گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ پیرامون صفویه ما شاهد طیفی از نظرات مختلف هستیم. برخی صفویه را تاریکترین دوره تاریخ معاصر و برخی آن را رنسانس ایرانی معرفی کردهاند. اما هر کجا در مطالعات تاریخی یا در مطالعات علومانسانی مواجه شدیم با یک طیف نظری اینچنین باید بدانیم که حقیقت پیچیده و کاملاً طیفی است. یعنی نه آنچنان که برخی میگویند سیاه است و نه آنچنان که گروه دیگر میگویند سفید. در خصوص صفویه نیز همین مسئله وجود دارد. اینکه در عهد صفویه، ما در همه احوال در اوج قرار نداشتیم و در همه احوال در حضیض ذلت بودهایم شکی نیست. همچنین نمیتوان همچون سید جواد طباطبایی بگوییم که طلوع صفویه مترادف با انحطاط تاریخ ایران است.
با بررسی دولت صفویه باید به چند نکته کلیدی توجه کرد. نخست آنکه ما پیرامون یک مقوله تاریخی سخن میگوییم که نیاز به منابع دارد. فاصله نقطه آغاز این واقعیت تاریخی تا امروز نزدیک به پانصد سال با ما فاصله دارد. هر مقوله تاریخی وقتی میخواهد مورد فهم قرار گیرد، درک ریشهها و عقبه آن دارای ضرورت خواهد بود. به این ترتیب برای فهم ریشههای صفویه فهم رخدادهای مهم در بازه صدساله منتهی به ظهور آن، در منطقهای که یکسوی آن در آناتولی و بالکان است، از سوی دیگر منطقهای که امروز به آن قفقاز میگوییم قرار دارد و از سوی دیگر منطقه آسیای مرکزی یا ترکستان و همچنین شامات و... مهم خواهد بود. به عبارت دیگر برای فهم صفویه باید تحولات این منطقه وسیع را نیز در بازه صدساله منتهی به ظهور صفویه مورد مطالعه قرار دهیم. در این بازه رخدادهای مهمی در منطقه مذکور اتفاق افتاده است. همزمانی این رخدادها با ظهور صفویه در ایران بسیار کلیدی است؛ لذا نمیشود بدون لحاظ این رخدادها صفویه را فهمید. ظهور صفویه در ایران، ظهور عثمانیها در ترکیه، ظهور گورکانیان در هند و ظهور شیبانیان در آسیای مرکزی و ازبکستان، ظهور این چهار دولت مصادف با رخدادهایی است که منجر به زمینهسازی برای رشد نظام سرمایهداری در اروپا و جهان میشود. در این برهه ما دولت اسپانیا و پرتقال را داریم که استعمار کلاسیک را رقم میزنند و جهان را به دو قسمت در نقشههای خود تقسیم میکنند. با افول اینها دولتهای هلند، انگلستان، روسیه و... در برابر جهان اسلام قد علم کردهاند. پس هم فرماسیون نظام سیاسی منطقه و هم فرماسیون نظام سیاسی در جهان در حال تغییر است. به تعبیر والرشتاین نظام جهانی نیز در حال شکلگیری است که از آن به سرمایهداری یاد میکنند. نظام سرمایهداری نیز ادواری داشته است. در فرماسیون اولیه «سیتی ـ استیتها» بوده و بعد دوران مرکانتیلیسم، در قرن هجده شروع میشود، نهایتاً این سیستم در قرن نوزدهم نیز به اوج خود رسیده و با ظهور «انقلاب صنعتی» تغییرات بنیادینی در شیوه زیست بشر در سطح کره زمین ایجاد میشود؛ لذا وقتی در باب صفویه صحبت میکنیم باید مراقب باشیم در خصوص دورهای صحبت میکنیم که مصادف با تغییرات بنیادین در سطح جهانی است.
برای فهم صفویه ما نیازمند منابعی هستیم. اما آیا این منابع همه فارسی، عربی و ترکی هستند؟ خیر اتفاقاً برای مطالعه این دوره باید به منابع پرتقالی، ایتالیایی و... رجوع کنید. برای مثال فردی است که در حدود سال ۱۵۳۷ به ایران سفر میکند. اگر تاریخ را درست ذکر کرده باشم سفر این فرد زمانی است که تازه شاه اسماعیل فوت کرده و شاهطهماسب روی کار آمده است. وی کتابی نگاشته با عنوان «در سرزمین صوفی»، مراد از صوفی نیز شاه اسماعیل است. وی سه سال در تبریز زندگی کرده و مطالب خود را نگاشته است؛ اما هیچگاه کتاب وی به فارسی ترجمه نشده است. حالا این تنها یک نمونه است؛ اما ما نمونههای متعددی داریم از این آثار که هیچگاه ترجمه نشده است؛ بنابراین حجم زیادی از منابع به زبانهای دیگر است. شما تا هنگامی که روی این آثار مطالعات تطبیقی و انتقادی انجام نداده باشید فهم دولت صفویه و ظهور شاه اسماعیل غیرممکن است؛ لذا بسیاری از آثاری که در باب دولت صفویه نگاشته شده، در ابتدائیات خود دچار خطا و مشکل هستند. حالا من در این مجال یک نمونه کوچک آن را ذکر میکنم. ما کتابی داریم در خصوص آنکه شاه اسماعیل اصلاً شاعر نبوده است و کلیات دیوان شاه اسماعیل از اساس دروغ است. این موضوع را آقای منصور فیروز طرح میکند. جالب است خود شاه اسماعیل فرزندی دارد به نام سام میرزا که کتاب تحفه سامی را نگاشته است. نسخه خطی این کتاب نیز وجود دارد. موضوع اثر بیان سرگذشت هفتصد نفر از شاعران زمان است. در این کتاب اشاره شده شاه اسماعیل به سه زبان فارسی، عربی و ترکی شعر سروده است. او کلیاتی دارد به زبان ترکی که امروز هست و دیوانی نیز به زبان فارسی دارد که فعلاً موجود نیست. جالب است نسخه خطی دیوان اشعار ترکی شاه اسماعیل، با مهر و امضای او وجود دارد. یکی از آنها نسخه تاکنون در آمریکاست. دیگری نسخه پاریس و بعدی نسخه تاشکند است. نسخهای نیز در دارالارشاد اردبیل وجود داشته که پس از اشغال اردبیل، روسها آن را به موزه آرمیتاژ سنپترزبورگ میبرند. چنین امر ابتدایی و بدیهی را ما در باب دوران صفویه گاه انکار میکنیم. همین موارد خود مشت نمونه خروار است. اگر ما نتوانیم در باب این منابع حرف بزنیم دیگر قضاوت بسیار سخت میشود.
حالا اگر این مباحث را کنار بگذاریم ما رخدادهای خاصی در دوران صفویه داشتیم. از باب نمونه در دوران شاهعباس اول ما کتابی داریم با نام «نامههای فارسی». این کتاب اثری است متعلق به مونتسکیو که یکی از پیشگامان تخیل جامعهشناسی در جهان است. مونتسکیو وقتی نامههای پارسی خود را مینویسند، ایده وی نقد جامعه فرانسه است. وی برایآنکه بگوید سیستم بسیار پیشرو و موفق چیست؟ میگوید مستبد مصلح شاهعباس است. در آن برهه جامعه ایرانی از نظر قدرت، ثروت، شعر، ادب، فلسفه و هنر سرآمد شده بود که در جهان بر سر زبانها افتاده بود. حالا یک سؤال وجود دارد که اگر این دوران، بسیار سیاه و منحط بوده چگونه شخصیتی به بزرگی ملاصدرا را تولید کرده است؟ فاصله تولد و مرگ ملاصدرا و دکارت چند سال است؟ دکارت نزدیک به دو دهه بعد از ملاصدرا به دنیا آمد. مفهوم کلیدی که دکارت در اروپا مطرح کرده «کوگیتو» یا «میاندیشم» است. مفهوم کلیدی ملاصدرا در شرق نیز حرکت جوهری است. بحث اینجاست که از جامعهای دارای رکود و انحطاط چگونه شخصیتی مانند ملاصدرا بروز و ظهور دهد پیدا میکند که با گذشت ۴۰۰ سال دستگاه فلسفی او در سطح جهانی بسیار کلیدی است بهگونهای که امروزه کسانی که میخواهند بحثهای تطبیقی انجام دهند ملاصدرا را با فلاسفه بزرگ غربی همچون هایدگر را مقایسه میکنند.
لذا صفویه یکی از دوران بسیار کلیدی تاریخ شرق و ایران بوده است بهگونهای که تأثیرات بنیادینی تا امروز گذاشته است.
حالا موضوع مهم دیگری که در اینجا باید مورد پرداخت قرار گیرد، بحث از سیاستهای مذهبی دولت صفویه است. کسانی که سخن از خشونت مذهبی شاه اسماعیل کرده و معتقدند صفویه بهزور شمشیر همه را شیعه کرد، چند اشکال را میتوان به بحث آنها وارد دانست. این قضیه تنها مرتبط به برهه صفویه نمیشود؛ بلکه در بازههای دیگر نیز وجود دارد. برای مثال در خصوص اسلامآوردن ایرانیان نیز معتقدند عربها شمشیر را از رو گرفته و با کشتاری وسیع همه را مسلمان کردند. اساس آنچه عبدالحسین زرینکوب در نسخه ابتدایی دو قرن سکوت نگاشت همین موضوع بود. زرینکوب معتقد بود دو قرن عربها زبان ما را بریدند و ما دیگر نمیتوانستیم حرف بزنیم. لذا ما بهزور مسلمان شدیم. در مرتبه بعد نیز ما باز بهزور شمشیر شاه اسماعیل شیعه شدیم. در تحلیل این زبانهای موجود در ایران معتقدند همه ما در این کشور فارسی حرف میزدیم؛ اما با حمله مغولها زبان مردم تغییر کرد. برای مثال محمود افشار میگوید با حمله مغول زبان مردم در شرق ایران ترکی شد. در خصوص مدرنیته نیز گفته میشود استعمارگران دستبهدست فراماسونها داده و با قلع و قم همه را مدرن کردند. این تحلیلها نشان میدهد یکی از مهمترین نقطهضعفهای اهلنظر در ایران نداشتن تئوری تغییروتحول است. ما نمیدانیم ادیان چگونه تغییر میکنند؟ چرا دینی ظهور میکند؟ نشر پیدا میکند؟ بعد ادیان قبلی را به حاشیه میبرد؟ پس ما نظریهای لازم داریم در خصوص تغییر دین در فلات ایران. در مرتبه بعد تغییر مذهب چگونه رخ میدهد؟ مؤلفههای تغییر مذهب در ایران چیست؟ آیا بهتنهایی با شمشیر میتوان تغییر مذهب را محقق ساخت؟ بعد نمونههای دیگر تغییر مذهب در جهان با چه کیفیتی صورتگرفته است؟ ادبیات این موضوع در سطح جهانی چیست؟ در نهایت نیز تغییر زبان مسئله است. زبانها چگونه تغییر میکنند؟ آیا فقط با شمشیر زبان تغییر میکند یا مولفهای دیگر لازم است؟ چرا زبان آرامی که زبانی بسیار مهم در شرق و غرب شده بود، چرا چنین پراکندگی و وسعتی را به دست آورده بود؟ چرا در مرتبه بعد این زبان کنار رفت و زبان عربی جای آن را گرفت؟ چرا زبان مصر عربی شد؛ اما زبان ایران عربی نشد؟ موضوعی که خیلی ساده بوده و تکرار میشود، سید جواد طباطبایی نیز این را گفته، امثال دکتر کزازی نیز همین موضوع را گفتهاند چنین است که اگر شاهنامه فردوسی نبود همه ما امروز عربی حرف میزدیم. بعد برای مثال مصر را مثال میزنند که حسنین هیکل گفته اگر مصر نیز یک شاهنامه داشت؛ مانند ایران عرب نمیشد. باید توجه کرد آیا زبان قبطی که هنوز ۱۵ درصد مصر بر آن سخن میگوید چگونه است؟ قبطی زبانی است که با زبان عربی که بخشی از زبانهای سامی حساب میشود قرابتهای عمیق و بنیادین دارد. لذا اگر عربی در آن جا توانست رشد کند فقط شمشیر تأثیرگذار نبوده است. در مرحله بعد نیز بحث مدرنیته وجود دارد. این مدرنیته که رخ میکند، تحول بنیادین که در سطح تمدن بشری رخداده مگر از انگلیس صرفاً شروع شده است؟ یکی از بحثهایی که باعث میشود ما نتوانیم در این حوزه مطالعات جدی داشته باشیم نبود چهار کلان نظریه مذکور است. یعنی چهار کلان نظریه درباره تغییر دین، مذهب، زبان و فرهنگ.
حالا باز گردیم به بحث و به این موضوع که فرضاً قبول، شاه اسماعیل اهل خشونت بود و با کشتار مردم را شیعه کرد. جالب است همزمان با صفویه ما حکومت عثمانیها را داریم. دولت صفویه از نظر قدرت و ثروت هیچگاه بهپای دولت عثمانی که نمیرسید. عثمانی پهنه وسیعی را در اختیار داشت و دولت بسیار قدرتمندتری بود. در آن منطقه وقتی شیعیان توسط عثمانی مورد آزار قرار گرفتند، حتی بکتاشیها که بعدها فضای شیعی بیشتری پیدا کردند قیامهای متعددی را شاهد هستیم. ما منبعی داریم از دولت عثمانی با عنوان «مهم دفترلری» که در آن وقایع جدی را مینگاشتند. نسخه خطی و چاپی این اثر وجود دارد. بیش از ۲۲۰ قیام از زمان تشکیل دولت صفویه در قلمرو عثمانی داشتهایم که قلع و قم شده است. نزدیک به ۱۰۰ سال لفظ قزلباش به معنای کافر بوده است. بعدها نیز اسم خود را علوی میگذاشتند تا فشار حکومت بر آنها کم شود. حالا شما دو قیام اهلسنت در ایران را نام ببرید که علیه سیاستهای مذهبی صفویه صورتگرفته باشد؟ بالاخره اگر کل ایران اهلسنت بوده آیا اینها نمیتوانستند قیام کنند؟ چرا مردم قیام نکردهاند. برای مثال میگویند در تبریز میان کسانی که برای نمازجمعه آمده بودند یک نفر قزلباش با شمشیر آخته گذاشته بودند تا هر کس به ولایت حضرت علی (ع) اعتراف نکند گردن او را بزنند. آیا واقعاً شیعه شدن مردم ایران این بوده است؟
جالب است قبل از آنکه صفویان بیایند دو دولت مهم در ایران وجود داشت که عقبه آنها در مرزهای سیاسی ایران نبوده است. دولت قره قویونلو و دولت آققویونلو از جمله این دولتها هستند. قره قویونلو از ۱۳۷۸ میلادی تا ۱۴۶۹ میلادی در ایران بودند و آققویونلوها از ۱۳۷۸ تا ۱۵۱۳ میلادی حکومت کردهاند. همینالان شما به مسجد کبود بروید قبر فردی به نام جهانشاه قرار دارد که از قره قویونلو هاست. در مقابل او فردی به نام قره یوسف بانی سلسله قره قویونلو در آذربایجان بوده است. این فرد تمایلات شیعی داشته و نفوذ تشیع در حکومت او که همزمان با شاهرخ تیموری بوده، باعث شده مردم تبریز در برابر حکام و فرمانداران تیموری به او تمایل پیدا کرده و حکام تیموری را از این منطقه بیرون میکنند. یعنی تمایلات شیعی در تبریز، آذربایجان و مناطق دیگر وجود داشته. اینکه حالا چگونه مردم ایران شیعی شدهاند را اگر صرفاً تقلیل دهیم به عامل شمشیر معلوم است بحثهای ما تاریخی و تمدنی نیست. حالا سؤال مهمتری اینجا طرح میشود. اینکه میگویند صفویه و شاه اسماعیل آمده و نهاد دینی شیعی را ساخته و آن را دین رسمی کردهاند، حال آیا این پدیدهای صرفاً ایرانی است یا پدیدهای جهانی است که وقتی نگاه میکنید مدلهای دیگر آن را بین قرن ۱۵ تا ۱۷ در جهان میبینید؟ یعنی در این دو قرن در بسیاری از نقاط این مسئله رخداده که هر کس در باب تشکیل دولت ملی یا دولت - ملت میخواهد صحبت کند، به مسئله نهادسازی دینی و دین رسمی اشاره میکند. در این جا میخواهم برای فهم بیشتر به نقطهای جغرافیا اشاره کنم که بسیار از ما دور بوده تا شائبه این موضوع که شاید فرایند دولتسازی آن متأثر از ما بوده اصلاً وجود نداشته باشد. آن جا سوئد است. حکومت سوئد که شکل میگیرد، پیشدرآمد تشکیل آن ایجاد کلیسای لوتران و وحدت با حاکمیت است. مذهب رسمی کشور سوئد تا ۱۹۷۴ کلیسا لوتری بوده است. اینجا اصلاً بحث ایدئولوژی مطرح نیست. ایدئولوژی متعلق به قرون بعد است. اگر کسی از ایدئولوژی برای تحلیل آن برهه استفاده کند، کار غیرعلمی کرده است. این واژه متعلق به قرن بیستم است. ما نباید با ادبیات قرن ۲۱ برهه صفویه را مطالعه کنیم. اصلاً در خود آمریکا، وقتی دولت این کشور در حال شکلگیری است ما حضور پر رنگ پیوریتنها را میبینیم. پیوریتنها از متعصبترین و مذهبیترین گروههای مسیحی بودند که هیچ کلیسایی اینها را اصلاً مسیحی نمیدانست. اینها پایه دولت آمریکا را پیریزی میکنند. اگر بخواهم با زبان و ادبیات فلسفه تاریخ هگل بگوییم آنها ناخودآگاه در حال پیریزی دولت مدرن ایران بودهاند. چراکه یکی از مؤلفههای اصلی دولت-ملت، مذهبی رسمی و واحد سرزمینی متشکل است. صفویه هم به این موضوع به نحو صددرصد نرسید، شما همینالان در کشور ادیان و مذاهب مختلف دارید؛ لذا اگر بنای بر قلع و قم بود شاید نباشد شاهد این تکثرها بودیم.
/انتهای پیام/