جایگاه دانشگاه در حکمرانی و تولید علم در میزگردی با حضور محمدحسین بادامچی، سعید نریمان و مهدی خراتیان؛
به‌هرحال نظام آموزش عمومی با آموزش عالی باید تفاوت‌هایی داشته باشد که این تفاوت‌ها از بین رفته است. یعنی ضرورت اینکه انسان باید تحصیلات تکمیلی داشته باشد مشخص نیست، و تحصیلات تکمیلی و اخذ مدرک تحصیلی برای کسب منزلت اجتماعی و مواردی از این قبیل رخ می‌دهد و این است که دانشگاه‌ها سراسر مدرسه می‌شود.
گروه راهبرد «سدید»؛ محمدحسین باهک: مسئله ارتباط نهاد‌های تولید علم و سیستم حکمرانی در ایران، از جمله مسائل رده اول و مهمی است که بار‌ها و بار‌ها در رسانه‌ها پیرامونش صحبت شده و البته هنوز مجال کندوکاو بسیار دارد. از همینرو، پایگاه تحلیلی فرهنگِ سدید با همکاری خانه اندیشه‌ورزان علوم انسانی، نخستین میزگرد هم‌اندیشی‌اش پیرامون این موضوع را برگزار کرده و بخش اول از گزارش مشروح این جلسه، اکنون پیشِ روی شماست. مهندس مهدی خراتیان؛ سیاست پژوه، دکتر محمدحسین بادامچی؛ دانش‌آموخته جامعه شناسی فرهنگی و پژوهشگر اندیشکده مهاجر دانشگاه صنعتی شریف و مهندس سعید نریمان؛ مدیر کل مطالعات و تدوین سیاست‌های فرهنگی دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی در این نشست، همراه ما بودند.
 
دانشگاه مدرسه شده است!
 
بادامچی: مسأله رابطه نهاد علم و حمکرانی بسیار مسأله پیچیده‌ای است. برای نزدیک شدن به مسأله و پاسخ به چگونگی ارتباط موجود نهاد علم و حکمرانی در ایران، پاسخ‌های نظری و فلسفی راهگشا نیستند. ما باید پاسخ را در متن تاریخ و در مناسبات و معادلاتی که در کشور ما وجود دارد، مخصوصاً شرایط حاکم بعد از انقلاب، دنبال کنیم. از این جهت طرح بحث بنده هم از ریشه‌های تاریخی آغاز می‌شود.

با نگاه به دوره پهلوی متوجه وجود یک الگو و پارادایم مشخص در رابطه نهاد علم و حکمرانی می‌شویم. این تنها الگوی موجود در تاریخ ایران است که در آن دولت نیاز به دانش پیدا می‌کند و حکمرانی دانش‌بنیان می‌شود. بنده آن را الگویِ نوسازیِ اقتدارگرا، آمرانه و پدرسالار نامگذاری می‌کنم. در این الگو، حاکمیت برای پیاده‌سازی و اجرای پروژه‌هایی که برای تحقق اهدافش در نظر دارد، نیاز به یکسری دانش‌های «تکنیکال» پیدا می‌کند، نه دانش به معنای عام آن. یعنی نهاد علم تخصیص می‌خورد به مجموعه‌ای از فنون مورد نیاز برای حکمرانی. به این صورت که دولت برای پیاده سازی اهداف خودش، نیاز به نوعی از فنون نظری و طبقه خاصی از کارگزاران، تکنوکرات‌ها و بوروکرات‌های تحصیل‌کرده دارد که بتوانند منویات دولت را پیاده سازی کنند. در واقع، به طور کلی در دوره پهلوی، مخصوصاً در برنامه‌های توسعه و انقلاب سفید، شاهد طبقه‌ای از نخبگان هستیم که به واسطه تحصیلاتی که کسب کرده‌اند، وارد عرصه قدرت شده و یک ارتباط ارگانیک بین نظام آموزش عالی و پروژه نوسازی دولت به چشم می‌خورد. مثلاً در حوزه کشاورزی، تاسیس دانشکده‌های کشاورزی در ایران با پیگیری پروژه اصلاحات اراضی و رفرم در شیوه‌های تولید توسط رژیم شاه ارتباط مستقیم دارد. در این مثال، یک خط ارتباطی مشخص در حوزه آموزش عالی و سیاستگذاری در کشاورزی و حکمرانی و توسعه را مشاهده می‌کنیم. این خط ارتباطی در دیگر حوزه‌ها هم قابل مشاهده است، به این صورت که از ابتدای جنگ‌های ایران و روس تا انقلاب اسلامی، افرادی برای تحصیل در حوزه‌های مختلف و بیشتر در زمینه‌های فنی و مهندسی، مهاجرت می‌کنند و سپس به کشور باز می‌گردند و در منصب مدیریت و سیاستگذاری فعالیت می‌کنند.
بادامچی: در دوره پهلوی، مخصوصاً در برنامه‌های توسعه و انقلاب سفید، شاهد طبقه‌ای از نخبگان هستیم که به واسطه تحصیلاتی که کسب کرده‌اند، وارد عرصه قدرت شده و یک ارتباط ارگانیک بین نظام آموزش عالی و پروژه نوسازی دولت به چشم می‌خورد. مثلاً در حوزه کشاورزی، تاسیس دانشکده‌های کشاورزی در ایران با پیگیری پروژه اصلاحات اراضی و رفرم در شیوه‌های تولید توسط رژیم شاه ارتباط مستقیم دارد. در این مثال، یک خط ارتباطی مشخص در حوزه آموزش عالی و سیاستگذاری در کشاورزی و حکمرانی و توسعه را مشاهده می‌کنیم

اما این ساختار بعد از انقلاب ادامه پیدا نمی‌کند. با وقوع انقلاب فرهنگی، طبقه نخبگان رژیم قبلی، به طور سیستماتیک کنار گذاشته می‌شوند، البته این اتفاق منطقی است. چون دستگاه نخبگانی رژیم شاه تحت سلطه پروژه نوسازی استعماری معنا پیدا می‌کرد و چیزی هم به نام تولید دانش در آن وجود نداشت. بلکه ارتباط موجود بین نهاد علم و حکمرانی، نوعی از فرآیند‌های انتقال دانش تکنیکال از متروپل به پیرامون بود. اما شکاف بین طبقه نخبگان و حکومت بعد از انقلاب اسلامی، به این دلیل است که نظام نتوانست نسبت خود را به درستی با طبقه نخبگان مشخص کند و به نظر من این مسأله تا همین امروز ادامه داشته است. شاهد ادعای بنده تداوم نهادی به نام شورای عالی انقلاب فرهنگی است. یعنی یک پروژه‌ای که قرار بود به سرعت انجام شود، در ابتدا منجر شد به تعطیلی دانشگاه‌ها به مدت ۲ سال، و بعد تبدیل به نهادی شد که موجودیت آن به ۲۰ سال و بعد ۴۰ سال دیگر تمدید شد و اکنون هم در گام دوم به دستور رهبری ضرورت تداوم آن دستور کاری جدی است؛ بنابراین نهاد دانشگاه که طبق الگوی غالب نوسازی اقتدارگرا در ایران قرار بود متولی تولید علم مدرن -که در معنای ایرانی آن دانش تکنیکال نوسازی تکنوکراتیک بالابه پایین است- و نخبگان قدرت در سازمان اداره دولتی باشد به مدت ۴۰ سال به یک مسأله اساسی برای نظام تبدیل شده و موضع مشخصی در قبال آن اتخاذ نشده است.

پس اساساً انتظار تاثیرگذاری سیاسی و سیاستی و معطوف به قدرت و هر نوعی از جریان‌سازی‌های اجتماعی و سیاسی از نهاد دانشگاه و علم در ایران غلط است. به دلیل اینکه ساختار و کانالی برای ورود و دخالت نهاد علم در نظام تعریف و تعبیه نشده است. با این اوصاف این سؤال پیش می‌آید که آیا قطع بودن رابطه ارگانیک دانشگاه و نظام به معنای فقدان هرگونه رابطه‌ای میان علم و حکمرانی است؟ پاسخ منفی است: به عقیده من، بعد از انقلاب ما با یک ساختار دوطبقه ویلسونی، تفکیکی میان «سیاست» politics و «سیاستگذاری» policy را مشاهده می‌کنیم که باعث بوجود آمدن دو طبقه از نخبگان قدرت در جمهوری اسلامی می‌شود. (دقت کنید که این‌ها متمایز از نخبگان تحصیلی و دانشگاهی هستند که قبل از این درباره‌شان صحبت کردم) یک لایه‌ی بالاتر یعنی لایه سیاسی و فوقانی که در آن سیاست‌های کلی نظام مدون می‌شود. این لایه با ترکیبی از وجوه الهیاتی، امنیتی و ایدئولوژیک، متشکل از سه گروه روحانیون، نظامی-امنیتی‌ها و گروه محدودی از نیرو‌های سیاسی-ایدئولوژیک فعال از ابتدای انقلاب بوجود آمده‌است. در این لایه مسأله‌ی باز و پرسشی وجود ندارد که نیازی به پاسخ و تولید دانش داشته باشد، پاسخ‌ها همه از پیش آماده هستند و به نظر بنده در این ۴ دهه اخیر امکان طرح پرسش هم در این لایه وجود نداشته است -که چرایی آن خود نیاز به تحلیل مستقل دارد-. به‌همین خاطر است که رئیس شورای نگهبان ما که یک نهاد مهم در طبقه سیاسی فوقانی است، قریب به ۱۰۰ سال عمر دارد و هنوز بر مسند ریاست است. به همین ترتیب مسائل پژوهشی، نهادسازی دانشی و گردش نخبگان در این لایه معنایی پیدا نمی‌کند و موضوعیت ندارد.

در لایه پایین‌تر یعنی لایه سیاستگذاری، دانش‌هایی که بیشتر جنبه تکنیکال دارند، درحال تولید یا بهتر بگویم انتقال و مونتاژند که با یک نوع بازخوانی از علم و تکنولوژی و برنامه‌ریزی مدرن در چهارچوب و عناوینی جدید ارائه می‌شوند و به دلیل همین ویژگی و کارکرد تکنیکال آن‌ها در خدمت قدرت، بسیار به الگوی حاکم در دوران پهلوی شبیه‌اند. مسئولیت اصلی این نهاد‌ها تولید دانش‌های تکنیکال در حوزه سیاستگذاری است، تا کارگزاران یا تکنوکرات‌هایی را تربیت کنند که در چهارچوب سیاست‌های کلی نظام اثرگذار باشند و فعالیت کنند. نسلی از دانشگاه‌های دینی مثل دانشگاه امام صادق (ع)، دانشگاه‌های نظامی مثل دانشگاه دفاع ملی، مراکز نزدیک به ستاد‌های توسعه‌ای دولت مثل دفتر همکاری‌های ریاست جهموری و اخیراً اندیشکده‌ها در این دسته قرار دارند. در این لایه علمی تولید نمی‌شود بلکه با تمهیدات تکنیکال در جهت اجرایی شدن سیاست‌های کلی مواجه هستیم.

هدف بنده از طرح این مباحث، مشخص کردن زمینه بحث بود، که بحث با بررسی‌های کلی درباره رابطه علم و حکمرانی به بیراهه نرود و مشخصاً به سراغ واقعیت تاریخی و الگو‌های مستقر خودمان برویم. رابطه نهاد علم و حکمرانی در قبل و بعد از انقلاب، به عقیده من بیشتر از چیزی که گفته شد نبوده است.

فهم من از تاریخ تکنوکراسی در ایران این است که دعوای بین لایه‌های نخبگان و ساختار سیاسی در قبل از انقلاب هم وجود داشته و شرایط طوری پیش رفته که تقریبا نخبگان شکست خورده‌اند و نظام سیاسی آن‌ها را حذف کرده‌است، از علوم‌انسانی و اجتماعی گرفته تا تکنوکرات‌هایی مانند عالیخانی و فرمافرمایان که در لایه تکنیکال مشغول بودند. یعنی مشخصا این اتفاقات قبل از انقلاب هم رخ داده است و نباید گفت که این اختلاف صرفا مربوط به بعد از انقلاب است. در بعد از انقلاب، مسأله این است که یک مشکل ایدئولوژیک با فضای علوم‌انسانی و اجتماعی وجود داشته که مربوط به مسائل انقلاب فرهنگی است که اشاره داشتید، ولی جنس مشکلی که تکنوکرات‌ها با ساختار سیاسی داشته‌اند مثل همان قبل از انقلاب است که آن هم ساختار توزیع رانتی است که اجازه یک‌سری اصلاحات در لایه‌های فنی را نمی‌دهد و تکنوکرات‌ها می‌خواهند این تغییر را ایجاد کنند، اما نمی‌توانند پس محکوم به حذف می‌شوند.

بادامچی: احتمالاً شما به جهت بحث بنده دقت نکرده‌اید. اصل مسأله این است در دوران پهلوی مشخصا می‌توانیم به وجود یک الگو و سیکل ارتباطی بین نهاد علم و دولت اشاره کرد که بعد از انقلاب وجود ندارد. بله در آنجا هم مسائل و مشکلات وجود داشته است و اختلاف بین شاه با نخبگانی امثال ابتهاج و... جزء مسائل فرعی است. بله رژیم شاه با علوم اجتماعی مشکلی نداشت. چون انقلاب سفید بر پایه انباشتی از علوم اجتماعی طراحی شده بود که ریشه در آمریکا داشت و در ایران کسی در آن سطح وجود نداشت که بخواهد دعوایی شکل بگیرد. (تنها جلال آل‌احمد و شاید تا حدودی احسان نراقی را بتوان نام برد که توانستند در این سطح به مسأله نزدیک شوند) من روی یک مسأله اساسی دست گذاشتم: بنابر توضیحاتی که عرض کردم اساسا کل پیکره نهاد علم در ایران بعد از انقلاب اسلامی در نسبت با حکومت یک موضوع نامربوطی است. این جزو مسائل شاه نبود. بله به اشکال فرعی دیگری ممکن است مسأله شاه باشد مثلا اینکه دانشگاه‌ها در حال سیاسی شدن بودند و غیره. اما حداقل در مقام طراحی ساختار‌ها این نامربوطی و بی‌نقشی دانشگاه وجود نداشت.
 
بله عرض بنده اینست که جمهوری اسلامی هم با تکنوکرات‌ها و با افرادی که در لایه تکنیکال قصد فعالیت دارند مثل مهندسین و اقتصاد خوانده‌ها و... مشکل معرفتی ندارد، این بخش در قبل و بعد از انقلاب تغییری نکرده است. اگر مشکل معرفتی هست با نخبگان علوم انسانی و اجتماعی است. مشکل ثابت فن‌سالاری ایران در قبل و بعد از انقلاب مسأله چگونگی توزیع روابط سیاسی و اقتصادی حاکمیت است که نمیخواهد اجازه دهد این اصلاحات انجام شود، با تکنوکرات‌ها در این نقطه مشکل دارند که در قبل از انقلاب هم وجود داشته است.

بادامچی: بحث شما درست است، ولی متوجه تفاوت جامعه‌شناختی بنیادین میان تکنوکرات‌های قبل از انقلاب و بعد از انقلاب نیستید. تکنوکرات‌های موجود در جمهوری اسلامی نماینده کل دانشگاه نیستند، یک شاخه بسیار نحیف و یک جریان خاص از سیاستمداران هستند که در کابینه آقای هاشمی در نهاد حزب کارگزاران شاهد آن بودیم و به نظر بنده، تنها گروه در آموزش عالی که خاطره‌ای از واقعیت آموزش عالی ایران داشتند، آن‌ها بودند، زیرا آخرین تحصیل‌کرده‌های آمریکا می‌باشند مانند دکتر نجفی و مشایخی که اعزامی‌های MIT دهه ۵۰ شمسی هستند و بعلاوه گروهی از برنامه‌ریزان توسعه در ایران، که اساسا تکنوکرات‌های سازمان برنامه و بودجه و شرکت نفت دهه ۴۰ و ۵۰ هستند. چون این افراد آشنا به سیکل و الگوی قبل از انقلاب بودند، سعی کردند که همان مدل را در شاخه‌های مختلفی مثل موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه‌ریزی (موسوم به مکتب نیاوران) یا دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه شریف، بطور محدود پیاده کنند. در مقابل این جریان کوچک، همانطور که توضیح دادم در این لایه تکنیکال سیاستگذاری و حکمرانی یک جریان اصلی به تدریج در سال‌های پس از انقلاب و بویژه دو دهه اخیر گسترش یافته است که حاکمیت نهاد‌های آموزشی برای تربیت تکنوکرات‌های خود ایجاد کرده و این جریان به‌قدری بزرگ است که به عنوان مثال رشته مدیریت و برنامه‌ریزی را تحت سیطره خود قرار داده است و ما شاهد تربیت تکنوکرات‌های مذهبی، حزب‌اللهی و ولایی هستیم. به نظر می‌رسد این بخش که حرکت آن از بیرون دانشگاه و آکادمی و مراکز دینی و نظامی آغاز شده، در دولت جدید به صورتی فعال در حال گسترش در کل آموزش عالی ایران است.

در لایه دوم و تکنیکال، طی رصدی مبتنی بر واقعیت، می‌توان در مورد تربیت تکنوکرات‌های مذهبی و حزب‌اللهی هم ایراد وارد کرد، به این صورت که تکنوکرات‌های جدید قابل مقایسه با تکنوکرات‌های نسل قبلی نیستند، خصوصا کسانی که در فضای دانشگاه حضور دارند. و، اما در لایه اول، آیا می‌توانیم بگوییم تا وقتی که ارتباط نهاد علم و حکمرانی کاملا مبتنی بر نیت و خواسته بدنه حکمرانی است، نقش دانشگاه به عنوان نهاد تولید علم منتفی می‌شود؟

بادامچی: از نظر من اساسا دانشگاه و همینطور حوزه به عنوان نهاد دانشی و نخبگانی مسأله نظام هست، یعنی تولد نخبگان پایین به بالا مسأله حکمرانی است. زیرا نحوه کارکرد سیستم نخبگانی ما که عرض کردم، مشخص است: یک بخش نخبگان پلیتیکال است که فضای بسته، انحصاری و محدودی دارند و در سطح زیرین تنها لازم است که در قالب یک‌سری نهاد‌های محدود سازماندهی شوند تا بتوانند اهداف و سیاست‌های کلی مورد نظر را کارگزاری کنند. مثلاً من این تعبیر را شنیده‌ام که تربیت دو تا سه هزار نفر برای مدیران دولتی کشور کافی است. عرض بنده این است که این مسأله یک مسأله خاص و محدود در حکمرانی و قدرت است، نه مسأله نهاد علم و یا دانشگاه. در مقدمه‌ای که گفتم، فرض من این بود که اشکال دیگری از رابطه دانش و سیاست در ساختار حکمرانی ما مطرح نیست، زیرا اگر شما سیستم را نگاه کنید، می‌بینید که جایی برای شکل بدیلی از این رابطه تعریف نشده است و تنها جنبه ابزاری و تکنیکال دانش برای ساخت قدرت حاکم اهمیت می‌یابد. پس اساساً بحث راجع‌به چگونگی طرح مسأله گردش نخبگان یا نخبگان سیاسی و یا رابطه علم و سیاست که خود آن‌ها طرح‌های جدیدی را ارائه بدهند یا چگونگی ارتباط دانشگاه با جامعه و از این قبیل، بیهوده است.
 
دانشگاه مدرسه شده است!
 
اگر اجازه بدهید، نظر سایر دوستان را هم جویا شویم...

نریمان: هردو نهاد دولت و دانشگاه، نهاد‌های وارداتی می‌باشند یعنی نهاد‌هایی که تاسیس آن‌ها در بطن جامعه ایران نبوده است؛ بنابراین باید به منشا آن باز گردیم و سیر تطور و تحول آن‌ها را بررسی کنیم. برای دانشگاه به ۳ سیر تحول به ذهن بنده می‌رسد.
نریمان: نسل‌های اول اعزامی‌های دانشگاه عمدتا خان‌زاده‌ها و وابستگان طبقات بالای جامعه بودند در آن نظام سنتی دوره دیدند و جایگاه خود را پیش از پیش تثبیت کردند. خصوصی سازی دانش برای طبقات بالای جامعه، دوره بسیار طولانی بود که تا اواخر دهه ۴۰-۵۰ ادامه داشت و خروجی چنین اعزام‌هایی قطعا همراه بود با یک جایگاه در ساختار حکمرانی. یعنی رابطه بین نظام دانایی و نظام حکمرانی به واسطه انتقال افراد صورت می‌گرفت
اولین نسل دانشگاهی در غرب، دانشگاه‌های الهیاتی بودند که ریشه در کلیسا‌ها داشته و عمده تعملات آن‌ها مبتنی ادبیات رستگاری و نجات امثال این‌ها بوده است. نسل دوم دانشگاهی‌ها با عصر نوزایی همراه می‌شود؛ دانشگاه رهایی‌بخش که عمده محور آن‌ها مولفه آزادی بوده است، و نسل آخر، دانشگاه کارآفرین است، به این معنا که در دانشگاه، دانشجو به معنی مشتری است و دانشگاه‌ها در قبال خدمتی که به شما ارائه می‌دهند، پولی از شما دریافت می‌کنند و شما هم انتظار دارید در مقابل این وجه پرداختی تحولی در آینده شما به لحاظ مادی رخ دهد. این سیر تحولات در زادگاه خود دانشگاه اتفاق افتاده است و اگر نهاد دانشگاه را نهاد استعماری فرض کنیم که درواقع یک ابزاری است برای استعمار کشور‌های خارج از حوزه تمدن غربی، با این سیر تحولات روبه‌رو خواهیم شد. همانطور که آقای بادامچی فرمودند، سیر تحول در دانشگاه‌های ایران هم وجود داشته است، به این صورت که در ابتدا دانشگاه‌ها نخبگانی بودند، به این شکل که خاندان‌های قاجار یا گروه‌های برجسته به لحاظ طبقات اجتماعی برای تثبیت جایگاه نخبگانی، متوسل به دانشگا‌ها می‌شدند. نسل‌های اول اعزامی‌های دانشگاه عمدتا خان‌زاده‌ها و وابستگان طبقات بالای جامعه بودند در آن نظام سنتی دوره دیدند و جایگاه خود را پیش از پیش تثبیت کردند. خصوصی سازی دانش برای طبقات بالای جامعه، دوره بسیار طولانی بود که تا اواخر دهه ۴۰-۵۰ ادامه داشت و خروجی چنین اعزام‌هایی قطعا همراه بود با یک جایگاه در ساختار حکمرانی. یعنی رابطه بین نظام دانایی و نظام حکمرانی به واسطه انتقال افراد صورت می‌گرفت. به نظر می‌سد با توسعه دانشگاه در ایران، عملکرد دانشگا‌ه‌ها از تربیت نخبه به تربیت افرادی که در نظام دیوانی و کارمندی مورد استفاده‌اند، تغییر کرده است. یعنی به علت وجود دولت رانتی و امکاناتی که در عرصه دولتی وجود دارد، جذب نظام دیوانی ما به شدت افزایش یافت و با انقلاب هم تفاوتی نکرد بلکه رشد آن بیشتر شد. یعنی افرادی که برای تثبیت حضور در نظام کارمندی و دیوانی نیاز به مدرک داشته‌اند باید یکسری دوره‌ها را در دانشگاه طی می‌کردند. جمع‌بندی علمی و دقیق ارائه نمی‌کنم، اما حس من این است که همانطور که دانشگاه‌ها در غرب از ماهیت و کارکرد خود که تعالی افراد بود، دور می‌شوند و به سمت رویکرد اقتصادی می‌روند و این روند باعث بوجود آمدن یک جنس تهی شدگی در کلیه ساختار دانشگاه می‌شود، دانشگاه‌های ایران هم بلکه کل دانشگاه‌های دنیا درگیر این مهم هستند با این تفاوت که این موضوع در ایران دوچندان است، احتمالا به خاطر شرایطی که در ادامه به آن می‌پردازیم. دو اتفاق دیگر به واسطه توسعه بیش از حد نهاد دانشگاه در ایران درحال رخ دادن است، یکی این است که دانشگاه مدرسه شده‌است. به هرحال نظام آموزش عمومی با آموزش عالی باید تفاوت‌هایی داشته باشد که این تفاوت‌ها از بین رفته است. یعنی ضرورت اینکه انسان باید تحصیلات تکمیلی داشته باشد مشخص نیست، و تحصیلات تکمیلی و اخذ مدرک تحصیلی برای کسب منزلت اجتماعی و مواردی از این قبیل رخ می‌دهد و این است که دانشگاه‌ها سراسر مدرسه می‌شود. در این صورت کارکرد دانشگاه از دست می‌رود، یعنی حتی مهندسین تکنیکال هم دیگر آن مهارت‌های لازم را ندارند. مورد دوم آفت کارمند شدن اساتید است. یکی از مهمترین مولفه‌های دانشگاه روحیه استادی با رویکرد رهایی بخشی و حر بودن است. روحیه کارمند شدن اساتید به خودی خود باعث از بین رفتن نهاد دانایی می‌شود؛ که خروجی این دو مورد تهی شدن دانشگاه از عملکرد خود است. و، اما مسأله دیگر اینست که کارکردی به عنوان تربیت نخبه سیاسی به شکل عام وظیفه دانشگاه نیست. ممکن است گفته شود که دانشگاه خاصی در فرانسه، چین، آمریکا و آلمان ماموریت تربیت نخبه سیاسی دارد، اما آن‌ها ترکیب نهاد‌های پیرا دانشگاهی یا خارج از دانشگاه می‌باشند که متعلق به نظام سیاسی هستند. بدین ترتیب چالش دیگر ما در الگوی حکمرانی ماست. الگوی حکمرانی ما غیرنهادی است، به همین دلیل ابزار‌های نهادی رشد افراد در عرصه سیاسی را نداریم و اشتباهاً این فرآیند به عنوان انتظار از دانشگاه قرار گرفته است. ممکن است خروجی دانشگاه افرادی باشند که مسأله را حل می‌کنند، اما آن فرد خروجی است نه حل مسأله. کارکرد اصلی دانشگاه اینست که تعدادی از افراد را آموزش می‌دهد تا ایجاد ملکه اجتهاد-که در فضای حوزوی مصطلح است- در متعلمان برای زمانی که وارد جامعه می‌شوند، بتوانند مسائل را حل کنند. پس وظیفه دانشگاه تربیت دولتمرد و حل مسائل واقعی جامعه نیست بلکه در بهترین حالت مهارت افزایی می‌کند و بینش و بصیرتی به شخص می‌دهد که جامعه‌پذیری فرد بالا برود. مثلا شما رشته علوم سیاسی و الهیات را در کشور تعطیل کنید یا کلیه رشته‌های علوم انسانی را تعطیل کنید، آیا شما احساس می‌کنید در جامعه دچار خلأ می‌باشید؟! حتی اگر فردی در رشته‌های مهندسی هم برای پیدا کردن کار، یک دوره شش ماهه مهارتی کامپیوتر را ببیند بهتر است یا وارد رشته علوم کامپیوتر شود؟! یعنی بسیاری از رشته‌ها و نهاد‌هایی که ما می‌بینیم کارکرد‌های اجتماعی، سیاسی و دانش بصیرتی ندارد. در پایان فقط رشته‌های پزشکی، حقوق و روانشناسی باقی می‌مانند.

بادامچی: با توجه به این کارکرد دانشگاه که ذکر فرمودید، نتیجتاً به جایی می‌رسیم که دانش هیچ اهمیتی ندارد و گویی مسیر بی‌دانش شدن و بی‌سوادی را توجیه می‌کنید!
 
/انتهای بخش نخست/ ادامه دارد...
ارسال نظر
captcha