به گزارش «سدید»؛ سالروز عملیات مرصاد، موسمی نیک است که در باب آغاز و انجام سازمان موسوم به مجاهدین خلق، سخن رود. داستان این گروه اگرچه همچنان ادامه دارد، اما بعید است که پیشینهاش بگذارد از آنچه پیش رفته فراتر رود. سازمان در ادوار قبل و به خصوص پس از پیروزی انقلاب تاکنون، چنان بر طبل خشونت ورزی و مزدوری کوبیده است که حتی دشمنان شاخص نظام نیز آنان را برای آینده ایران به چیزی نمیگیرند این است که بهرغم فعالیتهای گسترده و عمدتاً پنهان این گروه در ستیز با جمهوری اسلامی آنان نیز ترجیح دادهاند تا با تابلوی خویش به میدان نیایند مقال پیآمده اما، ادوار گوناگون حیات این جریان را در آیینه روایت و تحلیل باز میخواند. مستندات این نوشتار، بر تارنمای پژوهشکده مطالعات تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقمندان را مفید و مقبولآید.
نیما احمدپور
سردرگمی در برابر موج اصلی انقلاب
مجاهدین خلق، انشعابی از نهضت آزادی بود که مبارزات قانونی را شکست خورده میانگاشت و راه و چاره را در برداشتن سلاح میدید. این گروه دقیقاً به دلیل رویکردی که برگزیده بود از سوی ساواک متلاشی شد! بقایای این سازمان در پی اعدام بنیانگذاران آن، در زندان بودند که موج اصلی انقلاب شکل گرفت چهرههایی، چون رجوی که در ایجاد این موج نقشی نداشتند، پس از آزادی از زندان، از انقلاب و نظام برآمده از آن، طلبکار شدند سیدمحسن موسویزاده جزایری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، کوشیده که تصویری روشن از ماوقع به دست دهد:
«تصویری که از سازمان مجاهدین در نیمه اول ۱۳۵۷ میتوان ارائه داد، سردرگمی در قبال حرکتهای مردمی است. عابدینی از اعضای سازمان، در آن زمان در اینباره گفته است: من خودم سه بار، در یک مدت کوتاه نظرم عوض شد! از یکطرف جنبش مردمی را میدیدم که دارد میرود و ما هیچکارهایم، میگفتم: باید به کار بیرون بپردازیم، ولی به داخل سازمان نگاه میکردم، میدیدم که معلوم نیست چه کسی و با چه ابزاری میخواهد فعالیت سیاسی و موضعگیری کند... عزتشاهی نیز با اشاره به رفتارهای منافقانه سازمان مجاهدین عنوان میکند که آنها حتی در همان زمان اوج مبارزات مردمی نیز حاضر نبودند از رفتارهای التقاطی خود دست بردارند! او میگوید بعد از کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، قرار شد مبارزان در زندان بیانیهای صادر و این اقدام را محکوم کنند. مبارزان مسلمان تأکید داشتند که در بیانیه، باید نام امام خمینی (ره) بهعنوان رهبر انقلاب برده شود. همین مسئله سبب شد تا کمونیستها این مسئله را قبول نکنند و برای خودشان بیانیه جداگانهای تنظیم کنند. در همین زمان مجاهدانی که بهظاهر مسلمان بودند، بهجای اینکه از نیروهای اسلامی حمایت کنند، به سراغ کمونیستها رفتند و بیانیه آنها را امضا کردند! حسین احمدی روحانی از اعضای مجاهدین، درباره انفعال این گروه در زمان پیروزی انقلاب گفته است: برای سازمان قابل تصور نبود که جنبش مردمی، بتواند بهسرعت و در فاصله چند ماه، طومار رژیم شاه را در هم نوردد، بنابراین تصادفی نبود که سازمان به رغم طرح مسئله مبارزه مسلحانه و ضرورت بهکارگیری سلاح در مقابله با رژیم شاه در طول دو ماه منجر به پیروزی انقلاب، در عمل کوچکترین اقدامی در زمینه سازماندهی کار نظامی نکرد!... او سپس چنین ادامه داده است: اگر در شرایط قیام مردم در ۲۲ بهمن، از سوی مجاهدین اقداماتی هم صورت گرفت، این اقدامها اولاً: بسیار محدود و ناچیز بود و ثانیاً: در قبال جنبش عظیم مردمی بسیار خرد و ناچیز مینمود... در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، معدودی از اعضای سازمان که از زندان آزاد شده بودند، در کنار تعدادی عضو و هوادار مردد بیرونی که مجموعه نیروهای آن را تشکیل میدادند، حرکت جدید تشکیلاتی ـ سیاسی خود را آغاز کردند. بااینحال فعالیت سیاسی مجاهدین خلق قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، محدود به چند پیام و بیانیه با سطح انتشار نهچندان زیاد بود که ظرف کمتر از یک ماه مانده به پیروزی انقلاب، آنهم نه با عنوان مشخص بلکه با عنوان: مجاهدین زندانی یا از زندان آزاد شده، صادر شد پس از ورود امام خمینی تا بعد از ۲۲بهمن، مجاهدین خلق از صدور هرگونه بیانیه و اعلام موضع خودداری کردند، ولی از ۲۳ بهمن صدور اعلامیه و اعلام مواضع را آغاز کردند. هدف آنها از این کار، تظاهر به حضور در انقلاب و مشارکت در آینده آن بود، چراکه به گفته زندانیان سیاسی دوره پهلوی، سران مجاهدین خلق در زندان، تحولات منتهی به پیروزی انقلاب را جدی نگرفته و آن را پدیدهای موقت و گذرا میدانستند.»
اشتباه آنان پس از انقلاب، این بود که زود دست به اسلحه شدند
گروه موسوم به مجاهدین، بهرغم نداشتن نقشی درخور در ایجاد موج اصلی انقلاب اسلامی، خود را برای تحویل گرفتن حکومت آماده کرده بود آنان پس از برقراری نظام اسلامی، دچار یک خطای راهبردی شدند و آن نیز، رونمایی سریع از اسلحه خویش بود! با این رویداد، مردم و نظام تکلیف خویش را با آنها فهمیدند و همین آنها را از فرآیند سیاسی حاکم بر کشور حذف کرد. اگر آنان قدری طمأنینه به خرج میدادند، مواجهه با خویش را سخت میکردند! دکتر جواد منصوری از مبارزان انقلاب اسلامی و اولین فرمانده سپاه، در اینباره آورده است:
«در روز نهم آبان سال ۱۳۵۷، موقعی که آقای منتظری و بعد هم آقای هاشمی رفسجانی از زندان اوین آزاد میشوند، سعادتی به آنها میگوید: به امام بگویید ما خودمان دولت را تعیین کردهایم و اگر ایشان دولتی را تعیین کند، همکاری نخواهیم کرد و آن دولت شکست میخورد!... بنابر این کاملاً مشخص هست که اینها خود را برای رسیدن به حکومت، ذیحق میدانستند و اصلاً کس دیگری را قبول نداشتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی یک جلسه به اینها ملاقات دادند و با آنها اتمام حجت کردند. مجاهدین کارشان این بود که خود را به افراد و گروهها میچسباندند تا در جامعه اینگونه القا کنند که مورد قبول آنها هستند، اما در واقع هیچ اعتقادی به خود اسلام هم نداشتند، چه رسد به نظام و امام خمینی. در زندان دیده بودم که اینها، به چند درجه بالاتر از امام هم اعتقاد ندارند، منتها میدانستند مردم فقط امام را به رهبری قبول دارند و لذا سعی میکردند تا از این حربه استفاده کنند. واقعاً اصطلاح منافق برازندهشان بود، مثلاً در زندان که بودند دین نداشتند، اما برای اینکه دیگران را فریب بدهند، نماز میخواندند! تقی شهرام از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲، در زندان پیشنماز بود. افشاگری و آگاهسازی بود که باعث شد بسیاری از طرفداران جدی آنها برگردند. حزب جمهوری اسلامی نمیتوانست برخلاف نظر امام حرکت کند. امام هم تا سال ۱۳۵۹، معتقد به برخورد با مجاهدین خلق نبودند و میفرمودند: بگذارید اینها ماهیت واقعی خودشان را به مردم نشان بدهند... البته این نگاه به صبر و مرور زمان نیاز داشت که کار دشواری بود. امام در مورد مهندس بازرگان و بنیصدر هم همینگونه موضع گرفتند، در حالی که خودشان هیچیک از آنها را برای تصدی مقامی که تصدی کردند، شایسته نمیدانستند. تنها حماقت مجاهدین، همین بود که عجله کردند! اگر آنها کار سیاسی میکردند، با توجه به تشکیلات عریض و طویلی که داشتند، قطعاً در دو، سه انتخابات بعدی پیروز میشدند و زمام امور را در دست میگرفتند. خدا خواست که حماقت کنند. بنیصدر هم همین اشتباه را کرد. او ۸۶ درصد آرا را به دست آورده بود و اگر عجله نمیکرد، میتوانست کلاً مسیر انقلاب را عوض کند! باز همخواست خدا بود که او حماقت کرد، والا ما کار مهمی نکردیم. در بسیاری از کشورهای دنیا بعد از انقلابشان، افراد و جریاناتی آمدند و ۱۰، ۲۰ سال با حوصله کار سیاسی کردند و انقلابشان را به مسیر انحرافی کشیدند و بردند! نمونههایش در روسیه، چین و کشورهای دیگر است. هوشیاری حضرت امام بود که کمترین ضعفی نشان ندادند، چون بسیار خوب میدانستند که مجاهدین، تشکیلات بسیار گستردهای دارند و حمایت شرق و غرب را همزمان به دست آوردهاند و لذا باید با آنها برخورد قاطع میکردند، چون اگر میماندند ریشهکن کردن آنها کار سادهای نبود. امروز قدرت دشمن در کار رسانهای- فرهنگی- سیاسی، بسیار بیشتر از دهههای ۶۰ و ۷۰ است که مقابله صرفاً نظامی و سیاسی بود. ما برای جنگ نرم، برنامه و پیگیری نداریم و پاشنه آشیل ما همینجاست. در این زمینه هیچ فرد و نهادی مسئول نیست که اگر کوتاهی کرد بتوانید یقهاش را بگیرید! این همه سمینار، مقاله و دفتر و دستک، آخرش چه شد؟ اول مسئول قضیه را تعیین کنید تا بعد بشود از او پرسید چرا کاری نکرده است یا نمیکند؟ صددرصد معتقدم که شبکه نفوذ اینها هنوز در داخل کشور وجود دارد! نمونهاش را در روز عاشورای سال ۱۳۸۸ دیدیم که عدهای از نفوذیهای آنها دستگیر شدند. استراتژی ثابت غرب و یکی از بازوهای اجرایی آن، بیثباتسازی کشور است تا نظام نتواند به کارهای زیربنایی خود برسد. در مقطعی با ترور، زمانی با بیانیه و تظاهرات و گاهی با افشای اسناد و اطلاعات، یا حرکتهایی در خارج از کشور علیه سفارتخانههای ما و خلاصه هر روز با برنامهای، ثبات کشور را به هم میریزند و با اعتبار و حیثیت جمهوری اسلامی مقابله میکنند. کاری که در سال ۱۳۸۸ هم کردند و صدمههای جدی به حیثیت نظام زدند.»
طالقانی خطاب به رجوی: هیچ قدمی برای شما بر نمیدارم
مجاهدین پس از پیروزی انقلاب اسلامی و مشاهده پارهای مخالفتها با خویش، درصدد مصادره چهرههای شاخص و محترم سیاسی و اجتماعی، به نفع خود برآمدند. زنده یاد آیتالله سیدمحمود طالقانی، در عداد روحانیان مبارزی بود که در دوران نهضت اسلامی، در جریان تشکیل این سازمان و فعل و انفعالات داخلی آن قرار داشت. آن عالم مجاهد در پی شفافیت گرایشات این گروه در دوران برقراری نظام اسلامی، نهایتاً حاضر به هیچ دفاعی از آنان نشد! سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره مینویسد:
«پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مجاهدین سرمایهگذاری و تلاش فراوانی داشتند، تا از سوابق آشنایی و ارتباط با آیتالله سیدمحمود طالقانی برای تداوم حیات سیاسی خود بهره بگیرند. از جمله آنکه مجموعه سخنرانیهای ایشان را تحت عنوان مجموعه گفتار پدر طالقانی، در چند جلد چاپ کردند. تلاش آنها این بود تا با استفاده از عبارت پدر در وصف آیتالله طالقانی، پشتوانهای فکری و جا پایابی محکم در بین افکار عمومی جامعه، برای خود دست و پا کنند. اما از آنسو آیتالله طالقانی هم بر آن بود تا در عین گسترش چتر حمایت خود بر سر همه گروههای فعال در انقلاب، از گرایش جوانان به تفکرات التقاطی بپرهیزد. از جمله در سخنرانی ۲۳ مرداد ۱۳۵۸ (شب ۲۳ رمضان) چنین گفت: گاهی روشنفکران ما اسلام را مخلوط میکنند با یک مسائل دیگر، مکتبهای دیگر، یک مقداری از کمونیسم یا سرمایهداری، یا از این طرف یا از آن طرف، از سوسیالیسم. نه، فرزندان ما! اسلام نه کمونیسم است نه کاپیتالیسم و نه سوسیالیسم است، اسلام، اسلام است... طالقانی همچنین در پاسخ به برخی از ابهاماتی که درباره پشتیبانی از سازمان مجاهدین خلق، در نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب مطرح میشد نیز چنین پاسخ میداد: شما خیال میکنید من طرفدار این گروهها هستم؟ غرض من از مدارا با اینها این است که به اسلام جلب شوند تا بتوانیم اشتباهاتشان را رفع کنیم و کاری کنیم که به راه بیایند... با این حال آیتالله طالقانی در روزهای پایانی حیات خود و با استنکاف سازمان از خلع سلاح و همکاری با نظام جمهوری اسلامی، نگرشی کاملاً انتقادی نسبت به آنها پیش گرفت. محمد مهدی جعفری در بخشی از خاطرات خود میگوید: در سال ۵۸ و پس از محاصره ستاد مجاهدین، من به سراغ آیتالله طالقانی آمدم و از ایشان خواستم تا مداخله کند. آقای طالقانی نپذیرفت و پس از اصرار من گفت: به هر کسی که ظلم شد، من جلویش را میگیرم، اما اینجا نمیخواهم دخالت کنم!... پس از اصرار من، ایشان به نماز ایستاد و دیگر پاسخ مرا نداد اندکی بعد رجوی آمد و پنج شش دقیقه بعد، ناگهان صدای داد و فریاد آیتالله طالقانی را شنیدم! دیدم ایشان سخت به مسعود رجوی پرخاش میکنند و با فریاد میگوید: تقصیر خودتان است با کمونیستها همکاری میکنید تا وقتی این همکاری ادامه داشته باشد، من هیچ قدمی برای شما بر نمیدارم!.»
و سرانجام، خودکشی سازمان در مرصاد
در پی پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران و نزدیک شدن به پایان جنگ، منافقین تصمیمی اتخاذ کردند که به اعتقاد بسا ناظران به مثابه خودکشی و سقوط آزاد قلمداد میشد! آنان با سودای فتح سریع تهران، گام در راهی نهادند که نهایتاً از تلفات و جنازههای آنان آکنده گشت یکی از تحلیلگران خارجی، این شکست مهیب و پیامدهای آن را به ترتیب ذیل آمده بازتاب داده است (این مقال در همشهری پایداری، در مردادماه ۱۳۸۹ درج شده است):
«رهبری سازمان مجاهدین [منافقین]، با اعتقاد به اینکه حکومت ایران ضعیف بوده و در برابر قیام مردمی آسیبپذیر است، به این نتیجه رسید که تهاجم ارتش آزادیبخش، جرقه چنین قیامی بوده و راه را برای ورود نیروهای آن به تهران و سرنگونی حکومت هموار خواهد کرد. مسعود رجوی در آستانه این عملیات، به نیروهای خود گفت: هرجا پای بگذاریم، تودههای مردم به ما خواهند پیوست و زندانیانی که آزاد میکنیم، همیار ما برای پیروزی خواهند بود شما احتیاجی ندارید که چیزی با خود حمل کنید، ما مثل ماهی در دریای جمعیت شنا خواهیم کرد! آنها هر چه بخواهید به شما خواهند داد... پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، نیروهای مجاهدین کمپهای خود را ترک کرده و از مرز خسروی وارد ایران شدند. آنها در ابتدای ورود تا مرکز استان کرمانشاه - که حدود ۱۰۰ مایل درون خاک ایران است- با مقاومت چندانی روبهرو نشدند. اما ارتش و سپاه پاسداران ایران برای دفاع از کرمانشاه وارد عمل شده و پس از وارد کردن تلفات سنگین به ارتش آزادیبخش، نیروهای آن را وادار به عقبنشینی به مرز عراق کردند. محمد اسکندری، یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین که در جریان عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) زخمی شد، مینویسد: جو بدبینی و عدم اعتماد به رهبری رجوی، هر روز بالا میگرفت. خیلی از بچهها، تقاضای جداشدن از سازمان را میکردند. روحیه شکستخورده و بدنهای مجروح بچهها، نشانهای از شکست تاکتیکی و استراتژیکی ارتش رجوی بود... مسعود بنیصدر (پسرعموی رئیسجمهور عزلشده ایران و از اعضای ردهبالای جدا شده از منافقین) نیز از فضای پس از عملیات به عنوان نقطه برگشت بسیاری از اعضای سازمان یاد میکند: عملیات فروغ جاویدان، امید سیاسی ما را نابود کرد. اما مهمتر از آن، این عملیات برای من و بسیاری دیگر، حاکی از پایان ایدئولوژی، اعتقاد و انتظار اخلاقی بود. ارزشهای بنیانی ما، معنای خود را از دست داده بود و دیگر روحیهبخش نبودند. همه ما به هنرپیشههایی تبدیل شده بودیم که با یکدیگر بازی کرده و یکدیگر را تشویق میکردیم. این دروغ هنگامی که رهبر ایدئولوژیک ما، اشتباه در پیشبینی و قضاوت خود را نپذیرفت، به اوج خود رسید! به ما گفته شده بود که ایمان مجاهدین، دو پایه دارد: فداکاری و صداقت. پس از فروغ، چاه صداقت به طور کامل خشک شد و پس از آن، سازمان تنها مبتنی بر یک رکن بود: فداکاری و فداکاری بیشتر!... رجوی از همه اعضا خواست تا برای افزایش توانایی مبارزه، خود را از همه وابستگیهای جسمی و روحی طلاق دهند. در این مرحله از انقلاب ایدئولوژیک، افراد مزدوج ملزم شدند تا با طلاق دادن همسر خود، به وابستگیهای احساسی خویش پایان دهند. بنیصدر در این مورد به جلسه معروف به امام زمان که مسعود رجوی راه انداخته بود، اشاره میکند: رجوی انتظار داشت که ما نتیجه بگیریم، بین او و امام زمان هیچ حائل و واسطهای وجود ندارد! اما بین ما و او حائلی وجود داشت که مانع میشد وی را به وضوح ببینیم، این حائل ضعف ما بود! اگر ما آن را میپذیرفتیم، میتوانستیم ببینیم چرا و چگونه در مواردی نظیر عملیات فروغ شکست خوردیم. مسعود و مریم تردیدی نداشتند که حائل ما همسرانمان بودند. بعدها من متوجه شدم که سازمان نه فقط طلاق قانونی، بلکه خواستار طلاق احساسی و ایدئولوژیک هم شده. من باید (آناً) همسرم را در قلب خود طلاق میدادم در واقع من باید یاد میگرفتم که از او به عنوان حائل میان من و رهبرم متنفر شوم... نیروهای امنیتی مجاهدین در اواخر سال ۱۹۹۴ و اوایل سال ۱۹۹۵، اقدام به دستگیری بسیاری از اعضای سازمان، در درون کمپهایشان در عراق کردند. این افراد تحت بازجویی قرار گرفته و متهم به جاسوسی برای ایران شدند دستگیرشدگان در اواسط سال ۱۹۹۵، پس از آنکه مجبور به امضای اعترافنامههای دروغین و ابراز وفاداری به رهبری سازمان شدند، آزاد شدند.»
انتهای پیام/