به گزارش «سدید»؛ نقش والدین در تربیت فرزندان را نمیتوان به هیچ وجه انکار کرد، اما این والدگری تا کجا میتواند در حوزه سلامت روان باشد و تا چه میزانش به کودکان آسیب نمیزند. گاهی با افرادی مواجه میشویم که به شدت دلشان برای والدینشان میسوزد و همیشه گلهمند هستند از اینکه چرا پدر و مادرم این قدر خود را وقف من کردهاند. گرچه ظاهر امر تلاش برای بهزیستی فرزندان است، اما آنچه در پسِ چنین رفتارها و سبک تربیتی دیده میشود، کمالگرایی والدینی است که نقصی را در خود پذیرفتهاند و برای رهایی از چنین ذهنیتی سرمایهگذاری زیادی روی فرزندان خود میکنند.
والدین بیش از حد مهربان و فداکار نمیدانند چه بازی فلجکنندهای را با فرزندان خود راه میاندازند. گاهی فرزندان نیاز به توجه ندارند. گاهی نیاز است قدری فاصله ایجاد شود تا فضای کافی برای احساس استقلال مهیا شود. باید دانست همه ما در کودکی هم عشق را تجربه میکنیم و هم نفرت را. در واقع هم دوستمان داشتهاند، هم آزارمان دادهاند و این یک امر بسیار طبیعی است و طبیعیتر از آن اینکه هم فرزندان و هم والدین این مسئله را بپذیرند، اما گاهی والدین پذیرش اینکه میتوانند یا توانستهاند به فرزند خود آسیب بزنند را ندارند، پس برای فرار یا جبران این نقص، شروع به رفتارهای جبرانی میکنند و به صورت افراطی به فرزند خود خدمات میدهند یا توجه میکنند و در این راه گاه از خستگی یا دشواریهای موجود گلایه میکنند یا بار سنگین چنین رفتارهایی را بر دوش فرزندان مینهند و در واقع احساس گناه در فرزند خود ایجاد میکنند.
احساس گناه در فرزندان
احساس گناه گاهی میتواند روان فرزندان را آسیبپذیر کند، چراکه همواره با خود فکر میکند مقصر همه خستگیها، ناکامیها و رنجور شدن والدینش است و این افکار تولید خشم میکند؛ خشمی که متوجه والدین است، اما به دلیل ایدهآلسازی والدین، آن را متوجه خود ساخته است. خوب است والدین بدانند فرزندان بیش از هر چیز به توجه نیاز دارند، توجه یعنی حضور والدین. والدینی که حضور دارند به فرزند خود توجه میکنند و توجه یعنی تأیید، یعنی تو همین طور که هستی خوبی و این طرز نگاه و حمایت، دنیای فرزندان را امن میکند. هیچ چیز به اندازه دنیای امن بر سلامت فرزندان اثرگذار نیست.
میزان متعادل توجه به کودک
مادری که بیش از حد مراقب است، به همان میزان آسیب میزند که یک مادر بیتوجه، چراکه در هر دوی آنها، چیزی که مهم نیست و به آن توجه نمیشود، نیاز کودک است. کودک به کمی ناکامی برای سلامت روان و بقا نیاز دارد. حالا اگر بیش از حد کامروا شود یا همیشه ناکام بماند، مورد آسیب جدی قرار میگیرد. در این سبک تربیت هر دو موضوع از والدین آسیبدیده ناشی میشود. مادران و پدران باید دقت کنند که فرزندان میخواهند توسط والدین خود دیده شوند. والدینی که حواسشان به فرزند خود است، نه احساس گناهی به فرزند خود میدهند و نه او را طرد میکنند بلکه به فرزندشان امنیت تزریق میکنند. فرزندشان متوجه میشود دوستداشتنی است و دوستداشتنی بودن حاصل امنیت است و بالعکس.
زندگی گوشبهزنگی
تعارضات رفتاری در والدین بچه را گیج میکند. ثباتنداشتن در والدین سبب میشود فرزندان ندانند در اطرافشان چه میگذرد، به همین علت گوش به زنگ زندگی میکنند و این گوش به زنگی میتواند تهدید محسوب شود. فرزندی که همیشه گوش به زنگ است، دنیایش ناامن بوده و همواره خود را در معرض خطر میداند، پس برای حفظ امنیت بیش از پیش به والدین میچسبد و خود را مدیون آنها میداند. این تصور که من جوانی مادر و پدرم را از آنها گرفتهام، برای همیشه احساس فرد را کور میکند و شرم ناشی از آن کمرشکن و بغرنج است.
مخربترین نوع ارتباط
والدین سالم در کنار فرزند خود پرورش مییابند و رشدیافتهتر میشوند، چراکه میتوانند به دنیای ذهنی فرزندشان نزدیک شوند و دنیا را از نگاه او بنگرند و این دوباره دیدن سبب رشد است. فرزندان از والدین انتظار ندارند دوست آنها باشند. اگر هم چنین تقاضایی باشد به دلیل ایجاد نزدیکی و صمیمیتی است که حسش نمیکنند، اما اگر فضای امن و صمیمی ایجاد شود، هر یک از نفرات بر نقش خود مانده و نیازی به جابهجایی نقشها نیست. وقتی رفاقت جای والد و فرزندی را در نوع رابطه میگیرد، والدین به خود اجازه میدهند برای فرزندشان درددل کنند و این یکی از مخربترین نوع ارتباط و یکی از عوامل تولید احساس گناه است. فرزندی که با دردهای والدینش آشنا میشود، خود را در آنها شریک میداند، چراکه یا به خاطر اوست یا حس میکند چرا من کمکاری کردهام و نتوانستم نقش خود را درست انجام دهم، پس مجدد با دو پدیده شرم و گناه مواجه میشویم. شرم به خاطر حضورنیافتن و گناه به خاطر حضوریافتن. در واقع حادثه یا رابطهای که شاید هیچ ارتباطی هم با او نداشته است، اما وقتی از سر عجز و ناتوانی و از موضع ضعف برایش روایت میشود، چنین حسی را تجربه میکند.
فرزندان جزو مایملک ما نیستند
کاش یاد بگیریم فرزندان جزو مایملک ما نیستند که هر بلایی به نام تربیت بخواهیم بر سرشان بیاوریم. بچهها دنیای خودشان را دارند و ما موظفیم این دنیا را برایشان امن کنیم؛ دنیایی که در آن قدرت، امنیت، آسایش و آرامش را تجربه کند و پادشاه سرزمین خود باشد. جایی که امنیت باشد، نیاز به محدودیت و کنترلگری نیست، اما جایی که محدودیت و کنترلگری است، یک پای امنیت لنگ میزند و آنجاست که باز هم آسیب متوجه فرزندان است، پس تا میتوانیم روان فرزندانمان را سلامت بداریم و اگر نقصانی در رابطه است ابتدا خودمان به عنوان پدر یا مادر جهت درمان مراجعه کنیم و سپس به بازسازی عواطفی که شکننده کردهایم، بپردازیم. گرچه انسان کاملاً سالم افسانه است، اما انسان نسبتاً سالم بودن به شرط تجربه کار دشواری نخواهد بود.
انتهای پیام/