسپارم. بلافاصله پس از آن، در رسانههای اجتماعی و در پیامهای خصوصی، دیدم که با این وسوسه خودم را از مصاحبت آدمهای خوب محروم کردهام. کسانی که دوست داشتم و تحسینشان میکردم کمابیش برای سرزنشکردن من متحد شده بودند و میگفتند فقط خودخواهترین، بیقیدترین و سرکشترین آدمها تصمیم به ماسکنزدن میگیرند. احساسم به خودم، شاید بهدرستی جریحهدار شده بود.
گام برداشتن بر اساس مصلحت جمعی
بنابراین میخواهم بدانم، وقتی بحث چندین ماه همهگیری مطرح میشود، آیا ظرفیت ما برای خوبی بر اساس خلقوخویمان تعیین میشود؟ یعنی اگر کسی ذاتاً محافظهکار و مستعد اضطراب باشد، احتمالاً تا مدتهای مدید ماسکش را میزند و بهاینترتیب، آدم خوبی شناخته میشود، درحالیکه افراد خوشبین و عملگرا احتمالاً باید برای پیوستن به جمع آدمخوبها در صف بایستند و بدخواه، احمق و شریر خوانده شوند. شاید فضیلت حقیقی در این باشد که در جهت مصلحت دیگران و برخلاف خلقوخوی خودمان قدم برداریم، مثلاً برای آن آدم مضطرب فضیلت این است که دستکش استریل دستش کند و مردم را برای واکسنزدن به صف کند. اگر چنین باشد، به گمانم من هیچ بویی از فضیلت نبردهام.
ما به ماسک بهعنوان یک خوبی اخلاقی و عملی چنگ زدهایم؛ چراکه بسیار در دسترس و بسیار در معرض دید است و جدا از تمام مشقتی که دارد، پرمنفعت است. ماسک عمل در جهت مصلحت فردی و جمعی را بازنمایی میکند. اما دشواری ماجرا آنجاست که ما همواره حامل گزند بودهایم. هر قدمی که برمیداریم، تغییری در دنیا ایجاد میکند و هر برخوردی ردی از خود به جا میگذارد. ممکن است زنی تا وقتی کووید عوارضی در حد سرماخوردگی خفیف داشته باشد، از منزلش تکان نخورد، اما درهرصورت باید غذا بخورد، احتمالاً از تلفن همراهش استفاده کند، باید با آب گرم حمام کند. چه کسی غذایش را میآورد؟ وقتی کتری را روی گاز میگذارد، کدام سوختهای فسیلی هوا را آلوده میکنند؟ کدام بچه در معدن کبالت به دنیا آمده تا مواد لازم برای ساخت تلفن همراه این زن تأمین شود؟ کووید کشندهترین تهدیدی نیست که او با خود به همراه میآورد و حتی احتمالاً اضطراریترین هم نیست، فقط جدید است و راههای کاهش این تهدید هم تقریباً هیچ زحمتی برایمان ندارند. بااینهمه، اگر احتیاط او را در کنار سایر خصوصیات منفیاش بگذارید، خواهید دید که دو کفه ترازو بهخوبی با هم در توازنند. هرچند بار که دلتان میخواهد، دستهایتان را ۲۰ ثانیه بشویید، اما هرگز نمیتوانید از این ننگ لعنتی فرار کنید: «اثر انگشتان شما بر تن زمین خواهد ماند.»
من فکر میکنم، ما بدون اندیشیدن به خیر به دام ناامیدی میافتیم. ویلیام ای. بی دوبوآ -در کتاب خود، «ارواح مردم سیاه» مینویسد: «اگر جایی در میانه آشوب چیزها، خوبی ازلیِ، رقتانگیز، اما قدرتمند یافت شود. آنگاه دوست دارم اینطور فکر کنم که کمان بلند تاریخ به سمت عدالت خم میشود، اما معمولاً گمان میکنم اصلاً کمانی وجود ندارد بیدرنگ... اسیران آزاد رهایی مییابند.»
همه ما میتوانیم خوب باشیم
در ماه آوریل، بالاخره به مرکز واکسیناسیون عمومی در شهر محل زندگیام فراخوانده شدم. خودم هم از آنجایی که مستعد این بیماری بودم، در همین مرکز واکسینه شدم. یک بار که تیشرت داوطلبان را که از پوشیدنش احساس غرور میکردم، به تن کرده بودم و داشتم پیاده به مرکز میرفتم، به انگیزههای خودم شک کردم. آیا واقعاً فقط برای خوببودن تلاش میکردم؟ آیا واقعیتش این نبود که خسته و بیقرار شده بودم و به دیدار و مصاحبت با غریبهها نیاز داشتم؟ ناگهان فکر خوفناکی از ذهنم گذشت که نکند خیال کردهام با این کار در چشم دیگران عزیزتر میشوم و این کار هزینه سنگینی برایم نداشت، چون وقت و منابع کافی برای انجامش داشتم. من ذاتاً اجتماعی هستم، معدهای فولادین دارم و اعصاب و اینطور چیزها را هم ندارم. شاید آنچه اهمیت داشت نتیجه بود، نه انگیزه و همین به اندازه کافی خوبی محسوب میشد.
به گمانم اولین روز حضورم در مرکز شادترین روز عمرم بود. هفتههای اول برنامه واکسیناسیون بود، زمانی که بیشتر سالخوردگان میآمدند و میایستادند در صفهایی که روزگاری برای فودکورت مراکز خرید تشکیل میشد؛ و من بینهایت از دیدن پیرزنهای نحیفی که پوستشان بهطرز قابلتوجهی به سوزن مقاوم بود تحتتأثیر قرار میگرفتم، پیرزنهایی که چنان بلوزهای ابریشمی به تن میکردند و به ژاکتشان گلسینه میزدند که انگار روز عید پاک است و میخواهند به کلیسای جامع بروند: سوز مرگ، هرچند نه تا ابد با نیش واکسن به تأخیر میافتد. همه تردیدی که درباره انگیزههایم داشتم اهمیتشان را از دست دادند: هیچچیز جز خیر جمعی مهم نیست.
آیا چشمانتظاری برای خوبی ماندگاری که در پی این مصیبت از راه برسد کار احمقها و خوشبینهاست؟ دوست دارم اینطور فکر کنم که کمان بلند تاریخ به سمت عدالت خم میشود، اما معمولاً گمان میکنم اصلاً کمانی وجود ندارد، دستکم از زمانی که دریافتمان از عدالت، خوشبختانه، دیگر ثابت نیست. من در عوض مجموعهای از منحنیهای صعودی و نزولی میبینم، درست مثل اینکه یک دستگاه نوار قلب را به کل زمین متصل کرده و حرکاتش را ثبت کرده باشند. بااینهمه، حتی کوچکترین حرکات نیز نشانه زندگیاند.
اخیراً مشغول خواندن «گزارشنامه پاییز» بودم، شعری بلند که لوئیس مکنیس آن را در آستانه جنگ جهانی دوم در اروپا سروده است. او شعرش را نه با خبر غمبار ابرهایی طوفانی که خروشان در راهند که با این دعا به پایان میبرد: «سرزمینی ممکن... که در آن عقل و دل هر دو بفهمند/ حرکات یاران ما را.» آیا چنین سرزمینی واقعاً ممکن است؟ امیدوارم. باور دارم که میتوانیم خوب باشیم؛ به چشم دیدهام.
انتهای پیام/