به گزارش «سدید»؛ جستوجو برای یافتن خود حقیقی طرحی به درازای تاریخ است، اما امروز بیش از همیشه به دغدغهای همگانی بدل شده است. در دوره فراگیری شبکههای اجتماعی، برداشتی که از اصالت رواج یافته است، ما را در نوعی خلأ خودخواسته گرفتار و حرکت را از ما دریغ میکند. مفهوم بدلی اصالت ما را در ملغمهای از خودشیفتگی افسارگسیخته و همرنگی منفعلاًنه با جماعت گرفتار کرده است. شاید آگاهی تاریخی به سرچشمه دو آرمان اصالت و آزادی بتواند ما را از این دام نجات دهد.
یک عمر در جستوجوی خود
«خودت باش. دیگران همه از قبل اشغال شدهاند.» این لطیفه مشهور که غالباً به اشتباه به اسکار وایلد نسبت داده میشود، بی آنکه بار کنایی به خود بگیرد در کتابهای خودیاری و وبلاگهایی به چشم میخورد که اصالت را تجلیل میکنند. این کتابها و وبلاگها عبارت «خودت باش» را هدفی ارزشمند و تقریباً دستنیافتنی قلمداد میکنند. دلیل این امر قابلدرک است. فرهنگ ما مملو از اصالت است: ما پیوسته «در حال یافتن خویشیم»، «مشغول شکوفا کردن خود»، «مسیر خود را رفتن»، «واقعیبودن»، «مسیرهای پیموده را نرفتن»، «از خیل جماعت جداشدن.» سالهای جوانیمان را در تلاش برای یافتن کیستیمان صرف میکنیم، سالهای بعدی را در تلاش برای صادقبودن با خود سپری میکنیم و فاصله بین این دو را در این بحران که آیا همانیم که میپنداشتیم یا نه. جمله منسوب به «وایلد»، هرچند ناموثق، به نکته مضحکی در قلب مفهوم اصالت اشاره میکند [و آن اینکه]، این حجم از دروننگری ضرورتی ندارد؛ چرا اینقدر تلاش میکنیم کسی باشیم که نمیتوانیم غیر از آن باشیم؟ همانطور که دیوید فاستر والاس نویسنده میگوید: «در پایان، خودتان خواهید شد.» افزون بر این، تلاش برای اصالت عمیقاً بیهوده است. ممکن است دیگران از قبل اشغال شده باشند، اما اگر تلاش کنیم خودمان باشیم، مطمئنترین راه را برگزیدهایم تا به فردی دقیقاً همانند دیگران تبدیل شویم، آن هم در فرهنگی بهغایت کالازده و تحتنظر، فرهنگی که در آن گویی همواره روی صحنه نمایش قرار گرفتهایم. اگر فرد یا سازمانی ادعای اصالت کند، میتوانید تقریباً مطمئن باشید همرنگ جماعت شده است. همانطور که وایلد مینویسد، «اغلب مردم دیگرانند. افکارشان عقاید دیگران است، زندگیشان تقلیدی از دیگران است و هیجاناتشان نقلقول دیگران.» (یا نقلقولهای منسوب به دیگران.)
از خودآفرینی تا خودشیفتگی
اینهمه تنگنا و تناقض حول «خودآفرینی» از کجا آمد؟ اصالت همهجا به چشم میخورد، اما وجودش ضرورتی ندارد. نخست آنکه کالایی لوکس است؛ فقط کسانی میتوانند توجهشان را به اصالت معطوف کنند که آنقدر آسوده خاطرند که به امور اصلی زندگی توجهی ندارند. دوم آنکه اصالت تاریخچه دارد. فرهنگها و دورههای تاریخی دیگر نه «خود» را تقریباً تا بدین پایه مهم میدانستند و نه همرنگی با جماعت را تا بدین اندازه تقبیح میکردند.
امروزه، یکی از روشهای اصلی کنار آمدن با اضطراب ناشی از خود بودن آن است که با تملک، نسخههای خیالگونه از خود بسازیم. تملک فقط بهدستآوردن اشیا نیست، بلکه سبک شخصی، جهانبینیهای شخصی و هویتهای اجتماعیسیاسی را هم شامل میشود. آنگونه که منتقد اجتماعی امریکایی، کریستوفر لاش در کتابش «فرهنگ خودشیفتگی» (۱۹۷۹) مینویسد: «خود» به هدفی بدل میشود که بیش از هر چیز باید به تصمیمات و امیال او اعتماد کرد. «کیش اصالت» بهعنوان نوعی درمان ظهور میکند و به صنعت معاصر خودیاری منجر میشود. [در چنین وضعیتی است که]افراد تمام محدودیتهای بیرونی را به دیده تردید مینگرند و زندگی روزمره، ازجمله سیاست، به صحنه نمایشی بدل میشود که فرد خود را در آن میآفریند. باور نادرست و خودنماییکردن -عینیتدادن به خود- به سبک زندگی بدل میشوند و خیل کثیری از محصولات، روشهای درمانی و جنبشهای سیاسی خودویرانگر سر بلند میکنند تا بازار ظاهراً نامحدود خودآفرینی و خودمراقبتی را پر کنند.
شبکههای اجتماعی به بستر و مقوم این خودشیفتگی بدل شدهاند؛ لایکهایی که لاش حتی تصورش را هم نمیکرد. نتیجه این امر اضطرابی بالینی است که پیوسته «خود» را با آواتارهای مجازی میسنجد و «خود» را با اشارات یا بازخوردهای صریحی تطبیق میدهد که بازار نشانش میدهد. بهجای آنکه با آزادی مطلقمان کنار بیاییم، «اصالت» ما را به سمت همرنگی متمردانه سوق میدهد؛ همرنگیای که پیوسته در جستوجوی ورزشهای روزانه، برند پوشاک یا ژست سیاسیای که بهواقع «من» است.
انسان تماشاچی و منفعل در شبکههای اجتماعی
کاربر شبکههای اجتماعی، یکه و تنها در مقابل صفحه کامپیوتر، با وجود تظاهر به خودآفرینی، اساساً موجودی تماشاچی و منفعل است. این نه ژست اصالت که ژست خودشیفتگی است. لاش مینویسد خودشیفته در چرخه فانتزی برخورداری از قدرت محض و هجوم ناگهانی درماندگی محض در رفتوآمد است. این امر، همانطور که لاش نیز توضیح میدهد، بدین معناست که خودشیفتگی بسیار متفاوت از خودخواهی است. خودشیفتگی به معنای ناامنی و سرگشتگی بنیادیتر درباره مرزهای بین خود و دنیاست. میتوانیم این سرگشتگی را در حوزه سیاسی مشاهده کنیم که فارغ از ایدئولوژی، به روایتها و اظهارنظرهای شخصی بیش از اتفاق نظر اهمیت میدهد. این سرگشتگی را میتوانیم در افول تقریباً کامل ارزش حریم شخصی هم ببینیم. مراد از حریم شخصی آن است که فرد تمایل ندارد برخی از جنبههای زندگیاش را با عموم مردم «همرسانی» کند. این تلقی از «اصالت» دستمایه شرکتهایی میشود که خودخواهانه از درونیترین امیال ما سود میبرند، آنجا که از شعارهای پرطمطراقی، چون آزادی فردی، هویت و «کارآفرینی» استفاده میکنند تا کارگران را اتمیزه کنند، تحت نظر داشته باشند و به استثمار بکشند.
از اصالت بدلی تا خودشکوفایی
چطور میتوان از خطرات این اصالت بدلی بر حذر بود؟ آگاهی تاریخی به اینکه دو آرمان اصالت و آزادی از کجا سرچشمه میگیرند میتواند کمکمان کند. همانطور که فیلسوف سیاسی، «متیو سی، کرافورد» در کتابش «جهان فراتر از ذهن شما» (۲۰۱۵) بهتفصیل بیان میکند، فرد خودشیفته تصور نادرستی از آزادی دارد. وی جا پای آدورنو و لاش میگذارد و با آنها همعقیده است که بیبنیانبودن اقدامات انسان بدین معنا نیست که انسانها کاملاً خودمختارند یا باید باشند. ما در زمان و مکانی مشخص به دنیا میآییم، با ویژگیهای روانشناختی و فیزیکی مشخص و در میان مردمان و سنتهای مشخصی که به آنها دسترسی داریم و میتوانیم از آنها استفاده کنیم یا آنها را نپذیریم. این محدودیتها صرفاً زمانی تضعیفکننده هستند که آنها را تضعیفکننده بدانیم یا آنها را قیودی بدانیم که «خود»، آرمانگرایانه، باید از آنها رها شود. در عالم واقع، قوانین و محدودیتهای فراوان را باید توانمندکننده دانست؛ محدودیتها شروط آزادیاند و نه موانع آن، اصطکاکهاییاند که اجازه میدهند به جلو حرکت کنیم. در مقابل، کرافورد مینویسد فروش آنلاین و دیگر محیطهای مجازی یا فیزیکی بیشازحد طراحیشده و بیشازحد کنترلشده دنیایی «بدون اصطکاک» خلق میکنند؛ دنیایی که ما را در مرکز «مندنیای» کوچک خودمان قرار میدهد و هیزم به آتش هوسهایمان میریزد. اما به گفته کرافورد، این کنترل مشهود ما را ناتوانتر و ناشادتر میکند و البته مستعد مصرف بیشتر که غیرمنتظره هم نیست. در چنین شرایطی، اصالت واقعی در درجه نخست، مستلزم مقاومت در برابر خودمجذوبی و خیالپردازی و در درجه دوم پذیرش و تأیید وابستگیمان به یکدیگر و به تأثیر پیشامدهای تاریخی است که در هر گوشه از زندگیمان مسکن گزیدهاند.
این کار دشوار است؛ چراکه تقریباً همه چیز فرهنگ تشویقمان میکند به خودمان و به وعدههایی بازگردیم که میتوانیم با کمک آنها از تاریخ بگریزیم و اقبال و بدشانسی را از زندگیمان حذف کنیم. راه سادهای که کرافورد پیشنهاد میکند یادگیری انجام یک کار است. یادگیری یک مهارت -مانند نواختن یک ساز، نصب دیوار کاذب یا سرودن یک غزل- فوراً ما را با محدودیتهای مشخصی مواجه میکند و ما را در پای کسانی میاندازد که در انجام آن کارها مهارت دارند. این امر مستلزم تواضع است، اما همزمان رقابتی اصیل خلق میکند. کمکمان میکند با متعادلسازی دوباره رابطهمان با خودمان، خودشیفتگی را درمان کنیم. در فرآیند تسلیمشدن به قوانین و تمرکز بر مهارت، نه قدرت مطلق خواهیم بود و نه درمانده، بلکه خود را جایی در میانه این دو مییابیم. ما موجوداتی وابستهایم، با بدنها و ذهنهایی ضعیف و ناتوان، مستعد دستوپازدن و شکستخوردن و البته هر کداممان مجهز به مجموعهای بیبدیل از منابع و تواناییها که میتوانیم در بستری مناسب آنها را با سرعتی اعجابانگیز بپرورانیم و همین امر کمکمان میکند مرتباً بر موانع کاملاً جدی فائق آییم. خلاصه بگویم، ما موجودات زیرکی هستیم. ما با زیرکی است که دوام میآوریم.
یادگیری یک مهارت معنای دقیق خودشکوفایی را به ما میآموزد. واژه «اصالت» از واژه لاتین authentes میآید، به معنای «استادکار» یا «فردی که بر اساس تواناییهای خود عمل میکند.» (خود = aut و hentes = ساختن/کارکردن روی چیزی) نکته مهم آن است که این واژه به معنای «سازنده خود»، در معنای کسی که خود را میسازد، نیست، بلکه به معنای فردی است که به اختیار خویش میسازد یا عمل میکند - ساختنی بیرون از خود. وقتی خودخواسته چیزی میسازیم، در حقیقت خودمان را شکوفا میکنیم. ما احساسات درونی را به امری واقعی تبدیل میکنیم.
بدانیم که نمیدانیم و محدودیتهایمان را بپذیریم
این اندیشه که رضایتخاطر رهاورد انجام فعالیتی کاربردی است، اگر زودتر از ارسطو مطرح نشده باشد، به خود او میرسد. ارسطو بهترین زندگی را زندگی «خودبسنده» میدانست و در تحقق فعالیتهایی کوشید که شاخصترین ویژگی انسانی است: یعنی استفاده از عقلانیت جامعهمحور که ما را از دیگر موجودات جدا میکند. این تأملات، تنها در صورتی ارزشمندند که کمکمان کنند با مجذوبشدن خلاقانه در دنیای بیرونی، درنهایت از خودمان عبور کنیم. به بیان دیگر، سیر درونی در صورتی خوب است که برای بازگشت به بیرون برنامهای داشته باشیم. متفکران رمانتیک در تلاش بودند تغییرات تکنولوژیکی، اجتماعی اقتصادی، سیاسی و زیباییشناختیای را درک کنند که به اروپا رسیده و از دنیا «افسونزدایی» کرده بود. آنها هم به فلسفه روشنگری که در نظرشان بیشازاندازه خردگرایانه بود و هم به جامعهای بیشازاندازه خردگرا واکنش نشان دادند. آنها مجموعه مناسباتی را معرفی کردند که تا بدین جا درباره آن سخن گفتهام: مناسبات بین جماعت و فرد، بین شهر آلودهشده و طبیعت بکر، بین بیمعنایی روزمره و شور زندگی خلاقانه. امروزه، انسانهای شوخطبع را افرادی بیاحساس میدانیم که از خود مراقبت میکنند و از جدیگرفتن امور واهمه دارند -گونهای خودشیفتگی. وضعیت ما طنزآمیز است، از آن رو که امر مطلق - بنیان و دلیل وجود ما- تا ابد از دسترسمان خارج است و بااینحال نمیتوانیم از تلاش [برای دستیافتن]به تمامیت، بهویژه، در هنر دست برداریم.
این امر مطلق را حتی نمیتوان بهدرستی بازنمایی کرد، چه رسد به آنکه به آن دست یافت. بااینحال، تلاش میکنیم با اقدامات هنری و خلاقانهمان امر مطلق را فراچنگ آوریم، جایگاهمان در دنیا و دلیل حضورمان را در اینجا کاملاً بشناسیم و بیان کنیم. آنچه در نهایت تولید میکنیم در درک کامل آن امر مطلق قاصر است، اما تکهای است که با آن کل فراچنگنیامدنی ارتباطی هرچند محدود دارد.
رمانتیکهای طنزگرا این وضعیت را عبث تلقی نمیکنند، بلکه آن را مقتضی میدانند. اگر قرار است اصیل باشیم، باید از روی شوخطبعی و تواضع محدودیت دیدگاه و تلاش فردیمان را بپذیریم، بیآنکه محدودیتها ناامیدمان کنند. باید ماهیت لاجرم چندپاره تلاشهایمان را در آغوش کشیم و با زندگی کردن تجربیات دیگران، ازجمله آنها که قبل از ما آمدهاند، بر غنای تجربیاتمان بیفزاییم. از این طریق است که گامی چند به سوی امر مطلق برمیداریم. نگرش طنزآمیز به ما اجازه میدهد، مانند سقراط، حقیقتاً بدانیم که نمیدانیم و همچنانکه مرزهای نادانیمان را عقب میرانیم با نادانی خود کنار بیاییم و با درکی اصیل از محدودیتهایمان میلمان را برای [درک]تمامیت تعدیل کنیم. از این منظر، سکوت جهان دیگر نامعقول نخواهد بود.
انتهای پیام/