گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ خسرو باقری نوع پرست، استاد دانشگاه تهران است. زمینههای تخصص وی فلسفه آموزش و پرورش، فلسفه شناخت و روان و تربیت دینی است. باقری استاد دانشگاه تهران، درجه دکتری در فلسفه تعلیم و تربیت را از دانشگاه نیو ساوت ولز استرالیا دریافت کرد. دوره کارشناسی را در دانشگاه علامه و ارشد را در دانشگاه تربیت مدرس به اتمام رساند و هماکنون در دانشکده روانشناسی، علوم تربیتی و الهیات دانشگاه تهران مشغول تدریس است. او در این گفتار از وضعیت بومیسازی یا اسلامی سازی دانشگاهها و راهِ پیشِ رویشان میگوید.
منظورمان از دانشگاهِ اسلامی چیست؟
پیش از این هم در جلسهای پیرامون این موضوع صحبت کرده بودیم که دانشگاه بر سر یک دو راهی قرار دارد، که نامشان را راه صعود و راه سقوط گذاشتیم. از سویی در جامعه ما تاکید بر این بوده است که دانشگاه اسلامی شود، البته هنوز هم این تاکید وجود دارد، که از این به دغدغه صعود تعبیر کردم؛ و از سوی دیگر روی آوردن به الگوی دانشگاه مدرن، که قاعدتا دانشگاههای ما از اصل به لحاظ شکل و شمایل و برنامه مدرن بودهاند؛ اما ما متوسل شدیم به آن چه که از آن به عنوان آخرین ورژن دانشگاه مدرن تحت عنوان نسل سوم و چهارم و ... یاد میشود؛ و به اصطلاح خود را آپتودیت (UpToDate) کردیم و گفتیم دانشگاه کار آفرین، دانشگاهی است که میخواهد به بازار متصل باشد و دانش را به ثروت تبدیل کند؛ این راه را در پیش گرفتیم.
وقتی گفتم این دو راهی وجود دارد، به این خاطر بود که اولا معلوم نیست این دو راه با هم چقدر هماهنگاند و ثانیا خود دو راهی حاکی از سرگردانی است. اگر ما به دنبال دانشگاه اسلامی باشیم اقتضائات خاص خود را دارد و معنویت در آن خیلی کانونی است؛ و اگر از طرفی دنبال سود و بازار باشیم و بازاری کردن دانش را هدف خود قرار دهیم، باید راه دیگری برویم. این اول سرگردانی است.
اگر ما بگوییم اسلامی کردن دانشگاه یعنی پاسخ سوالات علمی را در متون اسلامی موجود فرض کنیم و آنها را جستجو کرده، استخراج کنیم و در اختیار بگذاریم؛ دو اشکال ایجاد میکند: اولا این که برداشتهای ما میتواند غلط باشد، ثانیا دانشگاه را از محتوای تحقیقی خود تهی میکند و حتی میتواند به جزمیتهای خطرناک نیز منجر شود
ثانیا ما در هرکدام از این راهها با مشکلات و بنبستهای دیگری روبرو هستیم. مثلا در اسلامی کردن دانشگاه واقعا منظورمان از اسلامی کردن چه بوده است؟ این جا گاهی اوقات خیلی سطحیتر نگاه کردهایم و گفتهایم مقصود این است که باید آداب و رسوم اسلامی در دانشکدهیمان باشد، مثلا وضع لباس پوشیدن اساتید و دانشجویان، این یک جور اسلامی کردن بوده است، حالا به صورت الزام و اصرار. این نوع الزام حالت شکل دهی پیدا کرد، یعنی یک نوع شکلدهی به افراد، که معمولا هم با یک نوع مقاومت روبرو میشود؛ مقاومت آشکار و یا مقاومت پنهان. یعنی حتی اگر افراد تن میدهند، اما دل نمیدهند و این خود یک نوع مقاومت باطنی است و در هر حال نشان میدهد که این کار موفقیت آمیزی نیست.
وقتی اسلامی کردن شکل علمیتری به خود میگیرد و از این حالت ظاهری فاصله میگیرد و میخواهد به دانش توجه کند و بگوید باید دانش اسلامی شود و نه این که به ظواهر توجه کنیم، این خود یک توجه مناسبی بوده است. اما وقتی خواستیم دانش را اسلامی کنیم با یک بنبستها و ابهاماتی هم در این تغییر روبرو بوده و هستیم. این تصور که انگار ما خیال میکنیم باید محتوای این دانشها را از اسلام تهیه کنیم و در اختیار بگذاریم، مثلا اگر دانش مدیریت است باید ببینیم اسلام در باب مدیریت چه گفته و اینها را استخراج کرده و بعنوان متن علم بیاوریم، کتاب و جزوه کرده و تدریسش کنیم؛ مثل جامعه شناسی اسلامی یا روانشناسی اسلامی و به همین ترتیب رشتههای دیگر. انگار دین میخواهد محتوای علم را ارائه کند؛ ولی این ما را با مشکلاتی روبرو میکند. اولا از کجا معلوم که دین مسئولیتیش این بوده است که محتوای این دانشها را در اختیار ما بگذارد و این خود احتیاج به استدلال دارد. دوما برفرض که ما این محتواهای دانشی را استخراج کنیم؛ این فعالیت علم ورزی را میتواند محدود کند. شبیه این است که بگوییم «علم این است این را بگیرید»، دیگر آن موقع بررسی و پژوهش چه معنایی پیدا میکند؟ مخصوصا در دانشهایی که باید تجربه کنند و واقعیتها را ببینند؛ حالا چه در جامعه و چه در اوضاع روانی انسانها. ما جواب این سوالات را پیشاپیش بخواهیم بگوییم انگار که دانش را آماده داریم میگیریم و آن موقع دانشگاههای ما تبدیل میشود به جایی برای آموزش این علوم، درحالیکه در این زمینهها پژوهش لازم است.
دینیسازی نباید راه پژوهش را سد کند
تجربههای گذشته تاریخ علم نشان میدهد که بعضی اوقات حاکمیت دادن محتواهای دینی مشکلات عظیمی بر سر راه علم و گسترش علم ایجاد میکند. همان مسائلی که در قرون وسطی پیش آمد و درگیریهایی که بین کلیسا و دانشمندانی مثل گالیله و دیگران وجود داشت. اینها مسائلی بود که همین ماهیت را داشت. یعنی افراد فکر میکردند که متن مقدس یک چیزی را به ما درباره افلاک و نجوم گفته است و داشمندان نباید خلاف این صحبت کنند. بعدها معلوم شد که اولا مشخص نبوده است که متن دین این را گفته باشد، یعنی برداشت اشخاص بوده است و مشخص نیست که آن برداشت اصلا چقدر استوار است. دوما مشخص شد که این عبارت اصلا غلط بوده و از یک منشا خاصی در کتاب مقدس راه پیدا کرده بوده است.
به هر حال اینها نشان میدهد که اگر بخواهیم یک محتوایی را برای علوم مشخص کنیم و آنها از بررسی و تفحصهای خود بازمانند، این یک نوع بلوکه کردن تلاش علمیست و دانشگاه نمیتواند این طور به حیات خود ادامه دهد. نمونههایی از این قبیل وجود داشته که حتی دامنگیر کپرنیک شده بود، مسئله شکل مدارهای سیارات بوده است. یک ایدهای از گذشته، از زمان افلاطون، وجود داشت که دایره درمیان اشکال کاملترین شکل است، چرا که هم زیباست و هم کاملترین محسوب میشود؛ و بعد این تعبیر جنبه دینی نیز پیدا کرد، یعنی که خدا خود کامل است و خلقتش را نیز کامل میآفریند؛ پس مدارها باید دایرهای باشند و حتی کپرنیک نیز این را قبول داشت. بعد کپلر بررسی و تفحص کرد و اول متوجه شد که مدار مریخ و بعد سایر مدارها نیز بیضی هستند. حال ببینید چگونه میشود اگر یک باور دینی پیش داوری شده را بگیریم و بگوییم علم باید این گونه باشد، درحالیکه اصلا خلاف واقع است.
خطرِ التقاط در دانشگاهها جدی است!
بنابراین اگر ما بگوییم اسلامی کردن دانشگاه یعنی پاسخ سوالات علمی را در متون اسلامی موجود فرض کنیم و آنها را جستجو کرده، استخراج کنیم و در اختیار بگذاریم؛ دو اشکال ایجاد میکند: اولا این که برداشتهای ما میتواند غلط باشد، ثانیا دانشگاه را از محتوای تحقیقی خود تهی میکند و حتی میتواند به جزمیتهای خطرناک نیز منجر شود. مثلا اگر محققی بیاید و چیزی پیدا کند و یافتهاش با دین متفاوت شود، آن موقع باید ببینیم تصمیم بین آن چه که اسلام و این محقق میگوید چیست. اینها مسائلیست که بارها تجربه شده و متاسفانه هنوز این اندیشه در جامعه ما زیاد است. اگر برنامههای درسی دانشگاهها را نگاه کنید میبینید که درسهای جدیدی مثل روانشناسی اسلامی در آنها قرار دادهاند. خیلی وقتها اینها یک نوع التقاط هم هست و بصورت مخفیانه انجام میشود و من اینها را در کتابهایم نوشتهام. مثلا کتاب هویت علم دینی یک کتاب روانشناسی اسلامی است که اتفاقا در مشهد هم تالیف شده بود و من آن را نقادی کردم و گفتم در پس این مدلی که برای روانشناسی اسلامی ارائه شده دقیقا آن الگوی سه بخشی فروید قرار دارد. حالا محقق دانسته یا ندانسته این تطبیق را کرده، ولی در این کتابهای اسلامی که مینویسند گاهی این اتفاق میافتد و میبینید که فرد نظریهای را قبول کرده است و میآید آن را در منابع جستجو میکند؛ این که نشد دانش اسلامی.
علم، فرهنگ و دانشگاه اسلامی
ما باید میان علم و فرهنگ رابطه دقیق را پیدا کنیم و آن چه را که از آن بعنوان دانشگاه اسلامی یاد میکنیم بتوانیم در این رابطه درست تعریف کنیم. رابطه علم و فرهنگ چیست؟ این طور نیست که ما فکر کنیم علم آبجکتیو (objective) است؛ به این معنا که هیچ گونه وابستگی فرهنگی ندارد و فقط با فکتها سر و کار دارد. یعنی دانشمند مشاهده و جمعآوری میکند و تبدیل میشود به علم؛ البته بیطرف، خنثی و این تعابیری که بوده، و یک رویکرد پوزیتیویستی معروف شده در تاریخ معاصر علم. بعضیها اینگونه فکر میکنند و حتی در دانشگاههای ما، هنوز بعضی تعریفشان این است که علم به لحاظ فرهنگی یک فعالیت خنثی و بیطرف است و با فکتها سر و کار دارد؛ خوشایند یا ناخوشایند این واقعیتی است که وجود دارد. این یک طرف داستان است و طرف دیگرش نیز ممکن است این باشد که ما بگوییم علم کلا فرهنگی است و شاید آن تعریف اسلامی کردن دانشگاه نیز همین نوع نگاه را در بطن خود دارد. اگر بگوییم فرهنگ ما اسلامی است و اسلام هم اینها را میگوید پس کار علم مشخص است. واقعیت امر این است که رابطه علم و فرهنگ در یک نقاط میانی دراین طیف قرار دارد؛ یعنی نه چنان است که علم Culture free باشد، یعنی هیچ کاری با فرهنگ نداشته باشد و فقط و فقط با مشاهدات سر و کار داشته باشد و نه چنین است که فرهنگ محض باشد. اگر فرهنگ باشد که در فرهنگ موجود است و ما دیگر چه را میخواهیم پیدا کنیم؟ بعلاوه این که اگر علم بخواهد کاملا تابع فرهنگ باشد، آن وقت جزمیتها و شاید انقطاع بین علوم در کشورهای مختلف بخاطر فرهنگّهای مختلف ایجاد شود. مسئله این است که مسلما یکی از ویژگیهای بارز علم آبجکتیویتی است، اما آبجکتیویتی به چه معناست؟ آیا به این معناست که دانشمند بدون هیچگونه ذهنیت و پیش فرض و با ذهنی خالی میرود و مشاهده میکند؟ همچین چیزی امکان دارد؟ یا این که بالاخره ما بعنوان یک موجود زنده که در جامعه زندگی میکنیم یک جهت گیریهایی در ذهنمان ایجاد شده است؟ گادامر [۱]صحبت از دو نوع سوگیری میکند: سوگیری اجتناب ناپذیر و سوگیری اجتناب پذیر. سوگیری اجتناب ناپذیر همین است که ذهن آدم ـ هر دانشمندی نیز بالاخره در جامعهای زندگی میکند ـ با فضای زندگیاش مؤانستی دارد و این برای هرکس به صورت پیش فرض عمل میکند و میتواند در شکلدهی فرضیاتش نقش داشته باشد. اما عینی بودن علم در این است که در نهایت بتواند این فرضیات خود را با جهان واقعی ملاقات دهد و شواهد واقعی را برای آن بتواند پیدا کند. یعنی علمی که در یک جامعه بوجود میآید یک علم مطلق نیست که فارغ از هرگونه سوگیری و شبیه علم خدایی باشد. خیر! این یک علمیست با جهتگیریهای خاص، ولی چون با تجربه و شواهد میتواند ملاقات کند، در همان حد درست است. راسل در یک جایی درباره روانشناسی بصورت طنزآمیز میگوید که موشهای امریکایی وقتی که در ماز حرکت میکنند و به دوراهی میرسند، میبینند که روانشناس از کدام سمت میخواهد مواد غذایی بدهد و به همان سمت میروند. ولی موشهای آلمانی وقتی در ماز به دو راهی میرسند مینشینند و فکر میکنند که از کدام طرف باید رفت. این یک اشارهای است به روانشناسی رفتارگرای امریکایی و گشتالت آلمانی؛ که رفتارگرایی یعنی بخاطر آن فضای فکری که در امریکا وجود دارد و معروف به پراگماتیسم [۲] است، یعنی یک اندیشه نتیجهگرا که نتیجه را مهم میداند و موش فقط میخواهد به غذا برسد و نتیجه برایش مهم است. اما موش آلمانی در فضای آلمان بوده است و هگلها و کانتها آن جا بودهاند و اندیشه و تفکر انتزاعی و عمیق مطرح بوده است، بنابراین موش آلمانی آن جا فکر میکند. روانشناسی گشتالت روانشناسیای است که تمرکزش بر ادراک بوده و ادراک را محور پژوهشهای خود قرار داده است. این بیان طنزآمیز یک واقعیتی را بیان میکند و آن این است که روانشناسی بعنوان یک علم در دو کشور با دو فضای فکری و فرهنگی میتواند دو سوگیری متفاوت داشته باشد و هردو نیز میتوانند قابل قبول باشند؛ زیرا توانستهاند با حفظ جهتگیریشان با شواهد ملاقات کنند. اما ممکن است که این یک درستِ برای همه جا و همیشه یا از همه جهات نباشد. شما میتوانید به رفتار یک حیوان یا به وضعیت روانی یک انسان از زاویههای دیگری نیز نگاه کنید و از آن زاویه منظره دیگری را میبینید. مثل آدمی که در یک ساختمان بیست طبقه از هر طبقهای که بیرون را ببیند منظره متفاوتی را مشاهده میکند و تمامشان هم قابل اعتنا هستند، زیرا ناظر به خارج است، اما منظرهها متفاوت هستند. یعنی در عین حالی که محدودند به حدود خودشان، اما عینی هم هستند؛ زیرا ناظر به خارجند. این مفهوم عینیت در علم است نه این که فکر کنید عینیت به این معناست که بگویید من هیچ جهتگیریای ندارم و خودم را در اقیانوس فکتها میاندازم و هرچیزی که کشف کنم هم باید برای همه معتبر باشد؛ چنین چیزی وجود ندارد. این نشان میدهد که بین علم و فرهنگ یک داد و ستدی وجود دارد. بدون این که این داد و ستد بخواهد چشم علم را ببندد و دیگر اجازه پژوهش به آن ندهد.
[۱]Hans-Georg Gadamer
[۲]Pragmatism
/انتهای بخش اول/