فیلم تحسین‌برانگیز «علف‌زار» یک نقد تمام‌عیار علیه ساختار‌های فسادزا و سبک زندگی ضدانسانی است؛
با یک فیلم جنایی و دادگاهی طرفیم که در همان سکانس‌های ابتدایی معما را برای ما حل می‌کند. از جایی به بعد ما درگیر این هستیم که ببینیم شخصیت‌های اصلی داستان چطور تصمیم می‌گیرند و چه انتخابی دارند؟

به گزارش «سدید»؛  «علف‌زار» فیلم پیچیده و عمیقی است که تلخ‌ترین و سیاه‌ترین موقعیت را نمایش می‌دهد؛ اما بدون استفاده از ابزار‌هایی مثل معجزه، روزنه امید را هم پیش رو می‌گذارد. این فیلم اگرچه در فضای دغدغه‌های اجتماعی روایت می‌شود، اما شبیه به قالب فیلم‌های این‌چنینی که طی سال‌های اخیر ساخته شده‌اند و می‌توان اکثرشان را در موج پسافرهادی تعریف کرد هم نیست. این فیلم با اینکه در موقعیتی بی‌اندازه تلخ به راه می‌افتد، اما ابدا مناسب حضور در جشنواره‌های خارجی هم نیست. تفاوت این فیلم و آثاری که می‌توانند در آن رویداد‌ها موفق باشند، شاید در ظاهر یک تار مو باشد، اما به عمق هسته کهکشان. فیلم موقعیت بغرنجی را به نمایش می‌گذارد که اگرچه می‌تواند در واقعیت هم رخ بدهد، برای همه رخ نخواهد داد. با این حال فضایی ایجاد می‌کند که هر مخاطبی می‌تواند خودش را در آن ببیند و واکنش‌هایش را حدس بزند. علف‌زار قصه‌ای جان‌دار، بازی‌هایی قوی و به اندازه و یک کارگردانی حساب‌شده دارد و لحظاتی که به‌واقع تاثیرگذار و به‌یادماندنی هستند. در ادامه از زاویه دید چند نویسنده به این فیلم پرداخته شده و جنبه‌های متفاوت آن مورد بررسی قرار گرفته‌اند.

چنین ایده‌ای یا به اوج می‌رود یا به قهقرا
حاج‌آقا صادقی به‌شدت درحال اعمال نفوذ است تا پرونده مختومه شود. او شهردار نقطه‌ای در حومه پایتخت است و دختر و پسر و عروس و تعدادی از بستگانش وقتی مست بودند، در یک باغ خصوصی، داخل استخر شنا می‌کردند. چند برادر که در همسایگی این باغ کار می‌کردند، از سر دیوار به این‌سو پریدند و به این زن‌ها تجاوز کردند. آن‌ها پسر صادقی را به درخت بستند و مقابل چشم او و پسر کوچکش به همسرش تجاوز شد؛ همان مرد نگون‌بختی که ضربه‌ای هم به سرش زده‌اند و هنگامی که پرونده در جریان است، معلوم نیست از کما بیرون بیاید و زنده بماند. صادقی، اما برای حفظ موقعیتش همچنان درحال اعمال نفوذ است و می‌خواهد پرونده را مختومه کند. همه خانواده هم با او همراه هستند؛ حتی خواهر سارا علیه او به دروغ شهادت می‌دهد که مشکل روانی دارد تا به این طریق شکایتش مورد بررسی قرار نگیرد. اما عروس خانواده نمی‌خواهد کوتاه بیاید و به‌دلیل تجاوز قصد شکایت دارد. این درحالی است که امکان دارد بابت نوشیدن مشروبات الکلی بخواهند خود او را شلاق بزنند. امیرحسین بشارت، بازپرس پرونده هم مشکلات دیگری دارد. یکی از ضابطان قضایی او هنگام دستگیری متهم، کودکی را به سهو کشته و حالا به همین دلیل بازپرس پرونده دچار مشکل شده است. مسئول بالادستی او که تحت نفوذ صادقی قرار گرفته، از همین قضیه به‌عنوان اهرم استفاده می‌کند تا امیرحسین را از باز نگه‌داشتن پرونده و فرستادن متهمان به زندان منصرف کند. سارا را به این تهدید کرده‌اند که اگر شکایت کند، طلاق او را از همسرش خواهند گرفت و کودکش را نمی‌گذارند دیگر ببیند. امیرحسین بشارت هم یک کودک مریض دارد و می‌خواهد که از این دادسرای حومه شهر، به تهران انتقالی بگیرد تا روزانه چهار ساعت برای رسیدن به محل کارش در راه نماند. موافقت با انتقالی او در گرو عمل به خواسته صادقی است و اگر به این خواسته تن ندهد، نه‌تن‌ها از انتقالی خبری نیست، بلکه سروکارش به‌دلیل پرونده قتل سهوی آن کودک با بازجویی‌ها و مسائلی از این‌دست خواهد بود. موازی با این داستان، زن و مرد معتادی را می‌بینیم که سال‌ها پیش با هم زندگی می‌کردند و صاحب فرزند شده بودند. مرد از تولد این کودک خبر نداشت و زن بعد از سال‌ها توانست او را پیدا کند و خبر بدهد که چنین دختری دارد. آن‌ها در راهرو‌های همین دادسرا می‌روند و می‌آیند بلکه بتوانند برای این دختربچه شناسنامه بگیرند. کسی که باید این حکم را صادر کند، امیرحسین بشارت، یعنی همان بازپرسی است که به پرونده تجاوز رسیدگی می‌کند. با یک موقعیت دراماتیک بسیار پیچیده طرف هستیم که یا قصه‌نویس را به قعر جهنم گره‌های تودرتو و بازنشدنی می‌برد یا باعث خواهد شد داستانی فوق‌العاده خلق شود. از لحاظ مضمونی هم با چنین موقعیتی طرف هستیم. چنین نقطه شروعی هم می‌تواند نویسنده‌اش را مقهور هیجان اولیه آن کند و کار را به قهقرا ببرد و هم زمینی مستعد در اختیار او قرار خواهد داد که شاهکار بکارد. باز باید اشاره کرد که به لحاظ مضمونی هم با چنین دوگانه‌ای طرف هستیم. هم می‌شود عمیق‌ترین انتقادات اجتماعی و انسانی را در چهارچوبی معقول و امیدوارانه طرح کرد و هم می‌شود دستمایه‌ای برای نمایش پوچی و یأس مطلق فراهم آورد.

ناگهان لحظه فروپاشی فرا می‌رسد
با یک فیلم جنایی و دادگاهی طرفیم که در همان سکانس‌های ابتدایی معما را برای ما حل می‌کند. از جایی به بعد ما درگیر این هستیم که ببینیم شخصیت‌های اصلی داستان چطور تصمیم می‌گیرند و چه انتخابی دارند؟ درحقیقت تعلیق قصه از آنجا به بعد همین تصمیم نهایی آنهاست که چه می‌تواند باشد، نه اینکه معمای جنایی قصه را دریابیم. آدم‌های قصه هرکدام خطا‌هایی در گذشته انجام داده‌اند که اگر حالا بخواهند مستقیم و بدون هیچ نوع مصلحت‌سنجی رفتار کنند، ممکن است آن خطا‌ها برملا شوند. مثلا خواهر سارا که ستاره پسیانی نقش آن را بازی می‌کند، رابطه‌ای خارج از چهارچوب ازدواج داشته و یکی از متجاوزان هم این صحنه را دیده است. حالا او تهدید می‌شود که اگر به ضرر این افراد شهادت بدهد، آن قضیه برملا خواهد شد. این درحالی است که او نمی‌خواهد زندگی زناشویی‌اش از هم بپاشد. مادر این متجاوزان می‌داند فرزندانش خطاکار هستند؛ اما نمی‌تواند با خود کنار بیاید و آن‌ها را به چکش عدالت بسپارد. سارا اگر پای احقاق حقش بایستد، ممکن است زندگی مشترکش را از دست بدهد یا حتی شلاق بخورد. همسر صادقی و دخترش نمی‌توانند روی حرف او حرفی بزنند و اگر تصمیم قاطع بگیرند، از آن ناحیه به مشکل خواهند خورد. خود صادقی اگر واقعیت را زنده‌به‌گور نکند، موقعیت شغلی‌اش را در خطر می‌بیند. بازپرس پرونده هم از یک‌طرف می‌خواهد انتقالی بگیرد و به پایتخت برود تا به کودک بیمارش برسد و از طرف دیگر پایش در پرونده قتل سهوی آن کودک گیر است و اگر مدارا نکند به مشکل خواهد خورد. هرکدام از این افراد به نوعی در موقعیتی هستند که پی‌جویی از حقیقت برایشان بسیار هزینه‌بر است. در جریان همین تنش عمیق، مسائل اجتماعی و انسانی مختلفی طرح می‌شوند که هرکدام سررشته بحثی دراز هستند. طبقه نوکیسه‌ای را می‌بینیم مرکب از مذهبی و غیرمذهبی‌ها که خارج از چهارچوب‌های متعارف رفتار و زندگی می‌کنند و در پایین اراذل و لمپن‌هایی هستند که با همان اصالت سنتی و چهارچوب‌هایش، به شکلی گزینش‌گرانه، غیراخلاقی و دلبخواه برخورد کرده‌اند. در بالا خواهر سارا را می‌بینیم که به همسر فداکارش پیشنهاد جدایی داده و با یک آقای دکتر سوءاستفاده‌گر می‌پریده؛ حال آنکه در لحظه مقتضی، می‌فهمد چه اشتباهی کرده و چه چیز ارزشمندی، چه چهارچوب مطمئن و لازمی را به پای لذتی پوچ و طمعی احمقانه فدا کرده است. در پایین، این جماعت شرور و لمپن را می‌بینیم. یکی از این برادران متجاوز وقتی از پشت میله‌ها با همسرش حرف می‌زند، دست می‌برد و از گوشه‌های روسری موهایش را داخل می‌دهد. مثلا روی زنش غیرت دارد. می‌بینیم که پایبندی به بعضی فاکتور‌های سنت، حتی اگر تا این حد شدید باشد که مردی دستبند به‌دست را از پشت میله‌ها نگران چند تار موی بیرون‌نزده همسرش بکند، باز هم نمی‌تواند جلوی همان مرد را چنان بگیرد که لااقل تجاوزی تا این حد وحشیانه را انجام ندهد. قضیه این است که آن‌ها به شکلی گزینشی و دلبخواه متعصب هستند، اما اصیل نیستند. وضعی را می‌بینیم که در بالا و پایین جامعه، بعضی لایه‌ها از اصالت خودشان عبور کرده و ارزش‌های لذت‌جویانه را جایگزین کرده‌اند. ناگهان لحظه فروپاشی فرا می‌رسد و سازه‌های بی‌بن و بنیادی که به جای چهارچوب‌های اصیل، مامن افراد شده بودند، از هم می‌پاشند و چیزی جز غبار از خودشان باقی نمی‌گذارند.

قهرمان نشان می‌دهد که بن‌بست نداریم
یک سیستم را می‌بینیم که به‌ظاهر فاسد و ویران است. دادسرایی که دادستان آن از بازپرس می‌خواهد روی حقیقت سرپوش بگذارد و شهرداری را می‌بینیم که برای منافع خودش می‌خواهد حتی اعضای خانواده‌اش را قربانی کند. از لحاظ اجتماعی هم یک بالا و پایین فروپاشیده می‌بینیم. در بالا ترکیبی از مذهبی‌ها و معمولی‌ها را که از هر چهارچوبی رد شده و زن و مردشان، مست در یک استخر پریده‌اند، داریم و در پایین لمپن‌های شرور هستند که فکر می‌کنند اگر زن و مردی، محرم و نامحرم را رعایت نکردند و به استخر پریدند، این‌ها هم مجوز دارند به آن‌ها تجاوز کنند. این سیستم حاکمیتی است و آن هم جامعه. البته قرار گرفتن در میانه چنین وضعیت هولناکی، می‌تواند این نوع نتیجه‌گیری یا حتی بدتر از آن را در پی بیاورد؛ اما دو نفر هستند که با رفتارشان نشان می‌دهند نه سیستم کاملا ویران است نه ارزش‌های جامعه محو شده‌اند و این بدی افراد بازیگر در صحنه سیستم و جامعه است که چشم‌انداز را چنان تیره می‌کند. مقامات بالادستی امیرحسین بشارت می‌خواهند که پرونده را مختومه اعلام کنند و از هر تلاشی در این زمینه فرو نمی‌گذارند. سیستمی که کاملا فاسد باشد، اجازه نمی‌دهد اگر کسی مثل بشارت خواست طور دیگری رفتار کند، حتی به قیمت قربانی کردن خودش به خواسته‌اش برسد؛ اما اینجا بشارت کارش را انجام می‌دهد؛ هرچند افراد فاسد برایش مشکلاتی ایجاد می‌کنند. جامعه هم اگر کاملا فروپاشیده بود، سارا را نمی‌دیدیم که چنان محکم بایستد و بر افشای یک جنایت پافشاری کند و درنهایت، همدلی خواهر و مادر همسرش را هم ببیند. اینجا دو قهرمان داریم که تسلیم جو غالب نمی‌شوند و غبار را از چهره حقیقت، اصالت و اخلاق می‌زدایند. درکنار داستان خانواده صادقی، زن و مرد معتادی به نام‌های محسن فردی و فریبا اعتمادی را هم به‌طور موازی روایت می‌کند که ۱۰ سال پیش به‌صورت نامشروع صاحب فرزندی شده‌اند و حالا می‌خواهند برای آن کودک شناسنامه بگیرند بی‌اینکه در این شناسنامه عبارت «فرزند نامشروع» قید شود و آینده کودک را تباه کند. بازپرس پرونده می‌تواند در اینجا بخش‌های صلب و غیرقابل انعطاف قانون را دور بزند و این اسمش مصلحت باشد یا هرچیز دیگر، به هرحال تنها از بازپرسی برخواهد آمد که قهرمان باشد نه ماشین امضا؛ یعنی تنها همان کسی که مقابل اعمال نفوذ شهردار در پرونده تجاوز به خانواده‌اش می‌ایستد و از مُر قانون یک کلمه کوتاه نمی‌آید، خواهد توانست اینجا قانون را به‌نفع حقیقت دور بزند. چشم‌بستن او بر یک رابطه نامشروع که ۱۰‌سال پیش رخ داده، شاید برای خیلی از مخاطبانی که در فرهنگ ایرانی زیست کرده‌اند، یادآور قضاوت‌های امام عارفان حضرت‌علی (ع) باشد. هم او که حتی وقتی در محضرش به چنین اعمالی اعتراف می‌کردند می‌گفت که اشتباه کرده‌اید یا گاهی چنین مواردی را عمدا نمی‌دید و نمی‌شنید و همین فرد، در جا‌های دیگر، به‌قدر دانه ارزنی یا شعله شمعی از قانون و عدالت کوتاه نمی‌آمد. این البته از روح قوانین شرعی ما می‌آید. استاد عبدالله فاطمی‌نیا، معلم اخلاق که چند روز پیش به رحمت خدا رفت، یک‌جا می‌گفت: «یک قاضی که در مسند قضا نشسته، اگر متهمی را پیش او آوردند و دید که موضوع اتهام از حقوق مردم است، باید ساکت شود و شواهد را جمع کند و حکم کند. اما اگر قضیه از حقوق خدا بود، مستحب است که قاضی حرف در دهان متهم بگذارد. مثلا متهمی را بیاورند که این شراب خورده است. قاضی بگوید: کی؟ نه! یک دارو‌هایی هست برای درد دندان که بوی بدی می‌دهند، این بنده خدا از آن‌ها استفاده کرده است. قاضی باید این‌ها را بگوید.» در فیلم علف‌زار، مذهبیون قشری که با این‌دست مواضع کنار نمی‌آیند و مستحبات اسلام را حرام مطلق می‌دانند، وجود نداشتند، اما در خارج از فضای فیلم و پس از برخورد‌هایی که نسبت به این بخش از داستان صورت گرفت، با چنین مواردی مواجه شدیم.

 

انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha
پرونده ها