به گزارش «سدید»؛ در مورخه ۲۴ اردیبهشت ماه سال جاری، خسرو معتضد، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران با حضور در دفتر «جوان» با محمدجواد اخوان مدیرمسئول روزنامه دیدار و گفتگو کرد. وی در این دیدار با تبریک این انتصاب، اظهار داشت: اهتمام جوان به تاریخ را برای مخاطبان مفید میدانم و معتقدم ادامه این روش از سوی رسانه شما و دیگر جراید، موجب افزایش آگاهی مضاعف جامعه خواهد شد. معتضد با تأکید بر اینکه تاریخ ایران باید از سوی ایرانیان و در داخل کشور بیان شود، گفت: اگر رسانههای داخلی به این مهم نپردازند، رادیو تلویزیونهای خارجی به این امر خواهند پرداخت و این امر با توجه به دستورگرفتن آنان از کانونهای قدرت و ثروت در جهان، به انحراف جریان تاریخ نگاری ملی منتهی خواهد شد. وی افزود: این شبکهها در دو دهه اخیر، بارها از من برای همکاری دعوت کردهاند که ضمن رد این درخواست پاسخ دادهام رسانههای داخلی را برای اظهار دیدگاههایم کافی میدانم و حاضر نیستم تا وجهه خویش را خرج تلویزیون امریکا و انگلیس کنم! وی در این دیدار به بازخوانی و تحلیل فرازهایی از تاریخ معاصر ایران پرداخت که نظر به اهمیت سخنان وی، بخشهایی از آن در پی میآید.
ضرورت شکاکیت در تاریخ نگاری
«بنده معتقدم باید در مباحث تاریخی، شکاک بود! نباید هر چه را که گفته میشود باور کرد و پذیرفت. باید اسناد و مدارک را بررسی کرد و بر اساس آن، تاریخ را نگاشت. به خاطر دارم روزی از یکی از ادارات دولتی مرا خواستند که صحت نامهای را بررسی کنم. گویا شخصی که نامش در نامهای آمده بود، قصد داشت نماینده مجلس شود. نامه از طرف رئیس ساواک اصفهان نوشته شده بود: «او از طرفداران آقای خمینی و بسیار خطرناک است، بسیار مجاهدت میکند و ضدسلطنت است، این فرد باید نابود شود!...» به محض خواندن این متن گفتم این نامه دروغ است و توسط همان فردی که نامش در این نامه قید شده، نوشته شده است. چون در زیر برگه نوشته شده بود سرتیپ لقمانی رئیس ساواک اصفهان! از دوستانی که نامه را آورده بودند، پرسیدم تا بهحال دیدهاید که یک آیتالله به خودش آیتالله بگوید؟ جاعل این سند آنقدر بیاطلاع بوده که درک نمیکند کسی به خودش تیمسار نمیگوید! این لقب خطابی است. علاوه بر این، با آنکه دیگران به کسی تیمسار میگویند، شما در زیر نامهات مینویسی سرتیپ؟ جاعل حتی نمیدانسته که ساواک نامی است که میان مردم جا افتاد، ولی در اصل اسمش سازمان اطلاعات و امنیت بود. باید در نامه قید میشد: رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اصفهان! الان شبکههای ماهوارهای هم در موضوعات تاریخی، زیاد دروغ میگویند. چندی قبل دوستی از من پرسید این ادعاهایی که شبکه منو تو در مورد هیتلر میکند، صحت دارد؟! چراکه این شبکه نزدیک به ششماه، تنها در خصوص اینکه آیا هیتلر زنده است یا نه، برنامه ساخت. چند انگلیسی دور هم مینشستند و ادعا داشتند هیتلر در کوهی در آرژانتین زندگی میکرده است! به دوستی که در این باره سؤال میکرد، گفتم خیال میکنی شبکه منوتو محل اعتناست؟ اگر ما آدمهای وظیفه شناسی بودیم، پدر اینها را بابت دروغگوییهایشان درمیآوردیم. این شبکه فقط به مخاطبان، لاتبازی، خیانت و رفتارهای غیر اخلاقی آموزش میدهد. به اینها نباید محل گذاشت...».
آغازین سلسله ایرانی
«میدانید برای چه تاریخنگاری ماهوارهای، ایران را از هخامنشیان آغاز میکند؟ برای اینکه سواد درستی ندارند! حتی به ما در مدرسه میگفتند که مادها و هخامنشیان نخستین سلسلههای پادشاهی در ایران هستند، اما بعد که به دانشگاه رفتیم و مطالعه کردیم، متوجه شدیم همه آنچه به ما گفته شده، بیربط بوده است! برای تحقیق و پژوهش در خصوص نخستین سلسلههای پادشاهی ایران باید به خیلی قبلتر از هخامنشیان مراجعه کرد. قبل از سلسله هخامنشیان، دولتهای گوناگونی در ایران وجود داشته است، مثل ایلامیها. شما کتاب تاریخ سر جانملکمخان را که بخوانید، میبینید از پیشدادیان به عنوان نخستین سلسله ایرانی نام میبرد. نام پیشدادیان در شاهنامه فردوسی هم آمده است. دومین سلسله نیز کیانیان هستند. تا دوره سلطنت ناصرالدینشاه، این تفکر وجود داشت که کیانیان، نخستین سلسله پادشاهی ایران بودهاند. با آنکه من از انگلیسیها بدم میآید، ولی محققان انگلیسی در مواردی به گردن تاریخ کشور ما حق دارند! البته کارهایی که کردهاند، بهخاطر منافع خودشان بوده و نه برای اینکه عاشق چشم و ابروی ما باشند! مثلاً در دوره پهلوی دوم، پروفسوری بهنام جرج کامرون، همراه با معاونش کالتونکان به ایران آمد و از غارهای کمربندی قائمشهر (شاهی) بازدید کرد. او در این غارها، اسکلتی پیدا کرد و آن را مورد بررسی قرار داد. این محقق در سال ۱۳۲۹، طی مقالهای در مجله لایف، اعلام کرد این اسکلت ۷۵ هزار سال قدمت دارد! حتی مجلهای در ایران هم آن مطلب را ترجمه و چاپ کرد. اما این پروفسور در تحقیقات بیشتری که روی اسکلت در امریکا انجام داد، متوجه شد که اشتباه کرده است! او سپس اعلام کرد این اسکلت، ۱۰۰ هزار سال قدمت دارد و او پیشتر، ۲۵ هزار سال کمتر تخمین زده است. زمان فتحعلیشاه هم یک افسر انگلیسی بهنام راویلنسون به ایران آمد و تحقیقاتی انجام داد. پروفسورهای بسیاری همچون: هرتسفلد، اشمیت، آندره گدار (طراح موزه ایرانباستان) هم در دوره رضاشاه به ایران آمدند و مطالعاتی انجام دادند. دکتر ابراهیم تیموری نیز کتابی از اسناد مکاتبات سفارت انگلیس به تاریخ ۱۲۶۰ ه. ش (۱۵ سال پیش از قتل ناصرالدین شاه) تا ۱۳۴۴ ه. ش (بیستوچهارمین سال سلطنت محمدرضاشاه) نوشت که بسیار ارزشمند بود. هرچند این محقق سال ۱۳۹۸ فوت کرد و ادامه تحقیقاتش ناتمام ماند. البته به عنوان مثال در این کتاب آمده که رضاشاه شبها از چه مسئلهای رنج میبرد. رضاشاه معتقد بود سرطان معده دارد! در صورتی که این بیماری را نداشت و مشکل از غذای بد بود. او، چون دندانهایش مصنوعی بود، دستور داده بود مرغ را زیر خاک بگذارند که بیات شود، اما مرغها زیر خاک فاسد شده و کرم میگذاشت! سرلشکر هدایت که آن موقع تازه از فرانسه بازگشته بود، میبیند که آشپزهای کاخ، مرغها را زیر خاک میگذارند. ابتدا دو سه تا کشیده به آشپزها میزند که چرا چنین میکنید؟ اما آنها میگویند اعلیحضرت دستور داده که گوشت باید بیات باشد. برای تغییر این رویه، فریجیدر (یخچال) خریداری میشود. یا در بخش دیگری از این کتاب نوشته شده که رضاشاه هنگام شب دو اسلحه رولور زیر بالشتش میگذاشت! این مطلب را ارنست پرون، رفیق شاه هم گفته است.
اشاراتی در باب کودتای ۱۲۹۹
برای انجام کودتا در ایران، انگلیسیها از مدتها قبل از وقوع آن فعالیت میکردند. جریانی در وزارت خارجه این کشور قصد داشت تا از طریق نصرتالدوله فیروز (پسر فرمانفرما)، کار را پیش ببرند. از طرفی، چون احمدشاه بیمار بود (بهخاطر ازدواج فامیلی، مرض ژنتیکی و همچنین ناراحتی کلیوی داشت)، دائماً در اروپا به سر میبرد. اساساً به نظر میرسید که او، علاقهای به سلطنت و اداره کشور ندارد. وقتی کسی دو سال از کشور خارج شود و هرچه به او بگویند اوضاع مملکت خراب است، به کشور برگرد، بگوید انشاءالله ماه آینده، معلوم است که در غیابش کودتا میشود و از سلطنت عزلش میکنند. احمدشاه از آبان ۱۳۰۲ تا آبان ۱۳۰۴، در خارج از کشور بود. میگفت: «اگر من یک روز در پاریس باشم، بر ۲۰ سال حضور در سیاه دهن ورامین میارزد! خرابههای سیاه دهن حال مرا به هم میزند...».
شهریور ۱۳۲۰ و بهانه حضور افسران آلمانی در ایران
در شهریور ۱۳۲۰، آنقدر انگلیسیها درباره حضور آلمانها در ایران تبلیغ کرده بودند که روسها تصور میکردند ایران پر از افسران آلمانی است. پدرم در شهریور ۱۳۲۰، در بندر پهلوی سرگرد بود و با آن که بسیاری از آن منطقه فرار کرده بودند، آنجا ماند. وقتی هم روسها وارد خاک ایران میشوند، دستگیر شد. او میگفت یک ژنرال روس به نام «ورنوف» میخواست همه ما را تیرباران کند! این افسر روس به ما میگفت شما فاشیست هستید، بگویید آن افسر آلمانی که با توپخانه به ما شلیک میکرد، کجاست؟ پدرم به او میگوید: «اولاً طبق قانون ژنو، شما نمیتوانید اسیران را تیرباران کنید، آن شخصی که میگویید، ستوان یکم صادقیان است! این بنده خدا با توپ ِزمینی به شما شلیک میکرد، من هم پزشکم و اینجا هم بیمارستان است!... افسر روس بعد از این گفتگو، از پدرم میخواهد که پزشک آنها هم باشد. حتی به او اجازه میدهد که شبها به منزل هم برود. ابتدا هم قرار بود، همه را به باکو بفرستند، اما میرزا محمدعلی فطنالسلطنه (پدر آقای محمدقلی مجد) که آن زمان استاندار بوده و زبان روسی هم میدانسته، به روسها میگوید از آنجایی که ما بیطرف هستیم، زندانیان را به باکو نفرستید... آن زمان روسها به زندانیان ایرانی سوپ ارزن میدادند! اما همه اعتصاب غذا کرده و درخواست غذای ایرانی میکنند. افسر روس میگوید ما خودمان هم صبح و ظهر و شب، سوپ ارزن میخوریم، با این حال بگویید بهترین غذای شما چیست؟ زندانیان هم از خدا خواسته میگویند چلوکباب! لذا از فردا ساعت ۸ صبح، چلوکباب برایشان میآوردند. تا مدتی در هر سه وعده، به زندانیان چلوکباب داده میشد تا اینکه دوباره اعتراض میکنند و وعده صبح به صبحانه تغییر میکند. من خاطرات پدرم را در کتابی با نام «دهه شوم شهریور» چاپ کردهام.
نامه شهید نواب صفوی به ساواک
عبدالرضا داوری، آدم نامتعادلی است! این فرد در مصاحبهای با شبکه بیبیسی گفته بود: «خسرو معتضد ادعا کرده که نواب صفوی نامهای التماس آمیز به شاه نوشته است!» در حالیکه من چنین حرفی نزده بودم. با من تماس گرفته شد که داوری چنین گفته است، آیا موضوع صحت دارد؟ گفتم: «این نامهای بوده که هر کسی را میخواستند اعدام کنند، برای او میبردند. چون طبق قانون، آن فرد حق فرجام خواهی داشته و میتوانسته درخواست بخشش یا فرجام دهد. اما مهمتر این است که این نامه امضاء ندارد، یعنی او نهایتاً این نامه را امضاء نکرده است.» اخیراً هم مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، این نامه را همراه با سایر اسناد فدائیان اسلام منتشر کرده است و علاقهمندان میتوانند آن را ببینند. گذشته از این و به نظر من، شایعه ترور شاه توسط رزمآرا هم محل تأمل است. یک نخستوزیر که قدرت ارتش و شهربانی را به همراه ندارد و تنها ۳۰ کارمند زیر دستش کار میکنند، چطور میتواند شاه را ترور کند؟ در واقع بیشتر شورویها بودند که از ترور رزم آرا ناراحت شدند. حتی روزنامه روسی پراودا، در مقالهای نوشت: «یک چهره درخشان که فدای امریکاییها شد!» رزمآرا میخواست به سبک قوامالسلطنه سیاست بازی کند، ولی بهدرد این کار نمیخورد. در حالیکه امریکاییها در سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱، به مصدق سالی ۲۳ میلیون دلار پول دادند، ولی به این بهانه که هنوز این طرح در کنگره تصویب نشده، به رزمآرا ۴۰۰ هزار دلار پرداخت کردند! حتی در سال ۱۳۳۳، به زاهدی هم ۴۵ میلیون دلار بابت اصل ۴ ترومن دادند.
بیاعتباری سند رشوه دادن به آیتالله کاشانی
ادعای دیگری که وجود دارد، دریافت پول در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، توسط آیتالله کاشانی است. با آنکه با پسرش هم اختلاف نظر دارم، باید بگویم که آیتالله کاشانی بههیچ عنوان با انگلیسیها و امریکاییها همکاری نکرده و همه حرفهایی که در این مورد میگویند، تهمت و دروغ است، چراکه آیتالله کاشانی در تمام عمرش در حال مبارزه با انگلستان بود. ایشان بسیار آدم سالم، بیآزار و خوش قلبی بود، بهطوری که روزانه ۴۰ تا ۵۰ نفر از مردم بیبضاعت، در منزلش ناهار میخوردند. گفته میشود که آیتالله کاشانی زیاد توصیهنامه مینوشته است، اما این مسئله چه اشکالی دارد؟ این نامهها را به نخستوزیر، در جهت کمک به افراد گرفتار و بیبضاعت مینوشت. در طول تاریخ، همیشه منزل علما محل مراجعه افراد مستأصل و درمانده بوده است. مردم که نمیتوانستند نزد دکتر مصدق بروند، لذا میآمدند و آیتالله کاشانی را واسطه حل مشکلات خود قرار میدادند. در نظر داشته باشید که آیتالله کاشانی و دکتر مصدق، هیچکدام آدمهای بد یا خائنی نبودند. آیتالله کاشانی آنقدر در میان جامعه نفوذ کلام داشت که مثلاً وقتی به مردم میگفت تمام ملت در بزرگداشت رویداد خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس به خیابانها بریزند، همه به دعوت او به خیابانها میآمدند. حتی بچههای ۱۴، ۱۵ ساله مدرسه را تعطیل میکردند! خاطرم است ما هم که کلاس سوم ابتدایی بودیم، مدرسه را تعطیل میکردیم و در خیابانها شعار «زنده باد کاشانی» سر میدادیم. حتی من وقتی بوی بنزین را استشمام میکردم، میگفتم بنزین ایران، بوی ایران! خب آیتالله کاشانی در نهضت ملی، نقش اساسی داشت. چه کسی میتواند این را انکار کند؟ حتی در سالهای اخیر، بیبی سی در خصوص امام خمینی هم گفت که ایشان نامهای به کندی نوشته است. درحالی که در نوامبر۱۹۶۳، کندی مرده بود! کارتر هم خودش رأساً به ایشان پیام داد و جوابش را در نوفل لوشاتو گرفت، نه اینکه آقای خمینی به او پیامی داده باشد. باز درباره کودتای ۲۸ مرداد، نباید از این مسئله غفلت کرد که دولت مصدق مشکلات زیادی داشت و سه ماه بود که حقوق کارمندان و حتی پاسبانها را نداده بود. وضع مالی مردم در آن دوران، خیلی خراب بود. همانطور که در اسناد آمده، ژنرال شوارستکوف برای انجام کودتا، یک میلیون دلار هزینه کرده است. یک میلیون دلار آن زمان با نرخ آزاد، ۱۰ میلیون تومان میشد. آیا با ۱۰ میلیون تومان، میشود یک دولت مقتدر را سرنگون کرد؟ خیر.
حسادت شاه به فرح و روحیاتش
اخلاق شاه به گونهای بود که اگر کسی کنارش جلوه میکرد، فوراً از چشمش میافتاد! شاه آدم ضعیف و حقیری بود که همه را فدای خودش میکرد. به عنوان مثال در دورهای که من در تلویزیون بودم، فیلمی از دیدار فرح از دهات و روستاها تهیه شده بود و قرار بود پخش شود. اما روزی محمود جعفریان در حالی که در اتاقم نشسته بود، روی دستش زد و گفت دستور دادند که فیلم فرح پخش نشود! در واقع این دستور، از طرف شاه بود. شاه حتی به فضلالله زاهدی که آنقدر در کودتای ۲۸ مرداد به او خدمت کرده بود، حسادت و نهایتاً او را عزل کرد. او یک هفته بعد از بازگشتش به کشور، به هندرسون معترض شده بود چرا زاهدی در وزارت جنگ معاونی قرار داده و در امور آن دخالت میکند؟ هندرسون به شاه میگوید شما فرار کرده و به بغداد و رم رفته بودید، این زاهدی بود که در آن شرایط در کشور ایستاد، اگر مصدق زاهدی را دستگیر میکرد که حکمش اعدام بود... بعد از انجام کودتا، ۱۲ دار در اداره شهربانی پیدا کردند! دکتر بقایی هم بعدها گفته بود: دار همه ما را شب ۲۸ مرداد علم کرده بودند! اگر آن بساط به پا نمیشد، همه را اعدام کرده بودند. البته دکتر مصدق خودش اهل این نوع کارها نبود، دکتر فاطمی خیلی به این رفتارها اصرار داشت. من این مسئله را چند سال پیش در ملاقاتی به همسر دکترفاطمی هم گفتم.
خاستگاه اجتماعی فرح دیبا
جالب است بدانید که فرح دیبا هم مانند مهدعلیا رفتار میکرد! استوار شهبازی از فداییان شاه در کتاب «محافظ شاه» که نشر نظر آن را چاپ کرده، به این مسئله اشاره کرده است. او در این کتاب مینویسد: «خانواده فرح دیبا، همه گدا بودند! به همین خاطر همه طرحهای شهرسازی، میبایست برای کامران دیبا میبود...». حتی فرح تصور میکرد که اگر شاه از ایران بیرون برود، او نایبالسلطنه میشود. در کل فضای دربار پهلوی فاسد بود. آن زمان هر کس به دربار میرفت، معتاد میشد! در واقع اشرف پهلوی به این شیوه، آدمها را کوچک و محقر میکرد. بسیاری از این خوانندگان و بازیگرانی که به دربار دعوت میشدند، معتاد شده بودند، مثل: گوگوش، بهروز وثوقی، سعید لنگرانی، هایده و از این قبیل. حتی یک شب هایده بابت به همراه داشتن مواد مخدر، دستگیر میشود. فردا در مطبوعات اعلام شد بانوی سنگین وزن آواز ایران بازداشت شد! ملکه مادر با تماسی، دستور داد تا آزادش کنند. افرادی هم در دربار حضور داشتند که کارچاق کن بودند و پول میگرفتند! مثلاً هرمز قریب رئیس تشریفات دربار، برای دیدار با شاه از اشخاص پول میگرفت. حتی یک روز با من هم تماس گرفت و خواست به دربار بروم، اما از آنجایی که به همسرم قول داده بودم به شمال برویم، این دعوت را نپذیرفتم. این دعوت از آن جهت بود که من فیلم ۹ساعتهای در خصوص تاریخ ایران ساخته بودم. این فیلم از حمله مغولها به ایران آغاز میشد و تا آن روزگار را در بر میگرفت. هر چند همان زمان از من ایراد گرفتند که چرا از عظمت اعلیحضرت و پیشرفت کشور در این فیلم نگفتید؟ به آنها گفتم: «من خبرنگار و فیلمبردار نیستم، شما فیلمبرداری بفرستید که برود و از ایشان هم تصویر بگیرد.» که همین کار را هم کردند و فیلمی از شاه در حال خوردن ناهار و راه رفتن تهیه شد. سال گذشته شبکه منوتو، ۹دقیقه پایانی این فیلم تاریخی را برای خراب کردن من پخش کرد! در حالی که ملتفت نبود که بخشهای مربوط به شاه، اساساً کار من نبود و تلویزیون اینگونه فرازها را به همه کسانی که فیلم تاریخی میساختند، تحمیل میکرد.
تلاش دشمنان ایران برای تجزیه کشور
الان بدخواهان ایران به شدت پی جوی تجزیه کشور هستند. بیگانگان میخواهند مملکت ما را مثل یوگسلاوی تکهتکه کرده و از بین ببرند. بارها در فضای مجازی دیدهام که از قول برخی ایرانیان مینویسند ما ترک هستیم! دیدید که حدوداً سه ماه پیش، دو خلبان کشته شدند. حال عدهای در فضای مجازی نوشتهاند ببینید هواپیماهای قراضه این کشور، دو خلبان ترک را از ما گرفت. در واقع دائماً برای ما شناسنامه درست میکنند که تو آذربایجانی هستی و ایرانیها فارس هستند! این فارسها، ترکزبانها را استثمار میکنند. این مسئله با آنکه جدید نیست، اما خیلی خطرناک است. در دوره پهلوی هم صدام حسین قصد تجزیه بخشی از خاک ایران را داشت. او در بلوچستان، منطقهای را به نام بلوشستان درست کرده بود که اهالی آن مردم بلوچ را مورد آزار و اذیت قرارداده و بعضاً به قتل میرساندند! آنها رادیویی هم به نام رادیو بلوشستان داشتند. موضوع به قدری جدی بود که حکومت درصدد رفع آن برآمد. شاه قصد داشت، گروهی ژاندارم را به منطقه بفرستد. اسداله علم در خصوص این مسئله در خاطرات خود مینویسد: «به اعلیحضرت گفتم نه قربان، این بچه ژاندارمهای شما از پس اینها برنمیآیند! خودم چند نفر از سرداران بلوچ منطقه را صدا کردم و به هر کدام یک دستگاه ماشین پیکان دادم. بعد به آنها گفتم قلع و قمع این بلوچهای متجاسر، با شما!» اسداله علم با این شیوه قضیه را فیصله میدهد.
انتهای پیام/