تفکر انتقادی در گفتار مقصود فراستخواه/ بخش اول؛
تفکر انتقادی دو مولفه معرفتی و هیجانی دارد. وجه هیجانی تفکر انتقادی همین است که آدمی ابراز وجود می‌کند و می‌خواهد به هستی و لایه‌های پنهانش نفوذ کند؛ انسانی که شجاعت «پرسیدن» دارد و به عالم و آدم سرک می‌کشد. این بار عاطفی تفکر عاطفی‌ست که عمق زیادی دارد. تفکر، نیایش ذهن و شرح پریشانی آدمی‌ست. وجه هیجانی تفکر انتقادی از جنس تحقق ذات (self expression) است. بادخورک‌ها نیز در سطح شعور غریزی خود جهت یابی کرده، بال می‌زنند و در پی تحقق ذات هستند.

گروه راهبرد «سدید»؛ مقصود فراستخواه؛ متولد ۱۳۳۵ در تبریز، جامعه‌شناس و استاد برنامه‌ریزی توسعه آموزش‌عالی در مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش‌عالی است. وی برنده جایزه ترویج علم سال ۱۳۹۶ از سوی یونسکو، برنده جایزه نشان دهخدا در چهارمین دوره آن و همچنین برنده جایزه مطالعات میان‌رشته‌ای در سال ۱۳۹۷ در جشنواره فارابی بوده است

اوجِ انسان تفکر انتقادیست

همان طور که خاصیت بادخورک‌ها این است که روزی چند صد کیلومتر آسمان را بپیمایند و شاید هشتاد درصد کل زندگی‌شان فقط بال می‌زنند، خاصیت متمایز آدمی هم اندیشیدن است؛ وجه شناختی تفکر انتقادی، زیستن به شرط اندیشه است. انسان به واسطه قابلیت‌های شناختی خود حضوری فکورانه و متاملانه در عالم پیدا می‌کند. می‌کوشد موقعیت و نسبت خود را با عالم تنظیم مجدد کند. پس تفکر عمل متمایز آدمی‌ست؛ که ما به طور مداوم با آن، که اوجش تفکر انتقادیست، خود را در این عالم تعادل یابی مجدد می‌کنیم. انسانی که می‌اندیشد در صدد پیدا کردن مجدد تعادل یابی پویاست؛ زیرا تعادل مدام به هم می‌خورد، و انسان با مغز پیچیده خود و این قابلیت‌های سطح عالی انتزاع، تفکر، تحلیل و در اوجش تفکر انتقادی توانایی ایجاد مجدد تعادل را داراست. تفکر انتقادی شدت و کمال این خاصیت حیاتی در آدمی‌ست.

تفکر انتقادی دو وجه دارد:

۱. سویه شناختی (Cognitive)
۲. سویه هیجانی (emotional)

پس تفکر انتقادی دو مولفه معرفتی و هیجانی دارد. وجه هیجانی تفکر انتقادی همین است که آدمی ابراز وجود می‌کند و می‌خواهد به هستی و لایه‌های پنهانش نفوذ کند؛ انسانی که شجاعت «پرسیدن» دارد و به عالم و آدم سرک می‌کشد. این بار عاطفی تفکر عاطفی‌ست که عمق زیادی دارد. تفکر، نیایش ذهن و شرح پریشانی آدمی‌ست. وجه هیجانی تفکر انتقادی از جنس تحقق ذات (self expression) است. بادخورک‌ها نیز در سطح شعور غریزی خود جهت یابی کرده، بال می‌زنند و در پی تحقق ذات هستند.

انسان از طریق تفکر انتقادی، خود را ابراز و عیان می‌کند؛ هیجانی دارد که می‌خواهد بر اینرسی (به فرانسوی: Inertie) خود از طریق تفکر فائق آید؛ پس تفکر انتقادی یک وجه هیجانی نیز دارد که یک نوع ادعانامه معرفتی موجودی‌ست که سربرآورده و می‌خواهد به عالم و آدم سرک بکشد، در صدد داشتن دعوی‌هایی به عالم است که چه بسا آن‌ها نابهنگام و غافلگیرکننده‌اند. انسان متوجه می‌شود که این عالم بهترین عالمی که باید باشد نیست، و مواجهه هیجانی با بار استرس بسیار بالایی که انسان با چنین عالمی دارد، اندیشیدن است.

تفکر انتقادی چیست؟

اگر ما تفکر انتقادی را در حد یک سازه مفهومی (construct) در نظر بگیریم، اولین کاری که درباره‌اش انجام می‌دهیم پی بردن به مولفه‌ها و سازندهایش است. هفت مولفه از تفکر انتقادی را نام می‌برم:

۱. توجه (Attention)؛ نخستین مولفه مهم در تفکر انتقادی توجه است. در تفکر انتقادی به اموری که در عالم عادی و چه بسا ناچیز شده است توجه و التفاتی تازه و مشاهده‌ای متفاوت و نابهنگام می‌شود. به این امور خیلی پیش پا افتاده توجه می‌کنید و می‌گویید اتفاقا این جا چیزی هست و چیزی می‌بینم. این ندرت توجه و التفات بسیار مهم است که حق دادگی داده‌ها را به آن‌ها می‌دهد. داده‌ها گرسنه‌ی التفات و چشمانی هستند که آن‌ها را ببیند؛ در تفکر انتقادی خصیصه‌ای وجود دارد که حق دادگی داده‌ها را ادا کرده و به آشکار شدن آن‌ها کمک می‌کند. تفکر انتقادی کشف المحجوب است و داده‌ها را از پوشیدگی نجات می‌دهد. در تفکر انتقادی شما نقاب از رخ داده‌هایی می‌کشید که وقتی آن‌ها ظهور پیدا می‌کنند متوجه می‌شیم چه داده‌های داغ و گرمی هستند.

تفکر انتقادی کشف المحجوب است و داده‌ها را از پوشیدگی نجات می‌دهد. در تفکر انتقادی شما نقاب از رخ داده‌هایی می‌کشید که وقتی آن‌ها ظهور پیدا می‌کنند متوجه می‌شیم چه داده‌های داغ و گرمی هستند


مثلا در جامعه صنعتی اروپای قرن نوزده، کارگران درحال کارند و رشد اقتصادی حرکت کرده و پیش می‌رود؛ اما یک داده‌هایی در اقتصاد اروپا در غفلت مانده که «مارکس»، به عنوان جامعه شناس و یک متفکر انتقادی، حق دادگی‌شان را به آن‌ها می‌دهد. قبلا در اروپا کفش دوزان، کفش می‌دوختند؛ اما با کفش‌های خود مانوس بودند. نتیجه کار و خلاقیت خود را در پای رهگذران و همسایه‌ها می‌دیدند. مارکس متوجه شد که کارگران کارخانه کفش دیگر مثل کفش دوزان قبلی اروپایی نسبتی با تولید خود ندارند، و با انبوه کفش‌هایی که تولید می‌کنند و در جامعه وجود دارد بیگانه هستند. این بیگانگی کارگران با کفش‌ها «داده» بود، اما آشکار نشده بود؛ مارکس با سرک کشیدن به عالم و گسیل شدن به جامعه از طریق تفکر انتقادی خود این داده را عیان و صورت‌بندی کرد.

بیگانگی در پس پرده بی‌خبری بود؛ ولی مارکس آن را تبدیل به یک داده برای جامعه شناسی و اقتصاد کرد. همه در سیستم‌های اقتصادی نظم ساعت شروع، پایان کار، بازده تولید و ضرر و زیان را می‌دیدند، اما داده‌هایی هم از تضاد و تعارض واقعا جریان داشت، اما آشکار نبود. کسی به این تضاد‌ها و تعارض‌های نظام سرمایه‌داری توجه نمی‌کرد؛ یک جامعه شناس و متفکر حق دادگی این داده‌ها را به آن‌ها می‌دهد و بیان می‌کند که این جا تضاد‌های چرکینی وجود دارد.

در مثالی دیگر نظریات کلاسیک مدیریتی را در نظر بگیرید؛ آن‌ها به داده‌های مختلفی از اعداد، حرکات و فنون توجه داشتند؛ که حاصل آن کارایی، بهره وری (efficiency) و سودمندی (productivity) بود. تمام تفکرات مدیریتی زمانه معطوف به کارسنجی و حرکت سنجی با هدف بهره‌وری بود، و داده‌هایی در این سطح را پیگیری می‌کردند؛ اما داده‌های پیش پا افتاده‌ای مثل روحیات و طرز نگاه کارگران، جو گروه کارگران و نوع روابط انسانی آن‌ها هم وجود داشت. این داده‌ها اسیر غفلت بودند و انتظار کسانی، چون «التون مایو» را می‌کشیدند، که دگرواره دیده شوند.
«مایو» و همکارانش نسل تازه‌ای از متفکران مدیریت بودند که در مطالعات خود حق دادگی داده‌ها را به آن‌ها داده‌اند.

گاهی به آسمان نگاه کن یا دعوت به تفکر انتقادی

جنبش روابط انسانی (human relation movement) در مدیریت از توجهاتی سر زد که آغاز تفکر انتقادی‌ست. مولفه پایه در تفکر انتقادی افق تازه و مشاهده دگرواره و متمایز است. ما در فرهنگ خود این را با واژه «رجع بصر» می‌توانیم توضیح دهیم، مثلا آن گاه که می‌گوییم «فارجع‌البصر» و به مشاهده دوباره و مجدد آسمان دعوت می‌کنیم. وقتی همه نگاه می‌کنند؛ اما ما طور دیگری می‌بینیم و به چیز‌های دیگری توجه می‌کنیم و توصیف متفاوتی ارائه می‌دهیم؛ این جا آغاز تفکر انتقادی‌ست.

یک دانش آموز وقتی می‌تواند وارد ساحت تفکر انتقادی شود که تمرین و ممارست لازم را انجام دهد و در اثر آن بتواند توجه، Attention و intention داشته باشد. داده‌ها را از پوشیدگی به آشکارگی دعوت و کشف المحجوب کند. یک انسانی که مشاهده خاصی دارد و چیز‌هایی را می‌بیند، این حیث التفاتی با عالم آغاز تفکر انتقادی‌ست.

۲. پرسش‌های تازه از این جهان؛ این دومین ویژگی تفکر انتقادی است. این جهان به ما برحسب پرسش‌های‌مان پاسخ می‌دهد؛ یعنی پاسخ‌هایش موقوف و منوط به پرسش‌های ما از جهان است. وقتی نمی‌پرسیم جهان اصلا پاسخی به ما ندارد؛ و، چون محافظه کارانه می‌پرسیم پاسخ‌های جهان هم به ما سرسری‌ست. اما وقتی پرسش‌های جدی (serious question) داریم جهان با ما همکاری می‌کند؛ وقتی می‌پرسیم جواب می‌دهد، وقتی خوب می‌پرسیم دقیق‌تر جواب می‌دهد، وقتی جدی‌تر می‌پرسیم جواب‌های جدی‌تر و مهیبی به ما می‌دهد. با هر پرسشی پاسخ‌ها تازه و متنوع می‌شود. «پوپر» می‌گوید برخلاف mainstream و جریان مسلط فلسفه سیاسی که این پرسش بود: «چه کسی حکومت کند؟» من می‌خواهم این پرسش را مطرح کنم که «چطور حکومت کند؟» «پوپر» معتقد است که امکان جابجایی حاکمان وجود دارد، اما شیوه‌های حکومت دوباره بازتولید می‌شود؛ سوال مهمتر فلسفه سیاسی این است که «چه کسی چگونه حکومت می‌کند؟» این که «پوپر» پرسشی به دانش تفکر سیاسی اضافه می‌کند یک مثالی‌ست که بگویم می‌شود پرسش‌ها را توسعه داد.

تفکر انتقادی سطح پرسشگری انسانی و سطح آرزومندی برای فهمیدن را بهبود و عمق می‌بخشد. مثلا پرسش‌هایی که از معرفت شد؛ «کانت»، فوکو  و دیگران از معرفت انسانی پرسیدند.

آیا معرفت بشر عکسی از عالم در لوح سفید ذهن ماست؟ یعنی یک ذهن خالی داریم که در خلا یک حرکت ناب استعلایی از جهل به اگاهی دارد و این معرفت است؟

وقتی کسی از ایران فاصله خلاق می‌گیرد، شاید به این نتیجه برسد که ممکن است با یک شرط و شروطی بتوانیم باز هم ایران را داشته باشیم؛ این یعنی پارادایم امکان در مقابل پارادایم فقدان



وقتی کانت این سوال را از ذهن پرسید، جهان هم با او همکاری کرد، و تفکر انتقادی کانت سبب شد به این نتیجه برسد که اصلا این طور نیست! ساخت ذهن ما یک لوح آینه‌گون خالی سفید نیست که عکس جهان بر او بیفتد؛ بلکه ذهن ما خود کتگوری‌هایی دارد و ما جهان را از فیلتر ذهن خود عبور می‌دهیم، و آن طور که هست جهان را نمی‌شناسیم.

توجه کانتی به معرفت سبب شد از وضعیت پیشا کانتی سطح معرفت جامعه اروپایی به معرفت پسا کانتی در سده هجده و در دوره روشنگری و سده نوزده منتقل شد؛ قبلا باور داشتیم که یک ذهن آینه‌گونی داریم و جهان در ذهن ما منعکس می‌شود که از درونش جزمیت و dogmatism درمی‌آمد، و تمام ایدئولوژی‌های جزم اندیشانه و ساخت‌های جزمی از این ساخت ذهنی ما مشروط میشد که ما می‌توانیم احکام قطعی درباره عالم و آدم داشته باشیم؛ چرا که لوح ذهن ما آینه‌گون است و عکس عالم در آن میفتد.

پاسخ‌هایی که کانت بعد از سوال‌های تازه‌اش از معرفت انسانی دریافت کرد، ما را به عصر تازه‌ای از اندیشیدن انتقال داد که متوجه می‌شویم باید ذهن خود را نقادی و مقولات خود را تحلیل کنیم.

از این جا الگوی معرفتی انسان اروپایی درگیر یک دگرگونی شد و نوعی معرفت نفس پیدا کرد که باید به دقت به نقد فاهمه بشری بپردازد. کانت در کتاب «سنجش خرد ناب» نقد فاهمه می‌کند و فروتنی معرفتی از این جا ناشی می‌شود. این نوعی مثال از دومین مولفه تفکر انتقادی‌ست.

«برگر» و «لوکمان» در کتاب «ساخت اجتماعی واقعیت» چیزی شبیه به کانت را در سطح جامعه شناختی دنبال می‌کنند و می‌گویند واقعیت (reality) و آن چه که به آن امر واقع می‌گوییم، حاصل یک آگاهی ناب به جهان نیست؛ بلکه به شکل اجتماعی ساخته می‌شود. واقعیت خصیصه برساختی دارد، قدری عینی‌ست و قدری هم از طریق زبان اجتماعی ساخته و رتوش می‌شود.

چطور می‌شود پرسش‌های تازه کرد؟ از امر واقع می‌پرسیم و بعد پاسخ‌های تازه پیدا می‌کنیم؛ درمی‌یابیم که این امر واقع از طریق زبان، تعاملات و یک زندگی اجتماعی به شکل‌های مختلف در شهرها، قشر‌ها و فرهنگ‌های مختلف اجتماعی ساخته می‌شود؛ و می‌فهمیم که در این جهان تنوع واقعیت‌ها و واقعیت‌های چندگانه (multiple realities) وجود دارد.

دوری و تفکر تازه، دو رویِ یک سکه

۳. فاصله خلاق گرفتن از امور عالم و آدم؛ سومین مولفه در تفکر انتقادی فاصله گرفتن است. وقتی که چسبندگی به عالم ندارید و یک فاصله خلاقی از خود، عالم، موقعیت خود و امور بدیهی می‌گیرید، آن وقت متوجه چیز‌هایی می‌شویم و آشنایی زدایی و بداهت زدایی شروع و معرفت‌های درجه دوم ممکن می‌شود.

مثلا جامعه ایران زیر فشار پارادایم‌های مختلف، نظریات عقب ماندگی و شرق شناسی جامعه آشنایی شده است؛ از هرکس درباره ایران بپرسید میگوید بله همان جامعه‌ای که استبداد فابریک آن است، فاقد نهاد و ثبات و شکست خورده است. جامعه ایران خیلی برای ما آشنا شده و بدیهی است که پروژه ایران تمام شده است. اما یک فاصله خلاق که مواجه می‌شود با در‌های بسته می‌تواند متوجه در‌های باز هم بشود، ایران ممکن است. وقتی کسی از ایران فاصله خلاق می‌گیرد، شاید به این نتیجه برسد که ممکن است با یک شرط و شروطی بتوانیم باز هم ایران را داشته باشیم؛ این یعنی پارادایم امکان در مقابل پارادایم فقدان.

آشنایی زدایی نتیجه فاصله خلاقی‌ست که ما با عالم و جهان می‌گیریم و باعث می‌شود که افکار و اعمال ما مسیر دیگری را برود.

۴. سنجش‌گری و ارزیابی مجدد دانش‌های ساخته شده؛ چهارمین مولفه مهمی‌است که درباره تفکر انتقادی مورد توجه است. وقتی دانش‌های ساخته شده و اندیشه‌های صورت‌بندی شده را سنجش‌گری می‌کنید و مورد ارزیابی مجدد نیرومند قرار می‌دهید، مفاهیم صورت‌بندی شده را با تحلیل و ارزیابی‌های مجدد خود شالوده گشایی می‌کنید.

تفکر انتقادی سنجش گری و ارزیابی‌ست. شما به نهاده‌های آگاهی موجود توجه می‌کنید مثلا می‌گویید که ورودی این دانش‌ها یک مفروضات نیازموده‌ی آشکار و پنهانی‌ست که ما باید دوباره آن‌ها را تحلیل مجدد کنیم.

وقتی شما یک مفروضات آشکار و پنهانی را پشت دانش بشری و اندیشه متعارف زمانه خود کشف می‌کنید، که این‌ها آزموده نشده‌اند و نتیجه نابالغی ذهن انسانی‌ست که این‌ها را بدون آزمون قبول کرده است، خروج از این بت‌واره‌های ذهنی و رها شدن از این فرض‌های نیازموده در تفکر انتقادی امکان پذیر است. در ارزیابی و سنجش‌گری مجدد اندیشه‌های صورت‌بندی شده جاری، این فرض‌های نیازموده را به عنوان نهاده‌های آگاهی، تفکر و اندیشه یک به یک چک می‌کنید.

/انتهای بخش اول/ ادامه دارد... 

ارسال نظر
captcha