گروه راهبرد «سدید»؛ «مادر حزبزایی در ایران بهدلیل اینکه پشت سر هم بچه ناقص زاییده از زاییدن بچه جدید میترسد!» این را یعقوب توکلی مورخ و استاد دانشگاههای سوره و شهید بهشتی میگوید. او معتقد است مشکل اساسی جامعه ایران مشکل انقطاعی بودن و عدم تداوم است. به بیان این تاریخپژوه، احزاب نیز در ایران با بحران انقطاع مواجهاند. عدهای جمع میشوند. شلوغ میکنند، سر و صدا میکنند. حزب تشکیل میشود، اما ادامه نمییابد. مدیر گروه تاریخ تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بر این اساس ماهیت احزاب را مانند همخانههایی میداند که عناصری در آن موقتاً با هم ازدواج سفید کردهاند. حال آنکه باید شکل خانواده داشته باشند و تبدیل به جریانی مستمر، دارای زاد و ولد و خود فزاینده شوند.
«عقاب علیه شیر» که روایتی از جنگ احتمالی بین ایران و آمریکاست، «امام خمینی (ره)؛ مردی در انتهای افق»، «دو نظریه تروریسم و فداکاری در ایران»، «اولین امیر، اولین ترور» که نگاهی به اولین ترور پس از انقلاب و زندگینامه شهید سپهبد قرنی دارد، «کنکاشی در تاریخنگاری معاصر»، «سبکشناسی تاریخنگاری معاصر ایران» و «اسلامگرایی در مصر» از جمله کتابهای اوست که به همراه دهها مقاله و مصاحبه و سخنرانی در خصوص جریانشناسی سیاسی و فرهنگی ایران و جهان اسلام نشان از احاطه علمی او بر تاریخ سیاسی ایران و نقش و کارکرد احزاب و جریانات فکری و سیاسی در آن دارد. به همین دلیل، برای بررسی فراز و فرودهای تحزب در جامعه ایران با دکتر توکلی به گفتگو نشستیم.
لطفاً درباره سابقه پیدایش احزاب و گروههای سیاسی در ایران توضیح دهید و بفرمایید که این پیشینه به چه مقطعی از تاریخ برمیگردد؟
توکلی: شروع پیدایش احزاب در ایران تاحدود زیادی با جنبش مشروطه ایران و انقلاب روسیه مرتبط بوده است. تقریباً همزمان با شکلگیری احزاب چپ منسوب به ایران، مثل حزب عدالت ایران در باکو که توسط کارگران ایرانی مقیم باکو و ذیل ادبیات احزاب چپ شکل گرفته بود، در ایران نیز در جریان جنبش مشروطه عمدتاً احزاب اولیه بهصورت انجمنهای مخفی شکل گرفت که بعدها آرامآرام تاحدودی ماهیت حزب و جمعیت را کسب کردند.
ممکن است با توجه به دورههای مختلف، برای این احزاب نیز اسامی متعددی انتخاب شود، مثل فرقه یا جمعیت که تاحدودی نیز کارکردهای حزبی داشتند. جمعیت اجتماعیّون عامیّون و فرقه دموکرات کاملاً کارکرد حزبی داشتند، بعضی نیز دارای کارکرد سازمانی بودند. در حقیقت آنها که در دورهای با عنوان سازمان آمدند، عموما مخفی بودند. در این بین حتی احزابی بودند که کارکرد حزبی داشتند، اما در عمل هیئت نامیده میشدند؛ بهعنوان مثال حزب مؤتلفه، هیئتی است که کارکرد حزبی دارد.
نکته قابلتوجه دیگر این واقعیت است که احزاب را باید به سه گروه عمده ضددولتی، شبهدولتی و دولتی تقسیم کرد. از حیث پیوندِ این احزاب با دولت باید اشاره کرد احزاب ضددولتی احزابی هستند که معمولاً علیه حاکمیت شکل میگیرند و برای سرنگونی و تصاحب قدرت حاکمه در تلاش هستند. احزاب دولتی احزابی هستند که در داخل حاکمیت برای تجمیع نیروها و انسجام مناسبات درون قدرت و نگهداشت منابع قدرت اعم از مجلس، دولت و سایر ارگانها تشکیل میشوند. عمدتاً سابقه تشکیل چنین احزابی در ایران فراوان بوده است. احزاب نیمهدولتی نیز احزاب در حاشیه دولت و بهعبارتی هوادار دولت هستند. این احزاب اگر منتقد دولت باشند و بهطور مستقیم عاملِ دست دولت نیز نباشند باز بهنوعی شلنگ منابع آنها به یکی از بخشهای دولت وصل است.
توجه داشته باشید که میتوان احزاب را بهشکل دیگری نیز طبقهبندی کرد، برای مثال احزاب انقلابی، محافظهکار و یا مذهبی، غیرمذهبی یا حتی ضدِمذهبی. دراینراستا نسبتهای مختلفی را نیز میتوان در حوزه انواع احزاب طبقهبندی کرد؛ یعنی ممکن است حزبی هم دولتی باشد هم غیرمذهبی و هم محافظهکار. بعضاً ممکن است نقشهای دیگری نیز داشته باشد.
آنچه فرمودید کلیت دارد؟ یعنی برای همه دورهها صدق میکند؟ یا دوره خاصی مورد نظرتان است؟
توکلی: در واقع این ترکیبهای متنوع در دورههای مختلفی وجود داشتهاند.
مقصود از عنوان «دولتی» که از آن یاد کردید، مشخصاً بدل از هیئت حاکمه است؟ چون ممکن است حزبی به برخی حاکمان وابسته باشد، اما علیه دولت باشد. این قبیل احزاب در تقسیمبندی شما چه جایگاهی دارند؟
توکلی: به تعبیر بنده چنین حزبی شبهدولتی است. در واقع منظور بنده از حزب ضدِدولت همان ضدِحاکمیت است، اما منظور از احزاب شبهدولتی این است که این احزاب در بخشی از حاکمیت وجود دارند درحالیکه مخالف بخش دیگر حاکمیت هستند.
آیا میتوان تقسیمبندی خاصی در خصوص دورههای تاریخی برای احزاب در ایران قائل شد؟ بهعبارتدیگر، آیا میشود با برشهای زمانی مشخص روند تحزب را در مقاطع مختلف تقسیمبندی کرد؟
توکلی: در دوران مشروطه طیف قابلتوجهی از احزاب غربگرا مثل انجمنهای مخفی وجود داشتند که در عمل کارکرد حزبی داشتند؛ چون با هم متحد بودند. برای مثال اجتماعیون عامیون یا اعتدالیون از نظر رفتار و مناسبات تفاوتهایی با یکدیگر دارند، اما مجموعهای هستند که قبل از پیروزی انقلاب مشروطه خارج از حکومت تلقی میشدند و بعد از آنکه بهشکل عامیون اجتماعیون و اعتدالیون درآمدند به طور کاملاً آشکار داخل حاکمیت شدند. هرچند شاید بتوان گفت که با یکدیگر رقابت نیز داشتند.
علیرغم اینکه در دوره رضاخان و دورههای اخیر جریان روشنفکری به دلیل فقدان ریشههای تاریخی در ایران سعی کرد برای هویت یافتن خود از رضاخان پدری برای خود بسازد، شاهد هستیم که اتفاقاً در این دوره هیچ حزبی هم وجود نداشته و همه احزاب در این دوره سرکوب شدند و حتی احزاب دولتی هم فعالیتی ندارند
در همان زمان احزاب چپی مثل حزب عدالت شکل گرفتند. مدتی بعد حزب کمونیست ایران هم مخفیانه شکل گرفت. این احزاب خارج از حاکمیت، مخفیانه و مخالف آن بودند. در دوره رضاخان همه این احزاب سرکوب شدند. علیرغماینکه در دوره رضاخان و دورههای اخیر جریان روشنفکری به دلیل فقدان ریشههای تاریخی در ایران سعی کرد برای هویت یافتن خود از رضاخان پدری برای خود بسازد، شاهد هستیم که اتفاقاً در این دوره هیچ حزبی هم وجود نداشته است. عملاً همه احزاب در این دوره سرکوب شدند و حتی احزاب دولتی هم فعالیتی ندارند. چند گروه کوچک ضددولتی نیز که وجود داشتند مخفی بودند. بعد از شناسایی، آنها نیز بهشدت سرکوب شدهاند. برای مثال میتوان از گروه پنجاه و سه نفر آرانی و حزب کمونیست سیدجعفر پیشهوری نام برد.
در دوره بعد از رضاشاه ناگهان شاهد ظهور جریانهای مختلف سیاسی هستیم. شاید بتوان تقسیمبندی جدیدی را در این دوره گنجاند؛ مثلاً احزاب وابسته به خارج و احزاب غیروابسته به خارج. در این دوره شاهد ظهور نوع جدیدی از احزاب وابسته به خارج هستیم؛ یعنی سفارتخانههای خارجی کمک کردند و حزب تشکیل دادند. برای مثل حزب دموکرات قوام به کمک آمریکا پدید آمد، حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان به کمک روسها شکل گرفتند. کوملهژیانه در کردستان نیز به کمک روسها تشکیل شد و حزب اراده ملی سیدضیاءالدین طباطبایی هم به کمک انگلستان سازماندهی شد؛ لذا یک سری احزاب وابسته به بیگانگان در دوره بعد از رضاشاه وجود داشته است. بعد از مدتی، با شروع جنبش و بازخیزی کانونهای مذهبی در جامعه، ما شاهد شکلگیری یک سری احزاب مذهبی هستیم. از این قبیل احزاب میتوان به جمعیت برادران، حزب مسلمین، سازمان فدائیان اسلام و همچنین گروههای دیگری که ضمن داشتن حالت جمعیت، کارکردی شبهحزبی نیز دارند اشاره کرد. کارکردهای این احزاب تلاش در جهت فعالیتهای دینی بوده است که انسجام و پیوستگی کشوری نیز تاحدود زیادی در آنها بهچشم میخورد.
این اولین دورهای است که مذهبیها وارد سازماندهی گروه و حزب میشوند؟
توکلی: تاحدود زیادی میتوان گفت که همینطور است. همزمان با ملی شدن صنعت نفت از دل مجلس و طیف روشنفکران ناسیونالیست ملیگرا، جبهه ملی ظهور میکند. هرچند جبهه ملی بعد از مدتی تغییر ماهیت داد و به شکل جریان جدیدی درآمد و در تحول کیفی بسیار مهمی طی یک دوره کوتاه به ناسیونالیسم ضداستعماری تبدیل شد. لازم به ذکر است که من ناسیونالیسم را به چند دسته تقسیم میکنم. ناسیونالیسم باستانگرا، ناسیونالیسم ملیگرا و ناسیونالیسم ضداستعماری؛ بنابراین باید در تقسیمبندی احزاب، وابسته به خارج و غیروابسته را در نظر گرفت. برای مثال در این دوره حزب اراده ملی و در کنار آن حزب آریا یا حزب دموکرات قوام و حزب توده هرکدام پیوند وثیقی با بیرون پیدا میکنند. جالبتر اینکه هرکدام از این احزاب برای خود سازمانی نظامی را تشکیل میدهند؛ که این سازمان نظامی در پیوند مستقیم با سفارت آن دولت خارجه است. فرض بفرمایید حزب اراده ملی سید ضیاء با حزب آریای سرلشکر حسن ارفع در داخل ارتش پیوند دارد، حزبی که شخصیتهای آنگلوفیل ارتش از عناصر تشکیل دهنده آن هستند و حزب دموکرات قوام السلطنه با تشکیلات سرلشکر رزم آرا در رکنِ دو پیوند دارد؛ لذا مشاهده میکنید که در انتخابات و تحولات بعدی آمریکاییها پشت سر قوام میایستند که مَنش و شیوه عملکردی آنها متفاوت است با شیوه عملکرد افسرانی که وابستگی به انگلستان دارند. حزب توده نیز بههمینصورت سازمان نظامی حزب توده را تشکیل داد؛ لذا این احزاب به سمت داشتن بازوی نظامی رفتند همچنانکه فرقه دموکرات در آذربایجان و کمولهژیانه در کردستان همین کارکرد را داشتند.
سرکوبی کامل احزاب مخالف و ضدِدولتی و شبهدولتی و اعدامها، تبعیدها و بازداشتهایی که پس از ۲۸ مرداد صورت میگیرد باعث میشود که در آغاز دهه چهل تقریباً هیچ جریان سازمانیافته و حزب ضددولتی وجود نداشته باشد و رژیم مجبور میشود با جنگ زرگری حزب ملیّون و حزب مردم را ایجاد نماید
بعد از کودتای ۲۸ مرداد، رژیم پهلوی سیاست سرکوب کردن همه مخالفان را در پیش گرفت. این سیاست سرکوب مخالفان منجر به شکلگیری احزاب بهشدت دولتی و احزاب بهشدت ضدِدولتی شد. جبهه ملی منحل شد و حزب نهضت مقاومت ملی شکل گرفت. نهضت مقاومت نیز بهشدت تحتفشار بود؛ چون رژیم پهلوی حتی منتقدان ساده و حداقلیِ قائل به قانون اساسی و مشروطه را نیز تاب نمیآورد؛ لذا نهایتاً هم نهضت مقاومت ملی و هم جبهه ملی سرکوب شدند. عناصر حزب توده هم از کشور فرار کردند و بهشدت سرکوب شدند. سازمان نظامی و تعداد زیادی از عوامل آن به صورت گسترده چیزی قریب به ۴۵۰ نفر دستگیر شدند؛ ۲۶ نفر اعدام و مابقی نیز به حبسهای بلندمدت افتادند. در نتیجه ترکیب دو حزب آنگلوفیل و آمریکوفیل به همراه نیروهای نظامی خود در ایران به حاکمیت رسیدند.
در واقع شاهد حاکمیت نیروهای نظامی حزب آریا و تشکیلات رزم آرا در کشور هستیم که از دوستان این دو مجموعه بودهاند. افرادی، چون سرلشکر زاهدی، سرتیپ گیلانشاه، سرتیپ عبدالله هدایت، سرتیپ دیهیمی، سرلشکر آریانا یا همان حسین منوچهری، سرلشکر حسن اخوی و تیمور بختیار در واقع ترکیبی از دو جریانی هستند که ذیل حزب اراده ملی یا حزب دموکرات قوام عمل میکردند و در پیوند با آمریکاییها و انگلیسها بودند؛ بنابراین تلفیق آنها شاکله حکومت بعد از کودتای ۲۸ مرداد را شکل میدهد؛ لذا سرکوبی کامل همه احزاب مخالف و بهاصطلاح ضدِدولتی و شبهدولتی و اعدامها، تبعیدها و بازداشتهایی که در این دوره صورت میگیرد باعث میشود که در آغاز دهه چهل تقریباً هیچ جریان سازمانیافته و حزب ضددولتی وجود نداشته باشد. فضای سیاسی بهقدری مرده و بیتحرک میشود که رژیم پهلوی مجبور میشود جنگ زرگری راه بیندازد و حزب ملیّون و حزب مردم را ایجاد نماید. رهبران این دو حزب، یعنی دکتر منوچهر اقبال و اسدالله علم، هردو به نوکری شاه مشهور بودند. در همان زمان بعضی از روزنامهها به طنز یک حزب را حزب قربان و حزب دیگر را حزب بلهقربان مینامیدند. کارکرد این احزاب بهقدری برای رژیم پهلوی و آمریکاییها آزاردهنده و ناکافی بود که آمریکاییها مجبور شدند به شکلگیری حزب ایراننوین به رهبری حسنعلی منصور کمک کنند تا اینگونه شاکله جدیدی را وارد حوزه قدرت کنند. بنابراین، چون دو حزب شش هفتساله قبلی پاسخگو نبوده، دعوای زرگری اقبال و علم ایجاد میشود. جالب است بدانید وقتی حزب اقبال تعطیل شد، خود اقبال که رهبر حزب بود میگوید اصلاً علاقهای به حزبداری نداشت و، چون شاه دستور داده بود او از دستور اطاعت کرده است؛ بنابراین نمیتوان از شخصی مثل اقبال که از نظر سیاسی بهشدت بیحال بود توقع داشت علاوه بر رهبری حزب باعث نشاط آن نیز باشد. ایجاد حزب ایراننوین و حتی احزاب ملیّون و مردم نیز تحرک لازم را پدید نیاورد و احیاناً به دلیل تنبلی خودشان نتوانستند خواسته شاه را تأمین نمایند؛ لذا رژیم پهلوی ساختار تکحزبی شدن را در پیش گرفت؛ یعنی، چون تعریف نظام دوحزبی در ایران همانند آمریکا پاسخگو نبود تکحزبی شدن ارجحیت مییابد. در نتیجه حزب رستاخیز ایجاد میشود.
در دورههایی مجموعههایی مثل آزادمردان و آزادزنان نیز راهاندازی شدند، اما توفیقی حاصل نکردند. حزب رستاخیر نیز به همین صورت بود؛ یعنی مجادلهای که در کشور شکل میگرفت مجادلهای صوری بود و قدرت جذب بدنه اجتماع را نداشت. جاهایی مثل ژاندارمریها و افرادی مثل کدخداها و کسانی که در داخل دولت یا ساختار حاکمیت بهدنبال بازی قدرت بودند وارد این تجمعها میشدند تا بتوانند بخشی از دعواهای بازی قدرت را در چارچوب حزب انجام بدهند. براساس گزارشهای ساواک آشکار است که بیتحرکی این احزاب جامعه را به دنبال آنها نمیکشاند.
گسترش حزب رستاخیز نیز رژیم را دچار مشکل ساخت؛ چرا که این حزب به هزینهای برای رژیم تبدیل شد؛ لذا در داخل این حزب دو جناح پیشرو و مترقّی را ایجاد کردند تا این دو جناح گاهی اوقات به جان هم بیفتند و اینگونه تحرکی در مجلس و فضای سیاسی ایجاد شود.
از طرف دیگر با ظهور حضرت امام خمینی (ره) جریان دیگری نیز در ایران به راه افتاد. ظهور حضرت امام (ره) و جنبش اسلامی همراه است با شکلگیری مجموعهای از هیئتهای مذهبی تحت عنوان هیئت مؤتلفه اسلامی. درست است که ساختار هیئت مؤتلفه در همان ابتدا تشکیلات هیئتی بود، اما این هیئتها کاملاً کارکرد حزبی داشتند. به این معنا که کلاس و جلسه تشکیل میشد. برای این کار جزواتی داشتند و رهبرانی، چون شهید مطهری، شهید بهشتی، آقای مولایی و آقای انواری آنها را راهبری میکردند. این رهبران، بهخصوص شهید مطهری و شهید بهشتی، رهبریِ فکری مجموعه را بر عهده داشت. بعضی از کتابهایی که شهید مطهری نوشته است جزوات درسی مورد تدریس در حزب مؤتلفه محسوب میشد. از جمله این کتابها، کتاب «حق و باطل» است که جزوه درسی حزب مؤتلفه بود. این حزب کاملاً ساختاری علمی داشت و بعدها نیز بازوی مسلح تشکیل داد؛ بازوی مسلحی که روی افراد مختلف در حکومت مطالعه میکند و در جریان کاپیتولاسیون اقدام هماهنگی انجام میدهند.
با کمال تأسف و تعجب باید گفت هیچ یک از جریانهای ملیگرا در ایران و ناسیونالیستها اعم از باستانگرا و ملیگرا و حتی آنهایی که در دورهای نقش ضداستعماری داشتهاند در جریان کاپیتولاسیون در نهضت امام خمینی (ره) دخالت جدی ندارند و عکسالعملی نشان نمیدهند، حتی دکتر مصدق. البته دکتر مصدق مناسبات خود را با اعضای جبهه ملی داشت و این زمانی است که نهضت آزادی از آنها جدا میشود. حالا جبهه ملی که شکل گرفته بود در جریان رحلت مرحوم آیتالله بروجردی بین طیفهای مذهبی و سکولار آن اختلافنظر به وجود آمد که منجر به شکلگیری حزب جدیدی به نام نهضت آزادی میشود که آن هم کارکرد حزبی داشته است.
جالب است بدانید که در اسناد این دوره شاهد هستیم که کارکردها جابهجا شده است. اگر مثالی تاریخی بزنم، این جریان مثل ماجرای حضرت زینب و امکلثوم در کربلاست که بعضی جاها سخنرانی حضرت زینب به نام امکلثوم ثبت شده است و در جای دیگر برعکس این اتفاق افتاده است؛ یعنی در واقع نقشهای تاریخی کاملاً قابلتفکیک از یکدیگر نیستند؛ لذا ما چهرههایی را داریم که از جریانهای مختلف هستند و هیچ نسبتی هم با نهضت آزادی ندارند، اما در اسناد ساواک به نام نهضت آزادی شناخته میشوند. درحالیکه عدهای که عضو نهضت آزادی هستند رفتارشان مطابق نهضت آزادی نیست. اینجا در اسنادی که از ساواک وجود دارد بهدلیل ناآشنایی کارمندان ساواک با مجموعهها و عناصر آنها، بسیاری مواقع این نقشها جابهجا شدهاند. این چیزی است که مورخان باید در خوانش اسناد دقت بیشتری کنند؛ لذا در این دوره تاحدودی نهضت آزادی تابعی از جریان انقلاب اسلامی و ذیل آن دیده میشود، هرچند شعارهای مصدقی دارند و مناسباتشان ملیگرایانه است.
با کمال تأسف و تعجب باید گفت هیچ یک از جریانهای ملیگرا در ایران و ناسیونالیستها اعم از باستانگرا و ملیگرا و حتی آنهایی که در دورهای نقش ضداستعماری داشتهاند در جریان کاپیتولاسیون در نهضت امام خمینی (ره) دخالت جدی ندارند و عکسالعملی نشان نمیدهند، حتی دکتر مصدق
در این دوره، بعد از حزب مؤتلفه و نهضت آزادی و هیئتهای مؤتلفه اسلامی شاهد شکلگیری سازمانهای مسلح هستیم؛ سازمانهایی که اصلاً به قصد براندازی و ضدیت با حاکمیت آمدهاند و آشکار نیستند، مثل حزب ملل اسلامی و سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق؛ هرچند برخی از آنها تکلیفشان عمدتا در مورد بعد از فروپاشی حاکمیت مشخص نبود و فقط به نظریه تغییر حاکمیت در آن زمان فکر میکردند. رژیم نیز همه انرژی خود را صرف این گروهای مسلح میکرد.
از سوی دیگر ما شاهد شکلگیری چند حزب تجزیهطلب نیز در این دوره هستیم که بیشتر با وابستگی به خارج نگاهی تجزیهطلبانه به کشور دارند، مثل حزب التحریر خوزستان به رهبری محیالدین ناصر یا حزب دموکرات کردستان به رهبری عبدالرحمان قاسملو که ابتدا در چارچوب یک حزب سیاسی شکل میگیرند و به همین دلیل تشخیص ماهیت این احزاب نیز بعد از انقلاب کمی مشکل شد و برای فهمیدن اینکه این احزاب اراده سیاسی معطوف به تجزیه سرزمین دارند مقداری زمان صرف شد. اینها فقط بهدنبال جدایی سرزمینی بودند و با اصل نظام سیاسی در مرکز مشکلی نداشتند.
فرمودید جریان ناسیونالیسم اعم از ملیگرا، باستانگرا یا ضداستعماری، هیچکدام در هیچ مقطعی همراه حضرت امام (ره) نبودهاند؟
توکلی: عرض بنده این بود که در قضیه کاپیتولاسیون اظهارنظر جدی نکردهاند. در مواردی عناصر ملحق به ناسیونالیسم ضداستعماری اظهارنظر و یا همکاریهایی دارند و بعضی هم در اواخر جریان آرامآرام مجبور به همراهی شدند.
آیا برای حیات تحزب در سالهای بعد از انقلاب اسلامی نیز میتوان به دستهبندی مشخصی قائل بود؟
توکلی: بعد از انقلاب نیز تاحدودی شاهد این روند بودهایم که البته تعدیل شده است. جریانهایی که بهدنبال تجزیهطلبی هستند ماهیت حزب درون آنها معنا پیدا میکند. گروههایی که هرچند بعضاً کوچک و محدود هستند، انسجام سازمانی به آنها ماهیت سازمان میدهد. برای مثال میتوان به حزب دموکرات، سازمان چریکها و سازمان مجاهدین خلق در سالهای اولیه انقلاب اشاره کرد. بعد از انقلاب، احزاب درونحاکمیتی نیز وجود دارند که از جمله آنها میتوان به حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اشاره داشت. جبهه ملی و نهضت آزادی هم تبدیل شدهاند به احزاب برونحاکمیتی.
احزاب در ایران منقطع هستند. عدهای جمع میشوند، سروصدا میکنند، حزب تشکیل میشود، اما ادامه نمییابد. در نتیجه جامعه به احزاب اعتماد نمیکند و آن را مثل جریانی فصلی میداند. حزب نیروها را به خدمت میگیرد، از آنها استفاده میکند و بعد تا به صندلی قدرت تکیه زد همه باورها فراموش میشود
اما در سالهای بعد از جنگ شاهد ظهور چند حزب شدیداً دولتی نظیر کارگزاران سازندگی با دولت هاشمی رفسنجانی و مشارکت ایران اسلامی در دولت خاتمی بودیم. جمیعت آبادگران ایران اسلامی نیز همگام با احمدی نژاد ظهور کرد و بعد از اتمام دوره ریاستجمهوری او کمکم افول نمود.
احزاب نسبتاً مستمرتری را نیز میتوان نام برد، مثل جمعیت مؤتلفه که باقی ماند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با اینکه فعالیتهای آن در دورهای تعطیل شد، بخشی از آن از بین رفت و بخشی نیز وارد سیستم انقلاب شد، اما دوباره با مجموعه دیگری شکل گرفت. جمعیتهایی مثل جمعیت رهپویان انقلاب، جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی و همچنین گروههای مختلف چپ یا لیبرال نیز با عناوین مختلف شکل گرفتند و به حیات خود، چه در داخل چه در خارج، ادامه دادند.
به نظر میرسد تعاریف پذیرفته شده و متداول در دنیای سیاست به طور کامل قابل تعمیم به هیچ یک از گروهها و احزاب سیاسی ایران امروز نیست. چه عواملی باعث شده، از اول مشروطه تا به امروز، تشکلهای سازمانیافته و احزاب سیاسی بزرگ و فراگیر بهوجود نیامده است که با اصول و عقایدی متقن، مرامنامه اصولی و باورداشتهای مشخص سیاسی، بتوانند دستیافتههای خود را به هیئت حاکمه یا مردم ارائه دهند و از اقبال عمومی و حمایت درصد قابل ملاحظهای هم برخوردار باشد؟
توکلی: شاید بتوان گفت مادر حزبزایی در ایران بهدلیل اینکه پشت سر هم بچه ناقص زاییده از زاییدن بچه جدید میترسد. دست طیف گستردهای از احزابی که عرض کردم به سمت خارج از کشور دراز بوده است؛ یعنی در ارتباط با خارجیها بودهاند. بعد از انقلاب هم اینگونه بوده. از سویی دیگر بهدلیلاینکه ماهیت حزب قدرتخواهی است و بهنوعی حزب در ایران اجتماع سیاستمداران شده است و شاید هم اجتماع سیاستمداران و ثروتمندان، در منظر جامعه ایران حزب به عنوان کانونی برای کسب سهم بیشتر از منابع کشور تلقی شد؛ نفت بیشتر، صندلی بیشتر و قدرت بیشتر؛ لذا عده بسیاری چنین وضعی را تحمل نکردند و از این فضا کنار کشیدند.
نکته دیگر این است که بسیاری از طرفداران احزاب در ایران بهصورت سیاستمدارانه از احزاب حمایت میکنند. ماجرای قانون کاپیتولاسیون در ایران و منافع ناشی از بهرهگیری از آن باعث شد مردم به طبقههای مختلفی تقسیم شوند؛ عدهای آنگلوفیل شدند و عدهای دیگر آمریکوفیل و دستهای دیگر روسوفیل. احزاب نیز اینگونه شکل گرفتند. نتیجه این شد که آقایی که کدخدای محله بود برای اینکه روستای او از هر دو طرف سهم ببرد عدهای از مردم را به طرفداری از یکی و عدهای را به طرفداری از دیگری تشویق مینمود؛ حتی فرزندان خود را نیز به چنین تقسیمکاری وامیداشت؛ لذا جامعه سیاسی ایران به جامعهای چند مزاجی تبدیل شد. اگر به خانوادههای سیاسی ایران توجه کنید متوجه میشوید که عضوی طرفدار چپ است و عضو دیگر طرفدار راست. جالب اینجاست که در شرایط مختلف نیز یکدیگر را حمایت میکنند و نمیگذارند عضو دیگر به خطر بیفتد.
این سؤال به طور جدی مطرح است که ما ماهیانه چه میزان پول نفت را به این احزاب میدهیم؟ و در نهایت کارکرد آنها چیست و این پولها کجا میرود؟ آیا ما شاهد نیستیم که رهبران این احزاب بعد از مدتی عموماً تبدیل به قطبهای ثروت در جامعه میشوند؟
این ماجرا باعث شد تا جامعه ایران بهطورطبیعی نسبت به حزب بدبین باشد؛ یعنی آنها را جمعیتی بداند که برای خوردن و بردن و حکومت کردن خود در تلاش هستند و بهدنبال یافتن درمانی برای درد جامعه نیستند.
مگر سیستم تحزبی در دنیا وجود دارد که عطش قدرت در آن وجود نداشته باشد؟ به هر حال کارویژه حزب تلاش برای دستیابی به قدرت است و همه جای دنیا هم وضع به همین شکل است.
توکلی: مشکل اساسی این است که احزاب در ایران منقطع هستند. عدهای جمع میشوند. شلوغ میکنند، سر و صدا میکنند. حزب تشکیل میشود، اما ادامه نمییابد. حزب دموکرات قوام را تصور کنید که به چه گستردگی شکل گرفت. همه لباسهای یکرنگ، کلاهها یکرنگ، اما قوام که رفت عمر حزب نیز تمام شد. احزاب سیدضیاء و علم نیز همینگونه از بین رفتند. بعد از انقلاب نیز احزاب اینگونه بودهاند. حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی منحل شدند. در نتیجه جامعه به احزاب جدید که در سایه قدرت و امکانات دولت شکل گرفتند اعتماد نکرد و آن را مثل جریانی فصلی دانست. حزب تداوم پیدا نکرد، نیروها را به خدمت گرفت، از آنها استفاده کرد و بعد تا این که به صندلی خود تکیه زدند همه باورها به فراموشی سپره شد. در نتیجه با جریانی تداومیافته در کشور روبهرو نیستیم. جالب است بدانید که ماندگارترین حزب در ایران حزبی است که اصلاً قرار نبود حزب باشد؛ یعنی حزب مؤتلفه.
با انقطاع، آن جریان در کشور لوث میشود، نابود میشود؛ لذا اگر شخصی بخواهد حزب تشکیل دهد، در وحله اول بلافاصله متهم به تلاش برای کسب قدرت میشود. بعد از این اتهام باید با حضور در جامعه تلاش کند که خود را ثابت نماید؛ لذا از نظر افکار عمومی احزاب در گام اول وسیلهای برای قدرتیابی و قدرتخواهی و افزایش حوزه نفوذ شخصی و فردی خود هستند. شاید در بقیه کشورها هم همین میل به قدرت وجود داشته باشد، اما به دلیل استمرار احزاب، تأثیر آنها و داشتن سیاستی منسجم، داشتن برنامه مشخص، شفاف بودن نمایندگان آنها و معلوم بودن جریانهای پشت سر آنها، فضا تا حد زیادی شفافتر و قابل اعتمادتر بوده و دگردیسیها هم کمتر است. در مقابل بهکرات شاهد بودهایم که احزابی در ایران گرایشهای چپ داشتهاند و به دنبال اقتصاد سوسیالیستی بودهاند، اما بعد از مدتی و با آمدن آقای هاشمی رفسنجانی تبدیل شدند به راست مدرن و راستیها دارای گرایشهای چپ شدند. نتیجه این که جامعه به احزاب اعتماد نمیکند. همچنین در کشور ما به دلیل فروپاشی متعدد احزاب، حزب به معنای واقعی دیده نمیشود.
شما درباره نگاه جامعه به احزاب فرمودید، اما در مورد نگاه احزاب به خودشان خیر. چرا خود احزاب و گروهها طبق الگوی تحزب رفتار نمیکنند؟ بالأخره بخشی از تحزب نگاه جامعه به احزاب است، بخشی از آن هم عملکرد خود احزاب است. چرا احزاب برنامه مشخص اقتصادی و سیاسی و ... ندارند و بههمریخته عمل میکنند؟
توکلی: این درهمریختگی به همان مقطعی بودن احزاب برمیگردد. احزاب مقطعی هستند، زیرا میخواهند به مجلس برسند؛ نمیآیند برای ده سال آینده فکر کنند؛ لذا مجموعه فکری به معنای واقعی کلام را شکل نمیدهند. در نتیجه طبیعی است که آرام آرام دچار انزوا شوند.
با توجه به اینکه یکی از بایستههای مردمسالاری حضور احزاب تأثیرگذار در کشور است ارزیابی حضرتعالی از شرایط کنونی تحزب در کشور چیست؟ با عنایت به شرایط موجود، تلاش احزاب برای افزایش حوزه نفوذ و تاثیر گذاری خود در جامعه، ذائقه و ذهن سیاستزده مردم و ... چه باید کرد؟
احزاب موجود پناهگاه مردم نیستند، بلکه پناهگاه قدرتمندان هستند؛ یعنی کارکرد فعلی آنها فقط دستیابی به قدرت و پستهای سیاسی است. عمده احزاب در ایران مانند همخانه هستند؛ ولی شکل خانواده پیدا نکردهاند و تبدیل به جریانی مستمر، دارای فکر، دارای زاد و ولد، منسجم، پیوسته و خود فزاینده نشدهاند
توکلی: همانطور که عرض کردم مادر حزب آنقدر بچه ناقص الخلقه زایید که همه از زایش جدید میترسند؛ لذا وقتی در دولت جدید نیز بحث حزب اعتدال پیش آمد، خیلیها گفتند این هم یک کارگزاران سازندگی دیگر است. گاهی اوقات وقتی یک تشکل و حزب جدید شکل میگیرد این نگرانی پیش میآید که مبادا خرج جدید و بار جدیدی بر ملت تحمیل شود؛ چون اینها که خودشان پول ندارند، بنابراین باید دست در جیب ملت بکنند. در پایان سال میبینید که هر حزب و گروهی چند صد هزار بشکه نفت گرفته و برای خود برده است.
این سوال به طور جدی مطرح است که ما ماهیانه چه میزان بشکه نفت به این احزاب میدهیم؟ و در نهایت کارکرد آنها چیست و این پولها کجا میرود؟ آیا ما شاهد نیستیم که رهبران این احزاب بعد از مدتی عموماً تبدیل به قطبهای ثروت در جامعه میشوند؟ اینها جامعه را آزار میدهند و بهطورطبیعی بازی حزب در ایران بازیِ گیرایی نیست.
با این وصف تجویز شما این است که همه احزاب تعطیل شوند؟ یعنی نبود حزب را مفیدتر میدانید؟
توکلی: خیر، نبود تحزب مفید نیست. احزاب لازماند. اما تحزب باید واقعی باشد؛ به این معنا که استمرار داشته باشد، معنا داشته باشد، احزاب اتاق فکر به معنای واقعی آن داشته باشند، افراد آن باید فکور باشند؛ صرفاً داشتن افراد جسور مشکل را حل نمیکند.
درحالحاضر راه درمان را چه میدانید؟ در این خصوص چه پیشنهادی دارید؟
توکلی: احزاب موجود پناهگاه مردم نیستند، بلکه پناهگاه قدرتمندان هستند؛ یعنی کارکرد فعلی آنها فقط دستیابی به قدرت و پستهای سیاسی است. عمده احزاب در ایران مانند همخانه هستند؛ یعنی موقتی و دورهای هستند. احزاب در ایران شکل خانواده پیدا نکردهاند و تبدیل به جریانی مستمر، دارای فکر، دارای زاد و ولد، منسجم، پیوسته و خود فزاینده نشدهاند. در ایران در بین بعضی از سیاسیون بهقدری جابهجایی و سیکل انتقالی زیاد است که جامعه اعتماد خود را از دست میدهد. برای نمونه آقای مهاجرانی را مثال میزنم. ایشان زمانی یک چپ تندرو بود. قبل از انقلاب هم سابقه چندانی نداشت و زندان هم نرفته بود. بعد از چپ انقلابی تبدیل میشود به کارگزار سازندگی. با وزیدن باد روابط با آمریکا، ایشان مدافع داشتن روابط با آمریکا میشود. جریان اصلاحات که به قدرت میرسد، از دل نیروهای سازندگی بهعنوان منتقد جریان سازندگی وارد دولت اصلاحات میشود. بعد از اتمام دوره دولت اصلاحات، منتقد دولت وقت میشود. دست آخر هم به سمت وهابیت میرود و نماینده عربستان سعودی در مرکز گفتگوهای بینالادیانی عربستان سعودی در اتریش میشود؛ یعنی حقوقبگیر عربستان سعودی میشود. حال ممکن است دامنه این انتقالات در افراد مختلف متفاوت باشد.
درحالحاضر جامعه تاحدودی پذیرفته است که به لیستها رأی بدهد. لیست نیز نه بهعنوان حزب، بلکه بهعنوان مجموعهای که در کنار یکدیگر نشستهاند پذیرفته است؛ اما آن لیست به حزب منتهی نمیشود. اگر اسم حزبی نیز روی لیستی بیاید بعد از مدتی وضعیت آن مثل گیاهی است که با از دست دادن وضعیت گلخانهایاش پژمرده شده باشد.
توصیف خوبی بود، اما باز هم تجویزی برای برونرفت از این وضعیت نکردید.
توکلی: تجویز بنده از دیدگاه یک معلم تاریخ این است که هر حزبی که در ایران تشکیل میشود باید کاملاً براساس نیازها و ضرورتهای داخلی شکل بگیرد. وقتی حزب براساس نیاز داخلی و واقعی مردم شکل گرفت، به عنصر مقوم اجتماع و حاکمیت تبدیل میشود. نه اینکه که وسیله بالا رفتن از دیوار قدرت باشد. وقتی قرار باشد از دیواری بالا بروید باید برای بالا رفتن پله بسازید و از نردبان استفاده نکنید. وقتی از نردبان استفاده شود شخصی که بالا رفته است بلافاصله نردبان را میاندازد که دیگری بالا نرود، اما وقتی پله ساخته میشود، هرکسی که قدرت و توانایی بیشتری دارد در ساختار حزب بالاتر میآید و بهتر رشد میکند. در ایران از حزب بهعنوان نردبان استفاده میشود. عده خاصی به نوبتِ بالا رفتن از نردبان دست مییابند، اما بقیه از این کار باز میمانند. هرکسی که به او اجازه و نوبت داده شود از این نردبان بالا میرود و بعد نردبان را میاندازند. در صورتی در ایران حزب شکل میگیرد و ماندگار میشود که برای رسیدن به قدرت به فکر ساختن پله باشیم تا همه ظرفیتهایی که طرفدار و هماهنگ یک نگرش خاص هستند بتوانند از آن استفاده نمایند.
مشکل اساسی دیگر متأسفانه این واقعیت است که احزابی که پلهای هستند هم کاملاً فامیلی شدهاند. اگر به سکوی قدرت نگاهی بیندازید اسامی مشابه بسیاری را خواهید دید. همه قوم و خویش یکدیگر هستند که نتیجه آن دلسردی جامعه است. این خطری بسیار جدی برای حاکمیت و جامعه محسوب میشود. متأسفانه این بیماری گریبانگیر همه است، چه اصلاحطلبان، چه اصولگرایان و چه کارگزاران؛ لذا باید این مسائل را از خود دور سازیم؛ یعنی تا وزن خودخواهی سیاسی در کشور پایین نیاید نمیتوان از این میدان بهخوبی بهرهمند شد.
/انتهای پیام/