به گزارش «سدید»؛ «تنها گریه کن» را تنها خواندم و تنها گریه کردم و تنها نکتهبرداری و حاشیهنگاری کردم. این کتاب، کتابِ مادرِ شهید است نه خود شهید. مادری که اگر مادرِ شهید هم نبود بازهم سوژهای درخور و خاطرات و تجربیاتش قابلاستفاده بود. زنی که برای فرزندانش مادری به تمام معناست و به آنها درس شهادت و شجاعت و جسارت و استقامت میآموزد. نه در حرف بلکه در عمل. لذا محمد معماریان در دامن چنین مادری در 16سالگی به فیض شهادت میرسد و قبل از آن حتی محل دفنش را میداند و وصیتهایش را خیلی ساده با مادرش درمیان میگذارد. «مادر هرکار میکند فرزندان یاد میگیرند.»
اول از همه تبرکا و تبرعا سراغ شهید محمد معماریان میرویم و دو نکته اساسی از او میگوییم و سپس به بررسی شخصیت فوقالعاده تشکیلاتی و جذاب مادرش میپردازیم.
روایت مادر محمد از او برای من مخاطب یک بچهپسر مسجدی زبر و زرنگی هست که اتفاقا اهل درس و بحث نیست و بیشتر به کار و خیاطی علاقهمند است. دقت و توجه او به نمازهایش آنقدر زیاد است که حتما باید آنها را در مسجد و به جماعت بخواند؛ حتی نماز صبحش را. و یک روز دیرتر از خواب بیدار میشود مثل ابر بهار گریه میکند و اشک میریزد. انگاری نماز غیر از مسجد را مورد پذیرش الهی نمیدانسته است. روایتی نیز با این مضمون داریم.
توجه بیشازحد او به مسجد محدود به حیاتش در این دنیای فانی نیست. وصیت میکند جنازهاش را در مسجد طواف کنند. این وصیت خیلی معنادار است که شرح و بسط آن در این مجمل نمیگنجد.
و اما اصل مطلب که مربوط به خانم اشرفسادات منتظری است؛ دختری که از همان دوران کودکیاش سر و گوشش میجنبیده است. زنی که زنیتش مانع انجام کارهای سخت و طاقتفرسا نشده است و از خود شیرزنی ساخته است بیا و ببین. کسی که چادر دور کمرش میبندد و مردانه و جانانه کار میکند و پای انقلاب ایستاده و ایستادگی کرده است و ایستادگی میکند. کسی که نه پستی داشته و نه مقامی و نه منتظر دستور و ابلاغیه و حکمی مانده است. کسی که مصداق بارز این جمله شهیدبهشتی است: «در این انقلاب آنقدر کار هست که میتوان انجام داد بیآنکه هیچ پست، سمت، حکم و ابلاغی در کار باشد.»
اما از نکات دقیق و باریکتر از موی این کتاب نقش حاجحبیب است که به زنش شخصیت و عرصه میدانداری میدهد و اشرفسادات نیز با حفظ عزت و کرامت زنانگی خودش در محله میانداری میکند. توجه شما را به این جملات شهیدبهشتی جلب میکنم: «به آقایان توصیه میکنم در تربیت خانمها و دخترها به آنها میدان عرض اندامکردن و میدان شخصیت داشتن بدهید!»1 «پوششی که اسلام برای بانوی مسلمان میخواهد، بیش از هر چیز در جهت نگهبانی از عزت و کرامت زن و عزت و کرامت جامعه بهصورت یک کل و پاکی و طهارت رابطه زن و مرد در خارج از دایره زناشویی و خانواده است.»
حال بپردازیم به شخصیت تشکیلاتی این شیرزن انقلابی کتاب «تنها گریه کن». به جهت اینکه بهتر به ذهن و جانتان بنشیند موردی خدمتتان عرض میکنیم.
خانه، محل تشکیلات است
شاید شما فکر کنید فقط حسینیهها و مساجد باید محل تشکیلات باشند و خانه برای خانواده است. این تصور اشتباه را شهید بهشتی با بهرهگیری از بیان امیرالمومنین اینطور بیان میکند:
«روزی علی(ع) وارد خانه این مرد یعنی علاء بن زیاد بصری شد. شنیده بود که مریض و بیمار است، رفته بود از او عیادت کند. نهجالبلاغه نقل میکند وقتی وارد شد، دید علاء خانه بزرگی دارد، اول علی(ع) او را ملامت کرد که علاء تو را با این خانه بزرگ چه کار؟! بعد فرمود: آیا در آخرت به خانه بزرگ نیازمندتر از دنیا نبودی؟! خوب بود این را میگذاشتی برای آخرت. بعد فرمود: عیبی ندارد! حالا هم میتوانی این را نقطه عزیمت به آخرت قرار بدهی و در همین خانه هم آخرتساز باشی، بهشرط اینکه این خانه، دیگر خانه شخصی تو نباشد. خانهای باشد که هم خانه است، هم میهمانخانه کسانی که وارد بصره میشوند و جایی ندارند بروند؛ هم محل اجتماعات کسانی باشد که میخواهند جلسه فعالیتهای اجتماعی و اسلامی داشته باشند. دیگر فقط خانه شخصی تو نباشد که در آن میهمانها را پذیرایی کنی، اینجا را محل و کانون اقامه عدل و نشر معارف قرار بده!»
اشرفسادات وقتی میبیند مسجد محل اعزام نیرو شده است و تماما دراختیار مردها قرار گرفته است نمینشیند و مثل بعضی از ماها نمیگوید: «رفعتکلیف شد! ما میخواستیم کار کنیم ولی کاری نیست.» لذا خانهاش را پایگاه بسیج میکند و همسایهها را جمع و استارت کار را با دوخت لباس برای رزمندگان شروع میکند
گاهی اوقات میپرسند حوزههای علمی که زیاد است؛ یا گاهی کانون حزبی و کانون تشکیلاتی میخواهیم داشته باشیم، کجا باشد؟! گفته میشود: هرجا اگر کسی یک اتاق بزرگ در خانهاش دارد، میتواند در آنجا، هم یک حوزه علمی و هم یک کانون کوچک چهل تا پنجاه نفری تشکیل بدهد.
پیشترها هم همینطور بود که هیاتها و جلسات بحث و گفتوگو و ارشاد در خانهها بود. این شیوههای خوبی بود که ما داشتیم. مبادا از یادمان برود!»
اشرفسادات وقتی میبیند مسجد محل اعزام نیرو شده است و تماما دراختیار مردها قرار گرفته است نمینشیند و مثل بعضی از ماها نمیگوید: «رفعتکلیف شد! ما میخواستیم کار کنیم ولی کاری نیست.» لذا خانهاش را پایگاه بسیج میکند و همسایهها را جمع و استارت کار را با دوخت لباس برای رزمندگان شروع میکند. خود اشرفسادات دو ویژگی بارز برای منزلش میگوید که مناسب فعالیتهای اجتماعی میدانسته است: اول اینکه حیاط دارد و بچهها میتوانند راحت و بیدردسر بازی کنند و دوم اینکه هال بزرگی دارد و امکان همه نوع فعالیتی با جمعیت زیاد را دارد.
خدا محور جمع است!
بارها گفتهام ماحصل و خلاصه یک جملهای کتاب «تشکیلات بهشتی» نگاه الهی و بهشتیِ شهید بهشتی به فعالیتهای تشکیلاتی است. لذا اگر درمورد اهمیت تشکیلات حرف میزند نگاهش توحیدی است. اگر از اهداف تشکیلات میگوید نگاهش توحیدی است. اگر بایدها و نبایدهای تشکیلات را ردیف میکند نگاهش توحیدی است. اگر ویژگیها و وظایف رهبر و اعضای تشکیلات را بیان میکند نگاهش توحیدی است. اگر تشکیلات را آسیبشناسی میکند نگاهش توحیدی است.
آقای صفاییحائری در کتاب «جمعها و حاصل جمعها» بیانی خیلی دقیق و صحیح در این خصوص بیان میکنند: «کسانی که خدا جمعشان کرده، جز خدا جدایشان نمیکند و بلکه مهمتر، حتی در جداییشان، با هم جمعند؛ یعنی من و تو که خدا جمعمان کرده، آن موقع که از هم جدا میشویم، در جداییمان هم هماهنگیم؛ چراکه وقتی باهم جمع شدیم، برای هدفی بود و اگر من از تو جدا شوم، برای کار مهمتری درباره همان هدف خواهد بود. اینجاست که من حتی در جداییام، با تو جمعم. آنچه ما را جمع کرده، همان میتواند ما را از هم جدا کند. کسانی که پول جمعشان کرده، بهخاطر پول از هم جدا میشوند؛ کسانی که اسم و رسم جمعشان کرده، به خاطر اسم و رسم و کسانی که عادتها جمعشان کرده، بهخاطر عادتها از هم جدا میشوند؛ ولی کسانی که الله جمعشان کرده است، جز الله نمیتواند آنها را از همدیگر جدا کند.
کسانی که خدا جمعشان کرده، جز خدا جدایشان نمیکند و بلکه مهمتر، حتی در جداییشان، با هم جمعند؛ یعنی من و تو که خدا جمعمان کرده، آن موقع که از هم جدا میشویم، در جداییمان هم هماهنگیم؛ چراکه وقتی باهم جمع شدیم، برای هدفی بود و اگر من از تو جدا شوم، برای کار مهمتری درباره همان هدف خواهد بود. اینجاست که من حتی در جداییام، با تو جمعم
اینها اگر هم از هم جدا شوند، چون به خاطر الله است، در جداییشان هم با هم جمعند. وقتی خدا مالک را از علی جدا میکند و به مصر میفرستد، درحالیکه علی در کوفه است، مالک و علی هماهنگ هستند. این جدایی، کار آنها را خراب نمیکند؛ چون یک مجموعه را در نظر دارند و درحال جبران کمبودهایش هستند؛ مثل اینکه افرادی برای تهیه غذا با هم جمع شده باشند؛ یکی میرود نخود بگیرد، یکی لوبیا، یک ظرف بیاورد و...؛ این جمع بهخاطر امری به وجود آمده و وقتی هم که پراکنده میشوند و هرکدام برای جمع کردن وسیله میروند، با هم هماهنگند؛ پس در پراکندگیشان نیز جمع هستند. اما گاهی افراد در جمعها مانند کیسههایی هستند که بغل هم گذاشته شدهاند و هماهنگی و پیوندی ندارند؛ اینها در جمعشان هم از یکدیگر جدایند.»
این خانه و این خانواده تمام رفتارها و عملکردهایشان خداگونه است و الهی و آسمانی. لذا در این خانه خدا محور و اشرفِ جمع است نه اشرفسادات و خانوادهاش! برای همین هم کارها برکت دارد و سرانجام. برای همین است همسایهها همه با هم برای یک هدف و یک مسیر با تمام امکانات و تواناییشان بیمنت و با افتخار خدمت میکنند. برای همین است که فاصلهها و فرسخها دلیلی بر جدایی نیروها نیست. مادر در خانه و فرزند در مسجد و پدر در جبهه است و در ظاهر از هم جدایند ولی در باطن جمعشان جمع و الله هدف جمعشان است. حتی وقتی هم که فرزند، شهید میشود نهتنها این جمع از هم جدا و پراکنده نمیشوند بلکه قویتر هم میشود و خونِ شهید ریشه پرقدرت درخت متشکل این خانواده را آبیاری میکند. شهید نیز خود دستگیری دارد در این جمع اتصالها. وقتی میبیند مادر زمینگیر است به واسطه حسین(ع) و خدای حسین شفایش میدهد و سراپایش میکند تا علم این تشکل کوچک دینی زمین نماند.
مادر در خانه و فرزند در مسجد و پدر در جبهه است و در ظاهر از هم جدایند ولی در باطن جمعشان جمع و الله هدف جمعشان است. حتی وقتی هم که فرزند، شهید میشود نهتنها این جمع از هم جدا و پراکنده نمیشوند بلکه قویتر هم میشود و خونِ شهید ریشه پرقدرت درخت متشکل این خانواده را آبیاری میکند. شهید نیز خود دستگیری دارد در این جمع اتصالها
مادر وسط معرکه است!
اشرفسادات فقط خانه نداده است و بعد پاپس بکشد و برود کنار و فقط نظارهگر باشد. نه. او زن عمل است! اهل حرف و بحث نیست! با کار و عملش هر نااهلی را اهلی دم و دستگاه اهلبیت و انقلاب کرده است! نیاز به سخن و سخنرانی و توجیه و تفسیر ندارد هرکس او را وسط معرکه مبارزه میبیند، زبان میدوزد و در پیاش میدود. او سواد مکتبی و مدرسهای ندارد ولی مکتب عملیِ او درسها دارد و عبرتها!
شهید بهشتی درخصوص قدرت تاثیر عمل، حادثه تاریخی از پیامبر اکرم نقل میکند:
«وقتی پیغمبر به سرزمین حدیبیه رسید، ماموران مکه آمدند، گفتند: «شما امسال حق حج رفتن ندارید واِلّا جنگ خواهد شد» و بالاخره کار به عقد قرارداد صلحی میان آنها و پیغمبر انجامید و قرار شد پیغمبر آن سال را برگردد و از انجام حج صرفنظر کند و سال آینده، آن هم برای سه روز به حج برود و بتپرستان سه روز اطراف خانه خدا را خالی کنند و در اختیار مسلمانان بگذارند؛ اما مسلمانان حق بردن سلاح، حتی شمشیر را هم با خودشان نداشته باشند که این، از هر نوع احتمال [خطر برای مشرکان] به دور باشد. وقتی این مطلب تمام شد پیغمبر فرمود: «ما امسال گرچه احرام بستیم و درحال احرام، قربانی نیز با خودمان آوردهایم؛ اما نمیتوانیم حجمان را تمام کنیم. بنابراین همینجا هرکس قربانیاش را ذبح کند و از احرام بهدرآید!.»
شگفتا! اینان قرنها عادت داشتند که وقتی لباس احرام میپوشیدند، باید احرام در سرزمین منا درآورده شود، حال پیغمبر میگوید: «همینجا در بیابان قربانی را بکش و از احرام بیرون بیا!» تحمل این مساله برای آنها مشکل است و با اینکه پیغمبر چند نوبت به اینها فرمود: «بروید قربانیهایتان را بکشید و از حالت احرام بیرون بیایید!» همه به پیغمبر خیرهخیره نگاه میکردند و برخی از کسانی که در آنجا بودند دستور پیغمبر را اجرا نمیکردند.
اشرفسادات فقط خانه نداده است و بعد پاپس بکشد و برود کنار و فقط نظارهگر باشد. نه. او زن عمل است! اهل حرف و بحث نیست! با کار و عملش هر نااهلی را اهلی دم و دستگاه اهلبیت و انقلاب کرده است!
اینها گفتند ما مدتها بود به پیغمبر بهعنوان پیامبر خدا ایمان داشتیم؛ اما با این دستور پیغمبر، که برخلاف سنت چندین صدساله ماست، که در سرزمین حدیبیه گوسفندها را قربانی کنید، ما در پیامبری او شک کردیم. البته این شک یک زمینهای هم داشت و آن زمینه خوابی بود که پیغمبر برای آنها قبلا نقل فرموده بود که آنها به مسجدالحرام خواهند رسید.
در اینجا مورخان حادثه جالبی را نقل میکنند که یک شکل سیاسی و اجتماعی در رهبری نهضت بهوجود آورده است. گروهی از مسلمانان زبده، همراه پیامبر حرکت کردهاند و پیامبر دستور میدهد حکم خدا این است که هماکنون بروید قربانیهایتان را ذبح کنید و از احرام بیرون آیید و با اینکه چندبار فرموده، اما آنان عمل نمیکنند. این مشکل بزرگی در یک نهضت است.
میگویند پیغمبر با اوقات تلخ، به چادر امسلمه که یکی از همسرانش بود، رفت. امسلمه وقتی که ناراحتی پیغمبر را دید به پیغمبر عرض کرد: «یا رسولالله مطلب چیست؟!» پیامبر فرمود: «مگر نمیبینی من به آنها دستور میدهم، به فرمان خدا بروید گوسفندهایتان، شترهایتان، گاوهایتان، قربانیهایتان را [که] آوردهاید، ذبح کنید و از حالت احرام بیرون بیایید؛ اما عمل نمیکنند!» امسلمه گفت: «یا رسولالله اینکه راهش آسان است. شما اینبار بدون اینکه با احدی حرف بزنید، خودتان بروید قربانیتان را ذبح کنید ببینید چه میشود!»
پیغمبر دریافت که پیشنهاد جالبی است. رهبر در یک جا باید خود به معرکه مبارزه قدم بگذارد. آن قدمگذاشتن به داخل معرکه چندین برابر دستور، آییننامه و قانون و ابلاغ و حکم و امثال آن اثر میکند. اینبار پیغمبر بدون اینکه با احدی صحبت کند، تشریف آورد و همه قربانیهایی را که با خود همراه آورده بود، ذبح کرد. در اینجا ابناثیر در الکامل نقل میکند که با فاصلهای بسیار کوتاه، انگارنهانگار که آن صحنههای قبلی بوده است، چنان برای قربانی کردن هجوم آوردند که گویی اینها آن مردمی نبودند که در برابر دستور پیامبر مقاومت میکردند.»
اشرفسادات سالهای سال است با قدم گذاشتن در معرکه، مردم را بدون صحبت پایه کار آورده است. حال باید متوجه شویم چرا اشرفسادات و عملکردش از خیلی از سازمانهای حاکمیتی و انقلابی بالادستی دستوری، موثرتر و مفیدتر است
اشرفسادات سالهای سال است با همین تاکتیک و شگرد ماهرانه قدم گذاشتن در معرکه، مردم را بدون صحبت پایه کار آورده است. حال باید متوجه شویم چرا اشرفسادات و عملکردش از خیلی از سازمانهای حاکمیتی و انقلابی بالادستی دستوری، موثرتر و مفیدتر است.
ایمان درست به عملش (ویژگی رهبر تشکیلات)
قبل از اینکه درمورد این ویژگی مادر با هم گفتوگو و گپ بزنیم بخشی از بیانات شهید بهشتی را بخوانیم. به نظرم با خواندن کلمه به کلمه صحبتهای شهید بهشتی تمام آنچه را که از اشرفسادات منتظری در کتاب «تنها گریه کن» خواندید، در ذهنتان مرور میشود و به این ویژگی بارز او اذعان و اعتراف میکنید.
«در نهضتها دو عامل میتواند خیلی اثر کند و تا اعماق جان پیروان یک نهضت پیش برود و پیوند میان آنها و آن نهضت و رهبری نهضت را بهصورت روزافزون محکم کند: یکی ایمان رهبر و رهبری به ایدئولوژیاش، به خطمشیاش، به طرحش، به نقشهاش، به کارش [است].
مردم ممکن است دنبال رهبران متزلزل راه بیفتند؛ اما این دنبالهروی دوام ندارد. مردم رهبر را از آهنگ صدایش، از طرز القای مطلبش، از نوشتهاش، از عملش، از رفتارش، از سیمایش و بالاتر از همه از موضعگیریاش در برخورد با مشکلات و عبور از عقبهها و گردنههای یک نهضت، در مواجهه شدنش با سیمهای خاردار حامل الکتریسته میشناسند. در آنجاهاست که پیروان میبینند و لمس میکنند که آیا رهبر به کار خودش مومن است یا نه. اگر آنجاها، در آن سختیها و دشواریها، از او ایمان قاطع دیدند، با دل و جان دنبال او میروند و نمیایستند. همه را نمیگویم. آنهایی را میگویم که استعداد و لیاقت این پیروی را دارند؛ آنهایی که صفایی دارند؛ آنهایی که خودشان در جستوجوی چنین میدانهای فداکاری هستند.
ایمان رهبر که در تمام حرکات او، در سیمای او، در سیمای زندگی او و بهخصوص در موقع برخورد با مشکلات، بهآسانی تجلی میکند و نزدیکانش خوب میتوانند این جلوه ایمان را درک کنند، نقشی عجیب و موثر در محکم کردن پیوند میان اعضای شرکتکننده در یک جنبش با آن جنبش و رهبری آن جنبش دارد. کمتر چیز دیگری میتواند این نقش را به عهده بگیرد.
رهبران نهضتهایی که اول خیلی قرص و محکم حرف میزنند؛ اما تا به هچل میافتند، توبهنامه مینویسند، معلوم است که پیروها دنبال اینها نمیروند.
اشرف سادات در برخورد با مشکلات و افتادن در هچل که مصداق بارزش شهادت فرزندش است ولی او توبهنامه نمینویسد و خسته نمیشود بلکه محکمتر از قبل به راهش ادامه میدهد و ایمان قلبیاش به مسیر و هدفش بیشتر میشود. پایش آسیب میبیند و پای حرکت ندارد ولی ایمان قلبیاش او را به حرکت و جریان میاندازد. نذر میکند اگر پایش خوب بشود دیگهای عاشورای حسینی را بشورد که خوب هم میشود و میشورد. این است قدرت ایمان آدم به کار و نقشه و عمل و راهش
جملهای که محور و شعار این بحث ما و همه بحثهاست، این است که ایمان رهبر که در قلب اوست، در نهاد اوست، در باطن اوست، در خمیر اوست، در صحنههایی از زندگی، از لابهلای سخنش، عملش، چهرهاش، اندامش، همهچیزش، پرتو میافکند؛ مثل اینکه یک چراغ نورانی اینجا باشد و دوروبر او یک سلسله پردهها و زنجیرها آویخته باشند، وقتی چراغها را روشن میکنی، از لابهلای هر سوراخی از این پردهها و زنجیرها یک شعاع نور بیرون میتابد. این اشعه تابنده پرجاذبه که از نگاه چشمش، از آهنگ سخنش، از سیمایش، از برخوردش، از عملش فرا میتابد و بیرون میآید، درست در اعماق قلب گیرنده پیروان جاگیر میشود و آن را به یک کانون ایمان تبدیل میکند. فکر میکنم این مطلب کاملا برای شما ملموس باشد. بنابراین، نقش ایمان رهبر به راهش، به کارش، به ایدهاش، اصلا نقشی خلاق و ایمانساز است. او ایمانی دارد و ایمانآفرین است.»
ایمان اشرفسادات به کار و فعالیتش در جایجای کتاب محک زده میشود و او هر دفعه سربلندتر از دفعه قبل بیرون میآید. از سیمای زندگیاش که تماما وقف جنگ و جبهه و فعالیتهای اجتماعی شده است. از حرکات و سیمای خودش که با وجود بیماری و بچهداری و هزاران مشکل دیگر بازهم پای اسلام و انقلاب مانده و هنوز که هنوز است تنها دعایش این است بتواند خدمتگزار مردم بماند. در برخورد با مشکلات و افتادن در هچل که مصداق بارزش شهادت فرزندش است ولی او توبهنامه نمینویسد و خسته نمیشود بلکه محکمتر از قبل به راهش ادامه میدهد و ایمان قلبیاش به مسیر و هدفش بیشتر میشود. پایش آسیب میبیند و پای حرکت ندارد ولی ایمان قلبیاش او را به حرکت و جریان میاندازد. نذر میکند اگر پایش خوب بشود دیگهای عاشورای حسینی را بشورد که خوب هم میشود و میشورد. این است قدرت ایمان آدم به کار و نقشه و عمل و راهش.
داشتن قدرت مدیریت (ویژگی رهبر تشکیلات)
اشرفسادات شامل نقشهای متعدد است. هم مادر فرزندانش است، هم همسر حاجحبیب و هم فرمانده پایگاه بسیج و هم مرجع حلال مشکلات مردم. او شناخت کافی از نقشهایش دارد و مسیری طی کرده که همهاش را در زندگی تجربه کرده است و آگاهیاش به نقشهایش عینی و عملی است نه کتابی و روزنامهای. لذا با چنین مهارت و توانایی توانسته است همه نقشها را کنار هم به خوبی مدیریت کند و ضربهای به هیچکدام وارد نشود. آنقدر به محیط اطرافش مسلط است که اگر مشکلی پیش بیاید سریع جا خالی نمیدهد بلکه راهی میسازد برای نجات از بنبست. وقتی حاجحبیب از شدت گریه و زاری وسط کوچه افتاده است خودش دست به کارش میشود و او را دلداری میدهد. وقتی از ستاد سبزی بیشازحد برای پاککردن و بستهبندی فرستادهاند همه خانمها جا خوردهاند و دستپاچه شدهاند ولی او با خونسردی رفتار میکند و خیلی راحت مساجد و پایگاههای بسیج دیگر محلات را به خط میکند. اشرفسادات قدرت مدیریت دارد.
چون شناخت دارد. شناخت عینی از محیط و آدمهایش. برای درک بهتر این ویژگی اشرفسادات قسمتی از بیانات شهید بهشتی را مطالعه کنید: «رهبر و مدیر در جامعه پیشرفته عبارت است از کسی که قبل از آن فردی که میخواهد او را رهبری کند، آن راه را خودش طی کرده؛ از نشیب و فراز آن راه آگاه باشد. رهبری که راهنورد نباشد و راه را نپیموده باشد، رهبر نیست. رهبر باید نشیب و فرازها را طی کرده باشد. آگاهیهایش از اسرار کار، آگاهیهای کتابی، روزنامهای، شنیدنی و مسموعی و کلاسی نباشد. آگاهیهایش باید عینی باشد. فن مدیریت را در دانشگاه نخوانده باشد. کتابهای مدیریت را [در] دانشگاه نخوانده باشد و نمونههای آنچه را خوانده در زندگی اجتماعی دیده باشد.
اشرفسادات شامل نقشهای متعدد است. هم مادر فرزندانش است، هم همسر حاجحبیب و هم فرمانده پایگاه بسیج و هم مرجع حلال مشکلات مردم. او شناخت کافی از نقشهایش دارد و مسیری طی کرده که همهاش را در زندگی تجربه کرده است و آگاهیاش به نقشهایش عینی و عملی است نه کتابی و روزنامهای
...آگاهیهای او [رهبر] نسبت به میدان عمل و میدانهای مماس با میدان عملش، باید آگاهیهایی در حد آگاهی عینی باشد. او مثل آدمی است که دیده است. چهبسا خودش هنوز هم ندیده؛ اما مثل کسی که دیده، مطلب را میفهمد. ایمان، فقه، عدالت، مهارت، ورزیدگی عملی در میدانی که میخواهد رهبری کند و آگاهیهایی در حد آگاهی عینی از زوایا و گوشهوکنار میدان رهبریاش، اینها شرایط رهبری در میان مردم پیشرفته است.»
قاطعِ مهربان (ویژگی رهبر تشکیلات)
اشرفسادات، اشرف و بزرگ محله است و حرفش خریدار و ابهت در جمع دارد. اگر نداشت که نمیتوانست با این شدت و حدت آدمها را به کار بگیرد و کارهای بزرگ بکند. کمی از رفتار ابهتآمیز او وقتی است که به پایگاه بسیج میرود و رضایت فرزندش را برای ثبتنام در بسیج و رفتن به جبهه میدهد. اما در کنار چنین قاطعیت و راسخیتی مهربان است و با محبت. دلش از گنجشک کوچکتر است و نمیتواند ناراحتی کسی را ببیند. لذا برای رفع و فتق امورات همسایهها نیز رفتاری دارد ممزوج با قاطعیت و مهربانیت. از اعتبار و آبرویش خرج میکند و مشکلات را حل و فصل میکند. انگاری اشرفسادات رفتاری ائمهگونه دارد. شهید بهشتی با تحلیل شخصیت امام سجاد(ع) ویژگی قاطعِ مهربان را برای رهبر تشکیلات چنین میگوید:
«درباره امام سجاد(ع)، آن شاعر باعلاقه بامحبت نسبت به خاندان پیغمبر و باتوجه به کمالات روحی آنها چه گفت؟! امام سجاد(ع) کسی است که وقتی انسان درکنار او میایستد، حتی به خودش اجازه نمیدهد خیره به او نگاه کند و احترام از او میگیرد. اما آیا این احترام گرفتن ناشی از ترس است؟ نه! این احترام گرفتن ناشی از عظمت روحی است که در او مییابد؛ چون او واقعا شایستگی مافوق بودن را دارد. این است که برای دیگران در برابر او، خودبهخود احترام گذاشتن، طبیعی است و اجرای دستورها هم همینطور. هم به او احترام میگذارند هم فرماندهی قاطع او را روی چشم مینهند و عمل میکنند و میدانند که او آنها را دوست دارد و هم، اینها او را. این نظام روحدار است. نظامی بر پایه «قاطعیت» از یک طرف و «محبت» از طرف دیگر.»
متقیِ فعال (ویژگی رهبر تشکیلات)
ما دو نوع آدم متقی داریم؛ یک نوع متقی منفعل داریم. کسی است که باتقواست ولی آدمی نیست خودش را به آب و آتش بزند و کاری انجام بدهد و درنهایت تقوایش شاید فقط به درد خودش بخورد. شهید بهشتی این نوع انسانها را در صلاحیت رهبری و زمامداری یک جمع نمیداند: «باتقوای غیرفعال هم که به درد نمیخورد؛ یعنی آن کسی که صلاحیتهای دیگر را دارد ولی فعال نیست و نمیتواند کاری انجام بدهد، نمیشود کار کرد.»
مادر شهید قصه ما اگر تنها گریه میکند برای آن هدف والای جمعیاش است که فرزندش به او آموخته است. او تنها نیست و تنهایی کار نمیکند. او اهل نظر و نظریه و تئوری نیست. او درسخوانده و دانشگاهرفته نیست. او صاحب منصب و جاه و جایگاه نیست. او معروف و مشهور نیست. او یک مادر است که شب و روزش وقف اسلام است
اما نوع دیگر آدمهای متقی، فعال هستند؛ متقیِ فعال. کسی که در اجتماع است و کار میکند. مهارت دارد و تخصص. اشرفسادات نمونه الگوی یک زن متقی فعال است. کسی است که زن بودن او را منفعل نکرده است. حتی شوهر و فرزندش را هم به راه میآورد. وقتی میبیند حاجحبیب سرش به کار و بار اقتصادی است تاب تحمل ندارد و او را توجیه میکند و وارد فضاهای انقلابیاش میکند، طوری که دیگر حاجحبیب پایه ثابت جبهه و جنگ میشود. مانع پسرش برای رفتن به جبهه نمیشود و حتی جلوی همسرش میایستد تا او را با خود ببرد. او حتی مردهایی را هم که در خانه ماندهاند و به جبهه نرفتهاند را هم بهکارگیری میکند. به در خانهشان میرود و آنها را میآورد سر سفره قندشکنی. اشرفسادات منتظری، منتظر کسی یا چیزی نمینشیند. دائما درحال کار و فعالیت و خدمت است.
مادر شهید قصه ما اگر تنها گریه میکند برای آن هدف والای جمعیاش است که فرزندش به او آموخته است. او تنها نیست و تنهایی کار نمیکند. او اهل نظر و نظریه و تئوری نیست. او درسخوانده و دانشگاهرفته نیست. او صاحب منصب و جاه و جایگاه نیست. او معروف و مشهور نیست. او یک مادر است که شب و روزش وقف اسلام است. او استراحت ندارد و خستگی را خسته کرده است. او خوب فهم و درک کرده است، رشد و پیشرفت در کار جمعی و عملیاتی است. او یک مادر محبوب است؛ یک مادر نمونه تشکیلاتی.
در اول کلام نوشتم «تنها گریه کن» را تنها خواندم و در آخر کلامم میگویم از این کرده خود پشیمانم. باید این کتاب را جمعی بخوانیم و از آن نکات ریز و درشت تشکیلاتی استخراج کنیم و پی به عقبماندگی و واماندگی خود ببریم. با قصه «تنها گریه کن» باید غصه تمام جان ما را بگیرد و یاعلی بگوییم و بلند شویم و برویم دنبال کاری و تشکیلاتی و بگردیم و برداریم کار زمینماندهای را. همانطور که اول متن از قول شهید بهشتی آوردم در این انقلاب آنقدر کار هست که میتوان انجام داد بیآنکه هیچ پست، سمت، حکم و ابلاغی درکار باشد.
/انتهای پیام/