به گزارش «سدید»؛ مگر میشود کسی کودکش را ابزار تجارت کند؟ هر روز از لحظه به لحظه کارهای فرزندش فیلم و عکس بگیرد و با هزاران نفر در میان بگذارد؟ میشود به او لباس عروس بپوشاند و صورتش را مثل یک عروس بیاراید. سپس او را مقابل دوربین بنشاند تا برای فالوورهای مادرش دلبری کند؟... مادری را دیدهام که در یک چالش عجیب که در اینستا به راه افتاده بود بچه را واداشته بود پد بهداشتی را به جای ماسک به دهانش بچسباند و فیلم شیرینکاری فرزندش را به اشتراک بگذارد. یکی دیگر حرفهای قلمبه سلمبه حفظ کرده بود تا جلوی دوربین بگوید و برای والدینش جذب سرمایه کند... و اینها تنها نمونههایی از رفتاری است که در فضای مجازی با کودکان داریم.
بچههای شاد دیروز بچههای مجازی امروز
روزی روزگاری بچهها برای خودشان بازیهای عجیبی داشتند. علایق مشترکی داشتند و هر کدام در یک سن مشخصی بازی و هیجانات مشترکی را از خود بروز میدادند. به عنوان مثال دختربچهها دوست داشتند عروسبازی کنند. لباسهای بزرگ مادرها را میپوشیدند و چادر را با خلاقیت کودکانهشان به عنوان دنباله لباس تا روی زمین میکشاندند. مثل بزرگترها آشپزی میکردند و ادای مامانها را درمیآوردند و سعی داشتند برادر یا خواهر کوچکترشان را بخوابانند. این همه وسعت کودکیشان بود. شیرینزبان بودند. بعضیها کمی شیطنت داشتند و بعضیشان مثل عروسک زیبا و تو دل برو بودند.
ولی همه این مشخصات در همان دوران کودکیشان تمام میشد. بعضیها از آن روزهای خاطرهانگیز عکسی به یادگار دارند و بعضی هم حافظهشان یاری میکند تا آن روزهای پر از شادی را به یاد بیاورند. ضمن اینکه آن روزها کودکان امنیت روانی داشتند و والدین از دور مراقبشان بودند. ولی چه شد که ورق برگشت؟ بچهها از یک سیاره دیگر آمدهاند یا ما با پدر و مادرهای ایدهآل امروزی در تضادیم؟ چه شده که با بیرحمی یک تبر برداشتهایم و افتادهایم به جان معصومیتهای کودکمان؟ آنها را کردهایم ملعبه دست این و آن و بهانه پولدار شدن خودمان؟ مگر میشود کسی سرش را در جیب فرزند دلبندش کند و با تمسخر یا نمایشش کسب درآمد کند؟ مگر میشود کسی کودکش را ابزار تجارت کند؟ هر روز از لحظه به لحظه کارهای فرزندش فیلم و عکس بگیرد و با هزاران نفر در میان بگذارد؟ میشود به او لباس عروس بپوشاند و صورتش را مثل یک عروس بیاراید. سپس او را مقابل دوربین بنشاند تا برای فالوورهای مادرش دلبری کند؟
مقصر اینفلوئنسرها هستند یا مخاطبان؟!
مادری را دیدهام که در یک چالش عجیب که در اینستا به راه افتاده بود، بچه را واداشته بود پد بهداشتی را به جای ماسک به دهانش بچسباند و فیلم شیرینکاری فرزندش را به اشتراک بگذارد. یکی دیگر حرفهای قلمبه سلمبه حفظ کرده بود تا جلوی دوربین بگوید و برای والدینش جذب سرمایه کند. آنقدر فیلم دست به دست شد که مادر به مقصدش رسید گویا. ولی آه از آن بچه. دلم میخواهد برای معصومیتش فریاد بزنم. از جفایی که در حقش میشود و جرئت اعتراض ندارد.
بچهای داشت با لحن بزرگترها درباره روابط زن و مردها و راحت از دوستی دختر و پسر میگفت. مادری را دیدم که فرزندش را به کارهای عجیب وامیداشت تا هر روز تولید محتوا کند برای مخاطبان صد من یک غازش که هر روز مینشینند و خزعبلات آنها را تماشا میکنند. اصلاً اگر از من بپرسید اینفلوئنسرها مقصر نیستند. بلاگرها دارند کارشان را انجام میدهند و پولشان را درمیآورند. مقصر اصلی کسانی هستند که این صفحات را دنبال میکنند و به صورت دیوانهوار منتظر اخبار او میمانند. زندگی لاکچری و نمایشهای غیرواقعی زندگی بلاگرها زنان را پای صفحه میخکوب میکند و بماند که چه تأثیرات مخربی روی زندگیهای مشترک دارد و خیلی فرقی با تماشای ماهواره ندارد. رسالت هر دو به نظرم یکی است.
کودکم راه رفت، کودکم گفت پیپی!
ولی بحث ما حقوق کودکان است. کودکان کار!... تعجب کردید؟ بله. کودکان کار! کار کردن که شاخ و دم ندارد. حتماً که نباید در ظل آفتاب سر چهارراه بایستی و فال و گل و گردو بفروشی. همین که کاری را بهرغم میل باطنی و در سنی خارج از محدوده قانونی انجام میدهند یعنی استثمار.
فضای مجازی شده تقویم خانوادگی و روزشمار بزرگ شدن بچهها. مادرها با هیجان از لحظه لحظه کودکشان فیلم و عکس منتشر میکنند و هر کدام آنقدر دست به دست میشود که شاید میلیونها نفر ببینند. کودکم راه رفت. کودکم گفت پیپی، کودکم گفت بابا و...
حالا چرا ظلم و استثمار است؟ مگر کودک را شکنجه کردهاند که آن کارهای نمایشی را انجام بدهد؟ خب بچهها جذابند و آدم دوست دارد رشدشان را دنبال کند؟ بله ظلم ماست. آنها هویت و شخصیت اجتماعی آیندهشان تحت تأثیر قرار میگیرد و شیرینزبانیهای امروزشان دردسر فردا میشود و حتی میتواند سرنوشت آنها را تحت تأثیر قرار بدهد. درست مثل دانشآموز روستایی که وقتی معلم پرسید چرا خانههای شمال ایران را شیبدار میسازند یا چرا جنگل سرمایه ملی است نتوانست شمرده پاسخ بدهد و کلماتی را در ذهنش کنار هم قرار داد که نتیجهاش همه را به خنده انداخت. فیلم برای نکات آموزشی تدریس دست به دست شد، اما چند سال بعد همان ویدئو در یوتیوب و فضای مجازی سر درآورد و پسرک را مورد تمسخر و آزار روانی قرار داد طوری که شاگرد اول کلاس سوم در ۱۶ سالگی که تازه فیلمهایش پخش شده تصمیم میگیرد ترک تحصیل کند و برای همیشه از شر نگاههای تمسخر آمیز اهالی روستا و سایر مردم خلاص شود. او حتی روستایش را عوض میکند، ولی باز همان پسر خجالتی است که آیندهاش را در میان خندههای تمسخر آمیز مردمی که ویدئو را دنبال کردند جا گذاشت. دور رؤیاهایش خط کشید و حالا میخواهد گچکار شود. او محکوم به اشتباهی بود که خیلی از ما در کودکی دچارش شدهایم، خیلی وقتها جوابهای بامزه دادهایم یا شیرینکاریهای خاص، ولی هیچ کدام به اندازه فیلم شیب و بام پررنگ نبود و در همان کودکی جا ماند. میدانید چرا؟ چون تصویری از آن روزها باقی نمانده که سوژه دیگران بشود. حافظه روزگار مجازی قوی است و مدام همه چیز را به یاد میآورد. درست کاری که با این پسر کرد.
آیا ما خودمان مقصر نیستیم؟
حالا فکر کنید چند سال بعد کودکی که پد بهداشتی به دهان چسبانده و فیلم خندهاش دست به دست شده وارد مدرسه بشود. چه تضمینی وجود دارد که مورد آزار و تمسخر قرار نگیرد؟ یا کودکی که لکنت دارد و در کودکی بعضی کلمات را بامزه ادا میکند چگونه میتواند زیر فشار همسالانش دوام بیاورد؟ آیا ما با دست خودمان تیشه به ریشه آیندهشان نمیزنیم؟ آیا ما خودمان مقصر به وجود آمدن این حواشی نیستیم؟ آیا ما خودمان دامن نمیزنیم به اختلال شخصیتهای نمایشی که شروعکننده ماجرا خودمان بودهایم؟ وقتی کودک را با لباس عروس، با شیرینکاری، با رقص و آواز و... سر زبانها انداختیم. وقتی قربان صدقهاش رفتیم و همه تحسینش کردند، دیگر نمیتواند یک کودک عادی باشد. او عادت کرده به دیده شدن و گرفتن تأیید و تحسین از سوی دیگران. پس چنین فردی حاضر است دست به هر کاری بزند تا همیشه بر سر زبانها باشد و در کانون توجهات. اگر آدم موفقی شود با همان داشتهها سعی در نمایش خود دارد و اگر به موفقیت چندانی دست نیابد با رفتارها و هنجارشکنیها سعی در برانگیختن توجه دیگران میکند و اگر باز هم موفق نشود احساس کلافگی میکند. چنین افرادی برای جلب توجه ممکن است به اغواگری جنسی رو بیاورند که مخاطرات و عواقب خودش را دارد.
اینگونه افراد با اختلال شخصیت نمایشی سعی دارند صمیمیت خود را اغراقگونه نشان دهند و رابطهشان را بیش از حد معمول صمیمی جلوه دهند. ممکن است این توجه را با آرایشهای غیرمتعارف و طرز لباس پوشیدنهای خاص به دست بیاورند. ممکن است خالکوبیهای عجیبشان سر زبان بیفتد یا شاید خندههای بلند و جوک گفتنهایشان میان یک جمع. این آدمها مدام محتاج قدردانی و توجه دیگرانند. حالا فکر کنید چنین اختلالی در محیط کار رخ بدهد و آنها مورد ستایش نباشند و آنوقت دست به چه رفتارهایی خواهند زد و این توجه را به چه قیمتی کسب خواهند کرد؟
کودکان ابزار قدرتنمایی والدین نیستند. این را بر سردر فضای مجازی با خط درشت بنویسید تا اگر مادر سهلانگاری خطا کرد و حقوق فرزندش را نادیده گرفت مخاطب باشعور، عکس بچه را لایک نکند و بهایی به تولید محتوای حاصل از بهرهوری از کودکان ندهد.
انتهای پیام/