گروه راهبرد «سدید»؛ سخن گفتن از مزایای عدالت برای همه ما شاید به کلیشه تبدیل شده باشد. شاید هم تصور کنیم همه با این گزاره موافق هستند که عدالت اجتماعی برای جامعه مفید است. اما هرگز چنین نیست. چه در سطح دولتها و چه در سطوح میانی جامعه بسیاری هستند که همچنان عدالت اجتماعی را جزو اولویتهای جامعه نمیدانند. جیل سوتی (Jill Suttie)، دکترای روانشناسی از دانشگاه سانفرانسیسکو در این یادداشت با اشاره به نتایج تحقیقات انجام شده در این زمینه به دنبال اثبات این مطلب است که عدالت اجتماعی به دلیل تاثیر بالایی که در سطح فردی و اجتماعی میگذارد، باید به عنوان برترین هدف سیاست گذاران تعریف و پیگیری شود. این یادداشت در تاریخ ۱۴ اکتبر ۲۰۲۰ در نشریه اینترنتی Greater Good منتشر شده است.
در حالی که ما کارهای زیادی در حوزه فردی و گروهی برای افزایش رفاه خود میتوانیم انجام دهیم، اکنون مشخص شده است که محیطهای اجتماعی و سیاسی پیرامونی ما نیز نقش مهمی در ایجاد شادی ما ایفا میکنند. به طور خاص، تحقیقات نشان میدهد که سیاستهای حمایتی دولت مانند پوشش مراقبتهای بهداشتی و مرخصی والدین، تفاوت فاحشی در احساس ما در زندگی روزمره ایجاد میکنند. این یعنی میتوانیم بگوییم تصمیمات سیاست گذاران یکی از مهمترین فاکتورهای سازنده حالات روحی و جسمی ما میباشد.
اکنون، یک مطالعه جدید نیز همین حقیقت را نشان میدهد که افرادی که در کشورهایی با رتبه بالا در عدالت اجتماعی زندگی میکنند عموما شادتر هستند.
سالواتوره دی مارتینو در مطالعات خود از دادههای مرکز دادههای سنجش عدالت اجتماعی اتحادیه اروپا استفاده کرده است که به کشورها در شاخصهایی مانند برابری آموزش، مراقبتهای بهداشتی برای اقلیتهای قومی و فقرا، سطح بیکاری برای متولدین بومی و غیر بومی امتیاز میدهد. برای مثال این شاخصها مواردی مانند سیاستهای عدم تبعیض، «عدالت بین نسلی»، بدهی عمومی پایین، سیاستهای بازنشستگی خوب، و انتشار گازهای گلخانهای پایین را مد نظر قرار داده اند.
او بر اساس مصاحبه با نزدیک به ۱۷۰۰۰۰ نفر در ۲۸ کشور در شش زمان مختلف بین سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۷، میزان تولید ناخالص داخلی (GDP) یک کشور را با میزان رضایت اروپاییها از زندگی در آن کشور مقایسه کرد. نتیجه بسیار جالب بود. تجزیه و تحلیلها نشان داد که نه تنها میزان تحقق عدالت اجتماعی در یک کشور به شادی مردم کمک میکند، بلکه دومین عامل مهم و قوی در ایجاد رضایت از زندگی در آنهاست. بر اساس همین تحقیق عامل نخست، سرمایه اجتماعی یک کشور (استحکام روابط خانوادگی و شبکههای اجتماعی بزرگتر، سطح اعتماد به نهادها و میزان مشارکت مدنی) است که برای رفاه مردم اهمیت بیشتری دارد. ناگفته پیداست که عدالت اجتماعی میتواند تامین کننده و تقویت کننده سرمایه اجتماعی نیز باشد یعنی دو عامل مهم در زندگی مردم ارتباط عمیقی با یکدیگر دارند. در همین خصوص دی مارتینو مینویسد: «درست است که روابط اجتماعی برای خوشبختی مردم مهم است - یکی از مهمترین چیزها-اما مردم همچنین باید بدانند که شرایط اطراف آنها - مانند زندگی در مکانی که به آنها فرصتها یا منابع کافی برای رشد میدهد- نیز برای بالا رفتن کیفیت زندگی بسیار مهم است».
چرا عدالت اجتماعی اهمیت دارد؟
یکی دیگر از اندیشمندان اجتماعی یعنی دکتر پریلتنسکی در این زمینه استدلال میکند که سیاستهای رفاهی منصفانهتر و عادلانه، به مردم این امکان را میدهد که زمان کمتری را صرف نگرانی در مورد برآورده کردن نیازهای اساسی (مانند مراقبتهای بهداشتی، آموزش و مراقبت از کودکان) کنند، این نگرانی کمتر درباره ملزومات اولیه رفاهی و زندگی، در واقع آنها را آزاد میگذارد تا آرزوهای فردی خودشان را دنبال کنند و بهرهوری بیشتری در زندگی داشته باشند.
او همچنین خاطرنشان میکند که وجود سطح بالایی از عدالت اجتماعی به شهروندان نشان میدهد که برای سیستم ارزش دارند –برای جوامع خود اهمیت دارند-. تحقیقات روانشناختی جدید نیز ثابت کرده است که این حس اهمیت داشتن برای جامعه، برای بهزیستی روانشناختی و سلامت روان فرد و مجموعه افراد درون اجتماع بسیار مهم است. دی مارتینو در ادامه بیان نتایج تحقیقاتش مینویسد: بسیار محتمل است که عدالت اجتماعی بیشتر، باعث ایجاد اعتماد عمومی بیشتر به موسسات و جوامع شود و این به نوبه خود باعث بهبود روابط ما به عنوان شهروند با دیگران میشود. همچنین ممکن است تحقق بیشتر عدالت اجتماعی به کاهش تعصب فردی و گروهی و اقدامات متعصبانه و انتقام جویانه در جامعه کمک کند، زیرا افرادی که استرس کمتری دارند، نیاز کمتری به یافتن قربانی برای مشکلات خود دارند؛ و جامعهای که در آن افراد و گروهها حس بازنده ندارند و خود را بازنده شرایط موجود نمیدانند گرایش بیشتری به همکاری و همیاری برای توسعه جمعی دارند. در چنین جامعهای پتانسیل درونی افراد و گروهها در منازعات بی نتیجه و کنشهای پرخاشگرانه انتفام جویانه صرف نمیشود بلکه در راستای هدف مشترک ارتقای سطح رشد اجتماع میتواند به کار گرفته شود. عدالت و برابری اجتماعی همچنین این احتمال را کاهش میدهد که شما به عنوان شهروند وقتی به اطراف خود نگاه میکنید، دیگرانی را ببینید که وضعیت بسیار بهتری از شما دارند و از این بابت احساس نارضایتی کنید. افرادی که از این طریق خود را با دیگران مقایسه میکنند، معمولاً ناخشنودتر هستند شاید به این دلیل که ارزش و شادی خود را به مقدار پولی که به دست میآورند وابسته میبینند و به دلیل عدم توانایی در کسب آن حس نارضایتی از زندگی سراغ آنها میآید.
پریلتنسکی همچنین در این خصوص میگوید: «هرچه تضاد طبقاتی و اختلاف در میزان بهره مندی از مواهب مادی و فرصتهای اجتماعی در جامعه بیشتر باشد، فرد در انتهای مسیر مقایسه خود با دیگران، احساس بدتری دارد، که، به اعتقاد من، همین امر نشان میدهد که چرا کشورهایی که سطح بالاتری از عدالت اجتماعی در آنها محقق شده است دارای رتبه بهتری در شادکامی اجتماعی هستند. تحقیقات دیگری نیز نشان میدهد که وقتی مثلا آمریکاییها در ایالتی با نابرابری بیشتر زندگی میکنند، تصمیات اقتصادی پرخطر و ریسکهای بیشتری را در زندگی متحمل میشوند (مانند سوء مصرف مواد مخدر و قمار). در واقع معنی این رفتار این است که «افرادی که احساس میکنند بهره کمتری از مواهب جامعه به آنها میرسد، خودشان راههای میانبر خطرناکی را برای رسیدن به رضایت از زندگی انتخاب میکنند.»
البته محققان در این زمینه متفق القول هستند که نقش دولتها در این مسیر بسیار با اهمیت و ویژه است خصوصا وقتی بحث نظارت و اولویت بندی در خدمات رفاهی پیش میآید. کشورهایی که به سمت برابری اجتماعی بیشتر روی میآورند، مانند نیوزلند، شاهد افزایش شادی هستند. زیرا داشتن دولتی که به غیر از توجه صرف به تولید ناخالص داخلی اقدامات رفاهی را نظارت دقیق و اولویت بندی میکند، کلید حرکت در این مسیر را در دست دارد و در صورت سیاست گذاری درست میتواند موتور محرکه شادکامی جمعی را برای همیشه در جامعه خود روشن نگه دارد.
موانع عدالت اجتماعی
جالب است حتی با افزایش شواهد علمی مبنی بر مزایای روانی عدالت اجتماعی برای جوامع، بسیاری از کشورها و دولتها همچنان در برابر اعمال سیاستهای تقویت برابری مقاومت میکنند. پریلتنسکی معتقد است که یکی از دلایل مهم این امر اعتقاد به افسانهای در خصوص استثناگرایی است که مانع میشود تا دولتهایی مانند ایالات متحده خود را ملزم کنند تا از تجربیات دیگر کشورها در این زمینه الگوبرداری کنند. در واقع غرور کاذب دولتها و اعتماد به برنامههای خود باعث میشود تا از دستاوردهای مهم دیگر کشورها در زمینه عدالت اجتماعی بهرهمند نشوند و تلاشهای خودشان را کافی و مفید تصور کنند. مانع دوم میتواند ترس دولتها از هزینههای بالای مقدمات تحقق عدالت اجتماعی باشد، اما این هم دلیل قانع کنندهای نیست، زیرا برای مثال در ایالات متحده با اینکه هزینه زیادی در حوزه بهداشت و درمان میشود، اما تخصیص ناصحیح و ناعادلانه منابع باعث بروز نابرابری بهداشتی شده است. یعنی دولت از بودجه عمومی هزینه چندبرابری کرده است، اما خروجی چیزی جز افزایش نابرابری و شکاف اجتماعی نبوده است. پس نمیتوان هزینه بالا را دلیل قانع کنندهای برای عدم اجرای سیاستهای عدالت اجتماعی دانست. یکی دیگر از موانع اجرای سیاستهای عدالت اجتماعی باورها و اسطورههای فرهنگی هستند که وضع موجود را توجیه کرده و حتی آن را مقدس میشمارند. چنین باورهایی در سطح تصمیم گیران باعث میشود ناخواسته مدافع وضع موجود بوده و علیه هر اقدام اصلاح گرایانهای موضع بگیرند.
حتی جالب است بدانیم که بر اساس تحقیقات دی مارتینو، تلاش برای تحقق عدالت اجتماعی در واقع به نفع اقتصاد بوده و حتی به رشد تولید ناخالص ملی نیز کمک میکند. او در مطالعاتش به این نتیجه رسید که کشورهایی با عدالت اجتماعی بالاتر تولید ناخالص داخلی بالاتری را تجربه کرده اند. این یعنی اگر کشورها میخواهند اقتصاد قوی تری داشته باشند و از شادی بیشتری نیز برخوردار شوند، بهتر است ابتدا به سیاستهای عدالت اجتماعی توجه کرده و به دنبال تحقق عدالت اجتماعی باشند.
در پایان خوب است به این نکته اشاره کنیم که چنین تحقیقاتی یکی از مهمترین پشتوانههای حرکتهای اصلاحی در جهت دفاع از سیاستهای عدالت اجتماعی و کاهش برابری است. هنوز هم بسیاری هستند که کاهش نابرابری را جزو اولویتهای دولتها نمیدانند به همین دلیل چنین تحقیقاتی که بر مبنای دادههای دقیق و روشهای آکادمیک انجام شده است میتواند باورهای این دسته از تصمیم گیران را به چالش کشیده و به آنها ثابت کند که یکی از مهمترین راههای توسعه رفاه در جامعه تلاش برای کاهش نابرابریها در همه حوزهها میباشد. همانطور که دی مارتینو در پایان تحقیقاتش اینگونه نتیجه گیری کرده است: «اگر شما در کشوری زندگی میکنید که به شما منابع و فرصتهای برابر میدهد، و سطح خوبی از عدالت اجتماعی را محقق کرده است، مردم احتمالاً از زندگی خود رضایت بیشتری داشته و از تولید ناخالص داخلی بالاتری برخوردار میشوند، در نتیجه به یکدیگر اعتماد خواهند کرد.»
/انتهای پیام/