به گزارش «سدید»؛ محو تماشای کودکانی بودم که در دنیای بیتکلفشان مشغول بازی بودند. یکی از آنها موی آن یکی را کشید و دیگری گریه کرد. بعد هم افتاد دنبالش تا تلافی کند و تا وقتی مشتی از موهایش را در دستش نفشرد آرام نگرفت. کودک خاطی تنبیه را پذیرفت. آن هم کمی گریه کرد و تمام. هر دو برگشتند به همان نقطه اول. یک جای دیگر کودکی در دعوا به دوستش گفت: «تو زشت و بیادبی. من با تو دوست نمیشم.» کودک گریهکنان نزد مادر رفت و شکایت دوستش را کرد. مادر دانا او را آرام کرد که کمی بخشنده باشد و حرف دوستش را نادیده بگیرد. به او گفت عوضش تو به دوستت بگو تو زیبایی و من دوستت دارم همه چیز درست میشود. کودک از نقد معکوس استفاده کرد و اتفاقاً جواب هم داد. نتیجهاش عالی بود. کودکی که آن حرف را زده بود از کردهاش پشیمان شد و دوست دلشکستهاش را در آغوش کشید. ولی آیا دنیای ما آدم بزرگها هم مثل بچهها زیبا و بیغل و غش است؟ ما هم میتوانیم آنقدر راحت خطای دیگران را ببخشیم؟ میتوانیم خشم خود را فرو بنشانیم و احساسمان را پالایش شده بدون کینه منتقل کنیم؟
خدا گفته ببخشید تا من شما را ببخشم
این روزها مردم عصبانیاند. خستهاند و البته بیاعصاب! نمیدانم چه بر ما گذشته که دلمان از سنگ شده است. کافی است نگاهی به ستون حوادث روزنامهها کنید تا بدانید خشم و نفرت هر روز چقدر قربانی میگیرد و هر روز این چرخه معیوب ادامه دارد. یکی به دختری که به او جواب نه داده اسید میپاشد، یکی دوستش را میکشد، دیگری جلوی همه قمه میکشد و... رفتارهای ناهنجارانه نوجوانها هر روز بیشتر میشود و این جای تأسف است و البته جای نقد و بررسی دارد! چرا نوجوانهای ما برای جلب توجه رو به کارهای پرخطر میآورند؟ چرا برای دیده شدن هر کاری میکنند؟ بعضی از ما فقط اسم مسلمانی را یدک میکشیم، ولی بسیاری از فرامینش را اجرا نمیکنیم که اگر بکنیم دنیا برایمان گلستان میشود. خدا گفته ببخشید تا من شما را ببخشم، ولی کدامیک از ما دل بخشیدن دارد؟ کدامیک از ماهای را با هوی پاسخ نمیدهد و سعه صدر پیشه میکند؟
دنبال انتقام و تلافی کردن نباشیم
بخشش که حتماً نباید رضایت دادن برای فرد در حال اعدام باشد. هر کدام از ما در یک روز عادی تا شب بارها در معرض بخشش یا نفرت قرار میگیریم. از بعضیها میگذریم و بعضیها را در دلمان جا میگذاریم تا به وقتش تلافی کنیم. این حس تلافی وحشتناک است. طرف حواسش نبوده ما را ندیده و بدون اینکه سلامعلیکی کند رویش را برگردانده است. ما این را سر چوب میکنیم و آنقدر حرص میخوریم و به ۱۰ نفر زنگ میزنیم و از بیشعوری آن فرد میگوییم و برای این جواب ندادنش هزار و یک قصه میسازیم. ما از درون با این کینه زندگی میکنیم و آن فرد در آرامش کامل، بیخبر از غوغای درونی ما زندگیاش را میکند. در مترو یکی حال خوشی ندارد و حرفی میزند. آنقدر منتظر میمانیم تا قبل از پیاده شدن حتماً جوابش را تند و تیزتر بدهیم. استدلالمان هم که ظاهراً اصلاً تلافی کردن نیست! اغلب شانه بالا میاندازیم و میگوییم کار فلانی اصلاً برایم مهم نیست. اصلاً به او فکر نمیکنم، ولی اگر جوابش را ندهم فکر میکند ما هالوییم. فکر میکنند ما احمقیم و متوجه کم محلی کردنش نشدهایم. ذهنمان را پر از دوست نداشتنها و کینه میکنیم و کمکم عادت دوست داشتن یادمان میرود. از هر کس به هر دلیل میرنجیم، بدون اینکه سعی کنیم طرف مقابل را درک کنیم یا فرض را بر این بگذاریم که استدلال ما از رفتارش اشتباه است. مدیر امروز عصبانی است و پرخاشی میکند. ما کوس رسوایی راه میاندازیم. آنقدر دلمان سوخته و حرصمان در آمده که دنبال یک فرصت طلایی هستیم تا جلوی همه مدیر را ضایع کنیم و دلمان خنک شود. در لحظه فقط این نفرت است که به مغز فرمان میدهد و خودمان به عمد کلید گذشت و بخشش را خاموش کردهایم.
هر کس تو را زد تو هم او را بزن!
آموزههای بعضی از ما به فرزندانمان عجیب و غریب است. مادری را دیدم که به کودکش یاد داده بود هر کس تو را زد تو هم او را بزن. یا پدری که به پسرش میگفت اگر نزنی میخوری پس محکم باش و بزن. یکی دیگر وقتی گریه کودکش را دید که گفت همکلاسیاش دفتر مشقش را پاره کرده دلداریاش داد و یادش داد فردا تو هم دفترش را پاره کن. فلانی اگر امروز به تو خوراکی نداد تو هم فردا نده. اگر او اسمت را در ستون بدها نوشت تو هم فردا تلافی کن و اسمش را بنویس. اگر فحش داد فحش بده و این آموزههای ما برای بچههای طفل معصوم است که قرار است ما در جایگاه ولی، هادی و راهبرشان باشیم. در تک تک این آموزههای کودکی خشم را یادش میدهیم. انتقام و نفرت را یادش میدهیم. میگوییم دعوا مؤثرتر از گفتمان است و هر جا زورمان نرسید یقه میگیریم و دعوا راه میاندازیم. کمکم این چرخه معیوب سلسلهوار ادامه مییابد و میشود جامعهای که مردمش پر از خشم و نفرتند. حاضر نیستند موفقیت آن یکی را ببینند. نمیتوانند از خطاها بگذرند و مدام دنبال باز ستادن حقی هستند که در ذهنشان برای خود قائلند.
اخباری که به بی اعتمادی دامن میزند
بعضی اخبار این روزهای ستون حوادث فاجعه بار است و متأسفانه با آب و تاب دادن و تحلیلهای افراطی همراه است. انگار همه از هم میترسند وکسی به دیگری اعتماد ندارد. انگار همه گرگند در لباس میش. آدم از سایه خودش هم میترسد چه برسد به آشنا و دوست و فامیل. هر کدام اگر کمی با گذشت باشند و از این سلسله نفرت و تلافی پیروی نکنند میشوند آدمهای ترسناک که لابد از این نزدیک شدن و دوستیشان غرضی دارند. آدمهای مهربان و اهل بخشیدن میشوند احمق و سادهلوح و آدمهایی که به بچهها نفرت و تلافی یاد میدهند میشوند دسته روشنفکرنماها.
ببخش تا به آرامش برسی
سکانس جالبی در سریال دودکش بود که بیارتباط با بحثمان نیست. آقای محمودی پسرش را در درگیری از دست داده بود. یعنی به قتل رسیده بود. عدهای شب اعدام قاتل آمده بودند تا از او بعد از پنج سال رضایت بگیرند، ولی او راضی نشد، اما حرفهای نویسنده که در قالب دیالوگ فیروز گفته میشد جالب بود. گفت اگر برای آرامش خودت از حق قصاص استفاده میکنی که هیچ، رضایت نده و چهارپایه را از زیر پایش بکش، ولی اگر به خاطر حرف مردم تصمیم به مرگ جوان دیگری گرفتی که مبرا از حاشیهها باشی مراقب بعدت باش. کینه و عذاب وجدان تا آخر با توست. او مرده، ولی تو بعد از این خواب راحتی نخواهی داشت. درست میگفت. لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست. انتقام شاید لحظهای حالمان را خوب کند، ولی بعدش چه فردا و فرداهای دیگر چه؟! آیا صحنه جان دادن فرد از جلوی چشممان محو میشود و ما دیگر به یک زندگی عادی برخواهیم گشت؟ بخشیدن قبل از اینکه حال خانواده مقتول را خوب کند حال خود فرد را خوب میکند. به آرامش بزرگی میرسد که وصف نشدنی است.
بخشش میان زن و شوهرها
نفرت و کینه بعدی مال زن و شوهرهاست. قدیمها مردم جنبه داشتند و کمتر از کوره در میرفتند، ولی حالا اگر زن و شوهر به هم بگویند بالای چشمت ابروست قهر میکنند و بار و بندیل جمع شده از خانه بیرون میزنند. طلاق گرفتن هم که شده بچه بازی برای خیلیها. تا تقی به توقی میخورد به جای اینکه بزرگترها آنها را راهنمایی و نصحیت کنند، مستقیم و چکشی میروند سراغ قاضی و طلاق و درخواست مهریه و... خب چه میشود اگر ببخشیم؟ در میدان جنگ که نیستیم. آمدهایم کنار هم زندگی مشترک را تجربه کنیم. اگر هم شریک زندگی و عاطفی خود را ببخشیم راه دوری نمیرود.
بازتابش برمیگردد به زندگی خودمان. چه خوب است به جای فریاد کشیدن و توهین کردن به شخصیت یکدیگر با بخشش و سکوت طرف مقابل را شرمنده و متوجه اشتباهش کنیم. به او ثابت کنیم که آنقدر قوی و منطقی هستیم که برایش حق اشتباه کردن قائل شویم و درکش کنیم. ما خودمان بیش از همه مستحق آرامشیم و این حاصل نمیشود مگر با کوتاه آمدن و گاهی بخشیدن و گذشت کردن!
بخشش نشانه قدرت است
باید باور کنیم بخشیدن دیگران قدرت است و از سر ساده بودن و ضعف ما نیست و با تکرار مدام خطاها و زخم زدنهایشان، باز هم حال خودمان را بد میکنیم و مجبور میشویم هر روز کیسهای پر از نفرت بر دوش بکشیم. غضب حالمان را بد میکند. بدون اینکه طرف مورد غضب بداند حال ما پریشان است. پس با بخشیدن، خودمان را خلاص میکنیم. جملهای میگوید: «تنها و تنها یک جاده انسان را از جهنم موجود به بهشت موعود میبرد و آن بخشش است.» اگر نبخشیم و تمرین بخشیدن نکنیم یک زنجیر از درون مدام افکارمان را به حبس میکشاند و دیگر نمیتوانیم به جریان جاری و زلال زندگی بازگردیم. یاد بگیریم که جواب «های»، «هوی» نیست.
خوبیهای دوست را روی سنگ بنویس
و حکایت آخر: دو دوست با پای پیاده از بیابانی عبور میکردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کرده و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم بر صورت آن یکی سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد، ولی بدون اینکه چیزی بگوید به راهش ادامه داد و روی شنها نوشت امروز بهترین دوستم به من سیلی زد. آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند و به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند آنجا کنار برکه کمی استراحت کنند.
ناگهان شخصی که سیلی خورده بود در برکه افتاد و داشت غرق میشد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد. بعد از آن روی تخت سنگی نوشت امروز بهترین دوستم جان من را نجات داد.
دوستش با تعجب پرسید چرا امروز که به تو سیلی زدم روی شنها نوشتی، ولی حالا روی سنگ حک کردی؟ خندید و گفت: وقتی کسی ما را آزار میدهد باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند، ولی وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگی حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یاد ببرد؛ و به قول ویکتور هوگو: «کینه و نفرت را به کسانی واگذار کنید که نمیتوانند دوست بدارند.»
انتهای پیام/