به گزارش «سدید»؛ ۵۸ سال پیش در چنین روزهایی، در پی آزادی رهبر کبیر انقلاب اسلامی از حبس و حصر، خیل مشتاقان ایشان در نقاط مختلف کشور برای دیدار با آن بزرگ، به سوی شهر قم روان گشتند، اما در این میان روزنامه عصرگاهی اطلاعات طی خبری اعلام داشت که میان مقامات روحانی با دولت، تفاهم صورت گرفته است! این خبر به گونهای ضمنی، چنین القا میکرد که آزادی امامخمینی نیز حاصل چنین توافقی بوده است. رهبر انقلاب انتشار این خبر کذب را برنتابید و نهایتاً در نخستین سخنرانی خویش در مسجد اعظم آستانه حضرت معصومه (س) و پس از آزادی، به شدت آن را تکذیب کرد. این تکذیبیه جدی، راه را برای تداوم نهضت اسلامی گشود و بر رویدادهای بعدی، تأثیری آشکار نهاد. مقال پی آمده در به مدد پارهای از اسناد و خاطرات، سعی دارد تا تصویری روشن از تکذیب این خبر توسط امام را ارائه کند. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
من برای مردم کاری نکردم، تکلیف من خیلی سنگین شد!
مروری بر شرایط و حالات امامخمینی در دوران حبس و حصر، نمادی از صلابت، مقاومت و سازشناپذیری ایشان است. رهبر انقلاب به دلیل تحمل قرنطینه مطلق در دوران بازداشت، از حوادث ۱۵ خرداد و ابعاد آن، اطلاعی نداشت و این همه پس از انتقال به حصر، بر ایشان مکشوف گشت. او پس از اطلاع از این رویداد تلخ و شهادت و مجروحیت تعداد فراوانی از مردم، عزم خود را برای ادامه مبارزه، جزمتر کرد. زندهیاد دکتر محمود بروجردی داماد امام خمینی در این باره چنین روایت کرده است:
«پس از اینکه حضرت امام را گرفتند، دو ماه در زندان بودند که در طول این مدت، از ماجراهای خارج از زندان هیچ مطلع نشده بودند! پس از اینکه حبس ایشان به حصر تبدیل شد، یک روز بعدازظهر امام را به منزلی در داودیه آوردند. جمعیت سیلآسا برای دستبوسی و دیدار با امام آمدند و عده زیادی شب همانجا خوابیدند! هنگامی که امام برای نماز شب بیدار شدند، من بیدار بودم. یکی از آقایان ماجراهای ۱۵ خرداد را برای اولین بار برای ایشان نقل کرد. پس از آن امام برای تجدید وضو برخاستند و به من فرمودند: آقا محمود، من برای مردم کاری نکردم، تکلیف من خیلی سنگین شد! مردم چرا این جور کردند برای من، من که برای مردم کاری نکردم!.»
هر کدام از علما و وعاظ که براى استخلاص فعالیت کنند، به آنها نفرین مى کنم!
عزم جزم امامخمینی برای تداوم مبارزه در دوران حصر، امری است که حتی از دیدگاه راپرت چیان ساواک نیز مخفی نمانده است! در آن مقطع تعدادی از روحانیان انقلابی، از راههای گوناگون از منویات رهبر انقلاب آگاه و آنها را به مردم منتقل میکردند. در یکی از اسناد ساواک، نقل قولی از امام وجود دارد که روحیات ایشان در دوران حصر را به نیکی نشان میدهد:
«در روز ۱۱/۱/۴۳ در قسمت جنوبى مدرسه فیضیه قم زیر طبقه کتابخانه، جلسه محرمانه [اى]از یک عده وعاظ و چند نفر روحانى قم تشکیل شد. سرپرستى این جلسه را شیخ ابوالفضل محلاتى عهدهدار بود. وى همان واعظى است که در مسجد جامع، علیه دولت روى منبر اظهاراتى کرده است. در این جلسه تصمیم گرفته شد در ماه محرم، شش نفر از طلاب ورزیده و ناطق قم را به تهران بفرستند که در تکایا و مجالس روضهخوانى، به منبر بروند. شیخ ابوالفضل محلاتى در این جلسه اظهار داشت: من در هفته گذشته با آقاى خمینى ملاقات کردم و ایشان پیغام دادند: هر کدام از علما و وعاظ که براى استخلاص من از زندان فعالیت کنند، من به آنها نفرین مىکنم! فقط به آنها پیغام بدهید که دست از مبارزه با دستگاه برندارند و بدانند که پیروزى با ماست... به قرار اطلاع شیخ ابوالفضل محلاتی رابط تهران و قم است و در هفته گذشته هشت مرتبه از تهران به قم رفته است.»
اگر مردم اینجا شعار ندهند، پس کجا شعار بدهند؟
از دیگر شواهد اراده قطعی رهبر نهضت اسلامی، برای تداوم مصاف با رژیم پهلوی، رفتاری است که ایشان در مجلس ترحیم شهدای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در منزل خویش نشان دادهاند. مصطفی کفاشزاده از یاران دیرین امامخمینی، از اشارات ایشان در آن جلسه خاطرهای را نقل کرده است که بس روشنگر مینماید:
«پس از آزادی حضرت امام که ایشان از تهران به قم برگشتند، بلافاصله دستور دادند در منزلشان، عزای شهدای ۱۵ خرداد گرفته شود. جمعیت زیادی صبح و بعدازظهر، به منزل ایشان میآمدند و میرفتند. در یکی از این مجالس که مردم علیه رژیم شاه شعار میدادند و صلوات میفرستادند، مداحی که در جلسه قرآن میخواند به مردم گفت: اینجا جای قرآن و فاتحه است، جای عزای شهداست، شعار ندهید! امام که در درگاه نشسته بودند تا این مطلب را شنیدند، فرمودند: ایشان را بیرون کنید! اگر مردم اینجا شعار ندهند، پس کجا شعار بدهند؟ مردم را دستهدسته میکشند و کسی شعار ندهد؟ البته آن مرد را بیرون نکردند، ولی او از خجالت تا آخر جلسه دیگر نتوانست قرآن بخواند.»
چه خبر است که اینقدر با من متملقانه حرف میزنید؟
همانگونه که در صدر این مقال اشارت رفت، امامخمینی پس از اطلاع از خبر کذب روزنامه اطلاعات، درصدد تکذیب آن برآمدند. ایشان نخست بر آن بودند که آن جریده، خود خبر خویش را تکذیب کند که از آن نتیجهای نگرفتند. سپس بر آن شدند تا در یک سخنرانی عمومی، به تخطئه این خبر بپردازند. ساواک پس از اطلاع از این تصمیم رهبر نهضت اسلامی، سرهنگ مولوی از مسئولان وقت ساواک را به قم فرستاد تا با زبان تملق یا تهدید، ایشان را از ایراد این نطق منصرف سازد که البته از این اقدام طرفی نبست! خوشبختانه زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سعید اشراقی از حاضران در آن جلسه، درباره مطالب مطرح شده در آن گزارشی نسبتاً مبسوط به تاریخ سپرده است:
«بعد از آزادی حضرت امام از تهران به قم، روزنامه اطلاعات نوشته بود: روحانیت با دولت سازش کرد! امام وقتی که متوجه موضوع شدند، تصمیم گرفتند که فردای آن روز، این خبر دروغ را تکذیب کنند. دولت طاغوت هم پی برده بود که این صحبت برای آنها گران تمام میشود. به همین خاطر یک نفر از رؤسای سازمان امنیت به نام مولوی را به قم فرستاده بودند تا با امام صحبت و ایشان را متقاعد کند که از صحبت درباره این خبر بپرهیزند! خانه روبهروی منزل امام را که آن موقع در اختیار مرحوم حاج آقاشهاب اشراقی داماد امام بود، برای این کار مهیا کردند. ملاقاتکننده شرط کرده بود فقط تعداد محدودی در جلسه باشند، با این همه داماد امام به من تلفن کردند و گفتند: آقا فرمودهاند تو هم بیا! من هم در آن جلسه حاضر شدم و دیدم که فردی با قیافهای عجیب آنجاست! با ورود من، او به داماد امام - که برادرزاده بنده هم بود- گفت: بنا شد کسی نباشد! وی هم گفت: ایشان از خودمان است... و بالاخره بنده هم نشستم. چند دقیقه بعد، حضرت امام از اتاق دیگر تشریف آوردند و نشستند. مولوی خطاب به امام گفت: دیدید عرض کردم که این حبس و زندان تمام میشود و شما هم به قم تشریف میبرید؟ امام در جواب گفتند: من هیچ اصراری نداشتم که به قم بیایم، زیرا در اینجا وظایفم بیشتر است و در آنجا کمتر بود!... بعد آن مرد شروع به اظهار علاقه و محبتهای عجیب و غریب کرد و گفت: ما خیلی ارادتمندیم و دستگاه دولت خیلی به شما علاقه دارد و شخص شاه به شما علاقه دارد و مملکت مرجع میخواهد و چاکر هم آمده است خدمتتان عرض کند که از سخنرانی فردا صرف نظر کنید و ما هم قول میدهیم بعد از این به اوامرتان توجه کنیم و از این قبیل سخنان. امام بدون هیچ رودربایستی فرمودند: دو دو تا چهار تا! یا اینکه شما به آن روزنامه دیکته کردهاید که بنویسد و ظاهراً هم همینطور است، یا اینکه خودش گفته است، اگر شما گفته باشید با شما طرف هستم، در صورتی که شاه این کار را کرده باشد، با او طرف هستم!... مولوی فرستاده سازمان اطلاعات و امنیت، دوباره شروع به تطمیع امام کرد و دم از محبت و اظهار لطف زد. باز هم امام همان جمله را چند بار تکرار کردند. در آخر کار، آن شخص دید که ظاهراً ابراز محبت و تملق در امام هیچ تأثیری ندارد. به همین خاطر منطق تطمیع را به منطق تهدید برگرداند و گفت: ما نمیخواهیم قضیه ۱۵ خرداد دوباره پیش بیاید، اما اگر مجدداً ماجرای ۱۵ خرداد پیش آمد، ما مسئولیتی را به عهده نداریم! گفتن این جمله امام را برآشفته کرد و ایشان با حالت غرورآمیزی، مطالبی را فرمودند که من بخشی از آنها را در خاطر دارم. امام با شنیدن آن صحبتها فرمودند: چه خبر است که اینقدر با من متملقانه حرف میزنید؟ حرفهای نابهجا میگویید، دائماً در ذهنتان این است که شما مرجعاید و شما شخص فلان هستید! بساط شما بساط کفر است، باید ریشه شما قطع بشود، ۱۵ خرداد برای شما بد بود یا برای من؟ ۱۵ خرداد کم بود؟ باید در شهرهای این کشور خون راه بیفتد تا مردم ریشه شما را بکنند و از شرتان راحت شوند؟ من که در زندان بودم گفتم: کدام یک از پسران من شهید شدهاند؟ گفتند: هیچ کس! وقتی این را شنیدم، گفتم چرا؟ مگر خون پسران من از خون سایرین رنگینتر است؟ این را مطمئن باشید تا این مردم ریشه شما را قطع نکنند، راحت نمینشینند. شما از دین خارج هستید، شاه از دین خارج است، قانون شما قانون اسلام نیست، دکتر شما دکتر مسلمان نیست، من همه اینها را میدانم و آن وقت شما با من تعارف میکنید؟... وقتی سخنان امام تمام شد، آن فرد دست از پا درازتر برگشت و رفت.»
من هم سرباز اسلام هستم
زندهیاد آیتالله محمدرضا توسلی از اعضای بعدی دفتر امامخمینی نیز در عداد کسانی است که شاهد گفتوگوی سرهنگ مولوی با رهبر انقلاب بوده است. وی نیز در روایتی از این جلسه، به نکاتی اشاره دارد که در ترسیم فضای آن دیدار، سودمند به نظر میرسد:
«بعد از آزادشدن حضرت امام از زندان رژیم شاه، روزنامه اطلاعات در سرمقاله مطلبی نوشته بود، با این مضمون که روحانیت با دستگاه سازش کردند! امام سخنرانی مفصلی در تکذیب این مطلب فرمودند. پیش از آن سرهنگ مولوی معروف، رئیس ساواک تهران را برای عذرخواهی خدمت امام فرستادند. او میخواست این ملاقات خصوصی باشد، اما از آنجا که روش امام نبود با هیچکدام از رجال سیاسی، چه دولتی و چه ... در خلوت ملاقات داشته باشند، دستور فرمودند: عدهای در اتاقی که او میآید، حضور داشته باشند. حسبالامر ایشان، عدهای در جلسه حضور پیدا کردند. از جمله این افراد بنده هم بودم. مولوی شروع به صحبت و عذرخواهی کرد که اشتباهی شده است. در این هنگام جملهای شاید بوی تهدید از آن میآمد، از او صادر شد. مولوی گفت: آقا نگذارید ما به وظیفه سربازیمان عمل کنیم! یک مرتبه امام در حالی که انگشت سبابه خود را بر سینه مبارک میزدند، با عصبانیت فرمودند: من هم سرباز اسلام هستم، نگذارید که ما به وظیفه سربازیمان عمل کنیم.»
این روحانى سازمانى کیست که با شما تفاهم کرده است؟!
پیامهای آشکار و پنهان سران ساواک برای امامخمینی، در راستای انصراف ایشان از ایراد سخنرانی برای تکذیب خبر روزنامه اطلاعات، نهایتاً بینتیجه ماند و رهبر انقلاب در نخستین نطق خویش پس از آزادی از حبس و حصر و در مسجد اعظم قم، به زبان جدی و طنز اینگونه ابعاد ماجرا را روشن کردند:
«رفتند پیش مدیر اطلاعات که: آقا چه کسی به شما این مطلب را گفته است؟ خوب بگویید تا ما بفهمیم که این روحانى کیست؟ این روحانى سازمانى کیست که با شما تفاهم کرده و مطالب شما را قبول کرده است، برخلاف دین اسلام؟ خوب بگویید. بیچاره خجل شده و گفته: من نبودم اینجا به فلانی بگویید: ببخشید، چه و چه از این حرفها یک شرح مفصلى و من سرمقالهام حاضر است. سرمقاله را به آن آقا نشان داده بود که من این را نوشتهام، لکن سنجاق کرده از بعضی مقامات آوردهاند، دادهاند که این را باید بنویسى! باید است، من چه بکنم؟... من یک تکلیفى براى او معین میکنم، یک مطلبى هم براى خودمان مىگویم. اگر مدیر اطلاعات یک آدمى است که متأسف است از این تحمیلات، شما خوب دیگر بحمدالله متمولى، احتیاج ندارى دست از روزنامهنگاریت برداری، بشو وزیر! الحمدلله اینجا همه وزیر مىشوند [خنده حضار]. خوب بشو وزیر، بشو وکیل. تو را وکیل مىکنند، البته خوب مردم نمىکنند، اما وکیلت مىکنند، لازم نیست مردم [بخواهند]، مگر مردم حق وکالت دارند؟ نه، وکیلت مىکنند، منتصبت مىکنند، بشو سناتور، منتصبت مىکنند! اگر تو از این معنا عار دارى که یک چیزى را بر تو تحمیل کنند، خوب آسان است این روزنامهنگارى را که الزام نمىکنند که شما روزنامهنگار باشید، دست از روزنامهتان بردارید، بروید یک شغل بهترى. از آن طرف من به او پیغام دادم، که باید این درست بشود، باید این تکذیب بشود. از قرارى که دیشب باز یک کسى آمده بود، گفت که او تعریف کرده است که من نمىتوانم با ملت مواجه بشوم، نمىتوانم با روحانیت مواجه بشوم، فکرى بکنید من یک سوژهاى درست مىکنم که تکذیب بشود، دستگاه گفته این دلیل بر سستى کار ماست. خوب، ما مرتجعیم یا شما؟ یک دروغى را آخر ما که مرده نیستیم که شما نسبت به ما مى دهید، ما یک جمعیت کثیرى بحمدالله از علما داریم، ما مراجع بزرگ داریم؛ ما مراجع بزرگ عالىالشأن داریم، ما علمای زیادی داریم در بلاد، ما فضلا داریم در حوزهها، ما مدرسین بزرگ داریم در حوزهها، ما طلاب و فضلاى علوم دینیه داریم، اینها که نمىنشینند گوش کنند کسى در روزنامه کثیرالانتشارش یک دروغ شاخدارى بنویسد: بحمدالله موافقت کردند، خوب ما داد مىکنیم، فریاد مىکنیم، نمىگذارند منعکس بشود! خوب آقا! آقایى که دیروز گفتى - یا دیشب گفتى- که کهنهپرستى را جلو مىگیریم، این کهنهپرستى نیست که شما جلوى مطبوعات را مىگیرید؟ تحمیل مىکنید به روزنامه اطلاعات؟ سند داریم. اینکه یک چیز دروغى نیست که آقایان بگویند افترا بستید، نوشته شما سنجاق در دفتر روزنامه اطلاعات است که شما گفتهاید باید این را بنویسید و نگذاشتید تکذیب کند!.»
خمینی با شما تفاهم کند؟ امکان ندارد!
تکذیب خبر دروغ روزنامه اطلاعات توسط امامخمینی، به اشکال و اطوار گوناگون، در ذهن یاران انقلاب اسلامی ماند و روایت شد. جانمایه تمامی این روایتها، سازشناپذیری رهبر انقلاب بود که در وقایع بعدی نهضت اسلامی، کاملاً خویش را نمایان ساخت. روایت زندهیاد حبیبالله عسگر اولادی مبارز دیرین نهضت اسلامی را ختام این مقال قرار میدهیم:
«پس از اینکه در سال ۴۳، بر اثر شرایط اجتماعی و فشارهای مردمی و پشتکار پیروان امام و روحانیت اسلام و طلاب و مدرسین حوزه علمیه قم، رژیم پس از ۱۰ ماه زندان و حصر در تهران، حضرت امام را آزاد کرد، روزنامه اطلاعات در آن روز نوشت: تفاهم علما و مراجع با مقامات، سبب آزادی امام شده است! امام با صراحت تمام موضعگیری کرده و دستور دادند که در منبرها چنین تفاهمی رد بشود و از آنها خواسته شود، تا نام کسی را که با آنها تفاهم کرده اعلام کنند وگرنه مردم چنین روزنامهای را تحریم خواهند کرد! اضافه بر آن، خود ایشان در شروع سخنرانی صریح و کوبندهای فرمودند: تفاهم با مقامات؟ چه تفاهمی؟ چه کسانی با شما تفاهم کرده اند؟ اعلام کنید؟ خمینی با شما تفاهم کند؟ امکان ندارد این معنا و اگر خمینی هم با شما تفاهم کند، وضع شما آنطوری است که ملت اسلام تحمل نمیکنند و بیرونش میکنند.»
انتهای پیام/