بررسی مطالعات هنر در کشور در گفتگو با تاجبخش‌فنائیان؛
تا زمانی که هماهنگی میان همه دستگاه‌های فرهنگی به وجود نیاید امکان ندارد اتفاق خاصی بیفتد. وقتی این همه ناهماهنگی در هدف و در روش و در رفتار وجود دارد، نمی‌توان در این حوزه و در مناسبات انسانی که این همه تنوع بدون هماهنگی و وحدت وجود دارد کاری انجام داد. وقتی هماهنگ نیستیم یعنی همدیگر را قبول نداریم.
به گزارش «سدید»؛ هنر و مطالعات هنر در کشور ما مانند دیگر حوزه‌های علوم انسانی کمتر از منظر فلسفه اسلامی مورد بررسی قرار گرفته است. از این حیث هر چند فلاسفه اسلامی بخش مستقلی را در آثار خود به فلسفه هنر اختصاص نداده‌اند، اما به‌طور پراکنده در لابه‌لای مباحث گوناگون به طرح مباحثی پرداخته‌اند که در قالب فلسفه هنر می‌گنجد. همچنین در مورد معرفت‌شناسی و فلسفه علم هم وضع به همین منوال است. به بهانه برگزاری سیزدهمین دوره جشنواره بین‌المللی فارابی با تاجبخش فنائیان استاد بازنشسته دانشکده هنر دانشگاه تهران درباره وضعیت مطالعات هنر و همچنین جایگاه و اهمیت جشنواره فارابی به گفت‌وگو نشستیم. فنائیان معتقد است به‌طور کلی در حوزه علوم انسانی با یک آشفتگی مواجه هستیم و تا زمانی که بخش‌های مختلف اعم از دانشگاه‌ها، پژوهشگاه‌ها، جشنواره‌ها و... در یک هماهنگی با یکدیگر قرار نگیرند نباید انتظار تحولی در این حوزه داشته باشیم. مشروح گفت‌وگوی ما با این استاد بازنشسته دانشگاه تهران را در ادامه می‌خوانید.

 

برای شروع بحث ارزیابی شما در مورد مطالعات هنر در دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها چیست؟

در ایران عمدتا از وقتی که پای هنر اروپایی و فلسفه هنر اروپایی در همه زمینه‌ها – به‌جز خوشنویسی- در زمینه تئاتر، سینما، نقاشی، ادبیات و شعر به ایران باز شد، مطالعات هنر رونق گرفت. عمدتا مطالعات درخصوص هنر از اروپا به ایران وارد شد و به‌صورت ترجمه تکرار می‌شد و اهل هنر از دیدگاه‌هایی که در قالب نظریه‌ها و فلسفه هنر منتشر شده بود بهره می‌بردند. آن فلسفه در ایران در محیط تولید هنر و محیط آموزش هنر باب شد و تدریس و ترویج شد و امروز هم همچنان ادامه دارد. اگر شرایط بعد از ورود فرهنگ و هنر اروپایی به ایران را ارزیابی کنیم، این ماجرا روزبه‌روز تقویت شد.

بعد از انقلاب هم چندان تغییری نکرد. نه در محیط تولید و نه در محیط آموزش، به لحاظ تفکر این گرایش که مبتنی‌بر نظریات فلسفه هنر در غرب بود، تفاوت چندانی نکرد. تلاش‌هایی براساس خواست حکومتی صورت گرفت که به علوم انسانی از دیدگاه اسلامی- ایرانی پرداخته شود تا تکلیف علوم انسانی در ایرانی که در آن انقلاب صورت گرفته، مشخص شود ولی این هدف در ازدحام نیازمندی‌ها و مشغله‌های دیگر حکومت در انزوا فرو رفت. اما افرادی اینجا و آنجا این همت را به‌صورت جزیره‌ای داشتند که کار چندانی از پیش نبردند.


به‌طور خاص در باب مطالعات هنر، ابتدا باید ببینیم این هنر خاص چیست؟ وقتی می‌گویم هنر خاص از یک جهت به لحاظ مرز‌های فرهنگی و جغرافیایی و مرزهای مربوط به چهارچوب‌های مشخص کشور‌های گوناگون است که باید به این حوزه پرداخته شود. مطالعات در این زمینه‌ها مدنظر است و به فلسفه هنر مربوط است. تا زمانی که فلسفه هنر در منطقه جغرافیایی و فرهنگی خاص خود معلوم و همه گیر نشود و به لحاظ تولید‌کننده و مخاطب به باور عمومی نرسد و این ماجرا روشن و آشکار نشود، اتفاقی حاصل نمی‌شود و نمی‌توان گفت اتفاقی جریان‌ساز به وجود آمده است.

منشأ به نظر من فلسفه هنر است. البته جامعه‌شناسی هنر و روانشناسی هنر نیز درون این ماجرا می‌آید. ولی فلسفه مهم است. ما در فلسفه هنر در ایران عملا دچار مشکل هستیم. از آنجایی که در دانشگاه‌ها در برنامه‌ریزی آموزشی دانشگاه‌ها و به تبع آن در مراکز تولیدی و مطبوعاتی و رسانه‌ها مثل صداوسیما هیچ اقدامی جدی و پیگیرانه و عمیق و کارشناسانه و با منطقی که بتواند خود را به دیگران اثبات کند و ارتباطی برقرار کند وجود ندارد لذا هر مبحثی که پیش آمده و هر صحبتی که درخصوص فلسفه هنر در مرزهای جغرافیایی ما وجود داشته، به‌صورت جزیره‌ای و انفعالی بوده است.  در این مدت‌ها فلسفه هنر غرب کاملا تدریس شده است و فلسفه هنر اسلامی که یک ضرورت و واقعیت است مورد توجه نبوده است.

 

آیا فلسفه اسلامی حرفی برای حوزه هنر دارد؟

فارابی حرف دارد. حتی در موسیقی هم فارابی حرف و نظریه دارد. فارابی در مورد خیال بسیار حرف زده است. اینکه نوع خیال چیست؟ این مبحث با خیال‌پردازی و خیال بافی تفاوت بسیاری دارد. خیال انسان مرحله‌ای از رشد یا تکامل عقلی است. این نظر فارابی است و می‌توان به جهانی شهودی دست پیدا کرد که از نظر فلسفی هم قابل اثبات است. عرفانی است اما با منطق این جهانی نیز می‌توان آن را اثبات کرد. بخشی از این را گلشن راز شیخ محمود شبستری در قالب اشعار توضیح داده است. فارابی و ابن‌سینا به‌طور خاص در مورد خیال و موسیقی حرف زده‌اند. اما صرفا این نیست. اگر مولوی، فردوسی و عطار را مطالعه کنید، آنها کاملا براساس همین فلسفه اشعار خود را سروده‌اند. یعنی هنر ایرانی براساس فلسفه‌ای که فارابی به آن باور دارد و آن را اثبات کرده است، عمل می‌کند. 

فارابی پلی بین ارسطو و افلاطون بود. افلاطون از زمین بسیار بریده و گفته است ماده سایه است و کل زمین سایه‌ای از حقیقت است و به‌طور کلی جنبه‌های مادی و زمینی را انتزاعی بحث کرده است. اما ارسطو گفته است هرچه هست در زمین است و ارتباط زمین با آسمان مساله دیگری است. اما فارابی بین این دو و بین ارسطو و افلاطون پلی بسیار محکم زده است. همان‌طور که پل بین ماده و معنا و بین دنیا و آخرت وجود دارد. فارابی این پل را شناخته و آن را ترسیم کرده است و این را از هم تفکیک نکرده است درصورتی‌که ارسطو و افلاطون این دو را از هم تفکیک کردند. فارابی خیال را بر این مبنا تفسیر و تعریف می‌کند و تئوری موسیقی را بر این مبنا بیان می‌کند. به همه هنر‌ها بر این مبنا می‌توان نگریست. یعنی مبنایی که بین ارسطو و افلاطون پل می‌زند و به چیزی می‌رسد که هم زمینی است و هم آسمانی است و هم دنیا و هم آخرت را در آن واحد شناسایی و تعریف می‌کند و از طریق هنر‌های مختلف بازگو می‌کند. فارابی اینها را تشریح کرده است و مولوی دقیقا بر این اساس شعر گفته است و فردوسی بر این اساس حرکت کرده و عطار براساس همین پلی که بین دنیا و آخرت زده شده شعر گفته است و هنر را خلق کرده‌اند. ایران در رابطه با هنر فلسفه‌ای بسیار خاص داشته و کم‌کم فراموش شده و فلسفه غرب کم‌کم حاکم شده است.

 

براساس بحث‌های شما می‌توان گفت ما از تراث خود و از فلسفه اسلامی در مطالعات هنر بهره نگرفته‌ایم یا بهره‌ای بسیار کم گرفته‌ایم. بحث این است که در شرایط موجود پژوهشگاه‌ها، دانشگاه‌ها یا به‌طور خاص‌تر جشنواره‌های مختلف مثل جشنواره فارابی می‌توانند به مباحث مطالعات هنر جهت دهند؟ آیا می‌توان از آنها چنین انتظاری داشت که مطالعات هنر را هدایت کنند؟

خیلی‌ها این هدف را دنبال می‌کنند که علوم انسانی مبتنی‌بر فلسفه و عرفان اسلامی را گسترش بدهند و شناسایی و همگانی کنند و موثر واقع شوند. این هدف است ولی واقعیت این است که مجبورند انتخاب خود را از آنچه که در بازار نظریه‌پردازی و گفت‌وگوی هنری و آنچه که موجود است داشته باشند. یعنی از کتاب‌ها و رساله‌ها و مقاله‌ها و آنچه که نوشته شده است. تعداد کار‌هایی که مثلا جشنواره‌ها مجبورند از آنها استفاده کنند نه‌چندان زیاد است و نه‌چندان مفید و نمی‌توان آنها را مبنا قرار داد. این واقعیت است و کارها ضعیف است و جشنواره به هدف ایده‌آل خود نمی‌رسد چون ابزار را در دست ندارد.

 

در بعضی از رشته‌ها حتی برگزیده‌ای هم انتخاب نمی‌شود.

حتی فرض کنید به برگزیده‌ای عالی برسند، بعد از این انتخاب چه باید کرد؟ چطور این کار را در تمام جامعه هنر تسری بدهند؟ چطور باید به صداوسیما گفت که بر این مبنا کار کنید؟!

 

مشکل و مساله چیست؟

مشکل آشفتگی است. ما برای ایجاد و گسترش هر موضوع و هر پدیده‌ای باید ابتدا یک تم و یک درونمایه و یک بن‌مایه داشته باشیم و بتوانیم آن بن‌مایه را به‌عنوان مرکز ثقل یک دایره انتخاب کنیم و شعاع‌های آن را به نقاط مختلف دایره ترسیم کنیم. این تم و این محور و این بن‌مایه وجود ندارد ولی دنیایی شعاع درهم و برهم زده شده است. بنابراین سامان پیدا نمی‌شود. ما بر یک تم و بن‌مایه معینی که بتوانیم خطوط آن را در این دایره ترسیم کنیم دست پیدا نکرده‌ایم. ما به مهم‌ترین مقوله فرهنگی خود نپرداخته‌ایم. به این موضوع پرداخته نشده و فضا شلوغ و درهم و برهم است. در ازدحام و شلوغی گاهی صدای حقی درمی‌آید و صدای درستی شنیده می‌شود اما در شلوغی گم می‌شود و هندسه آن دایره ترسیم نمی‌شود و تا امروز نیز ترسیم نشده است. تلاش‌های انفرادی و گروهی و این طرف و آن طرف و ... آشفته است و هر کسی یک جایی کاری می‌کند و در این تلاش‌های محدود نیز وحدت و یگانگی و هماهنگی وجود ندارد. وقتی هماهنگی وجود ندارد، هر کسی برای خودش ‌سازی می‌نوازد. به این صورت به مقصود نمی‌رسیم. جشنواره‌ها تلاش می‌کنند و برخی کار بسیاری می‌کنند و اتفاقا در این ازدحام فضا به صورتی است که وقتی کسی زیاد می‌دانند سرکوب می‌شوند و در انزوا قرار می‌گیرند.

 

اگر بر جشنواره فارابی متمرکز شویم باید گفت فضای حاکم بر جشنواره به‌نوعی است که برخی از اصحاب علوم انسانی جشنواره‌ها را به رسمیت نمی‌شناسند که بخواهند اثری را ارائه کنند، تلقی از جشنواره این است که جشنواره سیاست‌زده و قبیله‌ای و محفلی است.

می توان گفت تلقی آنها این است و می‌توان گفت همدیگر را به این موضوع متهم می‌کنند. به محض اینکه این اتهام‌زنی رایج شود هیچ صدای حقی به گوش همه نمی‌رسد چون اتهام‌زنی رایج است و هر کسی که متهم شده می‌تواند دیگران را با هر دلایل دیگری متهم کند. در چنین فضایی چه می‌شود کرد؟

 

شاید انتقادات دیگری نیز وارد باشد، مثلا بر اسلوب داوری‌ها که تاکید بر روش و شکل کار دارد تا تاکید بر محتوا و نیازمندی جامعه و... .

این وجود دارد ولی معلول است، علت نیست. وقتی علت گم می‌شود و به بن‌مایه توجه نمی‌شود، ناچار قضاوت‌کننده به شکل توجه می‌کند و شکل می‌شود اصل. محتوایی مورد تایید همگان نیست که براساس آن قضاوت شود لذا براساس شکل قضاوت می‌شود.  نکته شما را کاملا قبول دارم ولی علت این نیست که داور مشکل دارد علت این است که تم اصلی مشخص نیست و مورد تایید همه نیست. در غرب تکثر‌گرایی یک اصل است. به همین دلیل در پرداختن به اجزا و کثرات موفق هستند و در توجه به مادیات کاملا موفق هستند. دلیل این است چون اجزا را کالبدشکافی می‌کنند. اما کاری با وحدت ندارند و به چیزی که به وحدت برسد قائل نیستند چون فرد مهم است. فرد است که مهم است و فردگرایی اهمیت دارد. ما کثرت را به رسمیت می‌شناسیم و به‌علاوه وحدت و همراه با وحدت می‌دانیم. اگر این را به رسمیت می‌شناسیم باید کثرات‌مان به وحدتی برسد ولی نمی‌ رسد. یعنی ما عملا کثرت‌گرا هستیم بدون اینکه نظم کثرت‌گرایی را رعایت کنیم ولی آنها آن نظم را دارند چون قاعده آنها این است. ما به کثرت‌گرایی غلط و مغشوشی اعتقاد داریم که فقط همه‌چیز را به‌هم می‌ریزیم چون به وحدت قائل نیستیم و به وحدت عمل نمی‌کنیم.

 

ما به‌طور کلی در علوم انسانی و به‌طور خاص در مطالعات هنر با وضعیتی روبه‌رو هستیم که این وضعیت لاجرم مثلا به جشنواره‌ها و پژوهشگاه‌ها و دانشگاه‌ها و... نیز تسری پیدا می‌کند و آن این است که تلاش‌های علمی صورت‌گرفته نه نسبتی با جامعه و نه نسبتی با حاکمیت برقرار می‌کند و نه دغدغه‌ای دراین‌باره دارد. پیشنهاد شما چیست برای کاربردی‌تر شدن و عینی‌تر شدن فضای پژوهش‌های علمی چه باید کرد؟

من حکم نمی‌کنم ولی نظرم را می‌گویم. تا زمانی که هماهنگی میان همه دستگاه‌های فرهنگی به وجود نیاید امکان ندارد اتفاق خاصی بیفتد. وقتی این همه ناهماهنگی در هدف و در روش و در رفتار وجود دارد، نمی‌توان در این حوزه و در مناسبات انسانی که این همه تنوع بدون هماهنگی و وحدت وجود دارد کاری انجام داد. وقتی هماهنگ نیستیم یعنی همدیگر را قبول نداریم.

وقتی تمام سلول‌های فرهنگی با هم یک‌کاسه و هماهنگ شوند و با هم هدفی را برمبنای تئوری فرهنگ ایرانی و اسلامی تعریف کنند و برمبنای آن راه‌های گوناگونی را پیشنهاد کنند، به نتیجه می‌رسند. به نظر من تا زمانی که این هماهنگی در هر فعالیتی به‌خصوص در فعالیت فرهنگی به وجود نیاید، امکان ندارد قدمی پیش بگذاریم. مساله، عدم هماهنگی است و در همه جا نیز وجود دارد. به جای اینکه با هم یک‌کاسه و هماهنگ و همدست باشند، هر کسی درصدد اثبات خودش علیه دیگری است و به دنبال این است که دیگری را با استدلال‌های خودش نفی کند.


دستگاه‌های فرهنگی باید این هماهنگی را داشته باشند. دستگاه‌های فرهنگی که این‌سو و آن‌سو به صورت جزیره‌ای و رقابتی با هم عمل می‌کنند تا زمانی که دور یک میز با هم به صورت دوست ننشینند و به هماهنگی مستدل نرسند و این شرایط اتفاق نیفتد و شکل نگیرد اتفاق دیگری نمی‌افتد.

تا امروز نمی‌توان کارکرد خاصی برای این قبیل فعالیت‌ها ازجمله جشنواره فارابی که به آن اشاره کردید، تصویر کرد. در این زمینه‌ها اتفاقی نیفتاده است. وقتی این هماهنگی به وجود بیاید توقعات از تولید‌کننده و از مستعدان این مقوله بسیار بالا می‌رود و شناخت افراد مستعد که می‌توانند به این مقوله کمک کنند آسان می‌شود. آدم‌های زیادی هستند که می‌توانند به این مقوله کمک کنند ولی شناخته نمی‌شوند، چون معیاری ثابت برای شناسایی آنها وجود ندارد. بنابراین آن دسته منزوی می‌مانند. این مساله تلخ است ولی واقعیت دارد. این هماهنگی بین همه ارگان‌ها به جای رقابت باید وجود داشته باشد.

 

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha