به گزارش«سدید»؛ رهبر معظم انقلاب اسلامی روز گذشته در دیدار صدها نفر از پدران، مادران، همسران و فرزندان شهدا، شهیدان را قهرمانان برتر تاریخ کشور خواندند و با تبیین جایگاه عالی خانواده شهدا از زاویههای مختلف «قرآنی»، «جهادی»، «انسانی» و «اجتماعی»، اهالی هنر و رسانه را به تلاش هرچه بیشتر در زنده نگهداشتن هنرمندانه یاد شهدا و الگوسازی برای نسل جوان فراخواندند.
ایشان، پدران، مادران و همسران شهدا را گنجیه بینظیر یاد و خاطرات شهیدان قهرمان «دفاع مقدس، امنیت، دفاع از حرم و عتبات و مقابله با حوادثی نظیر حوادث سال گذشته» خواندند و افزودند: «رفتار این قهرمانان، برجستگیهای اخلاقی، سبک زندگی و تحولات زندگی آنان برای جامعه بهخصوص نوجوانان و جوانان الگوساز است که انتشار خاطرات خانوادههای شهدا در این الگوسازی نقش مهمی خواهد داشت.»
به این بهانه به سراغ ثبت خاطرات شهدا در حوزه کتاب و فیلم رفتیم. البته گفتن از تمام کتابهایی که به زندگی شهدا پرداخته است با توجه به حجم زیاد این حوزه امکانپذیر نبود، برای همین از کتابها و فیلمهایی کفتیم که پرداخت هنری در روایت تمام و کمال بوده است و این مدل پرداخت باعث شده تا مخاطب از آن استقبال کند و چهره یک قهرمان را برای نسل جدید بسازد.
اولینهای دفاع مقدس
کتابهای خاطرات شهدا بسیارند، کتابهایی که در این سالها منتشر شدهاند و تعدادشان بسیار است. اما شاید همه این کتابها، نتوانسته باشد اصل موضوع را با زبانی جذاب و به قول معروف زبان هنر بیان کند. در این گزارش به کتابهایی پرداختیم که با موضوع خاطرات شهدا نگاشته شدهاند و توانستهاند با مدل روایت هنرمندانه این کتابها را ماندگار و خاطرات شهدا را ثبت کنند. کتاب اولینهای دفاع مقدس نوشته محمد خامهیار است که هر آنچه مربوط به اولینها در مورد جنگ بوده است را جمع کرده است. بخشی از این کتاب اشاره دارد به اینکه کدام مرکز اولین بار ثبت خاطرات شهدا را شروع کرد؛ طبق گفته این کتاب مرکز ثبت خاطرات سپاه، اولین مرکزی است که برای جمعآوری و تدوین خاطرات و ارزشهای خلقشده در جنگ تحمیلی متولد شد. اولین اقدام در این زمینه چاپ دفترچه خاطراتی بود که روی آن با خط قرمز نوشته شده بود «یا ثارالله». این دفترچه در سال ۱۳۵۹ با تیتراژ قابلتوجهی چاپ شد و از طریق شبکه تبلیغاتی قرارگاهها در خطوط مقدم و مراکز تجمع نیرو پخش گردید.
انگیزه اصلی آغاز این فعالیت، الهام گرفتن از حماسه عاشورای حسینی و آثار حیاتبخش نقل ابعاد مختلف قیام سالار شهیدان بود. تاکیدات حضرت امام خمینی (ره) و مسئولان کشوری و لشکری مشوق این امر بود. حضرت امام خمینی (ره) در همان زمان جنگ میگویند که جبهههای جنگ ما دانشگاه هستند و طبیعی بود که درسهای این دانشگاه و پرورشیافتگان آن میبایست در تاریخ جاودانه شوند تا الهامبخش نسلهای آینده باشند. مقاممعظمرهبری در آن زمان تاکید مکرری در این زمینه داشتند و فرمودند:
«ثبت لحظات درد و داغ و شادی و پیروزی و ثبت تجاوز دشمن و مقاومت مردم است که به آیندگان امکان خواهد داد تا ابعادی از این سرگذشت را بشناسند و با گوشههایی از مظلومیت ملت ما و سبعیت دشمنان ما آشنا شوند.»
بابانظر
کتاب «بابانظر» حاصل گفتوگوی ۳۶ ساعته سیدحسین بیضایی با محمدحسن نظرنژاد در سال ۱۳۷۴ و اوایل ۱۳۷۵ است که به شکل ویدئویی ضبط شده و قرار بر چاپ کتاب نبود. ویدئوها جایی منتشر نشد، اما کلمهها و جملههای آن مصاحبهها پس از ضبط، روی کاغذهای سفید آمده و ماندگار شدند.
شاید محمدحسن نظرنژاد در میان همه کسانی که جنگ هشتساله را تجربه کردهاند یک استثنا باشد. او برای اولین بار سال ۱۳۵۸ به کردستان رفت تا آتشی که دست غریبهها آن را روشن کرده بود، خاموش کند. ۱۷ سال بعد یعنی در سال ۱۳۷۵ برای آخرین بار به کردستان رفت تا آغاز و پایان دفتر زندگیاش در کوهها و قلهها نوشته شود. آن روزها او یک داوطلب ساده، اما نترس و فهیم بود که به همه زیبایی این آب و خاک دلبسته بود. در سالهای جنگ او به قائممقامی فرماندهی لشکر هم رسید. لشکری که بچههای خراسان بیرق آن را بالا برده بودند. جنگ، محمدحسن نظرنژاد را بابانظر کرد. مانند پدری سایهاش روی سنگرها و خاکریزها بود و خراسانیها طعم شجاعت و تدبیر او را در شبها و روزهای عملیات برای همیشه در کام دلشان نگه خواهند داشت.
پرویز پرستویی که این کتاب را خوانده بود درباره آن میگوید: «من این کتاب ۴۰۰ و چند صفحهای را خواندم و احساس کردم یک فیلم سینمایی است که بازیگرانش بابانظرند و شریفیها و قالیبافها و همه عزیزانی که اسمشان در این کتاب آمده است و کارگردانش خداست. وقتی بابا نظر از سنگر خودش بیرون میزند و یک کبک میزند و میخورد من میفهمم که چقدر گرسنگی به او فشار آورده است، آن هم با بدنی تکه پارهشده. بدنی که بدون هیچ ادعایی، توقعی، ادعایی، طلبی، میزی، مسندی و پستی آمد و این کارها را کرد.» بابانظر بیش از ۱۴۰ ماه در مناطق جنگی بود. در بُستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد. در فکه کمرش شکست. در فاو قفسه سینهاش شکافت، گازهای شیمیایی به ریههایش رسید و... وقتی جنگ تمام شد، ۱۶۰ ترکش به بدن او خورده بود که تنها ۵۷ ترکش را از بدنش خارج کردند، اما ۱۰۳ ترکش همچنان در پیکر قوی و نیرومند او که روزی از پهلوانان خراسان بود، به یادگار ماند. آن روزها برایش ۹۵ درصد مجروحیت نوشتند. او روز ۷ مرداد ماه ۱۳۷۵ که به ارتفاعات کفارستان میرسند، در دل همان کوهها و قلهها که روزی جوانی او را دیده بودند، به خاطر کمبود فشار هوا دچار تنگی نفس میشود. او را برای مداوا به مقرهای پاییندست میرسانند، اما دیگر دیر شده بود.
کوچه نقاشها
«کوچه نقاشها» دربرگیرنده زندگینامه و خاطرات سیدابوالفضل کاظمی از دوران کودکی تا پایان سال ۱۳۶۷ و با تمرکز بیشتر بر سالهای حضور وی در جبهههای دفاع مقدس است. این عنوان برگرفته از نام کوچهای است که کاظمی کودکیاش را با بسیاری از همرزمانش در آن گذرانده است. اصل مهم در مستند بودن کتاب، لهجه اصیل تهرانی سیدابوالفضل است که حفظ آن در تالیف کتاب رعایت شده است.
او از رزمندگانی است که درکنار شهید دکتر مصطفی چمران و در گروه شهید اصغر وصالی با عنوان «دستمالسرخها» در کردستان فعال بوده است. با شروع فعالیت ضدانقلاب در کردستان همراه شهید قاسم دهباشی و شهید محمد بروجردی به آنجا رفت. آنها به گروه شهید چمران در درگیریهای سنندج و پاوه پیوستند و بعد از آن در گروه «دستمال سرخها» با شهید وصالی همکاری داشتند. وی همچنین در فعالیتهای انقلابی شرکت داشته و عضو کمیته استقبال از امام خمینی (ره) در زمان ورود ایشان به کشور بوده است.
کاظمی تا پایان جنگ تحمیلی در جبههها حضور داشت و بارها در عملیاتهای مختلف مجروح شد. کاظمی سال ۱۳۶۵ فرماندهی گردان میثم لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) را برعهده گرفت و همراه شهید اصغر ارسنجانی در عملیاتهای کربلای ۵ و ۸ حضوری فعال داشت. او در دورههای مختلف زندگی، تجربههای متعدد و متنوعی داشت که البته همه این خاطرات در کتابش نیامده است. خیلی دوست داشت از آن دوران صحبت کند، برای همین روایت را انتخاب کرد. همیشه سعی میکرد در هر محفلی روایتگری را داشته باشد تا بتواند خاطرات و یاد دوستانش را زنده نگه دارد. او در بخشی از خاطراتش در کتاب کوچه نقاشها، از انفجار دفتر نخستوزیری و شهادت رجایی و باهنر میگوید و در کنارش یادی میکند از شهید رجایی زمانی که در نمازجمعه کردستان سخنرانی داشت و اینطور روایت میکند: «ساعت حدود ۱۰ صبح جمعه به شهر سنندج رسیدیم. قرار بود آقای رجایی همان روز در نمازجمعه برای مردم سخنرانی کند. وارد شهر که شدیم، دم یک فشاری آب توقف کردیم تا آبی به صورتمان بزنیم و نفسی بگیریم. یکی از اهالی، لیوانی آب کرد و داد دست آقای رجایی. بعد با لهجه کردی رو به آقا گفت: «شما چقدر شبیه آقای رجایی هستید؟»
آقای رجایی خندید و گفت: «من فامیل دور آقای رجایی هستم.»
مرد گفت: «کیِ آقای رجایی هستی؟»
گفتم: «پسر عموی باباشه!»
آقای رجایی گفت: «نه آقاجون، من خود رجایی. خادم شما هستم.» طرف یکهو جا خورد! این پا و آن پا کرد. انگار باورش نشده بود، نیمخندهای کرد و گفت خب، آقا! سلامت باشید و رفت پی کارش.»
دختر شینا
«دختر شینا» عاشقانهای از دوران جنگ است. این کتاب خاطرات قدمخیر محمدیکنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمیهژیر است که به صورت رمان به نگارش درآمده. این اثر با استقبال زیاد مخاطبان ادبیات پایداری روبهرو شد و جزء نخستین آثار در زمینه خاطرات زنان از جنگ هشت ساله ایران است.
سردار شهید ستار ابراهیمی یکی از شهیدان استان همدان بود که در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید. قدمخیر محمدی با وجود از دست دادن همسر خود در ۲۴ سالگی، دیگر ازدواج نکرد و پنج فرزند خود را به تنهایی بزرگ کرد. «دختر شینا» نیز از مجاهدت و ایستادگی زنان، پابهپای مردان سخن میگوید، اما این روندی نیست که از ابتدای داستان با آن مواجه هستیم. بانوی قصه که هنگام ازدواج تنها ۱۴ سال سن داشت آرامآرام به این صلابت دست پیدا میکند. او در ابتدا برخلاف بسیاری از همسران ایثارگر که شوهران خود را از لحاظ روانی برای جهاد و دفاع از انقلاب آماده میکردند، از اول مجاهد نبود. از اول از آن زنهای قوی و با اراده نبود که شوهرش را آماده کند و بفرستد تا انقلاب کند و بجنگد. اصلا مخالف انقلابی شدن شوهرش بود، ضعیف بود و نازپرورده و جذابیت این داستان در سیر قوی شدن این دختر بود.
نکته جالب دختر شینا، شخصیت اول آن است که یک اَبَر قهرمان نیست، انسانی معمولی است که توانسته بهعنوان الگو و نمونهای از هزاران زن دهه شصتی روایتش را ثبت کند. او زنی خانهدار است که با آرزوهایش قدم در زندگی همسرش میگذارد. کتاب کشمکشهای فراوان و اتفاقات بسیاری را در برمیگیرد؛ از حجب و حیای زیاد او در زمان نامزدی او و شوهرش تا رفتن همسرش به تهران و انقلابی شدن یا کوچ کردن او و همسرش به همدان و تهدیدات گروهک منافقین نسبت به خانوادهاش، داشتن بچههای قد و نیمقد در زمان جنگ در نبود شوهر. تیزری که برای این کتاب تولید و از رسانه ملی پخش شد، توانست مخاطبان زیادی را به خود جلب کند و همین نشان میدهد اگر درست و با نگاه هنرمندانه به آثار هنری پرداخته شود، میتواند در جذب مخاطب تاثیر داشته باشد.
لشکر خوبان
«منتظر کسی بودم که فکر میکردم بهزودی خواهد آمد و مژده خواهد داد و مرا با خود خواهد برد. هیچ وقت به آن شدت منتظر و مشتاق یک ذره نور نبودم. در آن حال تنهایی و بیخودی، دستی را روی دستم حس کردم. دست، نوازشم میکرد و تکانم میداد. بهتدریج صداهایی هم وارد دنیای سیاه شده بود. سعی کردم دستی را که دستم را در خود داشت فشار بدهم...»
«لشکر خوبان» گزارشی جذاب از این رویداد بزرگ است. آنقدر این کتاب جزئیات دارد که به گفته بسیاری از کارشناسان فعال حوزه کتاب میتواند بهعنوان اقتباس برای فیلم و سریالها مورد استفاده قرار بگیرد. این کتاب از زبان رزمندهای از خطه آذربایجان و عضو نیروهای اطلاعاتی است که به بازخوانی گوشههایی ناگفته از تاریخ دفاع مقدس میپردازد. این اثر حاصل گفتوگوی طولانی فرج قلیزاده با مهدی قلیرضایی است که بخشهایی از آن نیز به قلم معصومه سپهری بازنویسی و در قالب زندگینامه داستانی تنظیم شده است.
در این کتاب برای نخستین بار از وقایع لشکر عاشورا سخن به میان آمده و شخصیتپردازی ملموس و موثر نویسنده از قهرمان داستان (مهدی قلیرضایی) در مجموع شخصیت نوجوانی را به تصویر میکشد که با جدیت، عزم و همتی ستودنی، سختترین و خطیرترین لحظات میدانهای حادثه و حماسه را تجربه کرده و از هر ماموریت و عملیات، به یادگار زخمی برداشته که هنوز هم با اوست و هرگز لحظهای از خود جدایشان نمیکند. از برجستهترین ویژگیهای این کتاب میتوان به ارائه اطلاعاتی جدید درباره لشکر عاشورا و نقش واحدهای اطلاعاتی در جبهههای هشت سال دفاع مقدس اشاره کرد.
آقا مهدی که خودش میگوید در جبهه به این نام صدایش میزدند از بچههای قدیمی لشکر عاشورای تبریز است که در طول بیش از ۸۰ ماه حضور در مناطق عملیاتی غرب و جنوب بارها تا مرز شهادت پیش رفته و زخمهای فراوانی از آن دوران به جان خریده و بیش از ۳۰ بار زیر تیغ جراحی رفته است. او که از نخبههای واحد اطلاعات عملیات لشکر آقا مهدی باکری بوده صحنههای تلخ و شیرین عجیبی را از عملیات بدر، والفجر هشت، کربلای چهار و پنج و بیتالمقدس دو و سه در کتابش روایت کرده و مظلومیت رزمندگان اطلاعاتی و غواص را بهگونهای شرح کرده که حضرت آقا هم در یکی از دیدارهایشان فرمودند: «این کتاب لشکر خوبان پر است از اعجاب و عظمت ناگفته رزمندگان غواص و اطلاعات عملیات جنگ. در ایامی که این کتاب را میخواندم بارها و بارها متاثر شدم.»
نه آبی نه خاکی
«من با نوشتن این دفترچه یا اصولا نوشتن خاطرات، به آرزویی پاسخ میدهم که نویسندگی است. حالا اگر نفسپروری است، باشد. البته نیست، چون میگویند برای نویسنده شدن هم باید سختی کشید همانطور که برای کشتن نفس باید سختی کشید. پس نوشتن هم عین نفسکشی است، بهخصوص اگر حدیث نفس باشد. شنیدهام حدیث نفس برای خودش یکجور تکنیک است. نمیدانم این تکنیک چه فلسفهای را با خود همراه دارد، اما من خودم نفسم را با این فلسفه حدیث میکنم که آن را به چنگ آورم یا در چنگ گیرم. یعنی میتوانم؟»
«نه آبی نه خاکی» حاصل یک دفترچه یادداشت است، دفترچهای که از یک شهید به یادگار ماند و بعد هم کتاب شد. سعید مرادی، شهیدی که دفترچهاش را با خود به همراه دارد. این دفترچه خاطرات ۶ سال حضور شهید مرادی در جبهه است که به قلم خود او نگاشته شده است. شهید مرادی در ابتدای کتاب، جریان وداع با خانوادهاش را برای حضور در میدان جنگ روایت میکند، وقتی برادرش از آمریکا به او زنگ میزند سپس آشناییاش با ابراهیم رحمانی، محمد جوادی، عباس شاکری، علی ماکت و رضا شعبانی و پسر ۱۵ سالهای به نام رسول که همه اینها به جز ابراهیم رحمانی شربت شهادت را نوشیدهاند، میآید و بالاخره این دفترچه به دست ابراهیم رحمانی میرسد.
شهید مرادی در لشکر ۱۷ علیابنابیطالب (ع) بود. وی در این کتاب از همرزمانش، دوستیهایش، صمیمیت و خلوص رزمندگان، شوخیها و خندههایشان، مناجاتها و رازونیازهای خالصانه در تاریکیهای شب، خواب دیدن امامان و... میگوید. همچنین او از نبرد تنبهتن با دشمن، مشاهده صحنه شهادت رزمندگان و آموزشهایشان در نه آبی نه خاکی نیز گفته است. نثر روان، ساده و بیابهام اثر و استفاده گاهبهگاه از تعابیر دقیق و وصفی زیبا و دقت در نقل جزئیات موجب شایستگی اثر شده است. اما بهطور قطع میتوان گفت آنچه مایه برتری این کتاب شده نادربودن حوادث و شگفتی وقایع است که برای صاحب خاطره به وقوع پیوسته است.
یادت باشد
برای اینکه در جشن عروسیشان گناه انجام نگیرد نذر میکنند سه روز روزه بگیرند. حمید سیاهکالی در پاییز سال ۸۹ به کربلا رفت، در پاییز سال ۹۱ عقد کرد، در پاییز سال ۹۲ ازدواج کرد و نهایتا در پاییز سال ۹۴ به شهادت رسید. انگار قرار بود از ابتدا همه اتفاقهای مهم زندگیاش در پاییز رقم بخورد. داستانهای زندگی آدمهای بزرگ همیشه شنیدنی و جذاب بوده است. اگر این بزرگی در شهادت و روح والای آنها باشد که دیگر جذابیت آن را میتوان دوچندان حساب کرد. خاطراتی که برای خواننده روشن میکند این انسانها در چه مسیری قرار میگیرند تا بتوانند با شجاعت برای دفاع از عقاید و ناموس خود به کام مرگ بروند و به درجه شهادت برسند. «سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صدات رو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه» گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار.» با هر جانکندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیاش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب (س) هرکجا تونستی تماس بگیر.» گفت: «جور باشه حتما بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای من رو بشنون از خجالت آب میشم» به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم.» از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»»
چ
زندگینامه شهید چمران پر از فرازونشیبهایی است که هریک از آنها میتواند سوژهای برای تولید فیلم و سریال باشد. «چ» ابراهیم حاتمیکیا، داستان دو روز از زندگی شهید مصطفی چمران در نبرد پاوه را بهتصویر میکشد. داستان فیلم با ورود هلیکوپتر چمران به پاوه شروع میشود. در اواخر مرداد سال ۱۳۵۸، شهید چمران از طرف دولت موقت ماموریت پیدا میکند به پاوه برود و درگیری داخلی بهوجود آمده در آنجا را خاتمه دهد. او با اینکه یک فرمانده نظامی است، درحقیقت برای فیصله دادن قضیه با مذاکره به آنجا رفته است. در این میان وصالی که جوانی پرشور است و روحیهای انقلابی دارد صلحطلبی و میل چمران به جلوگیری از برخوردها و ملایمت او را به انفعال تعبیر میکند و مدام با او کشمکش دارد و تیمسار فلاحی، فرمانده نیروی زمینی ارتش هم در این میان نماینده نگرش دیگری به جنگ است و سعی میکند اوضاع را طبق تشخیص خود مدیریت کند. چمران همه تلاشش را میکند که گروههای فکری و عقیدتی مختلف را به وحدت و رفتار عاقلانه تشویق کند. اما برخلاف پیشبینیهای او نه عنایتی، سرکرده شورشیان کرد -که رفیق قدیمی او نیز هست- پیشنهاد صلح را میپذیرد و نه وصالی و همسنگرانش حاضر میشوند دست از مقاومت بردارند. بدینترتیب چمران که دردی عارفانه را در دل تحمل میکند، دو روز سخت و طاقتفرسا را پشتسر میگذارد، درحالیکه نیروهای معارض درحال تسخیر شهر هستند. تا اینکه به فرمان مستقیم امامخمینی (ره)، نیروهای رزمی کافی از مرکز بهسرعت به محل اعزام میشوند و درگیریها پایان مییابد. نام این فیلم دقیقا شبیه فیلمی که استیون سودربرگ در سال ٢٠٠٨ با همین نام درباره چهگوارا ساخت و حتی پوستر آن هم کاملا شبیه پوستر همان فیلم بود.
حاتمیکیا بعد از فیلمهایی مثل «دعوت» و «گزارش یک جشن»، با فیلم «چ» به جایی برگشت که بهترین کارهایش را در آن ساخته بود؛ به وادی دفاعمقدس. او حتی سالها بود که اگر هم فیلم جنگی میساخت، ماجراهای مربوط به پس از جنگ را روایت میکرد و گذشته از مورد خاص و سمبلیک «روبان قرمز»، آخرین تجربههای جنگی او «دیدهبان» و «مهاجر» مربوط به دهه ۶۰ بودند. وقتی شنیده شد که حاتمیکیا به سینمای دفاعمقدس برمیگردد، ذوق فراوانی در خیلیها برانگیخته شد و وقتی عنوان شد که موضوع این فیلم شخصیت درخشانی به نام مصطفی چمران است، این شوق ضریب صدچندان گرفت.
غریب
«ما که جز تکلیف کاری دیگر نداریم، اگر ما به اجتهاد خودمان برای خودمان تعیین مسئولیت کنیم این غلط است. وجود امام، امروز برای ما معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساستر و سختتر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.» این قسمتی از وصیتنامه شهید والامقام محمد بروجردی درخصوص اهمیت شناخت مردم برای تداوم انقلاب و مبارزه با ضد انقلابیون است. شهید بروجردی که در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در لبنان و زیرنظر شهید مصطفی چمران آموزشهای چریکی دیده و در سالهای پیش از انقلاب چند عملیات حساس نظامی هم علیه رژیم پهلوی انجام داده بود، خیلی زود در نهادهای مختلف، خصوصا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عهدهدار مسئولیتهای مهم و حساسی شد. شهید بروجردی برای مدت کوتاهی ریاست زندان اوین را بهعهده گرفت و بعد با دستور رهبر انقلاب بهعنوان یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در آرام کردن ناآرامیهای این استان نقش برجستهای ایفا و گروه پیشمرگان کرد در این استان را بنیانگذاری کرد. «غریب» داستان حضور شهید محمد بروجردی در کردستان و پایان دادن به ناآرامیهای این استان را روایت میکند. نویسنده و کارگردان فیلم بهخوبی متوجه شدهاند برای ساخت یک فیلم دو ساعته لازم نیست کل زندگی شهید بروجردی را به تصویر بکشند. پس هوشمندانه تصمیم گرفتهاند آن بخش از زندگی این شهید را برجسته کنند که هم قابلیت دراماتیک بالایی دارد و هم بیانگر تمام ویژگیهای شخصیتی او است. مانند «چ» ابراهیم حاتمیکیا، لطیفی و عنقا هم روی حساسترین مقطع زندگی شهید بروجردی یعنی حضور در کردستان تمرکز کردهاند. کسانی که مطالعه گستردهای در زمینه تاریخ معاصر ایران داشتهاند میدانند که در آن مقطع حساس تاریخی، کردستان چه وضعیت پیچیدهای داشت و حتی بیم آن میرفت که این استان از خاک ایران جدا شود. در همان ایام جشنواره فجر در یادداشتهایی که منتشر کردیم، گفتیم که بروجردی در تمام فیلم یک دیالوگ پرتکرار داشت و مدام در شرایط مختلف میگفت: «صبور باشید.» و درنهایت خودش هم با صبر و نوع نگاه متفاوتش به موضوعات مختلف در بحرانها و با جلب اعتماد مردم و دادن فرصت دوباره به کسانی که میخواستند گذشته سیاهشان را جبران کنند بهعنوان قهرمانی برای مردم کردستان شناخته شد، تا جایی که لقب «مسیح کردستان» را به او دادند.
موقعیت مهدی
زمانی که گفتند هادی حجازیفر سراغ زندگی شهید باکری رفته است، شاید خیلیها فکر میکردند که یک پرتره معمولی از باکریها در این فیلم دیده شود، اما حجازیفر نشان داد که واقعا یک فیلمساز است و میتواند سوژه را جوری روایت کند که مخاطب تا انتهای فیلم لحظهای چشم از پرده سینما برندارد. فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» داستان شاعرانه و عاشقانهای از زندگی مهدی باکری و اطرافیان او دارد. فیلم به همان اندازه که به مقولههای جنگی و المانهای این ژانر پرداخته، به زندگی شخصی مهدی باکری و روابط او با اطرافیانش هم اهمیت داده است. موقعیت مهدی درکنار جنگی بودن یک درام قصهگو تمامعیار است. موقعیت مهدی درواقع موقعیت مهدی باکری را در شرایط مختلف و چالشهای پیش رویش به تصویر میکشد. در این فیلم زندگی مهدی باکری را در لحظات شادی، ناراحتی، فشار و مشکلات مختلف شخصی درکنار دغدغههای جنگی میبینیم. فیلمنامه کمنقص است. از روایت درست داستانی گرفته تا شخصیتپردازیهایی که بهشکل بسیار پخته و خوبی هستند.
این فیلم در شخصیتپردازی از تکنیک بسیار جذاب و البته کارآمدی استفاده کرده است. علاوهبر پرداختهایی که بهشکل مستقیم در فیلم اجرا شدهاند، موقعیت مهدی از شخصیتپردازی بهشکل غیرمستقیم هم بهخوبی بهره برده است.
هادی حجازیفر درمورد چرایی ساخت این فیلم سینمایی میگوید: «این موضوع یک علاقه شخصی بود، من زمانی به پدر خدابیامرزم قول داده بودم که درباره این آدمها حتما یک کار میسازم، این افراد را دوست دارم و اعضای لشکر را هم میشناسم، دوتا عمویم که شهید شدند عضو لشکر بودند و دیگر عموهایم هم در آنجا حضور داشتند. ما در آن سالها در مقام یک خانواده، تمام آن استرسها را تحمل کردیم و این موضوع را درک میکنم. نکته دیگر اینکه، چون من این آدمها را از نزدیک میشناسم، خیلی ناراحت میشوم که به شاعرانگیشان توجهی نمیشود، این افراد نسب به زندگی عاشقترین بودند.»
قرار بود ابتدا سریالش ساخته شود، ولی فیلم سینمایی آن شکل گرفت و با وجود اینکه طرح اولیه سریال بود، روایتهای حجازیفر جوری درکنار هم قرار گرفته است که یکدیگر را مانند پازل کامل میکنند و کارگردان در پختگی شخصیتها را معرفی میکند تا بتوانیم درعین قهرمان بودنشان، لمسشان کنیم و درعین ملموس بودنشان ژرفای فاصله خود با آنها را بفهمیم.
در یکی از یادداشتهایی که به بهانه اکران این فیلم در جشنواره فیلم فجر منتشر کردیم، نوشتیم: «اشاره صریح به شکست خیبر و بدر و حفظ روحیه مقاومت در قهرمان قصه یکی دیگر از تلاشهای درست حجازیفر و امینی بهعنوان نویسنده برای ایجاد درک درست برای مخاطب امروزی است که چگونه میشود شکست را نشان داد، ولی درگیر شعارهای ضددفاع مقدس نشد و اینکه چگونه میشود صحنه سخت و تاثیرگذار انباشت پیکرهای شهدا در کانال عملیاتی را نشان داد و از دل این سکانس زندگی و انسانسازی القا شود. موقعیت مهدی میتوانست زندگی شهید باکری را بدون دردسرهای تولید و بروکراتیک و ضدتماشاچی نشان دهد یا با تکیه بر شایعات و روایتهای کماثر مثل اختلافات سپاه آذربایجان و لشکر عاشورا پیامهای فرامتنی به مخاطب جشنواره بدهد، اما موقعیت مهدی خود زندگی باکری بود و درکنار ناملایماتیهایی که ایجاد شد هم بزرگوارانه رد شد، کمااینکه مهدی باکری در فیلم میگوید همه این زخم زبانها هست، اما نباید معطل بمانیم.»
ایستاده در غبار
جواد کلاتهعربی که در ساخت و نوشتن فیلمنامه «ایستاده در غبار» با مهدویان همکاری کرده بود، میگوید: «برای تحقیق ایستاده در غبار نزدیک به یکسال درحالی با او کار کردم که هیچگاه شهرت و محبوبیت امروزش را نداشت، اما جدیت، پشتکار، خوشفکری و وسواس امروزش را داشت. از اینها گذشته، وقتی پیش خودم و دیگران از او یادی میکنم، خاطره آن روزی را مرور میکنم که درباره فیلمنامهنویسی با او مشورت کردم، یکباره جدی شد و چند سوال پشت سر هم از من پرسید؛ چقدر فیلم میبینی؟ آخرین فیلمی که دیدی کی بوده؟ از کدام فیلمها خوشت آمده، اسم ببر؟ بگو چرا؟ چقدر سینما میروی؟ و چیزهای دیگر. در آخر فهمیدم که تصمیمم برای کج کردن قلمم بهسمت فیلمنامهنویسی، تصمیمی بیپایه و اساس و هیجانی بوده. بعد چیزی گفت که هنوز هم در گوشم است؛ گفت من از بچگی عاشق فیلم بودم و عاشق سینما. آپارات جور میکردیم در مدرسه با چه بدبختیهایی فیلم ببینیم. گفت میدانی آن موقع که ساخت «آخرین روزهای زمستان» را به من پیشنهاد دادند، از من چه میخواستند و جواب داد که هیچی، یک سریال مستند معمولی. اما من خودم خواستم چیزی را بسازم و راهی را بروم که تا حالا کسی نرفته باشد.»
ایستاده در غبار بهوضوح ادامهای منطقی بود بر سبکی که محمدحسین مهدویان در آخرین روزهای زمستان آن را آزمود؛ با این حال شاید خیلی بیشتر از آن مستند ۱۰ قسمتی به این فیلم توجه شد. یکی از دلایل توجه ویژهتر به ایستاده در غبار، موقعیت متفاوت تلویزیون و سینما در آن مقطع زمانی بود که بحثی جداگانه میطلبد، اما دلیل مهمتر، فشردگی ایستاده در غبار در زمانی بسیار کوتاهتر از آن سریال ۵۰۰ دقیقهای بود. بهعلاوه پس از آخرین روزهای زمستان خیلیها، خصوصا بین نخبگان سینما، منتظر فیلم سینمایی مهدویان بودند و این اشتیاقها توجهات را بهسمت فیلم او جلب کرد. مهدویان در این فیلم هم حاجاحمد متوسلیان را در نمای دور نشان میداد و به او نزدیک نمیشد. مخاطب، وصف متوسلیان و آنچه بر او گذشته بود را از اطرافیانش میشنید نه از زبان خودش یا روی فیلم و برای این تعریفها تصاویری ساخته شده بود که بسیاریشان بهصورت آهسته پخش میشدند و با یک موزیک حماسی همراه بودند. ایستاده در غبار جنبه خاصی از شخصیت حاجاحمد را مشخص نمیکرد و اساسا باید گفت برای او شخصیتپردازی انجام نداده بود، اما توانسته بود مردی را نشان دهد که نه کشته شده و نه کسی از زنده بودنش مطمئن است؛ بلکه به شکلی افسونوار در غبار گم شده است. ترکیب واقعگرایی شدید فیلم که حتی تمام صحنههایش را روی خاطرهگویی نزدیکان متوسلیان چیده بود و میزانسنها و صداهای بهشدت حماسی و احساسی، هرچند برای معرفی کامل احمد متوسلیان کافی نبود، اما میتوانست نمای زیبایی از دور به مخاطب نشان بدهد.
منصور
شهید منصور ستاری که مدتی طولانی فرمانده نیروی هوایی ارتش در زمان جنگ و پس از آن بود، قهرمان فیلم است و طبیعی است که در نگاه اول مخاطب به این فکر کند که با فیلمی همچون فیلمهایی مواجه است که قهرمانان جنگی مشابهی دارند و همگی اسمهای بزرگی هستند. تصویر کردن صرف یک قهرمان در زمان جنگ، بدون نگاه به مقتضیات زمان حال، چندان نتیجه مطلوبی را برای مخاطب بههمراه نخواهد داشت، اما این فیلم درحالی که بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ گذشته، با استقبال خوبی مواجه شده و دلیلش را میتوان در بازنمایی متفاوتی دانست که از یک قهرمان ملی در آن انجام گرفته است؛ موضوعی که نویسنده فیلمنامه اثر، آن را به واقعی بودن قهرمان و ساختگی نبودن آن نسبت میدهد.
فیلم «منصور» از همان فیلمهایی است که بارها روی لزوم وجود آن و جای خالیاش در سینمای ایران تاکید شده است. اینکه بدون صدور بیانیه یا ساختن فیلمهای بیانیهوار و در قالب قصههای نرم و همهپسند، حرفهای ایدئولوژیکمان را بزنیم. این شاید بهترین اسمی بود که میشد روی فیلمی درباره تلاش یک امیر ارتشی، برای غلبه بر باورهای مایوسانه «ما نمیتوانیم» گذاشت. واضح است که داستانی مربوط به ۳۰ تا ۳۴ سال پیش روایت شده، اما به خیلی از مسائل همین امروز جامعه ایران طعنه میزند و شهید ستاری در این میان بهنوعی کاملا متفاوت با تمام اشکال قهرمانسازی در سینمای ایران، قهرمان میشود. او سرسختانه برای ساخت هواپیمای بومی میایستد و تلاش ستودنیاش برای رسیدن به این مقصود، از مسیر مشکلاتی میگذرد که خودشان قصههایی سرگرمکننده هستند و بخشهای مختلفی از شخصیت شهید ستاری را نمایان میکنند. آثاری مثل ایستاده در غبار و آخرین روزهای زمستان که اگرچه از ابتدای زندگی تا شهادت یا مفقودالاثر شدن یک فرمانده را نشان میدهند، اما همه نمایشهایشان در نمای دور است و به درون شخصیت نزدیک نمیشوند، برخلاف آنها منصور با اینکه تنها یک مقطع بهخصوص از زندگی قهرمانش را انتخاب کرده و صرفا ماجرای ساخت هواپیما را روایت میکند، به واقع شخصیت اصلیاش را پرداخته و به ویژگیهای تیپ اجتماعی او و اینکه چطور اطرافش را نگاه میکند، کاملا توجه کرده است. سیاوش سرمدی، کارگردان منصور درمورد چرایی ساخت و تحقیقهایی که برای این فیلم انجام داده است، میگوید: «من تحقیقات مفصلی درباره شهید ستاری انجام دادم و از ایشان الهام گرفتم برای قهرمانی که در فیلم مشاهده میکنید. بیایید از کمی قبلتر حرف بزنیم. در سینمای مستند قانونی داریم که لزومی به اجرای آن در سینمای داستانی نیست. در آنجا میگویند فیلمی جذاب است که مضمون و پیامش مساله امروز مخاطب باشد. یعنی اگر بخواهیم فیلم مستند جذابی بسازیم، اول باید بدانیم که قرار است پیام فیلم چه باشد و هرچقدر این پیام مساله امروز مخاطب باشد، فیلم جذابتر میشود.»
/انتهای پیام/