نعمت‌الله فاضلی از اثرات دیجیتالی‌شدن علوم‌انسانی بر دانشگاه‌ها و مصرفی‌شدن علم می‌گوید؛
رسانه‌ها و فضای مجازی و دیجیتال باعث می‌شود که کارکردهای علوم انسانی نیز دچار تغییر شوند و تنها به پیشبرد رشته‌ها اکتفا نکنند. در این فضای جدید شاهدِ درگیری بیشتر این علوم و محققانش با زندگی واقعی مردم و زیست جهان آن‌ها خواهیم شد. بازنمایی‌هایی که مردم از زندگی روزمره‌ی خود در فضای مجازی قرار می‌دهند، دسترسی ما دانشگاهیان را به زندگی آن‌ها بیشتر می‌کند و همچنین مردم عادی مانند محققان درگیر این فضای مجازی شده و موضوعات مختلف را تحلیل می‌کنند و درباره‌ی آن‌ها سخن می‌گویند.

گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ دکتر نعمت‌الله فاضلی، انسان‌شناس، نویسنده و استاد پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی از سال ۱۳۹۱ تاکنون درباره اثرات دانشگاه و آموزش دیجیتال بر فضای علوم انسانی و اجتماعی سخن می‌گوید.

آیا مجازی شدن موجب مرگ یا احیای علوم‌انسانی می‌شود؟

در این گفتار موضوع صحبت من درباره‌ی مجازی شدن علوم اجتماعی و این مساله است که آیا مجازی شدن موجب مرگ یا احیای علوم انسانی می‌شود؟

ابتدا سعی می‌کنم صورت بندی‌ای از مساله ارائه بدهم و اینکه این پرسش چه پرابلماتیکی (مشکلاتی) را در درون خودش دارد و بعد از آن دیدگاهی را درباره‌ی اینکه دیجیتالی شدن علوم اجتماعی در فضای ایران به چه شکل موقعیت پیچیده‌ای را برای جامعه‌ی ما بوجود آورده است؟

جانمایه سخن من این است که دیجیتالی شدن، محیطی برای علوم اجتماعی ایران است و نه مشکل آن؛ و از این حیث دیدگاه‌های رقیب را در طرح مساله عنوان می‌نمایم، ویژگی‌های محیطی که در آن زندگی می‌کنیم را توضیح خواهم داد و اینکه علوم اجتماعی در محیط دیجیتالی شده اساسا چه نوع علوم اجتماعی‌ای است؟
بخش اول صحبتم درباره‌ی صورت بندی خودِ مساله می‌باشد. دو گروه منتقد و محقق وجود دارند که دیجیتالی شدن علم انسانی و علم اجتماعی را به نوعی به عنوان مرگ علم و دانشگاه می‌دانند، به همین دلیل من ابتدا این گروه دیدگاه‌ها را توضیح می‌دهم سپس در نقدشان، دیدگاه خودم را مطرح خواهم کرد.

دورانِ سیطره ابزار‌های ویرانگر علوم انسانی در راه است؟

گروه اولی که دیجیتالی شدن را مرگ علوم اجتماعی و انسانی می‌دانند در واقع کسانی هستند که معتقدند نهاد دانشگاه در دنیای امروز و آینده با چالش‌های ساختاری و نهادی بزرگی رو به رو خواهد بود که این چالش‌ها را هیچ چیز از جمله دیجیتالی شدن، اینترنت و فضای مجازی درمان نخواهد کرد و با مرگ دانشگاه در تمام رشته‌ها از جمله علوم اجتماعی رو به رو خواهیم بود.


به طور مشخص کتاب مشهوری وجود دارد به نام Killing Thinking: Death of the Universit نوشته‌ی محقق علوم سیاسی خانم"Marry Evans"  که در سال ۲۰۰۷ انتشار یافته و نویسنده در این کتاب توضیح داده است که سیطره‌ی بروکراسی، تکنوکراسی و همچنین تجاری سازی و کالایی شدن بر دانشگاه، باعث عقیم شدن آن گشته است. در این زمینه فیلسوف شناخته شده"Donald Gillies"  کتابی با عنوان پژوهش چگونه باید سامان یابد؟ (How Should Research be Organised?) که به فارسی نیز ترجمه شده است، دونالد گیلیس هم با مطالعه‌ای که درباره‌ی دانشگاه کمبریج و آکسفورد انجام داده است، نشان می‌دهد که حتی دانشگاه‌های بزرگ و معتبر مثل این دو دیگر نمی‌توانند مثل قرن نوزدهم یا نیمه‌ی اول قرن بیستم افرادی مثل راسل یا ویتگنشتاین را تربیت کنند؛ و یا کتاب مشهور"The University in Ruins دانشگاه رو به ویرانی، نوشته ی"Bill Readings" که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، توضیح داده است که ماموریت دانشگاه به لحاظ تاریخی این بوده که فرهنگ و جامعه‌ی مدنی را گسترش و علم و عقلانیت را توسعه دهد؛ دانشگاه ماموریت تاریخی‌ای داشت که در امتداد آرمان‌های دوره‌ی روشنگری بود.

نسل سوم جامعه‌شناسان که دکتر"علیخواه" از آن‌ها تحت عنوان "جامعه شناسان دسکتاپی" یا "اسکرین بین"  یاد می‌کند؛ کسانی هستند که بجای رصد کردن جامعه، تنها صفحات نمایشگر کامپیوتر‌ها را می‌بینند و به تعبیر ایشان اینترنت باعث شد که جهان آفلاین به حاشیه رانده شود و جهان آنلاین جای آنرا بگیرد و به گونه‌ای تکست جایگزین کانتکست شد


"ریدینگز" توضیح می‌دهد که جهانی شدن، تجاری شدن، اقتصادی شدن و سیطره‌ی فرهنگ مصرف گرایی و فرایند‌هایی که در دهه‌های اخیر شکل گرفته، منجر به ویرانی دانشگاه و بیرون رفتن آن از فضای تاریخی خود خواهد شد.

گروه اول گروهی هستند که معتقدند که اینترنت، فضای مجازی و دیجیتالی شدن هر مقدار هم که فرصت‌ها، امکان‌ها و راه‌هایی برای گسترش ارتباطات، توزیع بهتر و دسترس پذیرتر کردن دانش و بسیاری از امکان‌های دیگر را فراهم کند، در نتیجه دانشگاه در آینده رو به ویرانی خواهد بود.


در ایران هم برخی از محققان برجسته‌ی دانشگاه پژوهی مثل "مقصود فراستخواه" که شاید بشود از او به عنوان برجسته‌ترین اندیشمند این حوزه یاد کرد، در سال‌های اخیر روایتی از دانشگاه در ایران ارائه میدهد که هم در حوزه علوم انسانی و هم غیر علوم انسانی، به ویژه در کتاب اخیر خود "مساله تاثیر اجتماعی در علوم انسانی" بدین صورت است که ارزش‌های ابزاری بر ارزش‌های غایی و اصیل در دانشگاه غلبه پیدا کرده اند و به ویژه در حوزه علوم انسانی سیطره‌ی ارزش‌های ابزاری منجر به انحطاط و زوال این علوم خواهد شد.

این یک دیدگاه می‌باشد، دیدگاهی که از منظر نهاد دانشگاه و ساختار‌های آن توضیح می‌دهد و بر این اعتقاد هستند که دیجیتالی شدن داروی شفابخشی برای نجات علوم انسانی و اجتماعی در آینده نخواهد بود. البته هم "ریدینگز" هم "اونز" و هم "فراستخواه" و دیگر اندیشمندان بزرگی که تاکنون در این زمینه صحبت‌هایی را مطرح نموده اند، بر این عقیده هستند که در دهه‌های اخیر علوم انسانی اجتماعی و دانشگاه دستاورد‌هایی داشته است و نکته اصلی صحبت‌های آن‌ها درباره‌ی مرگ دانشگاه در آینده می‌باشد. ماهیت پرسشی که من مطرح کردم این است؛ "آیا دیجیتالی شدن موجب مرگ علوم انسانی و اجتماعی است یا احیای آن؟ " این پرسش معطوف به آینده می‌باشد و نه در لحظه‌ی اکنون.

فضای مجازی جامعه‌شناسان را قورت می‌دهد

اما گروه دوم از منتقدان کسانی هستند که در پی پاسخ دادن به این پرسش نیستند. آن‌ها نمی‌خواهند بدانند آیا علوم انسانی و اجتماعی به کمک دیجیتالی شدن شفا پیدا خواهد کرد و مشکلات ساختاری و نهادی‌اش حل خواهد شد یا خیر؛   بلکه از این حیث به آن نگاه می‌کنند که این اتفاقِ دیجیتالی شدن که در حال حاضر در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی افتاده است، اتفاق ویرانگری بوده است. به طور مشخص دوست اندیشمند خلاق و نویسنده ام آقای دکتر "فردین علیخواه" جامعه شناس مردمیِ دانشگاه گیلان که نوشته هایشان برای همه خواندنی و شنیدنی است، دو سخنرانی جذاب در این زمینه داشتند و در آنجا  ایشان هم پرسش بنده را مطرح نمودند. ایشان برپایه روایت تاریخی‌ای که از تحول جامعه شناسیِ علوم اجتماعی در ایران طرح می‌کنند، سه نسلِ جامعه شناس در ایران معرفی می‌کنند؛ جامعه شناسان سال‌های هزار و سیصد و پنجاه، که وی از آن‌ها به عنوان "جامعه شناسانِ جامعه بین" که تحت رهبری موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران بودند، یاد می‌کند. جامعه شناسانی که به تعبیر ایشان اگر از شهر یا روستا یا خانواده یا اعتیاد یا سیاست صحبت می‌نمودند، کلام آن‌ها بر پایه‌ی مطالعه‌ی میدانی و پژوهش بود و پیش آمد‌های کشور برای آن‌ها جدی بود و بسیار سختکوش بودند و میدان تحقیق را تجربه می‌کردند و جامعه را از نزدیک مورد پژوهش و ارزیابی قرار می‌دادند.

نسل دوم که از اواخر دهه‌ی شصت الی هشتاد آمدند و ایشان به عنوان "جامعه شناسان صندلی نشین" از آن‌ها یاد می‌کنند؛ کسانیکه به تعبیر ایشان به واسطه‌ی کامپیوتر، نرم افزار، پیمایش و پرسشنامه با جامعه ارتباط برقرار می‌کردند و این نسل خودشان به شخصه جامعه را از نزدیک نمی‌دیدند و روی صندلی هایشان نشسته بودند؛ اما دانشجویانشان را به میدان می‌فرستادند تا تحقیق کنند و به واسطه‌ی دانشجویان بود که آن‌ها داده‌های آماری و پرسشنامه و امثال آن‌ها را جمع آوری کرده و بکار می‌بردند و بدین وسیله نظریه‌هایی درباره‌ی جامعه مطرح می‌نمودند. استادانی همچون استاد "جواد صفی نژاد" "نادر افشار نادری" و بسیاری از استادان دیگر، خود به میان ایلات عشایر و روستا‌ها نمی‌رفتند و تنها به واسطه‌ی پایان نامه‌ها و رساله‌های دانشجویان و پیمایش هایشان، تجزیه تحلیل‌های آماری انجام می‌دادند و جداول و گراف‌هایی راجع به جامعه ارائه می‌کردند.

اما من تردید دارم که در دهه‌ی آینده از این فضای آموزشی دانشگاه ها، که دانشگاه‌های مصرفی می‌باشند، شاهد ظهورِنسل بزرگتری باشیم که هم تاثیرگذار و هم ماندگار باشند. علوم اجتماعی انسانی هم نیازمند تاثیرگذاریست و هم به ماندگاری نیاز دارد



نسل سوم که دکتر"علیخواه" از آن‌ها تحت عنوان "جامعه شناسان دسکتاپی" یا "اسکرین بین"  یاد می‌کنند؛ کسانی هستند که بجای رصد کردن جامعه، تنها صفحات نمایشگر کامپیوتر‌ها را می‌بینند و به تعبیر ایشان اینترنت باعث شد که جهان آفلاین به حاشیه رانده شود و جهان آنلاین جای آنرا بگیرد و به گونه‌ای تکست جایگزین کانتکست شد؛ جای پرسش نامه و اس دی اس اس، دسکتاپ نشست و فضای آنلاین باعث بلعیدن جامعه و جامعه شناسان شد. ایشان همچنین اعتقاد دارند که، چون در دانشگاه‌های ما روش‌های تحقیق مبتنی بر"نت متودولوژی" روانشناسی شبکه هم آموزش داده نمی‌شود، عملا این جامعه شناسان اسکرین بین تنها بر اساس روایت‌های مجازی شده‌ی نسنجیده و غیر نظام‌مند و برپایه‌ی آزمون و خطاها، چیز‌هایی را درباره‌ی جامعه‌ی ایران نقل و تکرار می‌کنند.

این دو گروه که توضیحاتی راجع به آن‌ها مطرح شد، کسانی هستند که به نحو رادیکالی دیجیتالی شدن علوم انسانی و اجتماعی در ایران را به نوعی با مرگ این دو قرین می‌دانند.

دوران تسلط فرهنگ الکترونیک فرارسیده است

به زعم بنده ضمن اینکه هر دو گروه بخشی از واقعیت‌های موجود را توضیح می‌دهند و به طور جد میبایست تحلیل‌ها و رویکرد آن‌ها را مطالعه نمود؛ اما در عین حال ما می‌توانیم از زاویه‌ی دیگری هم به این مبحث نگاه کنیم؛ زاویه‌ای نه به معنای دیدن نیمه‌ی پر لیوان، که ساده سازی واقعیت می‌باشد، بلکه به معنای فهم این نکته که دیجیتالی شدن نه مشکل جامعه و دانشگاه که محیط جامعه و علم می‌باشد. اگر از این حیث بخواهیم به علوم اجتماعی و انسانی نگاه کنیم، به معنای علومی انسانی اجتماعی‌ای که به تعبیر Donna Haraway به شدت تکنولوژیک شده است و ما با تکنوهیومنیزم (Techno-humanism) سروکار داریم. از دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ این بحث که تکنولوژی به ویژه فناوری‌های ارتباطی و اطلاعاتی چه سرشت و سرنوشتی برای فرهنگ و علم ایجاد کرده اند مطرح بوده و تا امروز هم هست؛ به ویژه اندیشه های“walter Ong”؛ مورخ، فیلسوف، کشیش، زبان شناس و انسان شناسِ بزرگ در مجموعه کار‌هایی که منتشر نمود، توضیح می‌دهد که چطور تکنولوژی ساختار‌های شناختیِ انسان را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند. وی همچنین توضیح داده است که تکنولوژی خط و الفبا نوع خاصی از تفکر منطقی را ایجاد کرده است و فرهنگ شفاهی را که تا آن زمان غالب بود کنار زد و یا تغییر داد؛ زیرا در فرهنگ شفاهی ما با یک نوع منطق و ساختار شناختی مواجه هستیم و در فرهنگ نوشتاری و الفبایی  و با پیدایش خط به ویژه با روی کار آمدن ماشین چاپ در قرن پانزدهم از نوعی ساختار شناختی جدید برخوردار شدیم. "والتر اونگ" توضیح می‌دهد که ما دارای سه نوع فرهنگ هستیم؛ فرهنگ شفاهی، فرهنگ نوشتاری و فرهنگ الکترونیک؛ که این سه فرهنگ سه ساختار آگاهی و شناختی رو به وجود می‌آورند. تا سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در دوره‌ی مدرن، فرهنگِ سواد (لیترتکالچر) (Literate Culture) شکل می‌گیرد که مبتنی بر چاپ و نوشتار است. از دهه‌های ۷۰ و ۸۰ به بعد شاهد سیطره‌ی فرهنگ الکترونیک هستیم که از یک منطق و ساختارِ آگاهی دیگری برخوردار است. محققانی که در حوزه‌ی دیجیتالی شدن صحبت میکنند، توضیح میدهند تحولی که دیجیتالی شدن ایجاد می‌کند، تحول شناختی یا (Cognitive Transformation) است. بدین معنا که تحولات آنقدر عمیق می‌باشند که ساختار آگاهی بشر، منطق، زبان و شیوه‌ی استدلال کردن ما را تغییر میدهد. شاید مهمترین تغییری که در حال ایجاد است، همان چیزیست که پیشتر "والتر اونگ" گفته است؛ اگر در فرهنگ شفاهی فقط شنیدار امر غالب بود، اگر در فرهنگ نوشتاری دیدار و چشم وجه غالب و ابزار بشر بود، فرهنگ الکترونیک تلفیقی است از ابزار‌ها و وجوه دیداری، شنیداری و گفتاری؛ و این مساله پیامد‌های گسترده‌ای به لحاظ شناختی درتمام علوم به وجود می‌آورد.

در همین راستا من کتاب "دستنامه میان رشته گی آکسفورد" که زیر نظر دکتر "احمد پاکتچی" به فارسی ترجمه شده و فصل دوازدهم آن با عنوان "علوم انسانی و فناوری درعصر اطلاعات" کار شده را برای مطالعه به علاقمندان این حوزه معرفی میکنم. متاسفانه در جامعه‌ی ما بجز سخنرانی‌ها و گفتگو‌های پراکنده، تحقیقات و بحث‌های مفهومی و دانشگاهی جدی درباره‌ی اینکه دیجیتالی شدن علوم انسانی و اجتماعی ما را به کجا رسانده، انجام نشده است. ولی در عین حال واقعیت همان چیزیست که مورخ معروف "رابرت دانتون" مطرح کرده است که تحولات فرهنگ و جامعه تحت تاثیر دیجیتالی شدن، تحولات شناختی می‌باشند و مفاهیم جدیدی در حال ابداع هستند. مفاهیمی مانند: علوم اجتماعی دیجیتال و یا علوم تکنوهیومنیزم. "دیویدسون" همچنین اشاره می‌کند که علوم انسانی و اجتماعی دیجیتال به معنای به کارگیری تازه‌ترین دستاورد‌های تکنولوژی در حوزه‌ی پژوهش در علوم انسانی میباشد و گستره‌ی وسیعی از فعالیت‌ها تحلیل‌ها و روش‌های تحقیق است که محصولِ دیجیتالی شدن منابع و چند رسانه‌ای شدن این دانش‌ها هستند و علوم انسانی دیجیتال دربرگیرنده‌ی مجموعه‌ی وسیعی از بازنمایی ها، تحلیل ها، دستکاری‌ها، تاویل‌ها و کندوکاو‌های معرفتی در حوزه‌ی علوم انسانی می‌باشد. البته به زعم من تحلیل "دیویدسون" کافی و کامل نیست. زیرا او بر این تصور است که گویی دیجیتالی شدن امری بیرونی از دانشگاه یا نشات‌گرفته از علم انسانی و اجتماعی است و تنها بر آن تاثیر می‌گذارد. من به شخصه با "استیگ هاروارد" و کتاب تاثیرگذار او "رسانه‌ای شدن فرهنگ و جامعه" ترجمه آقای دکتر "محمد مهدی زاده" بر یک عقیده هستم که دیجیتالی و رسانه‌ای شدن (Mediatization) دیگر امری بیرون از فرهنگ، جامعه، علم و دانشگاه نیست که بخواهیم تاثیر آنرا بسنجیم؛ بلکه وضعیتی که در آن به سر می‌بریم  بدین شکل است که دنیای اینترنت و فضای مجازی، مولفه‌ی وجودی و ساخت دهنده و هستی ِ دانشگاه، علم، جامعه و فرهنگ را شکل می‌دهد.

نسلِ کلیک را بهتر بشناسیم!

"دونا هاراوی" هم که مفهوم (تکنو هیومنیزم) و مفهوم مشهور سایبرگ (Cyborg) به معنی انسانِ دیجیتال را به وجود آورده است. در همین راستا مفهوم دیگری وجود دارد که من پیش از این بکار برده بودم، "نسلِ کلیک"! نسلی که قبل از دبستان با بازی‌های کامپیوتری و با دنیای دیجیتال زندگی را تجربه می‌کنند و اندام‌های وجودی او، اعم از بینایی چشایی بویایی لامسه‌ی او درگیرِ دنیای کامپیوتری و مجازی می‌باشد؛ از این منظر باید بگوییم که اتفاقی در جهان افتاده و بدین صورت است که جهان دیجیتال شده، نیازمند علم اجتماعی و علم انسانی دیجیتال شده می‌باشد. از این حیث "دونا هاراوی" زمانیکه از (تکنوهیومنیزم) صحبت می‌کند در واقع بیان می‌کند که انسان دیجیتال طبیعتا نیازمند علم انسانی دیجیتال است؛ و این علم انسانی دیجیتال را هم در آموزش و هم در پژوهش وخدمات و جمعا در تمام فضای شناختی‌ای که ما در آن به سر می‌بریم به وجود می‌آورد.

به اعتقاد من در محیط رسانه‌ای و دیجیتالی شده تعداد بیشتری از هنرمندان، محققان علوم پایه و مهندسی درگیر علوم انسانی اجتماعی خواهند شد و همچنین تعداد بیشتری از محققین علوم اجتماعی و انسانی درگیر پزشکی مهندسی هنر‌ها و ادبیات خواهند شد. طی این سال‌ها تجربه‌ی من نیز به همین شکل بوده است، بخصوص در دوره‌ی کرونا



و، اما برگردیم سراغ ایران؛ در ایران دیجیتالی شدن چه پیامد‌ها یا چه ویژگی‌ها و یا چه مولفه‌هایی را داراست؟ واقعیت اینست که ما اکنون وضعیت پیچیدگی یا حتی فرا پیچیدگی را تجربه می‌کنیم که در این وضعیت فرا پیچیدگی به سادگی نمی‌شود آنرا خوب یا بد، زشت یا زیبا تلقی کرد و به سادگی آسیب شناسی کرد، به مفهوم اینکه همچنان تصور کنیم دیجیتالی شدن یک مشکل است؛ نگاهی که حکومت هم بسیار از آن جانبداری میکند و علی ایحال چگونه باید این مشکل، غده یا بیماری را درمان کرد؟ چنین نگاهی در واقع نگاه مبتذل و ساده اندیشانه و ایدئولوژیکی است و قادر نیست چیزی را درباره‌ی محیط دیجیتالی که ساختار وجودی و هستی ما را در برگرفته و در آینده نه چندان دور کامل خواهد کرد، توضیح بدهد.

من در کتاب "زندگی سراسر فهم مساله است" علوم انسانی و اجتماعی در ایران را به سه معنا به کار برده ام؛ علوم انسانی و اجتماعی به مثابه گفتمان (دیسکورس)؛ علوم انسانی و اجتماعی به مثابه رشته (دیسیپلین) و دیگری علوم انسانی و اجتماعی به مثابه دانش نظری (ساینس). در آنجا توضیح داده ام که در ایران علوم انسانی اجتماعی در معنای گفتمان و در معنای رشته گسترش پیدا کرده است، اما در معنای دانش نظری هنوز متولد نشده است. بدین مفهوم که هنوز مساله‌های نظری در اجتماعات علمی و دانشگاهی ما شکل نگرفته است که محققان یا دانشجویان ما بخواهند بر سر مفاهیم، نظریه‌ها و دیدگاه‌های رقیب نزاع (چلنچ) کنند و معرکه‌ی آرا به وجود بیاید. بدین جهت دیجیتالی شدن در علوم انسانی اجتماعی ایران هیچ تاثیری نمی‌گذارد، از حیث اینکه آیا دیجیتالی شدن در آینده به رونق بُعدِ علم در معنای پوزیتیو، اثباتی و به عنوان علم مدرن تاثیرگذار خواهد بود یا خیر؟ به این دلیل که هنوز مفهومی بدین شکل در قالب علوم اجتماعی ما وجود ندارد و چرایی آن مبحث مفصل دیگری می‌باشد.

ما هنوز نتوانسته ایم به زبان جهانی علم یعنی "انگلیسی" در دانشگاه‌ها آموزش داشته باشیم، علت بنیادی‌ای بر این معضل می‌باشد. دانشگاه‌های ما تا کنون از نظر زبانِ علمِ جهانی در فلاکتِ زبانی  به سر برده اند. بدان دلیل که ما نتوانسته‌ایم در دانشگاه هایمان و حداقل برای دانشگاهیان ساختار ذهنیِ زبان و شیوه‌ی تفکر به آن زبان را آموزش دهیم، در نتیجه از جامعه‌ی جهانیِ علم اجتماعی فاصله گرفته ایم که البته دلایل ایدئولوژیک و سیاسی دیگری هم دخیل هستند که به آن‌ها ورود نمی‌کنم. همچنین دلایل معرفت شناختی نیز وجود دارد که تحولات بعد از انقلاب، تاثیرعمیقی بر رشد نایافتگی علمی (ساینتیفیک) علوم اجتماعی در دانشگاه‌های ما گذاشت. اما اگر ما از مساله (پارادایم) علم بیرون بیاییم و از چارچوب (پارادایم)  فرهنگی صحبت کنیم؛ به این شکل که علوم انسانی و اجتماعی در ایران به عنوان گفتمان و رشته، تحت تاثیر و یا با محیط دیجیتال چگونه خواهد بود؛ به اعتقاد من علوم انسانی اجتماعی درچهارچوب (پارادایم) فرهنگی، در تمام رشته‌های علوم سیاسی تحولات گسترده‌ای داشته است. به اعتقاد من در محیط دیجیتال کنشران علوم انسانی هم به لحاظ کمّی و هم به لحاظ کیفی تحول پیدا می‌کنند و کنشگران جدیدی وارد این عرصه می‌شوند و فرصتی فراهم می‌شود تا تعداد بیشتری از افراد تحصیل کرده بتوانند درگیر جامعه و فرهنگ و بحث‌های آن شوند و امروز نیز ما شاهد این امر هستیم.

فضای مجازی ما را به کنش‌های مردم نزدیک‌تر کرده‌است

"چارلز پرسی اسنو" (Charles Percy Snow) در سال ۱۹۵۹ کتاب مشهوری نوشت تحت عنوان
(The Two Cultures  and  the Scientific Revolution) که متاسفانه هنوز به فارسی برگردان نشده، توضیح داد که علم مدرن شکاف عظیمی بین علوم طبیعی و هنر به وجود آورده و در نتیجه‌ی آن دو فرهنگ شکل گرفت؛ یکی فرهنگ علمی و دیگری فرهنگ مربوط به حوزه‌های ادبیات و هنر؛ همچنین میان علوم انسانی و علوم طبیعی نیز این شکاف به وجود آمد. به اعتقاد من در محیط رسانه‌ای و دیجیتالی شده تعداد بیشتری از هنرمندان، محققان علوم پایه و مهندسی درگیر علوم انسانی اجتماعی خواهند شد و همچنین تعداد بیشتری از محققین علوم اجتماعی و انسانی درگیر پزشکی مهندسی هنر‌ها و ادبیات خواهند شد. طی این سال‌ها تجربه‌ی من نیز به همین شکل بوده، بخصوص در دوره‌ی کرونا، من با گروه‌های پزشکی هنری و ادبی وسیعی از طریق کانال خودم و گفتگو‌های مجازی ارتباط برقرار کردم.

نکته‌ی دوم این است که رسانه‌ها و فضای مجازی فرصتی را فراهم می‌سازند تا مساله‌ها و موضوعات و دستور کار‌های تازه‌ای در حوزه‌ی دانش فرهنگی و اجتماعی شکل گیرد و این نکته حائز اهمیتی است. به این دلیل که اکنون موضوعات تنها از درون رشته‌ها و دانشگاه بیرون نمی‌آیند. موضوعاتی، چون حقوق حیوانات، مسائل و معضلات مرتبط با کودکان و مسائلی از این دست که در گذشته بسیار جزیی قلمداد می‌شد و دیده نمی‌شد؛ در دهه‌های اخیر پررنگ شدند. محیط دیجیتال باعث شد که محققان علوم اجتماعی و فرهنگی درگیر موضوعاتی بشوند که در گذشته جزیی بوده اند و هرگز دیده نمی‌شدند و در دستور کار دانشگاه‌ها و دانشگاهیان قرار نمی‌گرفتند. نکته‌ی بعد اینکه رسانه‌ها و فضای مجازی و دیجیتال باعث می‌شود که کارکرد‌های علوم انسانی نیز دچار تغییر شوند و تنها به پیشبرد رشته‌ها اکتفا نکنند. در این فضای جدید شاهدِ درگیری بیشتر این علوم و محققانش با زندگی واقعی مردم و زیست جهان آن‌ها خواهیم شد. بازنمایی‌هایی که مردم از زندگی روزمره‌ی خود در فضای مجازی قرار می‌دهند،   دسترسی ما دانشگاهیان را به زندگی آن‌ها بیشتر می‌کند و همچنین مردم عادی مانند محققان درگیر این فضای مجازی شده و موضوعات مختلف را تحلیل می‌کنند و درباره‌ی آن‌ها سخن می‌گویند.

نکته‌ی دیگر اینکه، در فضای رسانه‌ی مجازی شده روش‌های مفهوم سازی، گفتگو و بحث کردن دیگر صرفا محدود به روش‌های تحقیق و پژوهش دانشگاهی نیست و روش‌های جدیدی که در علوم اجتماعی کمتر دیده می‌شد، به ویژه روش‌های بصری شامل عکس، فیلم و سند گسترش پیدا می‌کند و دانش انسانیِ بصری شده‌ای در حال ظهور می‌باشد و ما شاهد فضای جدیدی هستیم که در آن فیلم و عکس و گزارش‌های رسانه‌ای، حکم همان داده‌های پرسشنامه‌ها و داده‌های کیفی (تکنوگرافیک) را پیدا می‌کند.

در عین حال رسانه‌ای و مجازی شدن به کنشگران علوم انسانی انرژی عاطفی نیز منتقل میکند. یکی از معضلات و مشکلاتی که علوم انسانی و اجتماعی تا کنون داشته، نبود و یا کمبود مخاطب بوده است. ما نه در اجتماعات علمی به گفتگو می‌پردازیم که باعث انتقال انرژی به یکدیگر شویم و نه چندان با جامعه در ارتباط و گفتگو می‌کرده‌ایم و بیشتر مخاطبان ما سیاسیون بودند. اگر مسائل بحث برانگیزی در زمینه سیاست مطرح می‌کردیم، حکومت قدمی به جلو میگذاشت و ما جدی می‌شدیم؛ و اگر مبحث جنجالی‌ای به وجود نمی‌آمد نزاع و در نتیجه گفتمانی هم وجود نداشت.

فضای مجازی و دیجیتال به ما امکان می‌دهد تا گروه‌های وسیعی از جامعه با ما آشنا شوند و افراد مشهورِ جدیدی ظهور کنند مانند آقای "فردین علیخواه" "عباس کاظمی"  "محمد فاضلی" و بسیاری از محققان دیگر امروزه در جامعه دانشگاهی شهرت پیدا کرده‌اند، به دلیل اینکه بحث‌هایی که مطرح می‌نمایند مخاطب‌های وسیع تری را پیدا کرده است. اکنون کنشگران علوم انسانی از طریق فضای مجازی و رسانه‌ای با طیف بیشتری از جامعه و مردم ارتباط برقرار می‌کنند و این فضا‌ها به آن‌ها انگیزه و امید می‌دهد که آن‌ها دیده می‌شوند و واقعی هستند و دارای مخاطب می‌باشند و می‌توانند تاثیرگذار باشند؛ و این مساله داشتن انرژی عاطفی را که بحران بزرگ علوم اجتماعی ما بوده است، حداقل برای کسانیکه در این وادی آمده‌اند و تجربه کرده‌اند مشهود می‌باشد و به زعم من در آینده بیشتر هم خواهد شد.

نکته‌ی بعد اینکه نیرو‌های دانشگاهی که مستعد هستند و این امکان را دارند که درگیر جامعه شوند، تجربه‌های تازه‌ای از یادگیری‌های اجتماعی را بدست می‌آورند برای مثال تعامل ما با روزنامه نگاران و افراد علاقمند و یا حتی با مدیران و کارشناسان سازمان‌ها باعث می‌شود که سازمان بروکراسی دانشگاه و سازمان‌های رسمی حکومتی نتوانند تنها تعیین کننده‌ی انتخاب افراد باشند؛ اینگونه که هر فردی با استعداد بیشتر این امکان را دارد که تبدیل به چهره و شناخته شود.

نکته‌ی دیگر اینکه کنشگران علوم انسانی از طریق رسانه و فضای مجازی به طور مستقیم درگیر فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی می‌شوند و کسانیکه وارد این محیط دیجیتال میشوند درگیری مستقیم و آشکار پیدا می‌کنند و همچنین از آزادی‌های بیشتری هم برخوردار می‌شوند و دیگر دانشگاه آن سیطره‌ی تام و تمامِ بروکراسیِ خودش را از دست می‌دهد. همچنین نیرو‌های دیگرِدانشگاهی که علاقمند و مستعد میباشند درگیر حوزه‌ی عمومی می‌شوند و ایده‌هایی که مطرح می‌کنند می‌تواند بطور غیر مستقیم و با واسطه ساختار حکمرانی و سیاسی را تحت تاثیر خود قرار دهد و از این جهت باعث ایجاد فضایی جدید شود.

فضای دیجیتال علوم‌انسانی را مصرفی‌تر از پیش می‌کند

همه‌ی این مطالب بدین معنا نیست که فضای دیجیتال علوم انسانی اجتماعی را به علم تبدیل می‌کند و یا حتی به معنای این نیست که خلاقیت‌های شگرفی را بوجود خواهد آورد؛ فضای دیجیتال علوم اجتماعی را مصرفی‌تر می‌کند و در فضایی که با دانشگاهِ مصرفی و فرهنگِ مصرفی سر و کار داریم، سطحی نگری و کم‌حوصلگی، نداشتن روحیه‌ی سخت کوشی و به اصطلاح دود چراغ نخوردن رواج دارد و شاهدِ ظهور نوعی دانشگاهیان فوری خواهیم بود که برای لحظه‌ای خواهند آمد و به سرعت هم فراموش خواهند شد؛ ظهور چهره‌های درخشان مانند "غلامحسین صدیقی"  " احمد اشرف"  "جمشید بهنام" "عنایت"  "سید جواد طباطبایی" که هم تاثرگذار باشند و هم ماندگار باشند "بیشتر نخواهد شد. چنانچه می‌دانیم فضای مجازی تاثیرگذاری را بیشتر، ولی ماندگاری را کمتر می‌نماید؛ به نوعی فضای دیجیتال علوم اجتماعی را مصرفی تر، گذراتر، موقتی تر، سیال‌تر و ناپایدارتر خواهد کرد. تاکنون عرصه‌های دیجیتال و پیشا دیجیتالی ترکیب شده‌اند و اندیشمندان بزرگی مانند "داریوش شایگان" "رضا داوری" و جامعه شناسان بزرگی مانند "عباس کاظمی"  "محمد فاضلی" و دیگران را که نثر و نگاه ویژه‌ای را دارا هستند، تربیت نموده است.

اما من تردید دارم که در دهه‌ی آینده از این فضای آموزشی دانشگاه ها، که دانشگاه‌های مصرفی می‌باشند، شاهد ظهورِ نسل بزرگتری باشیم که هم تاثیرگذار و هم ماندگار باشند. علوم اجتماعی انسانی هم نیازمند تاثیرگذاریست و هم به ماندگاری نیاز دارد.

علی ایحال ما موظف به انجام دو کار هستیم تا بتوانیم در محیط دیجیتال به وضعیت ایده‌ آل تری نزدیک شویم؛ نخست انجام پژوهش‌ها و گفتگو‌های نظری در مورد محیطِ دیجیتال و گریز از نگاه‌های آسیب شناسانه و پاتولوژیکالی که رایج بوده است. دیگر توجه بیشتر به دستاورد‌های ایجابی و سازنده‌ای که فضای دیجیتال برای ما فراهم آورده و فضا را دموکراتیک‌تر و اثربخش‌تر نموده است و موضوعات بیشتری از جامعه را درگیرِ دانشگاه و علوم اجتماعی کرده است. فضای دیجیتال باعث مکان زدایی شده است و این امکان را فراهم آورده که آدم‌ها فارغ از اینکه در کدام شهر یا کشور ساکن هستند درگیر علوم اجتماعی شوند؛ همچنین کمک کرده است تا ما با زبانِ تازه تری به دانش‌های جهانی دسترسی پیدا کنیم و به ما کمک کرده است تا نثرِ جدیدی که تلفیقی است از مفاهیم دانشگاهی و مفاهیم زبان عمومی شکل گیرد؛ به همین دلیل ما نیازمند این هستیم که این وجوهِ ایجابیِ محیط دیجیتال را درک کرده و بشدت محتاجِ پرهیز از آسیب شناسی و نگاه‌های ایدئولوژیکی که محیط دیجیتال را به مثابه‌ی مشکل می‌انگارد هستیم. ما نیازمند این هستیم که به دانشگاهِ آینده بیندیشیم تا دیجیتالی شدن مرگِ زودرسی برای دانشگاه‌های ما ایجاد نکند.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha