به گزارش «سدید»؛ دانش اقباشاوی از آن دسته از فیلمسازانی است که سینما را برای سینما به معنای هنر و صنعت میخواهد و این موضوع علاوه بر آثاری که تاکنون کارگردانی کرده، در رفتار صنفی و آثاری که حسب مسئولیت اجتماعی خود در فضای مجازی و صفحه اینستاگرام خود معرفی میکند، نمود عینی دارد. اقباشاوی پس از سالها حضور در سینمای بدنه به عنوان دستیار و برنامهریز با ساخت آثار خوب سینمایی و تلویزیونی توانسته به عنوان فیلمسازی متعهد پای سینما، آثار خود و به آنچه اعتقاد دارد، بایستد. او در آستانه چهلمین جشنواره فیلم فجر در مصاحبهای که با روزنامه ایران داشته است درباره مقررات جشنواره فیلم فجر، پذیرفتن قواعد جشنواره و عشق سینماگران بخصوص جوانان به جشنواره سخن گفت.
برای آغاز از جشنواره فیلم فجر و فرا رسیدن چهلمین دوره آن بگویید.
در ابتدا اجازه میخواهم به کمی قبلتر برگردم و درباره سرچشمه و آغاز تحولات، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با وقوع انقلاب سخن بگویم. ببینید ۴۳ سال از بهمن ماهی که با خون و شور و شعف، ملت ایران با یک رهبری منحصربه فرد، در کمال حیرت جهانیان، نظام پوسیده سلطنتی را برانداختند میگذرد، پیروزی انقلاب اسلامی درآخرین سال دهه ۷۰ میلادی، روح و دل ملتهای بسیاری از خاورمیانه تا امریکای لاتین از شمال آفریقا تا امریکای شمالی را شاد و امیدوار کرد. خب بدیهی است کشوری که سرمایههای گرانسنگی، چون هنر سینما را پیش از انقلاب داشته و به برکت انقلاب و انرژی نهفته از آن انفجار نور، این سینما به مرور و با برنامهریزی حکومت انقلابی و البته غریزه و قریحه و سختکوشی سینماگران آن رشد چشمگیری کرده، میتوانسته و مفید بوده که در سالگرد این انقلاب بزرگ، کارناوالی پرشور از آثار هر ساله آن برای شریک شدن در جشنهای پیروزی انقلاب اسلامی بر پا دارد که این خود یک گنج فرهنگی گرانقدر به نام «جشنواره فیلم فجر» است. ضمن اینکه این گونه جشنوارههای ملی، مردمی و کارناوالهای شورانگیز در تاریخها و جغرافیاهای مختلف در سرتاسر هستی بودهاند و خواهند بود و طبیعی است که هم خالقان و دستاندرکاران فیلمسازی در ایران و هم مردم، دوست دارند و حق دارند که خود را شریک فعال در برگزاری این جشنواره بدانند.
اما آن شوق حضوری که بیان میکنید، همواره در هر دوره از جشنواره با گلایه همراه بوده است.
در این ۴۰ سالی که از اولین دوره برگزاری جشنواره فیلم فجر گذشته، این انگیزه جادویی حضور در جشن همگانی، به شکل حیرت انگیزی، حالتی یکتا به خود گرفته، به طوری که به شکل لاینقطع در بدترین و بهترین شرایط مملکت، جشنواره از شور و شوق همگانی دور نمانده، از سالهای دهه ۶۰ و میانه جنگ تمام عیار داخلی و خارجی و موشکباران گرفته، تا سالهایی که تکانههای اجتماعی، ملت را در آستانه بهمن ماه منزوی و سرد مزاج کرده بود. اما بازهم به شهادت تاریخ جشنواره، در بهمن ماهها، تکاپوها آغاز و یخها آب شدهاند و فیلمساز و مدیر و مخاطب و رسانهها دورهم، جمع شدهاند تا جشنوارهای شادیانه، داشته باشند و این سرمایه کمی نیست. حالا اگر گلایهای هم مطرح میشود حتماً شنیده شده و ترتیب اثرداده میشود، خاصیت جشنواره همین است.
بخشی از این گلایهها متوجه مقررات جشنواره است.
مسأله مقررات و آیین نامهها و شیوهنامههای برگزاری جشنواره نه قابل تخطئه، بلکه قابل نقد است و مهمترین عنصر نقد آن، نداشتن وحدت رویه، طی سالیان سال بوده است. برای من قابل هضم و باور است که بنا بر گذشت سالیان و دههها، حتماً یک جشنواره، در نوع برگزاری برنامهها و بخشهای خود، تغییراتی انجام میدهد و اصولاً داشتن انعطاف بسیار خوب است. اما انعطاف تا جایی جذاب است که ماهیت و کارکرد اولیه رویداد را (در اینجا جشنواره فیلم فجر) تحتالشعاع و حتی رد نکند. مثلاً بالاتر فکر کنم یادآور شدم که شور همگانی ملت، دولت و فیلمسازان یکی از دستاوردها و نیز دلایل زیرساختی و بنیادین فجر بوده است. خب، وقتی به گذشته فجر نگاه میکنیم، میبینیم که در ادواری، جشنواره بنا برماهیت اولیهاش، به شکل حداکثری و منبسط، برگزار شده و چقدر خاطره انگیز و پر نتیجه بوده مانند برخورداری و ترکیب بخشهای مختلف از جمله بخش بینالملل، بخش فیلمهای اول و دوم، بخش سودای سیمرغ، بخش فیلمهای تجربی، بخش فیلمهای کوتاه، بخش مستند، نشستهای تخصصی و ... و در برخی سالها، منقبض و حداقلی بوده که ناگفته پیداست، جشنواره پر رویداد و با مشارکت بالا به اهداف اولیهاش نزدیکتر و در ایجاد حس وحدت ملــی و حرفهای، پر بارتر بوده است.
علاوه بر ایجاد حس وحدت ملی که مهمترین رکن برپایی جشنواره توجه به همین موضوع است؛ تمکین از مقررات تا چه اندازه است؟
در مورد تمکین به مقررات جشنواره و رعایت انضباط و احترام به رأی سیاستگذاران و داوران نیز، همین مثال فوق، صدق میکند. یعنی اینکه، در بحث جبر و اختیار، مشخص است که خالقان و صاحبان آثار، پیش از پذیرفتن قوانین جشنواره مختارند که به رویههای مندرج در آییننامهها نقد یا حتی اعتراض داشته باشند، اما پس از پذیرفتن قواعد جشنواره مجبورند که به نتایج تمکین کنند. اما من فکر میکنم که اگر اعتراضها و نقدهایی به جشنواره وارد میشود، اتفاقاً نشأت گرفته از همان علقه و عشق به جشنواره است. این خوب است به زعم من. اینکه خیلیها دوست دارند و کل سال را تلاش میکنند تا حتی در گوشهای یا بخشی از جشنواره فیلم فجر مشارکت داشته باشند، این یک اعتنای جمعی و ملی و حرفهای به جشنواره است که صاحبان و خالقان آثار معترضند به اینکه ما هم اعتبار فجر را میخواهیم. این یعنی، جشنواره فیلم فجر اعتبار دارد.
بهترین راه حل برای ایجاد انگیزه و سرپا نگه داشتن شور جشنواره از نظر شما چیست؟
به نظر من آسانترین و مفیدترین راه حل این است که سیاستگذاران با اتخاذ رویههای انبساطی و ایجاد فضای حضور حداکثری فیلمها در قالب بخشها و فضاهای متنوع، صاحبان سلایق و تجارب مختلف و مخاطبان سلایق مختلف را درگیر جشنواره کنند، اشکالی که ندارد که هیچ، بسیار نیز مثبت است که از میان آثار کشوری صاحب سینما، چون ایران و با عنایت به آسانتر شدن ابزار ساخت فیلم در سطح جهان و به تبع آن، ساخته شدن بسیاری فیلم که خیلیهاشان علاقهمند و حتی پیگیر حضور در جشنواره فجر هستند، هم تعداد بخشها هم تعداد فیلمها و هم حتی تعداد روزها و شهرها و سالنها برگزاری این کارناوال فرهنگی شورانگیز را دو برابر کرد تا سلایق و جمعیت بیشتری از این رویداد ملی بهرهمند شوند. این رویکرد اعتراضها و نقدها و حاشیهها را بسیار کمتر و همدلیها وطبعاً رشد سینمای ایران را به مرور بیشتر میکند.
یکی از فعالیتهای به نوعی فرهنگی و رسانهای شما معرفی فیلم و آثار خوب سینمای بینالملل است. در واقع استفاده بهینه از فضای مجازی. این نوع فعالیت شما از چه زمانی شکل گرفت؟
برای پاسخ به این سؤال باید به دوران دور برگردم. سالها پیش از اینکه صفت ترکیبی «سینه فیل» به گوشم بخورد، پدرم مشتری دائمی ماهنامه فیلم بود. در واقع ازهمان شمارههای اول مجله. پدرم که مردی فرهیخته، آرام و شاعر مسلک بود و هست، تلاش میکرد تا من را که تک پسر وهمچنین، فرزند اول خانواده بودم نیز با سلیقه آرام و متفکر خودش رشد دهد. پیش از دبستان هم او و هم مادرم دوست داشتند که من کارگردان سینما شوم. اما راستش این بود که من دوست داشتم نظامی باشم، واضحتر بگویم، آرزو داشتم که فرمانده نیروی دریایی شوم. از شش سالگی من را به کلاس زبان انگلیسی میفرستادند و در کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان ثبت نام کردند. اما من به شیمی و ساخت بمب و هفت تیرکشی بیشتر علاقه داشتم. دو سال پس از حضورم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مأنوس شدن بیشتر با کتاب و فیلمهای روشنفکرانه (که البته آزارم میدادند) در هشت سالگی برای اینکه دل پدر مهربان و عاطفیام را به دست بیاورم یک داستان نوشتم. نتیجه، برای خانوادهام هنوز نیز حیرت انگیز است. داستان برخلاف فیلمهایی که در جشنواره فیلم کودک یا هفتههای فیلم به همراه پدرم میدیدم، بسیار عجیب بود.
داستان چی بود؟
داستان که با خط دوم ابتدایی نوشته بودم، قصه یک کاپیتان نیروی دریایی متفقین به نام «دانی» (اسم مخفف خودم که در خانه صدایم میکنند) در اثنای جنگ جهانی دوم بود که تا آخرین توپ ناو را شلیک کرده بود و یک هفتهای در بندری از سواحل فرانسه، در انتظار وعده رسیدن مهمات از دولت مرکزی، نیروهایش را امید میداد و در آخر متوجه میشد که رئیس جمهور، خیانتکار است و تعمداً مهمات و سلاحها را نصف و نیمه به جاهای دیگر فرستاده است، فرمانده ناوگان دریایی (دانی) از طریق تلگراف یکی از جاسوسان خود از خیانت رئیس جمهور، مطلع میشود. به کافه بندر میرود و بندر را برای ترور رئیس جمهور خائن ترک میکند. نتیجه خواندن داستان ۲۰ صفحهای، تشویقهای زیاد مادرم و نقدهای پدرم بود. پدرم از اینکه یک داستان با جزئیات از تاریخ و جغرافیایی که ندیده بودم نوشتهام، بسیار راضی و مشوق بود، اما به سوژه و نگاه، نقد جدی داشت. شاید پدرم انتظار داشت تا داستان من شبیه فیلم هنری، روشنفکری ساخت ترکیه به نام «مرثیه» باشد. اما دروغ چرا من از کودکی تا الان، با دیدن فیلمهای عبوس و کم رویداد دچار سر درد میشوم. اغراق نمیکنم واقعاً دیدن تارکوفسکی و پاراجانف ومانند اینها مرا دچار سردرد میکند.
حالا، بیان رازهای خانوادگی و کودکی چه ارتباطی به معرفی فیلم و کتاب در صفحه شخصی شما در فضای مجازی دارد؟
عرض میکنم، آغاز نوجوانی من با پایان جنگ و بازگشت به آبادان مصادف شد. به آبادان پس از جنگ. خوشبختانه، جشنواره فیلمهای هنری و کانون پرورش فکری هنوز راه نیافته بود و به شکل عجیبی، سلیقه سینمایی آبادانیها به شیمی من میساخت. در آبادان پس از جنگ، فیلمهای قصهگو طرفدار زیاد داشت و من نیز میدیدم. مثلاً «گنجهای سیارامادره» ساخته جان هیستون با بازی همفری بوگارت یا «گریز» و «این گروه خشن» ساختههای سام پکین پا با بازی استیو مک کوئین و «وارن اوتس» یا «جانی گیتار» ساخته نیکلاس ری. شاید باورتان نشود، اما ما در مدرسه راهنمایی با ابوذر کهن زاده که الان آهنگساز است، جلال بهادری که بازرگان است، مسعود انگالی که معلم بود و سال پیش و پس از محمد عفراوی از دست رفت این فیلمها را رد و بدل میکردیم. راستی یک رفیق دیگری هم داشتم و دارم به نام مهرداد زمانی که سلیقهاش خیلی زیاد شبیه به سلیقه بابام بود و عاشق «تئو آنجلوپولوس» و «هامون» بود. مهرداد کلی فیلم داشت، ولی ما، خجالت میکشیدیم که بگوییم با دیدن فیلمهای خوب او دچار سردرد میشویم. مهرداد در حال حاضر یک مدیر موفق اقتصادی شده است. اما با کریم نیکونظر (نویسنده و منتقد شاخص) اسکورسیزی را کشف کردیم، این حرفها همه متعلق به پیش از رفتن به سینمای جوان و هنرجو شدن ما است. یعنی ما پیش از اینکه وارد واحد آموزش فیلمسازی شویم، سلیقه و علاقهمان ساخته شده بود. به قول کریم نیکونظر (در ۱۵ سالگی و در دبیرستان رازی آبادان)، ما عاشق «بی مووی» (فیلمهای درجه دو) هستیم.
خب ادامه ماجرا؟
پر حرفی نکنم، وقتی هنرجوی سینمای جوان شدیم، دوباره الگو همان فیلمهای پاستوریزه و یخ زده پیشین بود. گروه ما در انجمن، این سلیقه را هضم نکرد و همین باعث شد تا مسئولان فرهیخته وقت سینمای جوانان آبادان، ما را شورشی و حتی بی فرهنگ بنامند. تا اینکه یک شب در میان خیابان گردیهای بعد از انجمن به همراه عباس امینی (کارگردان محترم کشتارگاه) دم در یک شرکت گرافیکی و طراحی مردی خوش پوش و اسپورت را دیدیم که سینما خوانده بود.
او یک آبادانی قدیمی بود، از هند بازگشته بود. نامش بهمن دریایی بود و عاشق «پکینپا»، «سام فولر» و بقیه یاغیها بود. همان شب با او رفیق شدیم. از او خواهش کردیم به انجمن بیاید و ما را از شر این نوع فیلمسازی نجات دهد. غیرت کرد و پذیرفت. در همان اولین حضور جزوههای آموزشی منجمد انجمن را کنار گذاشت و کار عملی را با ما شروع کرد. زلفها گره خورد و از ما فیلمسازان یاغی نیز درآمد (چون که به زعم من، عباس امینی فیلمساز مؤدب و موقری است هنوز). القصه، دو سال پیش مادرم که از کودکیام سلیقه سینمایی من را به سلیقه سینمایی پدرم ترجیح میداد و میدهد، هفتهای سه بار زنگ میزد و وسط شلوغی کارها، میگفت: «مادر، مزاحمت نباشم، یکی، دو تا فیلم معرفی کن، تا ببینم.» من هم بعد از یکی، دو بار اجابت خواسته زیبای مادر، تصمیم گرفتم در صفحه مجازیام به شکل عمومی، فیلمهایی را که به نظرم ناب، کمتر شناخته شده، جذاب، بی ریا، غیرعبوس، شجاع و مفید بودند معرفی کنم، شاید کسانی، یا رفقایی، به استفاده از خوراک سینمایی غیر سردرد آور نیاز داشتند. همین. قصد ویژهای نداشت.
انتهای پیام/
منبع:روزنامه ایران