به گزارش «سدید»؛ واقعیت پیش از آن که کتاب یحیی از نشر مرز و بوم را آغاز کنم، انتظار نداشتم با روایتی از زندگی کسی روبهرو شوم که قبل از انقلاب در ارتش شاهنشاهی خدمت کرده، از ساواک گلوله خورده، در جنوب لبنان با صهیونیستها جنگیده، همراه با امام در پاریس حاضر بوده، با حزب کومله و دموکرات در کردستان جنگیده و از مغز متفکرین عملیاتهای ایران علیه عراق بوده است. داستان آن جایی جالبتر میشود که راوی در قید حیات است و در حال حاضر، در سمت، دستیار ویژه و مشاور عالی فرمانده کل قوا در امور نیروهای مسلح، خدمت میکند. کتاب داستان فصلی از زندگی سرلشکر سید یحیی رحیم صفوی است.
انگار روایت زندگی کسی را میخوانیم که در اکثر نقاط عطف اوایل انقلاب اسلامی در صحنه حاضر بوده است. جذابیت داستان برای من تا جایی بود که اواخر کتاب فارغ از روند داستان، سراغ کتاب میرفتم تا دوباره در فضای داستان، جنگ و زیباییهای زندگی مشترک آقایحیی با همسرشان قرار بگیرم و با آقارحیم در
حال و هوای جبهه قرار بگیرم و با او در فضای جبهه و جنگ نفس بکشم.
شروع از کودکی
روایت کتاب از سالهای کودکی یحیی آغاز میشود. یحیی فرزند پنجم خانواده بود که در کنار خواهران و برادرانش در روستا زندگی میکرد. داستان از حوالی پنجسالگی یحیی آغاز میشود؛ زمانی که خانواده بهدلیل مشکلات شغلی پدر تصمیم میگیرند از همام، روستای محل تولد یحیی، برای ساختن یک زندگی جدید به اصفهان کوچ کنند. یحیی دبستان و دبیرستان را در همین شهر گذراند و پیش از کنکور، در سال ۴۸ مادرش را از دست داد. او کنکور داد و توانست در رشته زمینشناسی دانشگاه تبریز، قبول شود. قبولی یحیی در دانشگاه را که در سال ۱۳۵۰ اتفاق افتاد میتوانیم فصل تازه زندگی او بدانیم. قبولی او درواقع آغاز مسیر مبارزه جدی او با حکومت شاهنشاهی است. او در دانشگاه با مهدی باکری و جمعی دیگر از دانشجویان مسلمان آشنا میشود و با همراهی دوستانش علاوهبر مبارزه با رژیم شاهنشاهی، دانشجویان مسلمان را پرچمدار مبارزه با رژیم شاه در دانشگاه میکند؛ فضایی که پیش از آن در اختیار جریان چپ بود و آنها سردمدار مبارزه با نظام شاهنشاهی در دانشگاه شناخته می شدند. پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه در سال ۱۳۵۴، یحیی عازم خدمت سربازی شد. پس از آموزش و بهخاطر آمادگی جسمانی خوب در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز آموزش چتربازی دید. یحیی پس از آموزشهای تخصصیای که دیده بود در گروهان بهعنوان فرمانده انتخاب شد با آنکه نیروی آموزشی بود. راوی در جایی میگوید: «از هواپیما که بیرون میپریدیم میگفتم: خدایا ما فدای شاهنشاه آریامهر نشویم!»
یحیی پس از خدمت سربازی و برای چهلم شهدای قیام مردم قم به تبریز رفت. در آن روز پس از حمله نیروهای شاهنشاهی مردم قیام کردند و آن روز شهر سقوط کرد. پس از بالا گرفتن درگیریها، یحیی و دوستانش که با ماشین در شهر میگشتند به ساواکیها برخورد کردند و یحیی تیر خورد. پس از بروز این حوادث و ریختن ساواکیها به خانه پدری یحیی و دستگیری برادرانش، یحیی تصمیم میگیرد از کشور خارج شود.
او مدتی در دمشق به سر برد و با همراهی سیدمحمد غرضی که با نام مستعار حیدری، فعالیت میکرد، تصمیم میگیرد راهی حومه سوریه و یک اردوگاه فلسطینی شود تا تحت آموزشهای مبارزه با ساواک قرار گیرد. یحیی در کنار سازمان فتح فلسطین مشغول آمادگی برای جنگ با اسراییلیها شد و پس از آنکه امام به پاریس تبعید شدند، راهی نوفللوشاتو شد.
پس از آن در زمان اقامت امامخمینی (ره) در پاریس، یحیی راهی نوفللوشاتو میشود و آنجا بخشی از کارها را برعهده گرفت. پس از آنکه امام تکلیف کردند همه به ایران بروند و در میان مردم فعالیت کنند، آقایحیی راهی وطن شد. بازگشت آقایحیی با اوجگیری درگیریها با ساواک همزمان شد و او به همراه دیگر مبارزان ساختمان ساواک اصفهان را تحتتسلط خود درآوردند و مجموعه این مبارزات منجر به پیروزی انقلاب اسلامی ایران در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ شد.
با پیروزی انقلاب اسم مستعار رحیم که برای شناسایی نشدن آقایحیی انتخاب شده بود روی او ماند. پس از پیروزی انقلاب و با آغاز غائله کردستان، رحیم به کردستان شتافت تا در مقابل کومله و دموکراتها و دیگر احزابی که در مقابل انقلاب اسلامی میجنگیدند، قرار بگیرد. در همین گیرودار او با همسرش آشنا شد و اوایل سال ۱۳۵۹ با هم ازدواج کردند. پس از به پایان رسیدن غائله کردستان و آزادسازی سنندج و بانه، رحیم به دفاعمقدس و جنگ رسید.
تاریخ شفاهی جنگ
این بخش از کتاب علاوهبر روایت زندگی آقارحیم، روایت روزهای آغازین جنگ و بهنوعی تاریخ شفاهی جنگ نیز هست. راوی بهخاطر سوابق مبارزاتی، آموزشهای خاصی که دیده بود و جنگدیدهبودن از همان ابتدا جزو فرماندهان ردهبالای جنگ محسوب میشد و خب طبیعتا شنیدن تاریخ جنگ و سلسله اتفاقات و عوامل موثر در پیروزیها و شکستها از زبان یک فرمانده از ابتدا در جریان امور بوده، حائزاهمیت است. آقارحیم اوایل جنگ همراه با حسن باقری و غلامعلی رشید طراح عملیاتهای جبهه جنوب بودند و پیوسته در جبهه حضور داشتند. روایت پشتپرده عملیاتها که با روایتی روان، دلچسب و شیرین از جنگ، آمیخته با سختیها و شیرینیهای زندگی متاهلی آقارحیم و خانم مهرشاد اربابی روایت میشود.
شنیدن نام فرماندهان معروف جنگ چه در غرب و چه در جنوب مختصات مبارزه آنها را برای ما معلوم میکند. با توجه به اینکه رحیم هم در جبهه غرب و هم در جبهه جنوب و پس از آن بهصورت ستادی از فرماندهان ردهبالا بود، با بسیاری از فرماندهان حشرونشر داشت که شنیدن نام فرماندهان مطرح جنگ از زبان راوی و آشنایی با محل فرماندهی آنها و نقششان در جنگ شیرینی روایت را دوچندان میکند. شهیدمحمد بروجردی، شهیدمصطفی چمران، شهیدحسین خرازی، شهید صیادشیرازی، شهیدهمت، شهیدحسن باقری، شهید حاجقاسم سلیمانی و جاویدالاثر حاجاحمد متوسلیان بخشی از فرماندهان مطرح جنگ هستند که در خلال داستان نام آنها را از زبان سیدیحیی رحیمصفوی میشنویم. راوی چگونگی شکستن حصر آبادان و عملیاتهای مختلف رزمندگان اسلام را در جبهه جنوب شرح میدهد و کتاب با عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر به پایان میرسد. انگار کتاب بخشی از تاریخ انقلاب و جنگ را در آینه زندگی رحیمصفوی شرح میدهد. شرحی حدودا یازدهساله از سال ۱۳۵۰ سال ورود یحیی به دانشگاه تا سال ۱۳۶۱ و فتح خرمشهر. کتاب را محمدعلی آقامیرزایی نگاشته و انتشارات مرزوبوم آن را در ۴۰۰ صفحه منتشر کرده است.
یحیی در کنار سازمان فتح فلسطین مشغول آمادگی برای جنگ با اسراییلیها شد و پس از آنکه امام به پاریس تبعید شدند، راهی نوفللوشاتو شد.
انتهای پیام/