به گزارش «سدید»؛ شصت و پنج سال پیش، پلیسی در مقابلِ درِ اصلی دانشگاه تهران، کودکی را پیدا میکند. کودکی که به مدرسه شبانهروزی میرود و سالها در آنجا زندگی میکند و درس میخواند. نام کودک نصیر است. دست تقدیر او را به هنرستان موسیقی میکشاند. با نوازندگی سازهای مختلفی آشنا میشود. اِولین باغچهبان او را به تحصیل در عرصه موسیقی کلاسیک تشویق میکند. برای ادامه تحصیل به اتریش میرود. رهبری ارکستر را در دانشگاه برمیگزیند. استاد دانشگاهِ گراتس اتریش میشود. بیست و پنج سال در این دانشگاه درس میدهد و ارکسترهای مختلفِ دانشگاه را رهبری میکند. اکنون در مرز بازنشستگی است. چند سالی است که ارکستر سمفونیک تهران را رهبری میکند. مسترکلاسهای مختلفی را در این چند سال در تهران برگزار کرده و هنرجویان بسیاری را تربیت کرده است.
نوازندگانِ ارکستر او را به شدت دوست دارند. اخلاقی آرام و سوادی بالا، او را به چهرهای محبوب در میان اهالی ارکستر تبدیل کرده است.
اواسط اردیبهشت بود که ارکستر سمفونیک تهران را بار دیگر روی صحنه برد. آنها دو شب در تالار وحدت و در میان استقبال تماشاگران اجرا کردند و آثاری از واگنر، امانوئل ملیک اصلانیان و مندلسون را نواختند.
پیش از این اجرا بود که با نصیر حیدریان رهبر ارکستر سمفونیک تهران همکلام شدیم. داستان زندگیش را برایمان تعریف کرد. از ارکستر و از استعدادهایِ جوانان ایرانی در عرصه موسیقی گفت.
نصیر حیدریان موسیقی را از کجا شروع کرد؟
موسیقی را از کودکی شروع کردم. در هنرستان موسیقی و نزد استاد حسین دهلوی آزمونی دادم و آنجا ساز ویلن را برایم انتخاب کردند. حدود دو سه سال در هنرستان موسیقی، ویلن زدم. ولی این ساز با روحیات من سازگار نبود.
بعد ساز تار را برایم انتخاب کردند. دو سه سالی هم پیش آقای صالحی تار نواختم. تار نواختن برایم خیلی جالب بود. سیستم آموزشِ آقای صالحی اینگونه بود که بدون نُت درس میدادند؛ یعنی هر چه او مینواخت، من باید عین آن را میشنیدم و تکرار میکردم. متاسفانه این سیستم آموزشِ گوشی کم کم در حال از بین رفتن است. کار موسیقی، کار گوش است. بالاترین چیز در موسیقی گوش است. گوش مبدا است.
تصور کنید در یک نمایشگاه نقاشی، اولین شرط داشتن چشم است که بتوانیم آثار را ببینیم. کسی که میخواهد فوتبال بازی کند، باید پا داشته باشد. در موسیقی هم گوش بسیار مهم است.
آن استاد تار با نُت کار نمیکرد؛ مینواخت و من تکرار میکردم. این مسئله باعث شد که گوشم برای شنیدن قوی بشود.
بعدها که رشته رهبری ارکستر را برای دانشگاه انتخاب کردم، اولین امتحان برای ورود به این رشته، امتحان گوش است که بسیار هم امتحان سختی است. باید مطمئن شوند که رهبر ارکستر توانِ شنیدنِ همهی صداها را دارد. حضورم در آن کلاس تار خیلی به من کمک کرد.
یعنی حضور شما در کلاس تار و یادگیری از طریق سیستم سینه به سینهی موسیقی ایرانی، بعدها در ورود شما به عرصه رهبری ارکستر، بسیار کارگشا بود.
اوایلِ یادگیری از طریق این سیستم سخت بود. ولی وقتی تعلیم دیدم، خیلی بهتر شدم.
از نواختنِ تار، چگونه به سمت موسیقی کلاسیک رفتید؟
بعدها در هنرستان موسیقی، گروه کُر با رهبری اولینِ باغچهبان تشکیل شد که من در آن گروه کُر میخواندم. خانم باغچهبان به من گفت که شما استعداد خاصی در موسیقی دارید. از من پرسید چه سازی میزنید، گفتم تار مینوازم. گفت که چرا موسیقی کلاسیک را دنبال نمیکنی؟ گفت باید به هنرستان عالی بروی و آنجا موسیقی کلاسیک کار کنی. با حمایت خودش به هنرستان عالی رفتم.
وقتی به هنرستان عالی رفتید چند ساله بودید؟
فکر کنم ۱۷ یا ۱۸ ساله بودم. در هنرستان عالی موسیقی با ساز ترومپت شروع کردم و دو سال بعد ساز ترومبون را انتخاب کردم. در نهایت ترومبون ساز تخصصی من شد.
با همین سازِ ترومبون هم به اتریش رفتم و در دانشگاهِ آنجا امتحان دادم و قبول شدم.
رهبری ارکستر را از کجا شروع کردید؟
به اتریش که رفتم ۶ سال در آنجا ترومبون نواختم. پس از آن کار رهبری را شروع کردم. رهبری ارکستر از همان زمانی که زیرنظر اِولین باغچهبان بودم، شروع شد. گاهی که خانم باغچهبان میخواست با خوانندگانِ سوپرانو و آلتو کار میکرد، خوانندگان تنور و باس را به من میسپرد و از من میخواست که با آنها کار کنم. خانم باغچهبان تاکید داشت که من استعداد رهبری ارکستر دارم و باید این رشته را بخوانم.
همین صحبتهای خانم باغچهبان باعث شد که در اتریش وارد عرصه رهبری ارکستر شوم.
ساز تار را چه کردید؟
تار را دیگر ادامه ندادم.
آخرین باری که ساز تار را دست گرفتهاید چه زمانی بوده است؟
تقریبا پنجاه سال پیش بود. باز هم تاکید میکنم که نواختن ساز خیلی به من کمک کرد. امیدوارم هنوز هم این سیستمِ آموزشِ گوشی ادامه داشته باشد.
در حقیقت ابتداییترین شکل انتقال موسیقی است. همه چیز در لحظه و حال اتفاق میافتد و به نوازنده کمک میکند که خوب بشنود و همین شیوه آموزش به شما برای ورود به عرصه رهبری ارکستر کمک کرده است.
وقتی آدم براساس نُت مینوازد، بخشی از ضمیر آگاهی به سمت دیدن میرود. در این روند گوش مقداری ضعیف میشود. اما وقتی نوازنده فقط با گوشش کار میکند، تمام نیرو و انرژی به سمت گوش میرود؛ مسئله گوش هم در موسیقی حرف اول و آخر را میزند. کسی که نوازندگی میکند باید گوش بسیار قدرتمندی داشته باشد؛ به خصوص نوازندهای که وارد ارکستر میشود. نوازندگان ارکستر سمفونیک و البته ارکسترهای موسیقی ایرانی، باید در عین شنیدن صدای ساز خودشان، صدای ساز دیگران را هم بشنوند تا بتوانند بالانس خوبی در موسیقی ایجاد کنند.
اهل کدام منطقه در تهران هستید.
تا جایی که یادم هست قلهک بودم. من در خانواده بزرگ نشدهام و در مدرسه شبانهروزی زندگی میکردم. آنجا که ما بودیم الان تقریبا خیابان «مادر» است. آن زمان اطراف مدرسه شبانهروزی ما فقط بیابان بود. من ۶۵ ساله هستم و از بچگی آنجا بودم. ما دورترین منطقه در تهران بودیم.
دوست دارید درباره آن دوران صحبت کنیم؟
مشکلی نیست.
ماجرای اینکه میگویید در خانواده بزرگ نشدهاید چیست؟ چطور به مدرسه شبانهروزی رفتید؟
بعدها که خواستم به اتریش بروم. در همان شبانهروزی دفتری بود که به آنجا رفتم و سوال کردم که چرا من اینجا هستم و اصلا من چه کسی هستم. پرونده من را درآورد و چیزی در آن نبود. فقط کاغذی وجود داشت که نوشته بود من وقتی نوزاد بودهام توسط پلیسی در جلویِ درِ دانشگاه تهران پیدا و به مدرسه شبانهروزی منتقل شدهام.
دیگر دنبالش نرفتید که ماجرا را جویا شوید و پدر و مادرتان را پیدا کنید؟
نه. دیگر دنبالش نرفتم.
درس و مدرسه چطور بود؟
همه چیز ما در همان مدرسه شبانهروزی بود. آنجا حتی با موسیقی هم آشنا شدم. حدود ۴۰۰ پسر بودیم. هر صبح سرود میخواندیم. ارکستر کوچکی آنجا بود. آقایی هم جلو میایستاد و دستی تکان میداد که رهبر ارکستر بود.
بعدها وارد آن ارکستر شدم و طبل بزرگ میزدم. طبل بزرگ کسی است که ریتم را نگهمیدارد.
طبل بزرگ زیرپای چپ.
بعدها اتریش رفتم و وارد عرصه رهبری شدم. کار رهبر چیست؟ نگهداشتنِ ریتم. انگار آمادگی از قبل بوده و باید روزی این اتفاق میافتاد. سازهایی که نواختم هم به مسیر رهبری ارکستر کمک کرد. ویلن، ترومبون و ترومپت از سازهای بادی، حضور در گروه کُر و همه اینها ثروتی بوده که وقتی رهبری میخواندم، با سازها آشنایی داشتم.
خودم هم مدتی نوازنده ارکستر سمفونیک تهران بودم و همه اینها به فهم بهترم برای رهبری ارکستر کمک میکرد.
چطور توانستید از مدرسه شبانهروزی خارج شوید و وارد عرصه موسیقی شوید.
در مدرسه که بودیم، آقای نظری رهبر آن ارکسترِ کوچکِ مدرسه بود. همیشه هم آبنبات در جیب داشت. یک روز ما را جمع کرد و گفت از نظر هنرستان ملی به ما سهمیه دادهاند. چهار نفر را میتوانیم انتخاب کنیم تا بروند و در هنرستان درس بخوانند. من یکی از این چهار نفر بودیم.
یادم هست که ما را پشت کامیون گذاشتند و به هنرستان ملی بردند. آنجا استاد دهلوی از ما امتحان گرفت و سازها را برای ما انتخاب کرد. آنجا برای من ساز ویلن را انتخاب کرد.
یادتان هست که استاد دهلوی چه آزمونی از شما گرفت.
بله. ریتمی روی میزش زد و گفت بزنید. روی پیانو رفت و چند نُت نواخت و گفت بخوانید. ما هم خواندیم. گفت شناخت ریتمشان خوب است و گوششان هم خوب است؛ پس میتوانند اینجا درس بخوانند.
همیشه ما را با اتوبوس به هنرستان و بعد به مدرسه شبانهروزی برمیگرداندند. این برای اولین بار بود که در زندگیام بیرون از شبانهروزی را میدیدم.
یعنی در تمام این سالها از مدرسه شبانهروزی بیرون نیامده بودید؟
هرگز. تمام زندگی ما در آن مدرسه بود. اصلا بیرون نیامده بودیم و کل زندگیمان در آن چهار دیوار بود.
وقتی برای اولین بار بیرون آمدید چند ساله بودید؟
۱۳ یا ۱۴ ساله بودم.
اردویی یا تفریحی هم شما را نمیبردند؟
آن دوران، اصلا برای شبانهروزیها خوب نبود. بعدها با ورود خانم باغچهبان به مدرسه شبانهروزی، تغییراتی ایجاد شد. تصمیم گرفتند که آنجا به هنرستان موسیقی تبدیل شود و بچهها با موسیقی آشنا شوند.
یعنی خانم اِولین باغچهبان به مدرسه شبانهروزی آمد و در آنجا مشغول کار شد؟
او مثل یک مادر با بچهها رفتار میکرد. با ورود خانم باغچهبان ما برای اولین بار یک خانم را میدیدیم. تا آن زمان هیچ زنی آنجا رفت و آمد نداشت. همه مرد بودند.
به اتریش رفتید. شما از فرهنگی به فرهنگ دیگر رفتید. مشکلات را چطور حل کردید.
بزرگترین مشکل در این مهاجرت، اقتصادی بود. باید کار پیدا میکردم. ترومبون نداشتم و باید برای خودم ساز تهیه میکردم. اما هدف داشتم و این هدف به من کمک میکرد که بجنگم و به آرزویم برسم.
دوست دارم جوانان بدانند که اگر بجنگند و مقاومت کنند، میتوانند در هر راهی که دوست دارند پیش بروند و موفق باشند.
شما از شرایط بسیار سختی به اوجِ آرزوهایتان رسیدهاید. بیست و پنج سال در دانشگاه گراتس اتریش مشغول تدریس رهبری ارکستر بودهاید.
الان که در دانشگاه بازنشست هم شدهام. همه اینها نشان میدهد که شدنی است. آدم باید خواستهاش را در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاهش نگهدارد و به آن فکر کند تا به هدفش برسد. حتی میتوان به اتریش رفت و در آنجا که مهد موسیقی کلاسیک است، موسیقی کلاسیک برایشان تدریس کرد.
شاگردانتان در دانشگاه از کدام کشورها بودند.
از اتریش، روسیه، آلمان، امریکا و دیگر کشورها شاگرد داشتم. یکی از شاگردانم اهل روسیه است و الان رهبر یکی از اُپراهای آلمان شده است؛ یک روز من را به یکی از اجراهایش دعوت کرد.
برایم تعریف میکرد که وقتی به دانشگاه گراتس آمده، نام استادان را که میدیده از کنار نام نصیر حیدریان عبور میکند. میگفت اسم شما را رد کردم و یک استاد اتریشی برای خودم انتخاب کردم. اما وقت آن استاد پر بود. استادان دیگری هم انتخاب کردم که امکان پذیرفتن من را نداشتند. در نهایت مجبور شدم کلاسم را با شما بردارم. میگفت ذهنیتم این بوده که کسی که اهل ایران است چطور میتواند موسیقی کلاسیک به ما یاد بدهد، چطور میتواند از موتزارت و بتهوون و باخ و دیگران بگوید.
در نهایت گفت که خدا را شکر که پیش شما آمدم و شاگرد شما بودم.
البته این برخورد طبیعی است. شما بشنوید که کسی از آلمان آمده و در دانشگاه ادبیات ایران حافظ و سعدی درس میدهد. یا نوازندهای آمده و در دانشگاه تهران ردیف موسیقی دستگاهی ایران را یاد میدهد. حتما شما زاویه میگیرید. برای آنها هم همین گونه است.
ولفگانگ ونگنروت رهبر قبلیِ ارکستر سمفونیک تهران بود که در اردیبهشت به ایران آمد و با ارکستر سمفونیک تهران کار کرد. ولفگانگ ونگنروت به من زنگ زد و گفت که چقدر استعداد در ایران زیاد است. به او گفتم که تصور کن، این همه امکانات در اروپا را اگر در ایران داشتیم، شاید اتریشیها مجبور میشدند برای درس خواندن به ایران بیایند.
نوازندهای ۱۸ ساله در ایران برای ولفگانگ پیانو نواخته بود، الان ولفگانگ او را به عنوان شاگردش انتخاب کرده است. دو نفر از بچههای آکادمی رهبریِ من در ایران با امتحان مجازی در دانشگاه اتریش پذیرفته شدهاند. من ملتی را نمیشناسم که اینقدر موسیقی دوست داشته باشد، البته پس از مردمانِ اتریش.
کنسرت قبلی ارکستر سمفونیک تهران که با حضور ولفگانگ ونگنروت برگزار شد، برای سه شب، تالار وحدت پر شد. کنسرت قبلی من که به آثار چایکوفسکی اختصاص داشت، قرار بود دو شب باشد که با استقبال مردم برای سومین شب هم برگزار شد.
این علاقهی مردم ما به هنر و موسیقی در درونشان نهادینه شده است. اینجا میتوان با یک برنامهریزیِ درست و چند ساله، کاری کرد که حداقل از کشورهای اطراف، برای تحصیل موسیقی به ایران بیایند.
لازمه این کار چیست؟ جذب استادانِ شناخته شده یا تاسیسِ دانشگاهی مجزا؟
لازمهاش این است که در هر زمینه، استادانی را در داخل ایران تربیت کنیم. در آکادمی رهبری ارکستر مشغول تربیت چند رهبر ارکستر هستم. سال گذشته در جشنواره موسیقی فجر، وقتی قرار بود ارکستر سمفونیک تهران را رهبری کنم، من کرونا گرفتم. آنجا بود که یکی از شاگردانم در آکادمی رهبری ارکستر، ارکستر را روی صحنه برد و رهبری کرد.
سال گذشته در جشنواره موسیقی فجر، پنج ارکستر در جدول اجراها بودند که از میان آنها چهار ارکستر را، شاگردان من رهبری میکردند. این نشان میدهد که میتوان با زحمت و تامین امکانات استادان خوبی را تربیت کرد.
فراموش نکنیم که رفتنِ بچهها به کشورهای اروپایی، برای تحصیل موسیقی، هزینههای زیادی دارد. الان برای خانوادهها خیلی دشوار است که به اروپا بروند و آنجا درس بخوانند؛ به هر حال الان قیمت یورو و ریال به گونهای است که هزینهها به شدت بالاست.
همین چند روز پیش، یکی از بچهها که از سوی دانشگاههای اروپایی پذیرفته شده، توانِ رفتن به اروپا و تحصیل در آنجا را ندارد. چون خانوادهاش توان تامین مالی را ندارد.
الان چند ساله که مسترکلاسهای رهبری ارکستر را در ایران برگزار میکنید؟
الان سال دوم و ششمین دورهای است که این مسترکلاسهای رهبری را برگزار میکنیم. شما توجه کنید که در اروپا چند قرن است که مشغول آموزش و تربیتِ هنرجویان هستند. اما ما فقط چند سال است که این کار را آغاز کردهایم.
باید امکانات لازم برای تحصیل فرزندانمان را در اینجا فراهم کنیم.
ما مردم ایران فضایی خانوادگی داریم و همیشه با هم بودهایم و خیلی سوسیالتر از اروپاییها هستیم. اروپایی تنها است و عادت دارد به تنهایی؛ از شانزده سالگی از خانواده خارج میشوند و تنها زندگی میکنند.
اما برای دانشجوی ۱۸ سالهی ایرانی بسیار دشوار است که از کشورش خارج شود و دور از خانواده و اقوام و اطرافیان و دوستان، در آنجا به تحصیل بپردازد. این به غیر از مسائل مالی و هزینههای بالاست.
دانشجوی ایرانی که به اروپا میآید، مجبور است برای تامین هزینههایِ زندگی در اینجا، بیشتر وقتش را کار کند و همین مسئله به این دانشجویان صدمه وارد میکند. پس بهتر است که امکانات تحصیل را در همین کشور خودمان فراهم کنیم.
الان در سال چند بار به ایران میآیید تا مسترکلاسهای رهبری ارکستر را برگزار کنید؟
من در اتریش سال آخر فعالیتم در دانشگاه است. بازنشسته شدهام، اما تا آخر ترم تابستان باید در دانشگاه بمانم. الان برای سه ماه به ایران آمدهام تا هم اجراهایی با ارکستر سمفونیک داشته باشیم و هم مسترکلاسهای مختلف را برگزار کنیم.
شما ۶۵ ساله هستید و در دانشگاه گراتس بازنشست شدهاید. تمایل دارید که در ایران به صورت تمام وقت حضور داشته باشید. شما سالهای زیادی در اتریش کسب دانش کردهاید و این دانش را هم به دانشجویان مختلف با ملیتهای مختلف منتقل کردهاید. تمایل دارید که از این پس حضور مستمری در ایران داشته باشید و به تربیتِ شاگردانِ ایرانی بپردازید؟
این که همیشه آرزوی من بوده است. یادم هست که وقتی در دانشگاه میخواستم با ارکستر کار کنم، در را که باز میکردم، با خودم میگفتم کاش همه کسانی که اینجا هستند، همه ایرانی بودند. ایرانیان این استعداد را دارند که خیلی زود پیشرفت کنند.
یک سال و نیم پیش در همین مسترکلاسهایی که در تهران برگزار میکردیم، یک دختر ۱۸ ساله حضور داشت که به شدت با استعداد بود. او هورن مینواخت. بلافاصله هم در دانشگاه گراتس اتریش پذیرفته شد. معلمها سرِ امتحان جدال داشتند و میخواستند او شاگردشان باشد. چون متوجه استعداد او در نوازندگی شدهاند.
آخرین کنسرتی که در دانشگاه داشتم، وقتی سرِ تمرینِ ارکستر رفتم، دیدم که این دختر شِفِ هورن شده است. این نشان میدهد که چه استعدادهایی در ایران نهفته است.
در همین دانشگاه گراتسی که من بودم، یکی از بهترین پزشکانِ عضله، ایرانی است.
انتهای پیام/