پیش از اعلام ممنوعیت، رئیس شهربانی همدان پیام فرستاد اگر منبر انصاریان ادامه پیدا کند، دستور می‌دهد سخنران را بالای منبر با تیر بزنند. شیخ‌حسین هم به بانیان جلسه گفت باکی از ادامه ندارد.

به گزارش«سدید»؛ پیش از اعلام ممنوعیت، رئیس شهربانی همدان پیام فرستاد اگر منبر انصاریان ادامه پیدا کند، دستور می‌دهد سخنران را بالای منبر با تیر بزنند. شیخ‌حسین هم به بانیان جلسه گفت باکی از ادامه ندارد.

تا به‌حال دوقسمت از این‌پرونده را منتشر کرده‌ایم که خاطرات مربوط به تولد، کودکی و تحصیل در مدرسه ابتدایی تا پیش از ورود به حوزه علمیه و همچنین خاطرات شیخ‌حسین انصاریان از برهه پیروزی انقلاب اسلامی و مسئولیت‌هایش در سال‌های ابتدای انقلاب را شامل می‌شدند. این‌دوقسمت از پرونده «مرد منبر و کتاب» در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

 آغاز طلبگی

سال ۱۳۳۸ حسین انصاریان، پیش از آمدن به قم، دروس طلبگی را در تهران نزد شیخ علی متفقهی شروع کرده بود و همزمان در درس‌های اخلاقی و تفسیر آیت‌الله الهی قمشه‌ای هم شرکت می‌کرد که این‌دوره، دو سال ادامه داشت. تا این‌که سال ۱۳۴۰ تصمیم گرفت به قم رفته و آنجا ادامه تحصیل دهد. به این‌ترتیب سال تحصیلی ۱۳۴۰ با دو دست لباس، یک‌ لحاف و تشک و متکا و چادری که رختخواب را با آن می‌بستند، با اتوبوس از تهران راهی قم شد. با ورود به قم، او مدت کوتاهی را در خانه عموی خود گذراند و سپس همراه با طلبه‌ای دیگر به مقبره‌ای که روبروی مسجد اعظم قرار داشت و برای تهرانی‌ها بود نقل‌مکان کرد.

در آن‌برهه حسین انصاریان، بخشی از جامع‌المقدمات را نزد آیت‌الله شیخ عباس تهرانی می‌آموخت که با جلسات شب‌های جمعه حاج‌آقا حسین فاطمی آشنا شد. این‌استاد وی، خود شاگرد میرزاجوادآقا ملکی تبریزی بود و درس اخلاق می‌گفت. او در خاطرات خود می‌گوید اوایل طلبگی‌اش این‌دونفر از اولیای خدا را که هردو شاگرد جوادآقا ملکی تبریزی بودند، درک کرد. انصاریان، پس از پایان درس جامع‌المقدمات، سیوطی و منطق را خدمت شیخ رحمت‌الله فشارکی خواند و نوبت به مغنی و مطول رسید. مشغول خواندن این دو درس بود که نهضت مبارزاتی امام خمینی با جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی (سال ۱۳۴۲) شروع شد. در آن‌زمان ایشان بیشتر به‌عنوان مدرس حوزه علمیه قم مطرح بوده و هنوز مرجعیت ایشان زیاد مشهور نشده بود. اما به خاطر نفوذ زیاد بین علما و طلاب، در این‌ماجرا نه تنها، تنها نماند بلکه همه جوامع، حوزه‌های علمیه و علمای تاثیرگذار شهرهای دیگر نیز از ایشان حمایت کردند.

شیخ‌حسین پس از آن‌که دروس ادبیات، معانی بیان، بدیع و منطق و بخشی از لمعه را در سال ۱۳۴۲ در حوزه قم خواند، برای تحصیل ادامه لمعه به تهران بازگشت. پس از پایان درس معالم هم دوباره به قم بازگشت و «صلاه لمعه» را در مدرسه فیضیه نزد آیت‌الله صلواتی اراکی و «حج و طهارت» را نزد آیت‌الله حاج شریفی که از شاگردان آیت‌الله بروجردی و اهل خوانسار بود، خواند. درس‌های اعتکاف و صوم و باقی را هم نزد همین‌معلم خواند و با رسیدن سال ۱۳۴۳ تمام کتاب‌های ادبیات و لمعتین و معالم را به پایان رساند.

 شروع تدریس و انگشترسازی همزمان با تحصیل

پس از اتمام «لمعتین»، حسین انصاریان همزمان با تحصیل، تدریس را هم شروع کرده و در گوشه‌ای از مسجد اعظم قم و مدرسه حجتیه این‌شهر، «مغنی باب رابع و صمدیه» را تدریس می‌کرد. همزمان با تحصیل در قم وقتی تابستان‌ها به تهران می‌آمد، از اساتید بزرگ حوزه علمیه تهران غافل نبود و دروسی را که در قم ناقص مانده بودند، نزد آن‌ها تکمیل می‌کرد.

شیخ‌حسین می‌گوید «گاهی مباحث درس را به صورت دم سینه‌زنی می‌خواندم و آقای روحانی هم به همان‌شکل جواب می‌داد و سینه می‌زد و این‌کار به نوعی تبدیل به تفریحی برای ما در مباحثه درس زبان شده بود.»علاوه بر پولی که مادر حسین انصاریان در ایام طلبگی او به‌صورت ماهانه ارسال می‌کرد، برای این‌که بتواند کمبودهای مادی زندگی خود را جبران کند، روزهای تعطیل و پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها و همچنین ایام تابستان را به کار انگشترسازی می‌گذراند. همچنین گاهی از ایام تابستان را هم که در تهران حضور داشت، به‌عنوان سخنران به جلسات کسانی که او را می‌شناختند دعوت می‌شد. او در آن‌ایام هنوز به لباس روحانیت ملبس نشده بود.

 دوستی با حسن روحانی و تلاش مشترک برای تحصیل زبان انگلیسی

یکی از چهره‌هایی که شیخ‌حسین در خاطرات خود از دوران طلبگی از آن‌ها نام می‌برد، «دکتر حسن روحانی» است که راوی می‌گوید هم با او در حوزه هم‌دوره بوده و هم رفاقت نزدیکی داشته‌اند. این دو در برهه‌ای قرار می‌گذارند زبان انگلیسی را با یکدیگر بخوانند. شیخ‌حسین می‌گوید «گاهی مباحث درس را به صورت دم سینه‌زنی می‌خواندم و آقای روحانی هم به همان‌شکل جواب می‌داد و سینه می‌زد و این‌کار به نوعی تبدیل به تفریحی برای ما در مباحثه درس زبان شده بود.» (صفحه ۹۴)

 آتش‌سوزی در مقبره و انتقال به مدرسه فیضیه

نام طلبه هم‌حجره شیخ‌حسین که همراه او در مقبره روبروی مسجد اعظم زندگی می‌کرد، احدآقا بود و این‌دو در سرمای زمستان برای گرم‌کردن حجره خود از چراغ سه‌فتیله‌ای استفاده می‌کردند که یک‌شب در غیاب هر دو، باعث آتش‌سوزی شد و اسباب ناچیز زندگی هر دو را نابود کرد. حسین انصاریان و احدآقا آن‌شب را به خانه سیداحمد کلانتر رفته و از روز بعد در مدرسه فیضیه حجره گرفتند.

 پوشیدن لباس روحانیت و تعهدی که در حرم امام رضا داده شد

با پایان درس ادبیات در سال ۱۳۴۴، شیخ عباس تهرانی به حسین انصاریان پیشنهاد کرد ملبس شود. با پوشیدن لباس روحانیت، او اولین‌منبر رسمی زندگی‌اش را تابستان همان‌سال در قالب جلسه‌ای ۱۰ روزه در خوانسار رفت. پس از دوسال از شروع منبر و داشتن جلسه در مسجد نو (مسجد آیت‌الله فومنی) هم در سال سوم منبری‌شدنش، به دلیل انتقادی بودن محتوای منبرها در ظهرهای ماه رمضان در مسجد فروتن (کنج میدان خراسان) که مورد استقبال مردم هم مواجه شده بود، برای اولین‌بار به ساواک احضار شد. بعد از مسجد فروتن، شیخ‌حسین به مسجد دیگری برای منبر دعوت شدم؛ مسجد ملک در دروازه قزوین نزدیک محله بدکاران آن‌زمان تهران؛ او همان‌زمان منبر دیگری هم در شب‌های ماه مبارک رمضان در مسجد سلمان داشت. اخلاق ویژه او درباره منبر هم این بود که زمان برقراری درس حوزه، منبر نمی‌پذیرفت.

تابستان سال ۱۳۴۵ شیخ‌حسین انصاریان باقیمانده جلد اول کتاب «کفایه» را نزد دو تن از علمای حوزه خواند؛ بخشی را نزد آیت‌الله شیخ ابوالقاسم خزعلی و بخش دیگر را نزد آیت‌الله شیخ‌یوسف صانعینکته جالبی که شیخ‌حسین انصاریان در کتاب خاطرات خود درباره منبر می‌گوید، این است که از ابتدا به منبرهای پرمایه اعتقاد داشته و تلاش می‌کرده از منبر دیگران رونویسی نکرده و مطالب آن‌ها را روی منبر نگوید. او محتوای همه منبرهایی را که از ابتدا تا امروز رفته، یادداشت کرده که این‌نوشته‌ها حجمی بیش از ۳۰ هزار صفحه دارند.

به‌هرحال شیخ‌حسین می‌گوید با پوشیدن لباس روحانیت، با خود عهد کرد مسیر درست حرکت و آبروی این‌لباس را که در حقیقت آبروی دین و اهل بیت است، تا آخر حفظ کند. به همین‌دلیل به مشهد سفر و غسل زیارت کرد. سپس به زیارت امام رضا (ع) رفت و در حرم ایشان چندخواسته را مطرح کرد تا امام (ع) از خدا بخواهد؛ اول این‌که خدا منبرهایش را برای امت اسلام مفید قرار دهد. دوم این‌که به صدایش حال دهد تا مردم حین دعا و منبر او راحت کنند. سوم این‌که او را از بازیگری، فتنه‌ها و مریدبازی در لباس روحانیت حفظ کند. چهارم این‌که از خدا بخواهد سخن شیخ‌حسین در مردم اثرگذار باشد و پنجم این‌که خدا از شهرت گسترده حفظش کند.

تابستان سال ۱۳۴۵ شیخ‌حسین انصاریان باقیمانده جلد اول کتاب «کفایه» را نزد دو تن از علمای حوزه خواند؛ بخشی را نزد آیت‌الله شیخ ابوالقاسم خزعلی و بخش دیگر را نزد آیت‌الله شیخ‌یوسف صانعی.

زمانی‌که حسین انصاریان وارد حوزه علمیه قم شد، مراجعی چون امام خمینی (ره) دیگر فلسفه تدریس نمی‌کردند و تنها چهره معروف و در رده مراجع در زمینه فلسفه، علامه طباطبایی بود. شیخ‌حسین، «اسفار» را نزد یکی از شاگردان علامه یعنی آیت‌الله شیخ محمد یزدی خواند. «شوارق» را هم در کنار بخش عمده «فتوحات مکیه» ‌ که مربوط به عرفان اسلامی هستند، خود با کمک بعضی از علما مطالعه کرد. از دیگر خاطرات سال ۱۳۴۵ این‌خطیب و منبری، شروع به تحصیل دروس خارج فقه و اصول است.

 ازدواج

سال ۱۳۴۸ که حسین انصاریان ۲۴ سال داشت و در قم مشغول تحصیل سطوح بود، پدر و مادرش بحث ازدواج را پیش کشیدند و او ازدواج کردم. همسرش همزمان دو دیپلم داشت و پس از ازدواج به تحصیلات دینی خود ادامه داد.

 شرکت در نماز آیات عظام اراکی، مرعشی نجفی و میلانی

یکی از خاطرات شیخ‌حسین انصاریان از دوران طلبگی، شرکت در نمازهای جماعت آیات عظام و مراجع تقلید است. او می‌گوید نماز آیت‌الله اراکی واقعاً خیلی طولانی بود اما به‌دلیل فضای معنوی و حال ایشان، حضور در این‌نماز برایش سنگین و سخت نمی‌آمد و در این‌نمازها شرکت می‌کرد. اما گاهی اوقات که نمی‌توانست به نماز مغرب و عشای مدرسه فیضیه برسد، در صحن اتابکی حرم حضرت معصومه (س) در نماز جماعت آیت‌الله مرعشی نجفی شرکت می‌کرد تا این‌که به تدریج آیت‌الله بهجت به مسجد فاطمیه رفته و شیخ‌حسین با ایشان انس گرفت.

شیخ‌حسین در اوقات حضور در مشهد هم معمولاً در نماز جماعت آیت‌الله شیخ غلامحسین تبریزی و آیت‌الله العظمی میلانی شرکت می‌کرد. آیت‌الله میلانی در فصل زمستان، نماز را در مسجد گوهرشاد و تابستان در صحن نو اقامه می‌کردند و شیخ‌حسین می‌گوید نمازهای این‌مرجع تقلید از با کیفیت‌ترین و معنوی‌ترین نمازهای شیعه است.

 ادامه منبرهای مختلف در شهرهای ایران

سال ۱۳۴۷، شیخ‌حسین برای اولین‌بار به شهر اردکان رفت و از نزدیک با آیت‌الله سید روح‌الله خاتمی آشنا شد. او این‌روحانی یزدی را روشنفکری متعادل و مذهبی معرفی می‌کند و می‌گوید آیت‌الله خاتمی، روشنفکری قرآنی و روایی بود نه روشنفکری غرب‌زده. آن‌سال فرزند آیت‌الله خاتمی یعنی حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی (رئیس دولت اصلاحات) در اصفهان مشغول تحصیلات دانشگاهی بود که شیخ‌حسین کمی پیش‌تر در دوران طلبگی در قم، با او هم‌دوره بود.

با استقبالی که مردم از سخنرانی‌های حسین انصاریان در اردکان نشان دادند، رئیس شهربانی یزد برای این‌جلسات سخنرانی مشکل‌تراشی و تلاش کرد مانع برگزاری آن‌ها شود. پس از انقلاب که این‌فرد در دادگاه انقلاب محاکمه شد، از شیخ‌حسین انصاریان خواسته شد به‌خاطر برخوردهای زشت و مزاحمت‌های رئیس سابق شهربانی یزد، از او شکایت کند. اما شیخ‌حسین اعلام کرد شکایتی ندارد و از حق خود گذشت.

این‌منبر دوم در مسجدی در خیابان شکوفه برپا می‌شد و خاطره ویژه شیخ‌حسین از آن، حضور یک‌عالم پیر و ربانی در پای منبر است. این‌فرد آیت‌الله قائنی بود که شرح لمعه را با دکتر محمد مصدق در مدرسه مروی نزد یک استاد خوانده بود و معتقد بود مردم نباید خیال کنند آمریکا چیز جدیدی است! انگلیس است به صورت ماری خطرناک‌تربا رسیدن ماه مبارک رمضان ۱۳۴۸، زمانی که حسین انصاریان ۲۵ سال داشت، منبرهایش در تهران جا افتاده بود. یکی از این‌منبرها، دهه آخر ماه صفر برپا می‌شد که دومین‌منبر او پس از مسجد اباذر محسوب می‌شد. این‌منبر دوم در مسجدی در خیابان شکوفه برپا می‌شد و خاطره ویژه شیخ‌حسین از آن، حضور یک‌عالم پیر و ربانی در پای منبر است. این‌فرد آیت‌الله قائنی بود که شرح لمعه را با دکتر محمد مصدق در مدرسه مروی نزد یک استاد خوانده بود و معتقد بود مردم نباید خیال کنند آمریکا چیز جدیدی است! انگلیس است به صورت ماری خطرناک‌تر.

 مبارزه با بهاییت و ساواک به‌وسیله منبر

سال ۱۳۵۰ بود که از حسین انصاریان دعوت شد برای دهه دوم ماه شعبان به همدان برود. آن‌زمان همدان مرکز فعالیت بهاییان شده بود. به همین‌دلیل شیخ‌حسین و همفکرانش جلسات خصوصی بسیار علمی مختلفی را درباره بهاییت سامان دادند. منبر دهه دوم شعبان او هم در همدان در چادری که در قطعه زمینی در خیابان عباس‌آباد این‌شهر برپا بود، آغاز شد و به تدریج در سال‌های بعد در محل آن‌زمین ساختمان مهدیه شکل گرفت و سپس یک‌مسجد، دو سالن و کتابخانه‌ هم آنجا ساخته شد. رفته رفته ساختمان مهدیه گنجایش جمعیت حاضر در سخنرانی‌های شیخ‌حسین را پیدا نکرد. به همین‌دلیل به پیشنهاد آیت‌الله اسدالله مدنی از سال ۱۳۵۵ منبر شیخ‌حسین به مسجد جامع همدان که وسعت زیادی داشت منتقل شد و تا دو سال یعنی سال ۱۳۵۷ که به دستور ساواک و شهربانی حضور انصاریان در منابر همدان ممنوع شد، در این‌مسجد منبر می‌رفت. همراه با این‌ممنوعیت، آیت‌الله مدنی هم به نورآباد فارس تبعید شد.

برنامه سخنرانی در مسجد جامع همدان، پس از پیروزی انقلاب دوباره از سر گرفته شد. اما سال ۵۷ و پیش از اعلام ممنوعیت، رئیس شهربانی همدان برای صاحبان جلسه پیام فرستاد اگر منبر انصاریان ادامه پیدا کند، دستور می‌دهد سخنران را بالای منبر با تیر بزنند. شیخ‌حسین به بانیان جلسه گفت باکی از ادامه جلسه ندارد اما یکی از برگزارکنندگان جلسه به‌نام حاج‌ابراهیم مقدسی با این‌مساله مخالفت کرد و شیخ‌حسین نیز همان‌روز همدان را مقصد تهران ترک کرد. روز نیمه شعبان ۵۷ که شیخ‌حسین مجبور به ترک همدان و بازگشت به تهران شد، اعلامیه چندماده‌ای امام خمینی (ره) درباره وظایف وعاظ و روحانیون برای ماه رمضان صادر شد. شیخ‌حسین ماه رمضان آن‌سال در مسجد بزرگ لاله‌زار منبر می‌رفت. همان روز اول ماه هم اعلامیه امام (ره) را روی منبر خواند. چندروز بعد هم با دلایل قرآنی و فقهی ثابت کرد کشتن شاه برای هرکسی که دسترسی به این کار دارد واجب است. به‌همین‌دلیل سحر روز بعد بازداشت شد و به کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقل شد که شرح آن در قسمت‌های بعدی پرونده بررسی کتاب زندگی و خاطرات شیخ‌حسین انصاریان خواهد آمد.

سال ۱۳۵۰ پس از اولین حضور در همدان، آیت‌الله مدنی به شیخ‌حسین پیام داد حاج غلامرضا تکلو در کرمانشاه از دنیا رفته و تمام اصناف شهر برایش مجلس ختمی ترتیب داده‌اند. علاوه بر آیت‌الله مدنی، یک‌تاجر کرمانشاهی هم اصرار کرد تا شیخ‌حسین انصاریان برای سخنرانی در مجلس ختم تکلو به کرمانشاه برود. در نتیجه او راهی کرمانشاه شد و در سخنرانی مورد نظر، اعلام کرد دین در ایران شدیداً مورد هجوم است و فرهنگ جاهلیت غرب به‌شدت به وسیله عاملی می‌خواهد بر این‌کشور حاکم شود. پس از این‌منبر، یک‌جوان که مامور ساواک بود به‌ شیخ‌حسین نزدیک شد و گفت رئیس سازمان امنیت اعلام کرده شما باید امروز کرمانشاه را ترک کنید! در نتیجه یک‌خودروی دربست برای او گرفته و به‌سمت تهران حرکت کرد.

مدت کوتاهی پس از کرمانشاه، در روزهای تابستان سال ۵۰ بود که شیخ‌حسین برای سخنرانی به کنگاور دعوت شد. او می‌دانستم اگر ساواک بفهمد همان‌خطیب مساله‌دار کرمانشاه است، جلوی منبرش را خواهند گرفت. به همین‌دلیل در هفتمین‌شب از این‌جلسه ۱۰ شبه، منبر را به پایان رسانده و پیش از آن‌که گرفتار ساواک شود، شبانه از کنگاور به‌سمت تهران حرکت کرد.

پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، ساواک معمولاً هر ۶ ماه یک‌بار شیخ‌حسین انصاریان را احضار می‌کرد. او سال ۵۱ به‌طور علنی، شروع به تبلیغ مرجعیت امام خمینی (ره) کرد. سال ۵۳ هم در منبری که در شهر تربت حیدریه دعوت شده بود، حاضر شد که گزارشی از این‌منبر به ساواک تهران ارسال شد. در نتیجه در تهران به اداره ساواک احضار شد. شیخ‌حسین در تابستان ۵۳ سفری ۱۰ روزه به خرم‌آباد داشت و در این‌بازه زمانی، منبرهای بی‌پروایی رفت اما در کمال تعجب مورد اعتراض ساواک قرار نگرفت. یکی از علل این‌مساله و امنیت او در خرم‌آباد، این بود که رئیس شهربانی شهر که اصالتاً اهل شیراز بود، هرشب پای منبر حاضر شده و خود اهل روضه و گریه بود. همسرش هم اهل حجاب و دیانت بود. شیخ‌حسین انصاریان پیش از انقلاب دوبار به خرم‌آباد سفر کرده و در این‌شهر منبر داشت. او درباره افرادی چون رئیس شهربانی خرم‌آباد می‌گوید: «بدیهی است در دستگاه رژیم شاه افرادی شبیه علی بن یقطین بودند که به شیعه خدمت می‌کردند و خودشان هم شیعه بودند.» (صفحه ۱۹۶)

تا سال ۱۳۵۴ و ۵۵ که شیخ‌حسین برای دهه عاشورا به هیئت صفار یزد دعوت می‌شد، دهه اول محرم را بیرون از تهران باشد. اولین‌حضور او در منزل آقای صفار در یزد در دهه عاشورا، مربوط به آن‌سال است. پس از منبر آن‌سال، مامور شهربانی یزد نزد او رفته و تعهدنامه مشروح و مفصلی را پیش رویش گذاشت که هیچ حرف و سخن کنایی علیه شاه و دولت نزد. در آن‌روزها امیرعباس هویدا نخست‌وزیر بود و شیخ‌حسین نیز که از قدرت بهاییان در راس امور کشور اطلاع داشت و طبق برنامه خود می‌خواست علیه آن‌ها و تبلیغات‌شان در ایران صحبت کند، به مامور شهربانی یزد گفت به اجازه یزید روی منبر نرفته که از او اجازه بخواهد!

شیخ‌حسین انصاریان در سال‌های پیش از انقلاب، با حضور در شهر یزد، در ۴ محفل مذهبی این‌شهر منبر می‌رفت. همان‌زمان آیت‌الله فاضل لنکرانی نیز دوران تبعید خود را در یزد سپری می‌کرد که خاطره شیخ‌حسین از حضور این‌مرجع تقلید شیعه در یزد، این است که با حضور در کتابخانه وزیری این‌شهر، مشغول تالیف شرح «تحریرالوسیله» امام خمینی (ره) بود. سخنرانی مراسم روز عاشورای مسجد حظیره هم از دیگر خاطرات حضور شیخ‌حسین انصاریان در شهر یزد است. او پس از آن‌سال‌ها تا دهه دوم محرم ۱۳۷۹ در این‌شهر سخنرانی نداشت. پس از سال ۷۹، شیخ‌حسین در مجلس دهه سوم محرم ۱۳۸۰ مسجد ملااسماعیل حاضر شده و به سخنرانی پرداخت.

در آن‌روزها امیرعباس هویدا نخست‌وزیر بود و شیخ‌حسین نیز که از قدرت بهاییان در راس امور کشور اطلاع داشت و طبق برنامه خود می‌خواست علیه آن‌ها و تبلیغات‌شان در ایران صحبت کند، به مامور شهربانی یزد گفت به اجازه یزید روی منبر نرفته که از او اجازه بخواهد

دهه دوم ذی‌الحجه سال ۱۳۵۵ و عید غدیر آن‌سال، شیخ‌حسین به منبری در سرخه سمنان دعوت شد. سال ۵۶ هم برای دومین‌بار به رسخه رفت و چون در چندروز آخر منبر، از مسائل سیاسی و انقلابی صحبت و سخنانی درباره شهادت و شخصیت مصطفی خمینی مطرح کرد، زودتر از موعد به تهران بازگشت. آن‌سال ختمی هم در مسجد جامع بازار تهران برای آقامصطفی خمینی برگزار شد که بار سیاسی‌اش کم بود. به‌همین‌دلیل مجلس ختم دیگری برای فرزند ارشد امام خمینی (ره) برگزار شد که سخنرانش دکتر حسن روحانی بود و در سخنرانی خود، سخنان بسیار تند و آتشینی نسبت به حکومت شاه بیان و انتظار انقلابیون حاضر در جلسه را برآورده کرد. شیخ‌حسین انصاریان می‌گوید، آن‌جا و در آن‌جلسه توسط دکتر حسن روحانی بود که اولین‌بار از عبارت و لقب «امام» برای اشاره به آیت‌الله خمینی (ره) استفاده شد.

 اولین‌جلسه دعای کمیل و عرفه

شیخ‌حسین انصاریان در خاطرات خود درباره اولین‌محفل دعای کمیل با دوستان و نزدیکانش می‌گوید حاج‌تقی یزدانی که پیش‌تر راننده کامیونی گناهکار بود و توبه کرده بود، با چندتن از دوستانش که حدود ۱۵ نفر می‌شدند جلسه‌ای هفتگی برای خوانش دعای کمیل تشکیل دادند. این‌جلسه حدود نیمه‌شب در خانه یکی از دوستان برگزار می‌شد و بین ساعت ۲ تا ۳ شب هم به پایان می‌رسید. تابستان که شد بانیان و شرکت‌کنندگان پیشنهاد کردند جلسه در کوه‌های جاده چالوس برگزار کنند. به این‌ترتیب شیخ‌حسین و دوستانش برای خواندن کمیل با چندخودرو به کوه‌های بالای سد کرج می‌رفتند. این‌جلسه دعای کمیل تقریباً تا سال‌های ۵۳ و ۵۴ ادامه داشت تا این‌که اعضای جلسه یکی یکی از دنیا رفتند.

شیخ‌حسین روایت می‌کند در آن‌ایام که هنوز مراسم دعای عرفه مثل امروز فراگیر نبود، هرسال همراه برخی از دوستانِ جلسه روضه منزل میرزااسماعیل اربابی، ازجمله سید عباس راننده، حبیب فکور و … به یکی از تپه‌های اطراف جمکران رفته و دعای عرفه را می‌خواندند. پس از آن‌که تعدادی از اعضای جلسه عرفه جمکران از دنیا رفتند، یک‌جلسه عرفه خصوصی دیگر با حضور شیخ‌حسین تشکیل شد که خاطره او از یکی از این‌جلسات عرفه‌خوانی خصوصی درباره حاج‌منصور ارضی است. او می‌گوید در آن‌مجلس، عرفه در منزل فردی به‌نام آقای شهروزی برپا بود که میرزا اسماعیل اربابی، شعر معروف «او می‌برید و من می‌بریدم» را خواند و حاج‌منصور ارضی که حالش متغیّر شده بود، از شدت گریه و بروز احساسات خود را به شیشه کوبید که موجب جراحت سر و بدنش شد.

یکی از جلسات معنوی دعا و مناجات‌خوانی دیگر تهرانِ جوانی‌های شیخ‌حسین هم، جلسه دعای ندبه فردی به‌نام شیخ‌زاده است که طبق روایت شیخ، دعا را با حال گریه می‌خواند.

 انتقادات شیخ‌حسین درباره مناجات‌های امروز و کمبود معنویت

شیخ‌حسین انصاریان ضمن بیان خاطرات خود از مجالس کمیل و عرفه و مناجات‌خوانی قدیمی‌های تهران، می‌گوید امروز دعا خواندن جنبه حرفه‌ای و شغلی عادی پیدا کرده و دیگر دعاها، به سبک دعاهای آن‌روز یا پیدا نمی‌شود یا خیلی کم است. برهمین اساس هم نمی‌توانند اثر قابل توجهی روی مستمعین داشته باشند.

در فراز دیگری از کتاب زندگی و خاطرات شیخ‌حسین او درباره نبود ارزشیابی و نظارت مناسب روی افرادی که به‌ظاهر لباس دین می‌پوشند، انتقادی دارد و می‌گوید «نباید این‌مساله ساده فرض شود و یا هرکس خودش آزادانه و هر وقت که دلش خواست، لباس بپوشد و به منبر و محراب برود. سرپرستان حوزه‌های علمیه باید بدانند که محراب و منبر، منبع و منشا انتقال دین به مردم است و نباید به کسی که صلاحیت و شایستگی علمی و تقوایی ندارد اجازه داد لباس پوشیده و در منبر و محراب حاضر شود ولی بعد از حدود چهل پنجاه سال حضور در قم متاسفانه هنوز شاهدیم که قاطعیتی در این‌خصوص برقرار نشده و این امور متولی قوی ندارد و هرکسی که لباس می‌پوشد می‌تواند به راحتی در منبر و محراب حاضر باشد.» (صفحه ۹۵)‌

آیت‌الله حائری مجلسی ترتیب داده و بزرگان و علمای دین را هم دعوت می‌کند تا دزد را ببینند. با ورود دزد ساختگی به جلسه، ایشان جلو رفته و یک‌بقچه را روی زمین پهن می‌کند و عبا و عمامه دزد را درآورده و در بقچه می‌گذارد. سپس به رئیس شهربانی می‌گوید «این‌آقا لباس ما را هم دزدیده. ما مال خودمان را پس گرفتیم. حالا شما ببر هرچه قانون می‌گوید در حقش انجام بده!»یکی از ماجراهای جالبی که شیخ‌حسین در خاطرات خود درباره لباس روحانیت نقل کرده، مربوط به آیت‌الله عبدالکریم حائری در قم است. در این‌روایت، شهربانی قم برای بدنام‌کردن روحانیت، به یک‌مامور و گماشته خود لباس روحانیت می‌پوشاند و شایعه دزدی او را سر زبان‌ها می‌اندازد. با اعلام این‌خبر، آیت‌الله حائری مجلسی ترتیب داده و بزرگان و علمای دین را هم دعوت می‌کند تا دزد را ببینند. با ورود دزد ساختگی به جلسه، ایشان جلو رفته و یک‌بقچه را روی زمین پهن می‌کند و عبا و عمامه دزد را درآورده و در بقچه می‌گذارد. سپس به رئیس شهربانی می‌گوید «این‌آقا لباس ما را هم دزدیده. ما مال خودمان را پس گرفتیم. حالا شما ببر هرچه قانون می‌گوید در حقش انجام بده!»

 نصیحت آیت‌الله بهجت به شیخ‌حسین

کمی پیش‌تر نام میرزا اسماعیل اربابی برده شد. این‌شخصیت، یکی از صاحب‌مجلس‌های تهران جوانی‌های شیخ‌حسین است که منزل خود را تبدیل به حسینیه کرد. این‌حسینیه امروز هم به‌نام حسینیه اربابی‌ها در محله امامزاده یحیی (ع) تهران وجود داشته و مجالس روضه و توسل آن برپاست. تابستان سال ۱۳۵۷ میرزااسماعیل به شیخ‌حسین انصاریان پیشنهاد داد در سفری به قم، او را همراهی کند. آن‌ها به منزل آیت‌الله بهجت رفتند. شیخ‌حسین در آن‌مقطع ۲۴ سال داشت و برای اولین‌بار بود که با آیت‌الله بهجت به‌طور خصوصی ملاقات می‌کرد. میرزااسماعیل اربابی از آیت‌الله بهجت خواست آن‌دو را نصیحت کند و ایشان هم گفت «تا آخرین لحظه عمر زبانتان را حفظ کنید.»

گروه صادق امانی که حسنعلی منصور را ترور کردند، از دیگر اصحاب جلسه خانه میرزا اسماعیل بودند. حاج صادق امانی بارها به‌عنوان امام جماعت این‌محفل انتخاب شده بود و شیخ‌حسین نیز که یکی از اصحاب ثابت جلسات میرزااسماعیل اربابی بود، بارها نماز را به امانی اقتدا کرد. حاج اسدالله صفا هم یکی از کسانی بود که او در جلسات منزل اربابی با او آشنا شد و به واسطه صفا نیز با حاج رضا حداد پدر غلامعلی حداد عادل که به آهنگری مشغول بود، آشنایی پیدا کرد.

از دیگر افراد صاحب‌نفس و عارف‌مسلکی که شیخ‌حسین انصاریان در خاطراتش از آن‌ها نام می‌برد، باید به مرشد چلویی اشاره کرد که به‌گفته شیخ‌حسین با این‌که سواد نداشت، اما ۳ دیوان شعر سرود و شعر معروف «من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم» متعلق به اوست.

شیخ اکبر جعفری، پدر شعبان جعفری (معروف به شعبون بی‌مخ) هم از دیگر دوستان شیخ‌حسین انصاریان است که در خاطرات او ذکر خیرش شده است. شیخ‌حسین می‌گوید در طایفه جعفری‌ها که خانواده‌ای اصیل و مذهبی بودند، فقط شعبان بود که منش خاصی داشت و باقی اهل نماز و روزه و خمس و سهم امام بودند.

در کتاب خاطرات شیخ‌ حسین انصاریان به یکی از هم‌مسلکان سابق شعبان بی‌مخ هم اشاره شده که «حسین‌آقا مهدی قصاب» نام دارد و پس از توبه تبدیل به یکی از چهره‌های معنوی تهران شده بود. این‌فرد، شیخ‌حسین را برای سخنرانی دهه اول صفر به مسجد آقاسیدعبدالله بهبهانی دعوت کرد. حسین‌آقا مهدی قصاب با حاج‌رمضان جعفری برادر شعبان جعفری دوست بود و هر دو پای منبر حاضر می‌شدند. شیخ‌حسین می‌گوید به‌ تناسب حسین‌آقا مهدی قصاب، اغلب لات‌های تهران پای آن منبر می‌آمدند و همین‌مساله باعث شد با اکثرشان آشنا شود. او می‌گوید برخی از این‌لات‌ها واقعاً توبه کردند، مال مردم را پس دادند و به مکه و کربلا رفتند.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha