بررسی نقش‌آفرینی احزاب در سپهر سیاسی ایران در گفتگو با بیژن عبدالکریمی:
اشتباهی که روشنفکران و دانشگاهیان ما دارند این است که بدون توجه به تاریخ نهادها، انتظار ظهور آن‌ها را درحاکمیت فعلی دارند. بسیاری از روشنفکران انتظار دارند برخی از نهاد‌هایی که در کشور نروژ، سوئیس و یا آلمان وجود داشته در ایران هم وجود داشته باشد. به نظرم این‌گونه حرف‌ها، عوامانه و با نگرش پوپولیستی است و اصلاً قابلیت اجرایی و اثرگذاری را در جامعه و حاکمیت فعلی ما ندارند. تشکیل حزب به معنا یک دفتر رسمی و تجمع چند نفر در کنار هم نیست.
گروه راهبرد «سدید»؛ مساله نهادسازی و تثبیت نهاد‌های میانجی بین مردم و حاکمیت همواره یکی از دغدغه‌های کارگزاران سیاسی کشور بوده تا میان اقتضائات و نیاز‌های جامعه با حاکمیت یک نوع ارتباط مستمر برقرار شود. از همین رو به سراغ دکتر بیژن عبدالکریمی (فیلسوف و استاد دانشگاه) رفتیم تا پیرامون چگونگی اثرگذاری نقش این نهاد‌ها درجامعه کنکاشی داشته باشیم. دکتر عبدالکریمی معتقد است که نهادسازی در یک جامعه امری طبیعی بوده و با دستکاری بیرونی و یا ساختارگرایی نمی‌توان به یک نهادواسط موثر در کشور دست پیدا کرد. وی همچنین معتقد است براساس مدل ساختار حاکمیت، احزاب اثرگذاری خاصی در جامعه نداشته بلکه نمایندگان نیرو‌های اجتماعی به عنوان عوامل موثر در ایجاد ارتباط میان مردم و حاکمیت، تاثیرگذار می‌باشند.


نهاد‌های واسط همواره نقش تنظیم کننده بین مردم و حاکمیت را برعهده داشته اند و به نوعی سطح انتظارات مردم را به حاکمیت منتقل ساخته و یک نوع ارتباط سازمان یافته را بین این دو به وجود می‌آورند. حال به نظر می‌رسد نقش این نهاد‌ها در حوزه‌های مختلف به ویژه نهاد‌های واسط سیاسی که می‌توان اصطلاح احزاب را برای آن‌ها به کار برد در جامعه فعلی ضروری به نظر می‌رسد. به طور کلی رابطه فعلی نظام جمهوری اسلامی با مقوله نهاد‌های واسط به ویژه نهاد‌های واسط سیاسی یا همان احزاب چگونه شکل گرفته یا شکل می‌گیرد؟

عبدالکریمی: اجازه بدهید به سوال شما کمی ماقبل طرح مساله پاسخ دهم. متاسفانه اکثر کنشگران سیاسی با مفروضات نادرست به سراغ حل مساله می‌روند. مفروض نادرست در میان اندیشمندان سیاسی و جامعه شناسان سیاسی ما این بوده که با اراده گرایی یا همان Voluntaryism می‌توان به حل مساله نهادسازی پرداخت. این نوع نگرش یک نگرش ساختاری بوده که برپایه مفروضات نادرستی شکل گرفته که در راستای بازسازی روابط دولت و جوامع قدم بر می‌دارد.
مشکل ما این است که به سراغ بحث‌های نظری و عمیق‌تر برای حل مساله نمی‌رویم. اگر بحث نظری در میان جامعه و سیاستمداران کرده بودیم، نیازمند تقویت و یا ابداع نهادسازی‌ها نبودیم. مساله نهادسازی (چه احزاب، چه نهاد‌های مدنی و بومی) باید با یک فهم و نگرش تاریخی همراه شود


مشکل ما این است که به سراغ بحث‌های نظری و عمیق‌تر برای حل مساله نمی‌رویم. اگر بحث نظری در میان جامعه و سیاستمداران کرده بودیم، نیازمند تقویت و یا ابداع نهادسازی‌ها نبودیم. مساله نهادسازی (چه احزاب، چه نهاد‌های مدنی و بومی) باید با یک فهم و نگرش تاریخی همراه شود. نهاد‌های واسط همواره در یک بستر تاریخی و براساس واقعیت‌های اجتماعی، تاریخی شکل می‌گیرند. در تعبیر دیگر، هستی اجتماعی و واقع بودگی اجتماعی و تاریخی جامعه است که اجازه تولد برخی نهاد‌های واسط میان جامعه و حکومت را می‌دهد و حتی برخی از آن‌ها را تضعیف می‌کند. به عنوان مثال شما نمی‌توانستید در یک جامعه قبایلی یا فئودالی، پارلمان یا نهاد ریاست جمهوری یا حتی تفکیک قوا داشته باشید چرا که این نهاد‌ها هم پای رشد تحولات فرماسیون اجتماعی از نظام فئودالی به نظام سرمایه داری شاکله خود را به وجود آورده اند.


با وجود ادله شما، ولی بسیاری از اساتید دانشگاه و یا جریان‌های سیاسی به مقوله لزوم تحزب در کشور اشاره می‌کنند، این مساله را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

عبدالکریمی: اشتباهی که روشنفکران و دانشگاهیان ما دارند این است که بدون توجه به تاریخ نهادها، انتظار ظهور آن‌ها را در حاکمیت فعلی دارند. به طور مثال بسیاری از روشنفکران را می‌بینیم که انتظار دارند برخی از نهاد‌هایی که در کشور‌های سوئیس، نروژ یا آلمان وجود داشته در ایران هم وجود داشته باشد. به نظرم این گونه حرف‌ها، عوامانه و با نگرش پوپولیستی است و اصلا قابلیت اجرایی و اثرگذاری را در جامعه و حاکمیت فعلی ما ندارند. تشکیل حزب به معنای یک دفتر رسمی و تجمع چند نفر در کنار هم نیست. در جامعه غربی طبقه‌ای به اسم حزب کارگر وجود داشته و در واقع قدرت حزب کارگر به قدری بوده که با اعتصابشان می‌توانند یک قانون کارگری را تغییر داده یا اقتصاد یک کشور صنعتی را فلج کنند. لیبرال‌ها و محافظه کاران در کشور‌های اروپایی نیرو‌های خود را خنثی کرده و فعالیت‌های آن‌ها یک نوع توازن را ایجاد کرده است. در ایران اصلا شکل طبقات اجتماعی به صورت طبقات کلاسیک شکل نگرفته تا نیرو‌های احزاب یکدیگر را خنثی سازند.
ما از ابتدای مشروطه تا الان اصلا حزب نداشتیم و چیزی که به اسم حزب وجود داشته یک سری نیروی انسانی متمرکز با اهداف تقریبا مشابه به هم بوده است. به هیچ وجه توده عنوان حزب را به خود نگرفته و به طور کلی کشور ما در هیچ برهه زمانی مفهومی واقعی حزب را به خود ندیده است


با توجه به تفاسیر شما از نگاه تاریخی در کشور ایران هیچ گاه نظام حزبی وجود نداشته است؟ یعنی حتی حزب توده در گذشته با توجه به سبقه بلند مدت فعالیت هایش را نیز به عنوان یک حزب در ایران قبول ندارید؟

عبدالکریمی: ما از ابتدای مشروطه تا الان اصلا حزب نداشتیم و چیزی که به اسم حزب وجود داشته یک سری نیروی انسانی متمرکز با اهداف تقریبا مشابه به هم بوده است. به هیچ وجه توده عنوان حزب را به خود نگرفته و به طور کلی کشور ما در هیچ برهه زمانی مفهومی واقعی حزب را به خود ندیده است. توده یک نوع سیاهی لشکر بوده که سازوکار قانونی و حتی در بستر خودش سازوکار غیررسمی آن مشخص نبوده است. سخنگوی حزب توده چه کسی بوده؟! چه حمایت‌هایی صورت گرفته و چه مکانیزمی برای همراه سازی مردم داشته؟! هیچ کدام مشخص نیست. اصلا مردم عموم جامعه نمی‌توانستند به صورت ارگانیک به اندیشه‌های این نهاد سیاسی برسند. اجازه بدید در کانسپت مفهومی خود طبقه کارگر یا فقیرجامعه صحبت کنم، آیا براساس مدل حزب توده با سندیکا‌های کارگری ارتباط مستمری وجود داشته؟ جواب منفی است.


شما از منظر نظری به مساله زیست ارگانیک نهاد‌های واسط در هر جامعه‌ای اشاره کردید. حال از منظر تاریخی، چالش‌های پرتکرار نهاد‌های واسط (احزاب یا سایر نیرو‌های اجتماعی) در مواجه با حاکمیت‌ها چه بوده است؟

عبدالکریمی: قبل از پرداخت به چالش‌ها باید به زیرساخت‌هایی که موجب شده چالش‌ها به وجود بیایند اشاره کنیم که این امر نیز یک امر دیرینه بوده و تا به امروز نیز ادامه داشته است. جامعه ایرانی به دو اعتبار، غیرطبیعی است. اول اینکه مسیر حرکت ما شبیه کشور‌های کلاسیک غربی نبوده و شاهد نظام طبقاتی و انباشت ثروت نبودیم بلکه هرکسی زمامداری را برعهده گرفت عمارت جدیدی ساخت. از زمان مغول‌ها تا به امروز شاهد مدل‌های جدیدی از نوع ارتباط میان حاکمیت و مردم هستیم و هیچ گاه مناسبات طبیعی میان جامعه شکل نگرفته است. ما نیازمند یک شیرازه هستیم تا نخ تسبیح مناسبات جامعه را برعهده بگیرند. مناسبات طبیعی در هیچ یک از ساختار‌های ما وجود نداشته و حتی اقتصاد ما نیز هیچگاه به سمت نظام سرمایه داری بازار به معنای واقعی سوق پیدا نکرده البته اینجا منظورم از نظام بازار همان تفاسیر مارکس هگلی بوده یعنی همه افراد جامعه در تولید نقش داشته و بده بستان‌های اقتصادی به صورت طبیعی شیرازه جامعه را حفظ کند.
زیست ایرانی باید طوری مدیریت شود که وحدت در عین کثرت وجود داشته باشند. در اینجا بنده درباره هست‌ها صحبت می‌کنم نه بایدها. درواقع آنچه در زیست فعلی وجود دارد همین مقوله کثرت دو نیروی تجددگرا و سنت‌گرا بوده است


اول باید بپذیریم که این مساله غیرطبیعی بودن در کشور ما وجود داشته حال باید به چالش‌های تاریخی نحوه ارتباط حاکمیت با جامعه برسیم. از منظر تاریخی حتی پیش از دوران مشروطه، مساله‌ای که به عنوان چالش نحوه مواجهه حاکمیت‌ها با مردم به ویژه در عرصه سیاسی و اجتماعی بوده؛ برپایه یکجانبه گرایی سیاست گذاری‌ها در قبال جامعه شکل گرفته است. اگر بخواهیم یک نوع مواجهه انتزاعی با این پدیده داشته باشیم به نحوه مواجهه جامعه ما با مدرنیته و فرهنگ غرب بر می‌گردد. بخشی از اقشار جامعه از قرن‌ها پیش شیفته و مقلد غرب شده، برخی به ضدغرب تبدیل شده و برخی دیگر نکات مثبت غرب را اخذ کرده و سنت‌های اعتقادی خویش را حفظ کرده اند. همین نحوه مواجهه با پدیده مدرنیته یا غرب یک نوع شکاف تاریخی را در کشور به وجود آورده است. شکافی که تجددگرایان و سنت گرایان را از دل خود بوجود آورده است. پذیرش هردو قسم از شکاف ایجاد شده در هربرهه تاریخی موجب شده تا همان خنثی سازی که پیشتر در نظام‌های سرمایه داری بدان اشاره کردم، در کشور ما شکل گیرد، ولی متاسفانه این رخداد هیچگاه بوجود نیامد. پیشی گرفتن هرکدام از تجددگرایان و سنت گرایان از یکدیگر و کنارگذاشته شدن هرکدام در برهه‌ها و مقاطع مختلف تاریخی موجب شده بود تا بخشی از جامعه توسط حاکمیت به فراموشی سپرده شود. به عنوان مثال در دوران پهلوی، تجددگرایان مورد توجه قرارگرفته و این تعادل میان سنت گرایان و تجددگرایان از بین رفته بود و همین امر موجب گردید تا حاکمیت بخش مهمی از جامعه را نادیده بگیرد چرا که نمایندگان قشراعظمی از جامعه را از پروسه تصمیم گیری‌ها و سیاست گذاری‌های خود حذف کرده بود.
 
در شرایط فعلی نیز بخشی از جامعه که ذیل تفکر تجددگرایان قرار می‌گیرند مورد بی توجهی حاکمیت قرار گرفته و حتی نمایندگان آن‌ها جایگاه ویژه‌ای در حوزه تصمیمات کلان نداشته اند. این دو نیروی اجتماعی یعنی تجددگرایان و سنت گرایان همواره همدیگر را خنثی می‌کنند و این امر تا به امروز به طور کامل محقق نشده است. ما باید بپذیریم که در جامعه فعلی ما در ایام تعطیلات برخی برای مسافرت به سمت اماکن زیارتی می‌روند و برخی دیگر به ترکیه یا شمال کشور می‌روند و این شیوه زیست در کشور ما ریشه تاریخی داشته است. زیست ایرانی باید طوری مدیریت شود که وحدت در عین کثرت وجود داشته باشند. در اینجا بنده درباره هست‌ها صحبت می‌کنم نه بایدها. درواقع آنچه در زیست فعلی وجود دارد همین مقوله کثرت دو نیروی تجددگرا و سنت‌گرا بوده است.


به عنوان سخن پایانی، با پذیرش نیرو‌های اجتماعی که بدان اشاره کردید و نقشی خنثی گر را در جامعه دارند، با توجه به عدم نقش بندی احزاب در کشور ما، چه مدل و ساختاری باید نمایندگی این نیرو‌ها را داشته باشد؟

عبدالکریمی: تجربه زیست سیاسی، تاریخی در کشور ما بهترین پاسخ را به سوال شما خواهد داد. آیا در مساله ملی شدن صنعت نفت صرفا احزاب ملی مذهبی یا روحانیت موثر بودند؟ خیر. شما یک طرف ماجرا آیت الله کاشانی را مشاهده می‌کنید و در طرف دیگر مصدق بود؛ بنابراین شخصیت‌های کاریزما و مورد وثوق در زمان پهلوی توانسته بودند که یک تحول سیاسی در کشور را رقم بزنند و هرکدام به واسطه پیروی بخشی از جامعه، بدنه اجتماعی قابل توجهی را نیز همراه خود ساختند. این مسائل را اگر پیگیری بکنیم متوجه می‌شویم که در همه بزنگاه‌ها، نمایندگی نیرو‌های اجتماعی برعهده افراد و شخصیت‌های موثر بوده است و اگر حزبی (به صورت اسمی، نه کارکردی) شکل گرفته حول محوریت این افراد بوده است. شما افراد موثر و محوری آنچه به عنوان احزاب وجود داشته را حذف کنید، دیگر مقبولیت میان مردم نخواهند داشت.
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha