گروه راهبرد «سدید»؛ مفهوم توسعه طی دهههای اخیر معنای بسیار متفاوت و البته متغیری داشته است. این معنای چه در نزد مخاطبان عام و چه اهالی علوم اقتصادی یا انسانی کاربردهایی داشته و همین کاربردها منجر به آشنایی اذهان با این مفهوم شده است. توسعه مفهومی کلیدی در علوم اجتماعی است که موضوعات گوناگونی را در اندیشه و رفتار جوامع، در ابعاد مختلف فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، دربر میگیرد. خوانش غالبی که از مفهوم توسعه در اذهان عمومی وجود دارد، توسعه اقتصادی و تکنولوژیک در جوامع است. اذهان عموم مردم وقتی واژه توسعه را میشنوند و درصدد معنا کردنش برمیآیند، جامعهای را میسازند که ازلحاظ اقتصادی در اعلا درجه قرارگرفته و البته به لحاظ تکنولوژی نیز وضعیت متفاوتی از سایر جوامع دارد اما واقعیت اینکه مفهوم توسعه دارای وجوه متفاوت و متعددی است که در قرائت تخصصی موردتوجه اندیشمندان قرارگرفته و برای آن برنامهریزیشده است.
توسعه از کجا آمد؟!
متخصصان رشتههای مختلف علوم انسانی کوشیدهاند بر اساس رشته تخصصی خود تعریفی از توسعه ارائه کرده و برای جوامع تجویز نمایند. اما ازآنجاکه این مفهوم در پیوند با تحولات عمیق اجتماعی در جوامع اروپایی مطرحشده و آن تحولات نیز ابعاد و جوانب مختلف مرتبط با هم داشتهاند، تجزیه این ابعاد و تأکید و تجویز بر تعدادی از آنها، همراه با غفلت از ابعاد دیگر توسعه، بهویژه در کشورهای جهان سوم و از جمله ایران، آثار و عوارض زیانباری به همراه داشته است. ابهام و سردرگمی در معنا و مفهوم توسعه و فقدان نگرشی علمی و درعینحال جامع نسبت به آن و در ادامه رویکردهای عملی ناصواب در حوزههای کلان اقتصادی - اجتماعی و سیاسی باعث شده که بسیاری از جوامع جهانسومی از اهداف اساسی توسعهای فاصله گرفته و مسائل و مشکلات و بحرانهای داخلی خود را نتوانند حل و رفع نمایند. و این در حالی است که محور اصلی مسائل این کشورها حول بحث توسعه و توسعهنیافتگی در جریان است و انجام تغییرات و اصلاحات لازم موکول به آگاهی و شناخت و شعور عمیق و اساسی از واقعیتهای اجتماعی در تمامیت خود میباشد.
مفهوم توسعه که بهتدریج جایگزین مفاهیم دیگری نظیر ترقی، تکامل، و رشد شد، در ابتدا از علوم طبیعی استخراج گردیده و در مورد فرایند تغییر در جوامع بشری به کار گرفته شد. واژه توسعه در نخستین کاربرد به زبان فرانسه و انگلیسی در سال ۱۷۵۲ به معنای رسیدن به اهداف یا ایدههایی طبق یک طرح یا برنامه بود. سپس این واژه بهعنوان مراحل مشخصی در برنامه خود و بعد بهمثابه توالی بیولوژیکی تغییر از یک دانه و تخم گیاه به یک گل به کار رفت[1]. معنای توسعه به این شکل، نشانی از یک برنامه را همراه خود داشت که توسط مرجع مشخصی اجرائی میشد.
از دیدگاه اهالی علوم انسانی و نظریهپردازان عرصه توسعه، واژهشناسی این مفهوم مقدمه مهمی در شناخت توسعه و ابعاد آن است. در معنای لغوی واژه توسعه نیز همین کاربرد مستتر است، توسعه به معنی خارج شدن از پوشش و لفاف میباشد، با بروز و ظهور همه آنچه که به طور بالقوه در چیزی وجود دارد، با رشد و تکامل یک ارگانیسم از نوع و حالتی ساده به نوع و حالتی کامل، بالاتر، پیچیدهتر و در یک کلام بهتر که آن را به مراحل بلوغ و کمال نزدیک میکند، توسعه رخداده است.
اندیشمندان توسعه را به معنای فرایندی میدانستند که از طریق آن استعدادهای نهفته و تواناییهای بالقوه یک شیء یا ارگانیسم شکوفا میشود تا اینکه به شکل طبیعی و کامل و به بلوغ نهاییاش برسد. با این استعاره امکان نشان دادن هدف توسعه و بعد برنامه آن فراهم شد. این استعاره بیولوژیکی از ربع آخر قرن هجدهم میلادی در حوزه اجتماعی به کار گرفته شد و ژوستوس موزر؛ بنیانگذار محافظهکار تاریخ اجتماعی از سال ۱۷۶۸ میلادی، با ارجاع به فرایند تدریجی تغییرات اجتماعی واژه توسعه را درباره علوم اجتماعی و مسائل آن به کار برد[2].
هردر نیز در سال ۱۷۷۴ با مقایسه مراحل حیات با تاریخ اجتماعی همبستگیهای جهانی میان این دو ارائه نمود، ضمن اینکه او فراتر رفته و مفهوم اندام شناختی توسعه را مطرح کرده و گونه تازهای از توسعه را نیز موردتوجه قرارداد که وجه اشکالی در آن غلبه داشت.
در گام بعدی؛ هربرت اسپنسر، نه تنها جامعه را با یک ارگانیسم بیولوژیک مقایسه کرد، بلکه تأکید نمود که جامعه یک ارگانیسم است[3].
نزدیکی ارگانیسم با جامعه و در کنار این دو، در نظر داشتن مفهوم توسعه برای پیوند آنها، منجر به این شد که توسعه تاریخی تداوم توسعه طبیعی و هر دو گونههایی از توسعه تلقی شوند. البته این روند در قرن ۱۹، دستخوش تغییرات مهمی شد که در آن انسان و توسعه او، رهایی یافته از طرح الهی فرض شدند و همین رهایی مبنای برنامه ریزی ها قرار گرفت.
در سالهای اولیه پس از جنگ جهانی دوم، مفهوم توسعه را مترداف رشد و در همان معنای صرف اقتصادی به کار میبردند. مباحث و نظریات برخی از محققان غربی نیز بر مبنای همین زاویه نگاه قرار داشت و توسعه در این دوران مفهومی اقتصادی بود. همین تعریف از توسعه مورد قبول سازمان ملل متحد نیز واقع شد و این سازمان از اواخر دهه 1950 معیاری کاملاً اقتصادی برای توسعه یافتگی جوامع در نظر گرفت[4]. در برنامه ریزی های مبتنی بر این زاویه نگاه؛ به مسائلی همچون بیکاری، فقر و دیگر نابسامانیهای اجتماعی توجهی نمیشد.
در سالهای اولیه پس از جنگ جهانی دوم، مفهوم توسعه را مترداف رشد و در همان معنای صرف اقتصادی به کار میبردند. مباحث و نظریات برخی از محققان غربی نیز بر مبنای همین زاویه نگاه قرار داشت و توسعه در این دوران مفهومی اقتصادی بود. همین تعریف از توسعه مورد قبول سازمان ملل متحد نیز واقع شد
عدم توجه به مسائل و آسیبهای اجتماعی منجر به تردید همگان درباره نظریه توسعه بهمثابه رشد اقتصادی شد. صاحبنظران تلاش کردند تا نظریاتی جدیدی دراینباره تدوین کنند و در همین راستا، مشخصاتی همچون کاهش فقر و نابرابری نیز در مفهوم توسعه گنجانیده و توسعه به معنای بهبود زندگی اجتماعی معنا شد.
بهبود زندگی اجتماعی؛ مبنای برنامهریزیهای توسعه در دهه 1970 بود. سازمان ملل متحد به این مفهوم عنایت ویژهای نشان داد و تصمیم بر آن شد تا دولتها در راستای نیل به این هدف، برنامه توسعه را سامان دهند[5]. اما در میدان عمل اتفاق دیگری رخ داد. دولتها تنها در تعاریف و مباحث نظری به توسعه روی خوشنشان دادند، بلکه کارنامهشان در عمل تفاوت چندانی با دهه قبل نداشت.
البته پیشازاین سالها بود که با آمدن هگل و مارکس، توسعه مقولهای محوری شد که در آن فرایندی تاریخی با همان ضرورت قوانین طبیعی نمودار میشود. البته این وجوه فلسفی توسعه در بحثهای مفصلتری مورد اشاره و تبیین قرار گرفته که در این نوشتار مجال پرداختن به آنها فراهم نیست. اما لزوم مرور تاریخی این روند و تغییرات حول محوری به نام توسعه، ما را در شناخت این مفهوم و وضعیت امروزین آن یاری میدهد.
درنهایت و مبتنی بر تمامی دیدگاههایی که به صورت اشاره و خلاصه به آنها اشاره کردیم؛ توسعه تبدیل به مفهومی شد که بر تکامل نظامهای اجتماعی بشری از اشکال سادهتر به اشکال پیچیدهتر، بالاتر و در حد بلوغ و کمال دلالت داشت.
ریشههای توسعه در بستر تاریخ
از نظر واقعیت تاریخی و جامعه شناختی، با وقوع رنسانس دگرگونیهای عمیق ساختاری و انقلابی در جوامع اروپایی صورت گرفت و روابط و مناسبات جدیدی در همه زمینهها و ابعاد برقرار شد. انقلاب فکری، علمی و فرهنگی از طریق پروتستانتیسم و جنبش اصلاحطلبی دینی مبتنی بر آن و انقلاب کوپر نیکی و نیوتونی به ظهور جهان بینیهای جدید با محوریت انسان، عقل و علم انجامید و رابطه بشر با دنیا، طبیعت، جامعه و دولت دگرگون شد. در پیوند با آن، انقلاب صنعتی از انگلستان آغاز شد و به همه اروپا سرایت کرد. کاربرد علم و تکنولوژی و ماشین و انرژی تحولی عمیق در شیوه، ابزار، حجم و کیفیت تولید در قالب نظام سرمایه داری ایجاد نمود و صنعتی شدن و تولید انبوه تمام دنیا را تحتالشعاع خود قرار داد. از نظر اجتماعی و سیاسی نیز انقلابات عظیم و تاریخی در اروپا و غرب رخ داد که علاوه بر انگلستان، به ویژه در انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب روسیه و جنگهای داخلی امریکا جلوهگر شد. همچنین و از سوی دیگر، جوامع از حالت سنتی روستایی و کشاورزی به حالت مدرن، شهری و صنعتی متحول شدند و همین تحول نخستین جلوه توسعه در دنیای پس از رنسانس بود.
این فرایند ابتدا به نام غربی سازی و سپس به عنوان نوسازی، و مترادف با توسعه به کار رفت[6]. بر اساس جایگاه کشورها در این اجتماع جهانی جدید، آنها را به دو دسته سنتی و مدرن تقسیم کرده، نوسازی و توسعه را حرکت از سنت و جامعه سنتی به مدرنیته و جامعه مدرن یعنی توسعه یافته را الگوی همگانی تلقی نمودند. اما چون در عالم واقع اکثر جوامع نه سنتی بودند و نه مدرن، به ناگزیر آنها را در دسته سومی تحت عنوان جوامع در حال گذار و انتقال قرار دادند. اینچنین شد که مفهوم تازهای به عنوان جوامع در حال گذار به ادبیات توسعه اضافه شد.
نظریه پردازان توسعه در این دوران؛ با ملاک قرار دادن شاخصهایی در حوزههای اقتصاد، سیاست و فرهنگ، حرکتی خطی از جامعه سنتی به جامعه مدرن را تصویر کرده و به ویژه برای مرحله میانی این سیر خطی، عنوان گذار را انتخاب کردند. مهمترین ویژگی جامعه در حال گذار، بروز بحران معناست. جامعه در حال گذار دارای بحرانها و سؤالاتی است که اندیشمندان از عهده پاسخ دادن به آن برنیامده، در نتیجه دچار کاستی و البته سردرگمی میشوند.
جوامع در حال گذار یا جهان سوم، اولین و آخرین مخاطبان بحثهای توسعه شدند و از همین رو برنامهریزی توسعه معطوف به ساختارهای مختلف این کشورها شد. روی دیگر سکه توسعه، مفهومی به نام جهان سوم است. چه ازینرو که جوامع جهان سوم در پی ترقی و رسیدن به مدل توسعهیافتگی هستند، پس برنامهریزی آنان نیز مبتنی بر همین مباحث ترتیب داده میشود.
توسعه به معنای انسانیاش!
پسازآنکه در سالهای پایانی قرن بیستم، اندیشمندان توسعه باب تازهای در این حوزه گشودند و فاکتورهای دیگری، غیر از اقتصاد را به این عرصه وارد کردند، مفهوم توسعه انسانی در میان اندیشمندان ابداع شد.
توسعه انسانی به صورت فرایند افزایش گزینههای مردم و افزایش سطح رفاه زندگی تعریف شده و برخورداری انسان از زندگی طولانی و سالم و اخلاق در محیط غنی و در جامعه مدنی دموکراتیک هدف نهایی توسعه است. شاخص توسعه انسانی با سه متغیر اندازه گیری و مورد مقایسه قرار میگیرد. طول عمر به وسیله امید زندگی در بدو تولد اندازه گیری میشود، دانش به وسیله ترکیبی از میزان سواد بزرگسالان و نسبت ثبت نام خاص ترکیبی در آموزش ابتدایی، متوسطه و دانشگاهی-میانگین سالهای تحصیل-، استاندارد زندگی به وسیله GDP سرانه و یا درآمد اندازه گیری میشود. سه شاخص یاد شده که اجزای شاخص توسعه انسانی هستند، با یکدیگر جمع و بر سه تقسیم میشوند. کشورهای مختلف به لحاظ معدل این شاخصهها با یکدیگر سنجیده و در نهایت اوضاع توسعه یافتگیشان مشخص میشود [7].
ماجرای توسعه در ایران هم تا حدودی با سیر تاریخی و فرهنگی این مفهوم در اروپا همخوانی داشت. هرچند نسخه پیاده شده برای ایرانیان، نمونه تام و تمامی از آنچه در غرب اجرا شد، نبود. توسعه در ایران فرازوفرودهای بسیاری طی کرده که در این نوشتار مجال پرداختن به آنها فراهم نیست. آنچه در فرصت این یادداشت بوده، بررسی اوضاع متأخر مفهوم توسعه و پیشرفت در ایران است. بررسی توسعه در ایران، یکی از مهمترین مباحثی است که موردتوجه پژوهشگران واقع شده است و به عنوان یکی از محورهای مطالعات چند رشتهای، گرایشات مختلف و رهیافتهای متعددی را به خود معطوف کرده است و عمده این مباحث و مطالعات نیز بر شناخت وضعیت توسعهنیافتگی ایران و راههای برون رفت از این وضعیت تمرکز یافته است؛ به طوری که میتوان گفت علیرغم تنوع رویکردها در تحلیل وضعیت توسعه در ایران معاصر، نقطه مشترک و عزیمت همه این رویکردها توجه به تبیین علل این وضعیت و وجه افتراق آنها در ارائه راه حلها و راههای برون رفت خلاصه میشود [8].
در حال حاضر نیز میتوان گفت یکی از جدیترین و چالشبرانگیزترین مسائلی که جمهوری اسلامی ایران با آن روبه روست. همین مسئله توسعه و پیشرفت است؛ به نحوی که دغدغه فکری بسیاری از اندیشمندان و نخبگان در سطوح پژوهشی و علمی و حتی بسیاری از مدیران و مسئولان در سطوح برنامه ریزی، قانونگذاری و مدیریت کشور توجه به مسئله توسعه همه جانبه و پایدار و تمهید ساز و کارهای لازم آن معطوف شده است. این دغدغه منجر به شکل گیری روند تازهای در تحقیقات و مطالعات مربوط به توسعه شده که البته چارچوبهای تازهای در این عرصه پیش روی همگان نهاده است.
مرور آنچه در تاریخ توسعه ایران رخ داده، نشان از آن دارد که تحولات گوناگون اجتماعی، سیاسی و، اقتصادی، در چارچوب و اشکال مختلفی همچون جنبشهای اجتماعی، قیامهای ملی، اصلاحات و حتی انقلاب، در طول صد سال گذشته نمود یافتهاند که شاید بتوان گفت مقصود و مطلوب اصلی در همه آنها از که دست و دولت در ایران پیشرفت و آبادانی و در یک کلام توسعه ایران بوده است. با نگاهی واقعبینانه به مقوله توسعه در کشورهای توسعه یافته، به طور عام، و در ایران به طور ویژه به نظر میرسد که روند توسعه در ایران متأثر از روند شکل گیری و سلطه پارادیم ها و راهبردهای غیر ایرانی بوده، تمایل زیادی به الگوهای غربی داشته است. تمایلی که در سالیان اخیر و با طرح گفتمانی مبتنی بر مفهوم پیشرفت، ابعاد تازهتری به خود دیده است.
گفتمان پیشرفت؛ منظومهای مبتنی بر مفهوم تازهای به نام پیشرفت است. مفهومی که سوای از معنای پنهان در توسعه، تجدد و ترقی، حرکت، تکاپو و جهش از وضع موجود به سمت رسیدن به وضع مطلوب یعنی چشمانداز یا اهداف بلندمدت و میانمدت را در خود لحاظ کرده و بر مبنای نیازسنجی بومی که از نقطه موجود داشته، الگوهایی برای حرکت ارائه کرده است. پیشرفت در نخستین گام خود نیازمند مدیریت آگاهانه است.
[1] محمود سریعالقلم، توسعه، جهان سوم و نظام بینالملل ، تهران 1375 ش
[2] فرهنگ و توسعه ( رهیافت مردمشناختی توسعه )، ترجمه نعمتاللّه فاضلی و محمد فاضلی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1376 ش؛
[3] عبدالعلی قوام، جهانی شدن و جهان سوم: روند جهانی شدن و موقعیت جوامع در حال توسعه در نظامبینالملل ، تهران 1382 ش
[4] همان
[5] همان
[6] بیورن هتنه، تئوری توسعه و سه جهان ، ترجمه احمد موثقی، تهران 1381 ش
[7] بیورن هتنه، تئوری توسعه و سه جهان ، ترجمه احمد موثقی، تهران 1381 ش
[8] تاثیرپذیری سیاست های توسعه در ایران از الگوهای مسلط غربی، دکتر سید مرتضی هزاوه ای، دوفصل نامه دانش سیاسی، شماره 4
/انتهای پیام/