گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ تاریخ جنگ و انقلاب لبریز بوده است از حضور مردانی که امروزه، نام و آوازه آنها در گوش ما ایرانیان همواره طنین انداز بوده است. اما چیزی که به نظر در این میان جای خالی آن احساس میشود، ذرهبین انداختن به کورسوهای کوچهها و منازلی است که این مردان در دل آنان رشد یافتهاند. در اینجاست که روایت زنانه از جنگ و انقلاب جایگاه ویژهای پیداکرده و ضرورت مییابد. اینکه یک شهید را از زاویه چشم مادر روایت کنیم، بگوییم چگونه او رشد یافت تا سرانجام خود را یافت، چگونه بود که جنگ با همه بی رحمیاش همراه با لطافت مادران برای شهدا گوارا شد، یا آنکه پشت جبهه را ببینیم که چگونه یک لباس برای رزمنده تهیه میشود، یک غذا پخته میشود، یا یک مجروح درمان میشود و... اینها همان روایتهای زنانهای هستند که باید از آن سخن بگوییم. این روایتها از جهات مختلف دارای اهمیت است، از طرفی تصویر دقیقتری را از آنچه که بر سر این جامعه رفته و حماسههایی که در دل این اتفاقات آفریده نمایان میسازد و از طرف دیگر، به ما نشان میدهد که در پشتصحنه این نمایشنامه حماسی ما ایرانیان، چه میگذشته است. کتاب مادر ایران خاطرات شفاهی خانم عصمت احمدیان، مادر شهیدان فرجوانی است که خواندن آن برای نسلی که روزهای انقلاب و جنگ را ندیدهاند، همان عطر شکوه روزگاران را تداعی میکند.
مادر ایران، مادر اسلام و زن محوری خانواده
سخن گفتن در خصوص این کتاب قدری سهل و ممتنع است، سهل از آن جهت که هر صفحهاش وجود شمارا آکنده از معنا و احساس میکند و ممتنع از آن جهت که سردرگم میشوید چگونه و از کدام مسیری دری به معرفی عمری حماسه و غرور بازکنید. شاید اولین ویژگی کتاب که با در دست گرفتن آن به ذهن خطور کند، این است که «مادر ایران» از آن کتابهایی است که نمیشود آن را پشت سر هم خواند، از آن کتابهایی است که لازم است پس از چند صفحه مطالعه، بلند شوید و چند قدمی بردارید، نه به این دلیل که کتاب فاقد جذابیت است، بلکه ازآنرو که صفحه به صفحه کتاب تداعیکننده احساسات و معانی عمیقی است که در ثانیه و به ثانیه زندگی این مادر شهید اشراب شده است.
گذشته از این سخن باید گفت که کتاب دارای قلم بسیار زیبا و جذابی است، خاطرات به نحوی کامل و همراه با جزئیات بازگو شدهاند که شما میتوانید خود را در هر صحنه حاضر بیابید.
«مادر ایران» در چهار بخش به معرفی زندگی و احوالات عصمت احمدیان میپردازد. بخش نخست کتاب تعلق به دوران ولادت تا ازدواج وی دارد. کودکی عصمت احمدیان در یکی از روستاهای سرسبز اصفهان و در کنار رودخانه زاینده رود میگذرد. این بخش حاوی توضیحات بسیار جزئی از کودکی خانم احمدیان است، از نحوه تحصیل تا مراسمهای مختلف، شغل پدری، روابط گرم میان اهالی خانواده و همسایه ها، زمستانهای سرد و کرسی داغی که محفل تربیت فرزندان بود، همه و همه با جزئیات بسیار دقیقی بیان شده است.
اتمام این فصل در حقیقت جایی است که شخصیت اصلی داستان ما، با «اوستا جواد فرجوانی» آشنا شده و در سن پایین ازدواج میکند. عصمت احمدیان درحالیکه کلاس سوم ابتدایی بود ازدواجکرده و راهی اهواز میشود.
بخش دوم کتاب، اما روایت زندگی ایشان در شهر اهواز و ولادت فرزندان است. خانهای شلوغ، پر از رفتوآمد، با اهالی خونگرم و مهربان چیزی بود که راوی جوان قصه مارا به این شهر علاقهمند کرده بود. عصمت احمدیان که تنها از خدا یک همسر مؤمن و خداشناس را میخواست، حال به خواستهاش رسیده بود. این فصل گویای روابط گرم و صمیمی خانوادهای بود که اکنون هفت عضو داشت، خانم احمدیان طی این سالها از خدا سه دختر و دو پسر هدیه گرفته بود. پسر بزرگ وی اسماعیل فرجوانی از همان سنین نوجوانی در محافل و جلسات مذهبی شرکت میکرد، نوار کاستهای سخنرانی امام را در لابهلای بشکههای ماسه پنهان کرده و بعد با دوستان خود پیاده میکردند، داخل خربزهها و هندوانههای خورده شده میگذاشتند و در سطح استان پخش میکردند. این حضورها در حقیقت اولین بارقههای فعالیت اجتماعی در خانواده بود. مادر که نگرانی سلامتی فرزند را داشت گاه او را نهی میکرد، اما این راهی بود که خود او به فرزند آموخته بود. تلاشهای اسماعیل تا جایی پیش رفت که مادر را نیز با خود در راهپیماییها و تظاهرات همراه کرده بود. در این میان حتی برادر کوچک خود امیر (ابراهیم) را هم همراه کرده بود.
دو بخش نخست کتاب را میتوان دو فصل سرشار از آرامش، عشق و رضا دانست که خواندن آن احساس خوشایندی را به خواننده منقل میکند. اما این داستان آرام در فصل سوم کتاب که عمده حجم اثر را نیز پوشش داده، جای خود را به حماسه، تراژدی و دلهره میدهد. همهچیز از شروع انقلاب آغاز میشود. جایی که مادر و پسر، از اعضای فعال ضد دولت پهلوی میشوند. با پیروزی انقلاب، اما مسیر جهاد تمام نمیشود. اسماعیل جوان در مسجد جوادالائمه مشغول میشود که در آنجا اقدام به برگزاری کلاسهای دینی و فعالیتهای مذهبی میکند. کلاسهایی که ثمرههای آن سالهای بعد یکی پس از دیگری برای حفظ این مرز و بوم رفتند و شهید شدند. اما مادر نیز به صورت فعال برای رفع مشکلات مردم تلاش میکند. حضور در بنیاد مسکن، حضور در ندامتگاهها و آموزش قرآن، حرفهآموزی به مددجویان، و. تنها بخشی از فعالیتهای ایشان در این دوره است.
اما ریتم زندگی جایی تند میشود که جنگ تحمیلی آغاز میشود. درحالیکه بسیاری از خانوادهها شهر اهواز را ترک کردند، اما خانواده فرجوانی نه تنها اهواز را وداع نگفتند، بلکه جزو کسانی بودند که شهر را سرپا نگه میداشتند. با شروع جنگ اسماعیل به همراه برادرش امیر راهی جبههها میشوند، حاصل تلاش وی در مسجد و کانون امام جواد راهاندازی یک گردان در جبههها بود. اما مادر نیز در پشت جبهه بیکار نبود. پرستاری از بیماران در بیمارستانها، راهاندازی چندین تولیدی مختلف برای تهیه لباس رزمندگان، راهاندازی طرحی برای شستشو و بازآماده سازی لباسهای شهدا، حضور در پشت جبههها برای انتقال کمکهای مردمی، تشکیل جلسات مذهبی، سخنرانی برای تقویت روحیه خانوادهها، برگزاری مراسمهای ختم برای خانواده شهدا و دهها کار دیگر أموری بود که باعث شده تا خانواده فرجوانی در کل اهواز شناختهشده شود. سختی جنگ باعث نشده بود که این مادر فعال ویژگیهای زنانه خود را از دست بدهد. برای نمونه در خاطرهای جالب، روای قصه بیان میکند که وقتی برای بردن وسایل پشتیبانی به پشت جبهه رفتم، متوجه شدم که موشها رزمندگان را در سنگرها اذیت میکنند، برای همین هفده گربه را با روشی در قفس انداخته، برده و در جبهه رها کردم تا موشها را شکار کنند.
گاهوبیگاه کسانی هم بودند که با اهانت به این خانواده آنها مسئول شهادت فرزند خود میخواندند، اما کاسه صبر مادر و فرزند (اسماعیل فرجوانی) چیزی نبود که با این چیزها لبریز شود.
شاید بتوان تلخ و البته حماسیترین بخش این فصل را جایی دانست که مادر بر سر پیکر بی سر و دست شهید خود (امیر) حاضر میشود، اما تلاش دارد تا روحیه خود را حفظ کند. حاصل این دوره عمری مجاهدت شبانهروزی و خستگیناپذیر است که تصور آنها تن خواننده را خسته میکند. این برگه از صفحه زندگی خانم احمدیان در حالی تمام میشود که پس از هشت سال دفاع سرسختانه، دو فرزند خود را تقدیم جبههها میکند. فرزند دوم ایشان اسماعیل هم پس از بارها جراحت و شیمیایی شدن و ... در عملیات کربلای چهار شهید شده و پیکر وی تا سالها بعد به خانه بازنگشت.
فصل چهارم، اما سرگذشت زندگی عصمت احمدیان پس از دوران جنگ است. او که از دل جنگ با کوهی از تجربه و جهاد بیرون آمده، اکنون نمیتواند آرام بگیرد وقتیکه امام خمینی میفرمایند بازسازی مناطق آسیبدیده در حکم امتداد جهاد است. به همین دلیل مادر ایران و مادر شهدا که صمیمانه هر کاری از دستش بر میآمد برای جبههها کرد، پس از جنگ نیز شروع به کارآفرینی میکند. از احداث حوضچههای پرورش ماهی تا بیمارستان و امور دیگر تنها بخشی از ماجرای امتداد جهاد این مادر حماسه آفرین است.
الگوی سوم زن
در پایان جا دارد تا نکته مهمی را در خصوص اهمیت این کتاب بیان داریم. الگوی سوم زن چیزی است که گاه و بی گاه بر زبان متفکران انقلاب اسلامی در خصوص زنان جاری میشود. مراد نیز آن است که زن مطلوب انقلاب اسلامی، نه زن هرجایی، رها و هرزه غربی است و نه زن سنتی، خانهنشین و ... بلکه زن مطلوب انقلاب اسلامی أمر سومی در این میان است. اما آنکه چیست و از همه مهمتر نمادها و الگوهای آن کیست به نظر مسئله مهمی است که نباید مورد غفلت قرار گیرد. این کتاب بهدرستی و با همین نیت تلاش کرده است تا نمونهای از زن موفق از منظر انقلاب اسلامی را روایت کند.
کتاب «مادر ایران» در چهار فصل اصلی و یک فصل شامل عکسها و ضمائم، در ۳۱۴ صفحه، به همت جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی منتشر و قابلخرید از تمام کتابفروشیهای معتبر کشور است.
/انتهایپیام/