گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ از دهه هشتاد مسئله ساختار فرهنگی کشور و عملکرد مطلوب آن موردتوجه صاحبنظران قرارگرفته است، اخیراً نیز مقام معظم رهبری تأکید کردند که «ساختار فرهنگی کشور نیاز به یک بازسازی انقلابی دارد»؛ بااینوجود به نظر میرسد مفهوم بازسازی ساختار فرهنگی کشور هنوز برای سیاستگذاران و تصمیم گیران روشن نیست و ابهاماتی دارد. این پرونده تلاش دارد با توسعه ادبیات مفهومی مرتبط با موضوع و شناخت وضعیت کنونی و ارزیابی نسبی آن، زمینهای را برای تحقق این امر فراهم سازد.
دکتر محمد پورکیانی، دکتری سیاست گذاری فرهنگی، استاد دانشگاه امام صادق(ع) و مسئول مرکز نظام سازی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی میهمان این گفت و گو بوده است. پورکیانی به دلیل اشرافی که بر موضوع سیاست گذاری فرهنگی دارد، مقالاتی در این حوزه نوشته و به صورت میدانی در این خصوص کار کرده است.
شاید بهتر باشد بیمقدمه برویم بر سر مسئله خروجی همایشهای فرهنگی! معتقدیم که اینهمه همایش، سخنرانی و جلسات فرهنگی نتیجه و خروجی مطلوب ندارند. شما با این مسئله موافقید؟ اگر بله، لطفاً آسیبشناسی از این وضعیت داشته باشید.
پورکیانی: بله با شما هم نظر هستم! بعد از دهه اول انقلاب در همه حوزهها یک اتفاقی رخ داده و یک ایدهای درعمل فضای سیاست گذاری کشور را در بر میگیرد که من اسم آن را مدیریت صوری میگذارم. مدیریت صوری یعنی ما فکر میکنیم که در حال کار کردنیم، اتفاقا زیاد هم کار میکنیم و آن را به گزارش ها، عکسها و پروژهها تبدیل میکنیم، ولی اگر از همان فردی که آن کار را کرده سوال کنید که خروجی و تاثیر شما در این کار چه بوده، خود او هم هیچ جوابی برای شما ندارد.
چه اتفاقی افتاده که مجموعه کارها هیچ نسبتی با مجموعه اثرها ندارند. مهمترین مسالهای که باعث این مدیریت صوری شده، اصالت پیدا کردن فرمها، قالبها و ساختارهای فرهنگی به جای خود کار موثر است. این را میشود هم از مدیران حاضر در سازمانهای فرهنگی استعلام کرد و هم هر کسی که اصطلاحا تنش به این ساختار خورده است. یعنی صرف یک ادعای نظری نیست. همه روی این صحه میگذارند که ما با مجموعهای از قالبهای فرهنگی مواجه ایم که کمترین تناسب را با خروجی خود دارند. یعنی اگر ما به اندازه ۱۰۰هزار ساعت کار میکنیم، به اندازه ۱۰۰۰ ساعت برداشت میکنیم. دو کتاب از هزار کتاب ما تاثیرگذار میشود و... درست است که هزینه مالی در کشور ما در حوزه فرهنگ پایین است، اما چرخه مالی پایین نیست و در بسیاری از مراسمات دینی و سنتی ما به وفور خیرات و نذورات انجام میشود و چرخه مالی وسیعی در جریان است. منتها برآورد و تاثیرگذاری عمل پایین است. گویا اگر حتی بخشی از ساختار فرهنگی را حذف کنیم، اتفاقی رخ نمیدهد.
از دهه اول انقلاب در همه حوزهها یک اتفاقی رخ داده و یک ایدهای درعمل فضای سیاست گذاری کشور را در بر میگیرد که من اسم آن را مدیریت صوری میگذارم. مدیریت صوری یعنی ما فکر میکنیم که در حال کار کردنیم، اتفاقا زیاد هم کار میکنیم و آن را به گزارش ها، عکسها و پروژهها تبدیل میکنیم، ولی اگر از همان فردی که آن کار را کرده سوال کنید که خروجی و تاثیر شما در این کار چه بوده، خود او هم هیچ جوابی برای شما ندارد
در برههای از زمان انگارهای در ایران مطرح میشود -که ریشه آن به دوران قاجار و پهلوی برمیگردد- که وقتی از سیاست گذاری فرهنگی صحبت میکنیم، یعنی ایجاد ساختارهای فرهنگی و بالا بردن شاخصههای کمی در حوزه فرهنگ. یعنی از این دوره به بعد وقتی شما به یک وزیر ارشاد میگویید که درآخر سال به ما یک گزارش عملکرد بدهید، به شما پاسخ خواهد داد که در این یک ساله فلان صندلی سینما اضافه شده، تیراژ کتابهای ما فلان عدد بوده، وزیرعلوم توضیح میدهد که چقدر رشته اضافه شده و چند دانشجو امسال بیشتر شده است و ... یعنی تماما توسعه ساختاری! حالا اگر طرف خیلی اهل میدان باشد و گرفتار سیاستهای بالادستانه و ساختار نشده باشد، باز به شما میگوید که چند همایش برگزار کرده است و او هم به فرم کارهایش اشاره دارد.
وقتی این شیوه در گذر زمان موضوعیت پیدا کرده، کار فرهنگی به توسعه ساختاری معنا میشود. البته منظورم از ساختار، فقط ساختمان نیست بلکه هر وجهی که معنای ساختاری داشته باشد؛ مثلا شورای عالی انقلاب فرهنگی ادعا دارد که من سند نقشه مهندسی فرهنگی را نوشتم، سند نقشه جامع علمی کشور را نوشتم؛ این هم جزء ساختار به شمار میرود. منتها ساختار نرم و سیاستهای کلان بالادستی و اساسا خود نوشتن این سند برای آنها رزومه کاری است. همین فربه کردن ها، وجه بوروکراتیک حوزه فرهنگ را چنان قدرتمند کرده که مانند همان قفسه آهنین جامعه شناسان، ما در آن گرفتار شدیم و هرچه قدر هم برای رهایی دست و پا میزنیم، نمیتوانیم از آن عبور کنیم.. به عنوان مثال اگر من الان بخواهم طرحی در حوزه مسجد ارائه کنم، آنقدر متغیرها و سازمانهای مختلف وجود دارد که تسلسل وار به هم وصل اند که اگر یکی از آنها را وارد بازی نکنم، طرحم جلو نمیرود. اگر بخواهم در مرکز پژوهشهای مجلس قانونی درباره حجاب بنویسم، آنقدر قبل از آن قانون وجود دارد (که قانون هم یک وجه ساختاری است) اصلا خود قانون گذاشتن تبدیل به یک معضل شده است و مجلس باید اول همه این قانونهای زائد را حذف کند؛ حالا اگر من بخواهم قانونی وضع کنم، ۹۰ درصد پژوهش من به سابقه قانون گذاری در این حوزه برمی گردد و ۱۰ درصد باید وقت بگذارم تا طرح خودم را توجیه کنم.
گرفتاری نظری و عملی ما این شده که خود این ساختار رام نمیشود. هیولای بروکراسی هر قدرتی را میخورد و آنقدر بزرگ است که هیچ صاحبی هم ندارد. نه تحت سیطره مدیران و سیاستگذاران است و نه نماینده مردم است. بوروکراسی وقتی توسعه پیدا میکند، دیگر خودش چرخاننده خودش میشود. نه فلان وزیر میتواند این ساختار را اصلاح کند و عیب و نقص طرح هایش را رفع کند و نه مردم با مراجعه به این ساختار، کارشان انجام میشود.
یعنی شما معتقدید که اداره فرهنگ نباید ذیل هیچ ساختار و سازمانی باشد؟پورکیانی: خیر؛ مسئله ساختار، سازمان و حتی بوروکراسی نیست. مسئله این است که منطق غالب بر حوزه مدیریت فرهنگ، منطق کدام جریان است. مثلاً آقایان آمدند و گفتند که در حوزه فرهنگ بوروکراسی بد است و یا در حوزه اقتصاد سرمایهداری بد است؛ بوروکراسی در حوزه اقتصاد بیشتر با زبان دیگری مثل اقتصاد دولتی، نفتی و رانتی بیان میشود و حالا که بد است، بهجای آن مردم را مشارکت دهید. خب حالا اقتصاد بهدست مردم افتاد؟ خیر.
هیولای بروکراسی هر قدرتی را میخورد و آنقدر بزرگ است که هیچ صاحبی هم ندارد. نه تحت سیطره مدیران و سیاستگذاران است و نه نماینده مردم است
اجازه دهید برای اینکه بحث چندپاره نشود، من مستقیم به بحث فرهنگ اشارهکنم. قصه این است که وقتی ما میخواهیم تغییری ایجاد کنیم، چیزی را کنار نمیزنیم تا چیز دیگری را جایگزین کنیم، بلکه هژمونی و اصالت آن را کنار میزنیم. الآن مسئله این نیست که سازمان وجود داشته باشد یا نه؛ بلکه مسئله این است که به سازمان اصالت میدهید و کل بیلان و خروجی کاری ما به فرمها اختصاص پیدا میکند بدون اینکه بفهمیم چه اثری گذاشتهایم.
حرف من این است الآن بدون اینکه بخواهیم در مقابل دولتی سازی و ساختار قیام کنیم، باید جریان دیگری را در اداره فرهنگ، محوریت قرار دهیم و باقی امور را در خدمت آن جریان قرار دهیم حتی سازمان را و سپس منطق آن جریان را غالب کنیم.
مثلا میگوییم اقتصاد سرمایه داری تو خیلی فاسدی، اقتصاد را در اختیار مردم قرار بده؛ بورس را راه اندازی میکند و میگوید این یعنی مشارکت مردم. آیا منطق بورس کماکان سرمایه داری است یا مردمی؟ بله مردم حضور دارند، ولی در زمین سرمایه داری مشارکت دارند. دوباره تاکید میکنم که مساله اصلی در اداره فرهنگ این است که زمین اداره فرهنگ، زمین کدام جریان است. نه اینکه این هست و آن نیست؛ در زمین خودت پذیرای تکنولوژی باش. در زمین خودت سازمان را کنترل کن.
مثلا شوراهای شهر و روستا یک بار در اول انقلاب ایجاد شده که همان شوراهای محلات بودند که در چند سال اول انقلاب بخش زیادی از مشکلات توزیع محصول، رفع اختلافات، امنیت محله را عموما همین شوراهای محله که عمدتا پاتوق آنها در مسجد محله بوده و با رای گیری نمازگذاران و اهالی محله انتخاب میشدند، انجام میدادند. خب آن تجربه کاملا در زمین مردمی بود و درک و فهمیده میشد. اما سال ۷۸ که شوراهای شهر و روستا در دولت اصلاحات دوباره احیا میشود تا الان؛ آیا شوراهای شهری در مقابل ساختارهای سازمانی اند یعنی نماینده مردم اند در مقابل آن ساختار یا خودشان به یکی از لایههای همان ساختار تبدیل شده اند؟ فکر کنم جواب کاملا مشخص است و وقتی آنها در شورا میروند، یک لایه به لایههای سیاسی ما افزوده میشود. نه اینکه الان ما یک شورای مردمی داریم که پیگیر امور مردم اند و میخواهند لایههای بوروکراسی را دور بزنند. پس زمین سیاست علاوه بر اینکه سر جای خودش مانده، شورا را نیز به بازی خود اضافه کرده است. این مساله اصلی است که زمین بازی، زمین اداره مردمی فرهنگ باشد نه زمین خصوصی سازی، سرمایه داری، هنر تجاری و بعد مردم در آن جایابی شوند.
در این شرایط که زمین بازی، مردمی شود، آن موقع سازمان در خدمت این مردم است؛ تسهیل گری میکند، تنظیم گری میکند و با انواع سیاستهای جدیدی که منطق میدان را به رسمیت شناخته و حالا به آن کمک میکند.
با همه این توصیفات در حال حاضر چه باید بکنیم تا دوباره اصالت و زمین بازی به مردم برگردد؟پورکیانی: خود کشور الآن متوجه شده و به این نتیجه رسیده که با ساختار بوروکراتیک نمیتواند فرهنگ را مدیریت کند. مخصوصاً از زمانی که فضای تکنولوژی عوضشده یعنی همه افراد در پستوهای خانه خودشان به عاملین فرهنگ تبدیلشدهاند و رویه کانالیزه کنترل فرهنگ که ما در یک سازمانی متمرکز، فرهنگ را کنترل کنیم، زیر سؤال رفته است؛ مخصوصاً با اتفاق افتادن حوادث طبیعی که ما را درگیر خود کرده، وضعیت اسفناک مالی که همیشه این سازمان بوروکراتیک را حمایت میکرد، قدرت مالی دولت و فروش نفت و همه اینها با بحران مواجه شده و در این شرایط مجبور شدیم که به سمت روشهای غیر بوروکراتیک برویم و مهمتر از همه نه اینکه ما یک قضاوت ایدئولوژیک داشتیم که مثلاً مردم باید صاحب فرهنگ باشند یا دولت، بلکه به این خاطر که الآن فهمیدیم با این ساختار دولت اصلاً کاری از دست ما برنمیآید.
جریانی که به گمان بنده میتواند نماینده جریان مردمی باشد، آن جریانهای نهادی فرهنگ هستند. نهادی یعنی اینکه وقتی ما از خانواده، محله و مسجد حرف میزنیم و برای اینکه اصلاً سوگیری سنتی مذهبی هم نداشته باشد، هر وقت از حضور در شبکههای اجتماعی حرف میزنیم؛ اینها به معنای واقعی، حضور مردم در آن جریان دارد
برایتان مثالهای عینی بزنم؛ ما در مرکز پژوهشهای مجلس دهها طرح و برنامه ارائه میدادیم و در سال شاید یک مورد آن اگر به جلو میرفت، چون باید رضایت کمیسیون و صحن عمومی گرفته شود، راهی دولت شود، او به مدیر خود ابلاغ کند، به شهرستان برود و هزار پروسه دیگر که کار به جلو نمیرود. در دانشگاه امام حسین (ع) که چند هزار نفر آنجا هستند، هر کدامشان در مساجد محلشان برای خودشان کارهای هستند و کارها جلو میبرند، ولی همانها که به دانشگاه میرسند، از دستشان کاری برنمی آید. خب این بستر مسجد چه دارد که سازمان ندارد؟
حالا بدنه فرهنگی کشور متوجه شده که سمت و سوی فرهنگ مهم نیست و با این دست فرمان نمیشود فرهنگ را اداره کرد. منتها مسالهای که الان ما را گرفتار خود کرده این است که نیروی جایگزین که باید باشد؟ در حال حاضر دو نیرو به اسم مردم قدرت پیدا کرده اند که نماینده مردم نیستند. یکی از آنها جریان روشنفکری است. این جریان که از ورود دولت مدرن به ایران و آغاز سیاست گذاریهای فرهنگی و از زمان ناصرالدین شاه همیشه در کنار شاهان بوده و در بعد از انقلاب هم حضور داشته و اتفاقا به سمت بوروکراسی فرهنگ هم نرفته و کماکان به حالت محفلی خودش دخالت میکرده، همیشه مردم را موضوع تربیت خودش قرار داده است؛ نه اینکه من نماینده مردم هستم. نگاه این جریان به مردم همیشه یک نگاه بالادستانه بوده که باید این مردم را از حالت سنتی، خرافاتی و محلی خودش به سمت فرهیختگی هدایت کند. برای همین هم هست که این جریان با وجود قدرتی که در سیاست، اندیشه، هنر و ... داشته، هیچ وقت جریان غالب ایران نشده است. چون تمنای پیوستن به نظم جهانی را داشته و مردم ایران را باید همراه خود میکرده است؛ لذا فیلمهای آن جریان، چه در قبل از انقلاب مثل موج نوی فرانسه و اندیشهای و روشنفکری و چه پس از انقلاب در جشنوارهها و نگاههای نخبگانی و فیلمهای معناگرایانه، مردم را با خود درگیر نمیکرده است و غالبا وجه روشنفکری و نخبگانی در آن حکمفرما بوده است و الان هم سینمای ایران دست همین جریان است و بسیاری از هنرهای ایرانی به نفع این جریان تغییر فرم داده اند، در صحنه دانشگاهی حضور دارد، ولی زبان گفتگو و هم نشینی با مردم ایران را نداشته است، سنتهای ایرانی را به رسمیت نشناخته و کماکان وقتی میبیند که مردم ایران در یک سنت عزاداری دینی شرکت میکنند، ناله میزنند و برای آن پول خرج میکنند، با نگاهی عاقل اندر سفیه به مردم خیره میشوند و آنها را ملامت میکنند.
اما جریان دومی که خودش را به عنوان جریانی آلترناتیو معرفی میکند و او هم نماینده مردم نیست، جریان هنر تجاری است. یعنی کسانی که فیلم برای گیشه میسازند. موسیقی پاپ، فیلمهای طنزی که همیشه پرفروشترین فیلمهای سال سینمای ما بودند. این جریان بر احساسات و غریزه آنی جامعه سوار میشوند.
گویا این گروه دوم که خود را به عنوان جریان آلترناتیو معرفی میکند، بیشتر توانسته اند خودشان را به بدنه مردم نزدیک کنند؟
مدیریت مسائل فرهنگی در ایران از دو جهت سخت و دشوار است. اول اینکه مسائل وقتی هژومونی میشوند، بهراحتی نمیشود برای حل آنها برنامهریزی کرد و هر نسخهای را خنثی میکنند..وجه دوم ماجرا این است که جنس مسائل فرهنگی در ایران، مسائلی است که هزینه زیادی در زندگی دارند
پورکیانی: بله؛ و اصلاً نسبت به آن جریان نخبگانی، اینها مردمیاند و همیشه مردمی بودند؛ چه قبل از انقلاب که با ناصر ملکمطیعی، بهروز وثوقی، محمدعلی فردین و بعداً جمشید هاشمپور به همراه سلبریتیهای سینمایی که همیشه فیلمهایشان موردانتقاد جریان روشنفکری بوده است. ولی کاری به جریان روشنفکری نداشتند؛ چون بینیاز از دولت، فروش خودشان را داشتند و در بین مردم محبوب بودند. منتها این لایه سطحی فرهنگ ما بوده است و خبری از لایههای عمیق فرهنگی نیست؛ لذا نمیشود این ادعا را کرد که این سینمای دمدستی که اتفاقاً بهصورت جهانی هم مورد استقبال قرار میگیرد، نماینده فرهنگ چند هزارساله ایرانی است. اما مردم برای سرگرمی این سینما را دوست دارند و به این نوع موسیقی گوش میدهند.
گمان میرود که این دو جریان ما را از راه بوروکراسی به سمت مردمی سازی میبرند، اما جریانی که به گمان بنده میتواند نماینده جریان مردمی باشد، آن جریانهای نهادی فرهنگ هستند. نهادی یعنی اینکه وقتی ما از خانواده، محله و مسجد حرف میزنیم و برای اینکه اصلاً سوگیری سنتی مذهبی هم نداشته باشد، هر وقت از حضور در شبکههای اجتماعی حرف میزنیم؛ اینها به معنای واقعی، حضور مردم در آن جریان دارد. هم عاملیت مردم در این فرهنگ حاضر است یعنی هم این مردماند که آن را میسازند و هم مخاطب این نهادها مردماند. محله متشکل از مردم است و هر کاری که در آنجا صورت میگیرد نیز به نفع مردم است و باید تا میشود فضا را باز کرد تا این جریان شکوفا شود و جایی که احساس میکنیم نیاز به هرس وجود دارد، باید تنظیم گری کرد. یعنی اینکه ما قاعده و قانون میگذاریم که شما در فضای مجازی باید چه کار کنید، حد و حدود تعیین میکنیم. در حیطه تسهیل گری نیز با تشویق و ترغیب به سمت گسترش این فضا میرویم. در مقابل مسجد که ما تنظیم گری نداریم.
شما موضوع محله و مسجد را مطرح کردید. نکتهای که این وسط وجود دارد شاید این باشد که سال هاست که محلات و مساجد ما از شکل سنتی و مقبول خود فاصله گرفته است و احساس میشود که آنها نیز به یک بازسازی نیاز دارند.پورکیانی: ما در حوزه مدیریت فرهنگی در ایران یک مشکل بزرگی داریم و آن هم تصویری است که از فرهنگ داریم. میخواهم به این سؤال جواب بدهم که چرا این نهادهایی که باید قوام فرهنگ را عهدهدار باشند، در اداره خودشان دچار مشکل شدهاند. مدیریت مسائل فرهنگی در ایران از دو جهت سخت و دشوار است. اول اینکه مسائل وقتی هژومونی میشوند، بهراحتی نمیشود برای حل آنها برنامهریزی کرد و هر نسخهای را خنثی میکنند. هژومونی یعنی هرجا میروی حضور دارد و گرفتارش میشوید. مثلاً در سال آخر دولت روحانی اعتماد به مدیران در جامعه حالت بحرانی به خود پیداکرده بود. الان کمی بهتر شده است. وقتی این مساله حالت هژومونیک به خود میگیرد، با یک قانون ما درست نمیشود. دیگر اوضاع با گرفتن چند مفسد اقتصادی روبهراه نمیشود. آنقدر این مسئله هژومونیک میشود که به پاسخهای شما پاتک میزند. شما یک مفسد اقتصادی را گرفتهاید و خبر آن را رسانهای میکنید تا اعتماد اجتماعی را برگردانید. ولی چون این اعتماد دیگر وجود ندارد، همین کار شما را تفسیر میکند و میگوید، چون این فرد دیگر در تیم آنها نبوده، او را گرفتهاند و، چون مثلاً از نزدیکان رئیسجمهور قبلی است، او را گرفتهاند. این یک وجه است که دیگر مسائل پیچیده میشوند و بهراحتی قابلحل نیستند.
اگر ما فرهنگ را فقط زندگی روزمره ببینیم، ریشههای فرهنگ را میسوزانیم. نمیشود آن قسمت پرهزینه فرهنگ را که انسان برای اعتقادش هزینه میدهد، از فرهنگ حذف کرد. ولی اگر تنها همین قسمت پرهزینه را بگیرید و آن قسمت عمومی، فراگیر، انسانی، روزمره و کمهزینه فرهنگی را کممحلی کنید، اولین اثر آن این است که فرهنگ نهادهای مذهبی و مردمی از خود مردم فاصله خواهند گرفت
وجه دوم ماجرا که به بحث ما نزدیکتر است این است که جنس مسائل فرهنگی در ایران، مسائلی است که هزینه زیادی در زندگی دارند. یعنی چه؟ یک بار دعوای فرهنگی ما مثل بسیاری از کشورهای دورافتاده از تشنجات جهانی شبیه کشورهای اسکاندیناوی، این است که میانگین سرعت رانندگی مردم به ۱۰۰ رسیده است و حالا همه مدیران و سیاستگذاران فرهنگی جلسه میگذارند که چگونه این مشکل را حل کنند و آن را یک دغدغه ملی میخوانند. پلاستیک در طبیعت زیاد شده؛ فرهنگ محیطزیست، روغن خوراکی غیرسالم استفاده میکنیم؛ فرهنگ تغذیه، نان بدون سبوس یا با سبوس، ساعات مفید کاری و خدمت به مردم؛ فرهنگ شغلی. شما با جنسی از مسائل کمهزینه ازلحاظ ایدئولوژیک مواجهید که عموماً هم مورد اتفاق همه جریانها، سنین و اقشار و اجماع در رفع آنها هست و سیاستگذار باید زمینههای آن را فراهم کند تا شاخصههای فرهنگی بهبود پیدا کنند.
حالا در فضای کشور ما چه خبر است؛ چقدر مقاومت منطقهای داشته باشیم؛ فرهنگ شهادت، خون بدهیم یا نه؛ فرهنگ ایثار و تعاون و موضوع سویههای پرهزینه فرهنگ و ایدئولوژیک هستند. اگر اینها نباشند و ما هم مثل بقیه سطح زندگی خود را این تعیین کنیم که در طبیعت آشغال نریزیم که حیات انسانی بیمعنا میشود. من زندهام، چون در برابر ظلم مقاومت میکنم. میلیونها انسان در جهان در اثر گرسنگی دارند میمیرند و این موضوع آیا برای فردی در کشورهای اسکاندیناوی مهم نیست؟ البته که مسائل دیگری در آنجا اولویت پیداکرده است. خب حیات جامعه آن کشور، حیات پرمعنایی نیست، تهی از فلسفه است لذا زندگی در آنجا سرد است و به لحاظ آمارهای خودکشی وضعیت بغرنجی دارند، ولی قطعاً آمارهای تصادفات رانندگی در آنجا پایین است.
اگر ما فرهنگ را فقط زندگی روزمره ببینیم، ریشههای فرهنگ را میسوزانیم. نمیشود آن قسمت پرهزینه فرهنگ را که انسان برای اعتقادش هزینه میدهد، از فرهنگ حذف کرد. ولی اگر تنها همین قسمت پرهزینه را بگیرید و آن قسمت عمومی، فراگیر، انسانی، روزمره و کمهزینه فرهنگی را کممحلی کنید، اولین اثر آن این است که فرهنگ نهادهای مذهبی و مردمی از خود مردم فاصله خواهند گرفت. چرا؟ چون این نهادها برچسب زندگی سخت را بر پیشانی خود دارند یعنی اگر تو متدینی، میخواهی شهید شوی، میخواهی در تحریمها مقاومت کنی، در فشارها باشی و زندگی سختی داشته باشی و برعکس آن قسمت فرهنگی که نشان میدهد این فرهنگ در زندگی کارآمد است و به تو آموزش میدهد که برای یک زندگی سالم باید ورزش کنی، تغذیه مناسب داشته باشی، امنیت و درمان مناسبی داشته باشی و یعنی گویا فرهنگ مذهبی، ارزشی و ایدئولوژیک یعنی یک زندگی سخت؛ لذا اگر بخواهیم که این نهادها احیا شوند، نهاد مسجد در فرهنگ عمومی به کارکرد خودش برگردد، باید به فرهنگ عمومی هم توجه کند. یعنی استراتژی فرهنگی ما احیای نهادهای مردمی از طریق بازگشت به فرهنگ عمومی است و اکتفا نکردن به فرهنگ پرهزینه ایدئولوژیک. اتفاقاً من از زاویه فرهنگ ایدئولوژیک خودم فرهنگ بهداشت را برای تو سامان میدهم. از زاویه دینی خودم درباره تغذیه با تو صحبت میکنم. یعنی یک مسجد باید بتواند نسبت به وضعیت خانوادهها در محله که چند نفر ازدواجکردهاند، روابط زوجین چگونه است، فرزند آوری و تربیت فرزند چگونه است، در محله چقدر ورزش انجام میشود، اوضاع تغذیه محله چگونه است و هر آنچه که نیاز عمومی جامعه است، نهاد مذهبی بتواند به آن ورود کند تا احیا شود وگرنه فرهنگ مذهبی به یک هسته اقلیتی در ایران محدود میشود.
متولی اصلی این احیای نهادهای مذهبی چه کسی است و این بازسازی باید توسط چه کسی و یا ارگانی انجام شود؟پورکیانی: اول اینکه جاده سیاستگذاری نهادهای مردمی یک جاده یک طرفه نیست که ما از مرکز و پشت میزهای مدیریتی درباره مساجد و تشکلها بخواهیم حرفی بزنیم و البته ارادهای هم در اینجا وجود ندارد. قدرت در حوزه سیاستگذاری منتشرشده است. در ساختار حال حاضر، ایدهای که در یک شهرستان عملی میشود، با شکوفا شدن آن ایده قدرتی به وجود میآید که بهسرعت تعمیم داده میشود و خودش را در سطح ملی میبیند درحالیکه سیاستی که در مرکز نوشته میشود، معمولاً بیاثر باقی میماند؛ لذا چه در تعیین مسائل، سیاستگذاری و چه در اقدام، یک رابطه شبکهای باید حضورداشته باشد. یعنی شبکهای از مؤثرین آن حوزه چه فعالین میدانی، چه مسئولین سیاستی و مدیریتی در کنار هم به نتیجه میرسند و تا این حالت شبکهای ایجاد نشود، این یک توهم است که فکر کنیم ما تصمیم میگیریم و بقیه اجرا میکنند. سازمان ستاد و صف نیست بلکه سازمان یک شبکه ارتباطی است. سازمان سیاستگذار و مجری نیست، بلکه شبکهای ارتباطی است. گاهی یک مجری و گاهی یک سیاستگذار میدانداری میکنند، اما آن شبکه است که درنهایت قوام حرکت میشود.
جاده سیاستگذاری نهادهای مردمی یک جاده یک طرفه نیست که ما از مرکز و پشت میزهای مدیریتی درباره مساجد و تشکلها بخواهیم حرفی بزنیم و البته ارادهای هم در اینجا وجود ندارد
حرف دوم هم این است تا زمانی که سازمانی که در حال حاضر موجود است، بهجای اصالت به سازمان خودش، اقدامات میدانی را محور قرار ندهد، نمیتواند در خدمت این میدان قرار بگیرد.
الآن بودجه فرهنگ به چه چیزی تعلق میگیرد؟ به واحدهای سازمانی. یعنی میگویند معاونت فلان وزارت خانه فلان قدر بودجه دارد. حالا آن معاونت چه بخواهد آن را در اختیار اقدامات مردمی قرار بدهد چه ندهد. او دارد پول سازمانش را میگیرد. ساختار سازمانی به چه شکل است؟ بخشهای مختلفی مثل پژوهش، آموزش، روابط عمومی و ... پس پستها هم بر اساس وظیفه تقسیم میشوند نه بر اساس اقدامات. تقسیمکارهای طولی و عرضی فراوان در این سازمان وجود دارد. تا این تقسیمکارها وجود دارد و ساختار سازمانی هم به این شکل است و بودجهبندی ما هم بر اساس سازمانهاست، نهایتاً میتوانیم برای این نهادهای مردمی یک بودجه حمایتی تخصیص دهیم تازه اگر در ذیل سرفصلهای اولویتهای ما کار کنند. درحالیکه در این نگاه واحد سازمانی محل مصرف بودجه نیست، بلکه به اقدامات بودجه تخصیص پیدا میشود. ما اقدام احیای کارکرد اجتماعی مساجد را داریم. این اقدام با این ریز برنامهها فلان میلیارد بودجه میخواهد. این پول به قرارگاه متمرکزی داده میشود که کار آن قرارگاه این است که با شبکه مؤثرین این حوزه این عملیات را راه بیندازد و اگر این اقدام جلو نرود و به نقطه اثر نزدیک نشود، بودجهای داده نخواهد شد.
/انتهای پیام/